💢میدانم وقتی از فلسطین برگردم، کابوسها رهایم نخواهند کرد!
🔹مامان دوستت دارم. دلم واقعاً برایت تنگ شده. شبها کابوسهای وحشتناکی میبینم. تانکها و بولدوزرها را میبینم که دور خانه را گرفتهاند و من و تو هم داخل خانه هستیم. من خیلی روی حرفهایی که در تلفن گفتی، درباره اینکه خشونت فلسطینیها کمکی به حل قضیه نمیکند، فکر کردم. رفح که در سال ۱۹۹۹ (۱۳۷۸ ه.ش) به عنوان سرچشمه رشد اقتصادی جامعه فلسطینی شناخته میشد، امروز کاملاً ویران است. باند فرودگاه بینالمللی غزه، خراب و فرودگاه بسته شده، مرزهای تجاری که با مصر وجود داشت، حالا پر از تفنگداران ویژه و سربازان اسرائیلی است که در راه به کمین مینشینند. راه رسیدن به دریا، طی دو سال اخیر با ایجاد پست بازرسی و ایجاد مستعمره «گوش غتیف» مسدود شده است. از شروع انتفاضه تاکنون، ششصد خانه در رفح خراب شده است. اکثریت ساکنان این خانهها هیچ ارتباطی با مبارزان نداشتند. فقط، در نزدیک مرز زندگی میکردند. چه چیز برای این مردم مانده؟ اگر پاسخی داری به من بگو. من ندارم.
🔹اگر هر کدام از ما زندگی آنها را میدیدیم؛ میدیدیم که چطور آسایش از آنها سلب شده، میدیدیم که چطور با بچههایشان در جاهایی شبیه به انبار و پستو زندگی میکنند؛ اگر این چیزها برای خودمان پیش میآمد و میدانستیم که سربازها، تانکها و بولدوزرها میتوانند هر لحظه برسند و تمام گلخانههایی را که طی زمان ساختهایم خراب کنند، خودمان را بزنند و همراه ۱۴۹ نفر دیگر ساعتها بازداشت کنند، فکر کن آیا برای دفاع از خودمان، از چیزهای اندکی که برایمان مانده، از هر وسیلهای، حتی خشونتآمیز استفاده نمیکردیم؟ به نظر من چرا. معتقدم در شرایط مشابه، اکثریت مردم، هر طور که بتوانند، از خود دفاع میکنند. فکر میکنم عمو «گریچ» همین کار را میکند. مادربزرگ هم این کار را میکند. فکر میکنم خودم هم خواهم کرد. از من میخواهی که از «مقاومت بدون خشونت» حرف بزنم. دیروز، وقتی آن تله منفجر شد، شیشههای تمام خانههای مسکونی اطراف فروریخت.
🔹میدانم که در آمریکا، همه چیز اغراقآمیز به نظر میرسد. صادقانه بگویم، گاه ملاطفت مطلق این مردم که حتی در همان زمان که خانه و زندگیشان در هم کوبیده میشود، مشهود هست، برای من سورئالیستی است. برایم غیر قابل تصور است که آنچه در اینجا میگذرد، میتواند در دنیا پیش بیاید بدون اینکه آشوب و جنجال عمومی در پی داشته باشد. اینها قلبم را به درد میآورد، همانطور که در گذشته هم برایم دردناک بود. چه چیزهای شنیعی که اجازه میدهیم در جهان بگذرد. اکثریت غالب این مردم، حتی اگر از نظر اقتصادی گریز از اینجا را داشته باشند، حتی اگر واقعاً بخواهند دست از مقاومت بردارند و خاک خود را رها کنند. بروند (و این، به نظر میرسد کوچکترین هدف سفاکیهای شارون است)، نمیتوانند. برای اینکه حتی نمیتوانند برای تقاضای ویزا به اسرائیل بروند، برای اینکه کشورهای دیگر اجازه ورود به آنها نمیدهند. نه کشور ما و نه کشورهای عربی. برای همین است که من فکر میکنم وقتی تمام امکانات زنده بودن فقط در یک وجب جا (غزه) خلاصه میشود و از آن نمیتوان خارج شد، میتوانیم از «نسلکشی» حرف بزنیم. شاید تو بتوانی معنی «نسلکشی» را، طبق قوانین بینالمللی تعریف کنی. من فقط میخواهم برای مادرم بنویسم و به او بگویم که من شاهد این «نسلکشی» تاریخی و حیلهگرانه هستم.
🔹فکر میکنم که چقدر خوب است که همه ما همه کارهای دیگر را رها کنیم و زندگی خود را وقف این کار کنیم. اصلاً فکر نمیکنم که این کار اغراق است. من متاسفم که این پستی و دنائت جزو واقعیتهای جهان ماست. وقتی از فلسطین برگردم، با کابوسهایم دست به گریبان خواهم بود و احساس گناه خواهم کرد از اینکه در اینجا نماندهام. آمدن به اینجا، یکی از بهترین کارهایی است که تا به حال انجام دادهام. خواهش میکنم وقتی به نظر خل میآیم، یا اگر ارتش اسرائیل گرایشات نژادپرستانه خود را، که میخواهد «سفید»ها را زخمی نکند، کنار بگذارد، علت آن را شرافتمندانه، به این تعبیر کن که من در میانه یک نسلکشی هستم که خودم هم به طور غیرمستقیم از آن حمایت میکنم و دولت من در آن مسئولیت زیادی دارد. دوستت دارم همانطور که بابا را. متاسفم از اینکه نامه بدی نوشتهام. راشل ۲۷ فوریه ۲۰۰۳.
🟢متن بالا برشیست از آخرین نامههای راشل کوری به مادرش، در نشریه سوره، شماره ۲۷، شهریور ۱۳۸۵.
پ.ن: «راشل کوری»، دختر ۲۳ ساله آمریکایی و فعال حقوق بشر بود که در طول انتفاضه الاقصی به نوار غزه رفت. راشل در ۱۶ مارس ۲٠٠۳ در حالی که تلاش میکرد مانع تخریب خانههای مردم غزه شود، توسط یکی از بولدوزرهای رژیم صهیونیستی جان خود را از دست داد.
#بدون_مرز
#راشل_کوری
#غزه
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢کنکاش در کشتار مسلمانان در کتاب «نسلکشی در قرن ۲۱»
🔹معرفی کتاب «نسلکشی در قرن ۲۱؛ از بوسنی و هرزگوین تا غزه» نوشته حمید مولانا در خبرگزاری صدا و سیما
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢«نیدو و پمپرز گیر آوردم!» این را یک پدر، وقتی با یک قوطی شیرخشک نیدو و یک بسته پوشک بچهٔ پمپرز نزد خانوادهاش برگشته با خوشحالی تمام میگوید. اگر بپرسید: «این، اینقدر خوشحالی دارد؟» جوابش این است که بله!
🟢برشی از روزنوشتهای فاتنه الغره از کتاب «لهجههای غزهای»؛ روایتی نزدیک و مستند از غزهٔ بعد از طوفان الاقصی
📚 کتاب: لهجههای غزهای
✍نویسندگان: یوسف القدرة، فاتنه الغره
🖋مترجم: محمدرضا ابوالحسنی
🔘 ناشر: سوره مهر
#بدون_مرز
#بریده_کتاب
#کتاب_لهجه_های_غزه_ای
#یوسف_القدرة
#فاتنه_الغره
#محمد_رضا_ابوالحسنی
#طوفان_الاقصی
#غزه
🖇 کتاب «لهجههای غزهای» را میتوانید از سایت سوره مهر به آدرس https://sooremehr.ir/book/52293/لهجه-های-غزهای/ تهیه کنید 🌱
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢هراس غرب از تشکیل اولین جمهوری اسلامی در اروپا
🔹با سقوط سیستم شوروی سابق و پایان جنگ به سلاح سرد، ظهور جمهوریهای کوچک در اروپا و آسیای میانه برای غرب یک مسئلهٔ اجتنابناپذیر بود. به همین جهت، از دو سال پیش، آمریکا و اروپای غربی با ملاحظهٔ واقعیتهای منطقهای، آوای آزادی سرزمینهای اشغالی توسط شوروی کمونیست را شروع کرده و از استقلال و حاکمیت ملی چنین کشورهایی مثل اوکراین، لیتوانی، استونی و غیره پشتیبانی کردند. در تجزیه و تحلیل مناقشات داخلی سیستم فدرال یوگسلاوی نیز، سیاست آمریکا و اروپا پشتیبانی از کشورهای کوچک اسلونی و کراواسی بود. ولی یک سال قبل، وقتی که بوسنی و هرزگوین، یکی از شش ملیت مختلفی که اتحادیهٔ یوگسلاوی را تشکیل میداد، تصمیم به استقلال خود گرفت، آمریکا و اروپا در سرگیجی و تردید قرار گرفتند. علت پیچیدگی این امر واضح بود. بوسنی و هرزگوین، با جمعیت قریب به چهارمیلیون و نیم، یک سرزمین و جمهوری مسلماننشین است که در قلب یوگسلاوی تجزیهشده قرار دارد و به دریای آدریاتیک و ایتالیا نزدیک و از کشورهای آلبانی، بلغارستان، رومانی و حتی مجارستان، که اقلیتهای مسلمان دارند، چندان دور نیست.
🔹با جنبشهای اسلامی، که سراسر آسیا و آفریقا را دربر گرفته، تشکیل احتمالی جمهوری اسلامی بوسنی و هرزگوین در اروپا یک تهدید سیاسی و فرهنگی برای غرب به شمار میرود. برعکس ملیتهای اسلونی و کراوات که از جنبهٔ فرهنگی و سیاسی در اروپای غربی و مرکزی ادغام شدهاند و از جنبهٔ مذهبی تحرک و تهدیدی از طریق آنها برای اروپا نیست. سرزمین اسلامی بوسنی و هرزگوین یک ملیت متشکلی است که به رغم یک قرن تجاوز از طرف همسایگانش، از جمله حملات ایدئولوژیک و فرهنگی و سیاسی ژنرال تیتو و همکارانش در چهار دههٔ گذشته توانسته است فرهنگ و جامعهٔ مخصوص اسلامی خود را حفظ کند. سارایوو پایتخت بوسنی و هرزگوین، شهر اسلامی بزرگی است. مساجد و بازار آن هر بیننده را به یاد اماکن اسلامی تاریخی اصفهان، تبریز، اسلامبول و دمشق میاندازد. خط فارسی و عربی و ترکی در اماکن مختلف آن به چشم میخورد. متأسفانه تسلط ایدئولوژی دو بلوک شرق و غرب در پنجاه سال، همراه با هجوم فرهنگی آنها در ممالک اسلامی و گرایش روشنفکران مدنی کشورهای اسلامی، فرصت آشنایی شهرهایی مثل بوسنی و هرزگوین یا تاجیکستان و ترکمنستان را در میان مردم مسلمان خاورمیانه و اروپا و آفریقا ایجاد نکرده است. نتیجهٔ این پروپاگاندای جهانی نیم قرن گذشته و غفلت رسانههای ممالک اسلامی در پوشش خبری مناطقی مثل بوسنی و هرزگوین باعث شده است که نسل جدید و مخصوصاً تحصیلکرده و دانشگاهی این روزها برای اولین بار با ممالک اسلامی و حتی اسم این نواحی آشنایی پیدا کنند. از زمان انقلاب اسلامی ایران، سیاستگذاران و دولتمردان اروپا به سرزمینهای اسلامی با دقت بیشتری نگاه میکنند. با انشعاب اسلونی و کراوات از سیستم فدرال یوگسلاوی و اروپا فکر میکردند که بوسنی و هرزگوین زیرنظر صربها ممکن است اتحادیهٔ کوچکتری تشکیل دهند، ولی اعلام استقلال بوسنی و هرزگوین و اظهارات مسلمانان این کشور، تردید و نگرانی در آمریکا و کشورهای بازار مشترک اروپا به وجود آورد.
🔹طبق آمارهایی که منتشر شده، حداقل ۷هزار و ۴۰۰نفر، که ۷۰درصد آنها غیرنظامی بودهاند، در حوالی سارایوو، در ماههای اردیبهشت و خرداد کشته شدند. صربها، که هماکنون ۳۱درصد جمعیت بوسنی و هرزگوین را تشکیل میدهند، ۷۰درصد از شهرها و روستاهای این کشور را اشغال کردهاند. کراواتها ۱۷درصد جمعیت بوسنی و هرزگوین را تشکیل میدهند. سه ماه قبل وقتی نظامیان کراوات در جنوبغربی بوسنی قسمت بزرگی از این کشور را جزء جمهوری جدید خود کرده و صربها در مرکز و شمال مشغول به ربودن قطعات این کشور بودند، آمریکا و اروپا در مقابل این تجاوزها ساکت نشستند و فقط یک اعتراض ملایم دیپلماتیک کردند. کنفرانس کشورهای اسلامی نتوانسته است جز صدور قطعنامههای اعتراض و فشار به سازمان ملل و شورای امنیت کار دیگری انجام دهد. عجیب نیست که تحت این شرایط وقتی نمایندگان صرب و کراوات در بهار امسال در اتریش جلسه تشکیل داده و تصمیم به تقسیم بوسنی و هرزگوین بین خود گرفتند، صدای اعتراض از پارلمانها و کریدورهای وزارت خارجهٔ کشورهای اروپایی و سایر کشورها بلند نشد. تراژدی سارایوو، مصیبتی که به مسلمانان بوسنی و هرزگوین وارد آمده، به خوبی تبعیضات فرهنگی و نژادی را در سیستم بینالمللی نشان میدهد.
🟢پ.ن: متن بالا برشیست از مقاله حمید مولانا در تاریخ ۱۱ تیرماه ۱۳۷۱، از کتاب «نسلکشی در قرن ۲۱؛ از بوسنی و هرزگوین تا غزه»
📚کتاب: نسلکشی در قرن ۲۱
✍نویسنده: حمید مولانا
🔘ناشر: سوره مهر
🔳 کاری از: دفتر هنر و ادبیات بیداری حوزه هنری
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#بوسنی_و_هرزگوین
#نسل_کشی
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
45.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢حزبالله چگونه توانست سازوکار سازمانهای امنیتی اسرائیل را کشف کند؟
🔹برشی از قسمت دوم مستند «سه روز و دو دهه»؛ نخستین روایت رسمی حزبالله از آزادی جنوب لبنان
#بدون_مرز
#مرکز_مستند_حقیقت
#حزب_الله
#لبنان
#آزادی
#مستند
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢زنی از سرزمین جنگ و خون
🔹«عایده» کتابی از محبوبه سادات رضوینیا و روایتگر قابی از مقاومت زنان لبنانی است. عایده یک روایت مادرانه است؛ روایتی آغشته به اشک و غرور. داستان زندگی زنی که از بدو تولد در جنگ و ستیز با دشمن بوده و در نهایت فرزندش در راه حفاظت از میهن شهید میشود. «عایده سرور»، مادر شهید علی عباس اسماعیل، از رزمندگان حزبالله لبنان، در کتابی به همین نام زندگی خود را از کودکی تا زمان مادر شدن و به شهادت رسیدن فرزندش تعریف میکند. عایده از کودکی جسور و متفاوت است. او به میل و اراده خود در راه دین و ایمان قدم میگذارد و با همت کودکانهاش به کنکاش در مفاهیم دینی و الهی میپردازد. او از کودکی شاهد جنگهای متعددی در سرزمینش بوده و دشمن را به چشم خود دیده است. در روایتی از کودکیاش از رودررویی با آنها سخن میگوید؛ از اینکه مقابل چشم غاصبان خاکش ایستاده و تنفر و بیزاریاش را بیان کرده است.
🔹عایده شاهد رفتن جوانان بسیاری بوده که برای پاسداری از خاکی که نامش وطن است، جان خود را از دست دادهاند و جوانیشان را در این راه گذاشتهاند. برای همین نه تنها خودش که تمام اطرافیان خود را نیز مجبور و وادار میکند در این راه فعال باشند. شجاعت و جسارت این زن لبنانی از روایتها و بخشهای انتخاب شده زندگیاش گویاست. او فعالیت در حزب مقاومت را به میل خودش انتخاب کرده است. زن داستان، حتی در انتخاب همسر هم شجاعانه رفتار میکند و با مردی که جزو مقاومت حزبالله است ازدواج میکند تا همواره در کنار مردمانی که جانشان را برای حفظ وطن گذاشتهاند حضور داشته باشد. ازدواج عایده با عباس اسماعیل، مردی که در جبهه مقاومت فعالیت دارد، دنیای عایده را پربارتر و هدفش را پررنگتر میکند. شهید علی عباس اسماعیل، دومین فرزند او است؛ فرزندی که بر خلاف برادر بزرگتر، شیطنت و جسارتهای خودش را دارد.
🔹این شهید لبنانی گویا از بدو تولد هدف و آینده خود را میدانسته است. او از همان دوران طفولیت برای پیوستن به جبهه مقاومت و پاسداری از میهن، شور و اشتیاقش را نشان میدهد و در سن هفده سالگی راه انتخاب شدهاش را با خون گرم و معطرش تا ابد گلگون میسازد. بیشک عطری که پس از شهادت این نوجوان لبنانی از خونش برخاسته و شامه حاضران در صحنه را نوازش داده، به انس با قرآن و شنیدن سورههایی که مادر در زمان پرورش او در بطنش دل به آنها میسپرده، مرتبط است. شخصیت اصلی کتاب، قصهگوی خوبی است. میداند چطور و چگونه برشهای اصلی زندگیاش را در اختیار مخاطبش بگذارد. راوی با حافظه شفاهی و قویاش، توانسته با روایتهایی از پسر شهیدش، شخصیت واقعی او را به مخاطب معرفی کند. پسر بذلهگو و پرانرژیای که در سن کم، زندگی را خوب فهمید و مهمتر از همه، آن را خوب زیست؛ شهیدی که مخاطب دوست دارد بیشتر از چیزهایی که در کتاب ذکر شده، از او بشنود و بداند.
🔹کتاب «عایده» به قلم محبوبه سادات رضوینیا که به همت انتشارات مهر روانه کتابفروشیها شده، نه تنها داستان زندگی عایده و فرزندانش، بلکه داستان یک کشور است. نویسنده با ریز شدن به جزئیات زندگی شخصیت اصلی و دیدن رسم و رسوم مردمانش، به خوبی از پس نشان دادن محیط زیسته عایده برآمده است. مخاطب به خوبی با سنت و خلقوخو و منش، همینطور خوراکیهای لبنان آشنا میشود و بوی خوش این کشورِ همیشه در جنگ را استشمام میکند. کتاب «عایده» را باید خواند، نه فقط به خاطر اینکه مادر یک شهید است. این کتاب را به خاطر تمام مردم لبنان باید خواند. برای جنگیدن و شکستناپذیر بودنشان. عایده نه تنها مادر شهید علی عباس اسماعیل، بلکه نماینده تمام مادران سرزمینش است؛ مادرانی که در جنگ و سختی فرزندان خود را بزرگ میکنند و در نهایت فروتنی و سخاوت در راه پاسداری از حد و مرزشان، آنها را به جبهههای جنگ میسپارند.
🟢متن بالا برشیست از یادداشت فاطمه رهبر بر کتاب «عایده» در روزنامه ایران
📚کتاب: عایده
✍نویسنده: محبوبه سادات رضوینیا
🔘ناشر: سوره مهر
🔳کاری از: دفتر هنر و ادبیات بیداری حوزه هنری
🔗لینک مطلب:
https://irannewspaper.ir/8608/16
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#حزب_الله
#مقاومت
#لبنان
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
✅ علی همانطور که حرف میزد و میخندید، بین حرفهایش با شوخی گفت:
وقتی خدا مرا انتخاب کند، برای رکوع و سجود طولانیام نیست. اصلا به این چیزها نیست خانم خانمها! او مرا به خاطر صفا و پاکی توی دلم برای خودش میخواهد.
❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی برگزار میکند:
🔴 «بدون مرز»
آیین پاسداشت مجاهدتهای رزمندگان حزبالله لبنان
📚و رونمایی کتاب «عایده»؛ روایت عایده سرور، مادر شهید علی عباس اسماعیل، رزمنده شهید لبنانی
⏱️ زمان: دوشنبه ۵ آذر، ساعت ۱۵
🏫 مکان: تهران، خیابان سمیه، حوزه هنری انقلاب اسلامی، تالار اندیشه
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢اگر حزبالله نبود، اسرائیل با چکمههایش پا روی سر همهٔ شما میگذاشت!
🔹بعد از شهادت مصطفی عبدالکریم، پیش پسردایی بیستسالهام رفتم که عضو نیروهای مقاومت بود. گفتم: «دوست دارم وارد مقاومت بشوم. میشود کمکم کنی؟ میخواهم ضداسرائیل عملیات کنم.» از این حرفم خندهاش گرفت. پرسیدم: «چرا میخندی؟» جواب داد: «آخر زنها که عملیات نمیروند.»
-اما توی وجود من انقلاب است. بهقدری که میخواهم منفجر بشوم! عاشق مقاومتم. میخواهم عملیات کنم!
-من یادت میدهم که چطور با سلاح کار کنی تا اگر مقاومت یک روز، رزمندهٔ زن خواست، این کار را بلد باشی.
بازوبسته کردن کلاشینکف و خشابگذاشتن و تیراندازی با آن را به من یاد داد. چند روز بعد، وقتی از خانه بیرون آمدم، حاج محمود را دیدم. به او هم گفتم: «من میخواهم عضو مقاومت باشم.» گفت: «تو با حجابت مقاومت میکنی، همینطور با دفاعت از مقاومت. الان نیروی زن نمیگیرند؛ ولی وقتی بیروت رفتی، میتوانی آنجا با فعالیتهایت مقاومت را کمک کنی.»
🔹سال ۱۳۶۳ در دوازده سالگیام وقتی حزبالله کمکم در منطقهٔ ما شناخته شد، سراغشان رفتم و گفتم: «من میخواهم وارد تشکیلاتتان بشوم تا بهتان کمک کنم.» گفتند: «ما حقوق نمیدهیم!»
-داوطلبانه کار میکنم و پول هم نمیخواهم.
این نوع همکاری را قبول کردم و بهطور رسمی وارد حزبالله شدم. [بعدها به عضویت «الهيئات النسائية» (هیئتهای بانوان) حزبالله درآمدم. تاریخ تأسیس این هیئت به زمستان ۱۳۷۰ برمیگردد.] هر فعالیتی که از دستم برمیآمد، انجام میدادم: توزیع پرچمها، دعوتنامهٔ مراسم دعای کمیل، برگزاری مجالس، ملاقات با خانوادهٔ شهدا و.... مادرم بهخاطر بعضی درگیریها نگرانم بود و قبول نمیکرد وارد حزبالله بشوم؛ اما برعکس او، پدرم با این کار مخالفتی نداشت. میگفت: «اینطوری میخواهی؟ خب، همین کاری را که دوست داری انجام بده.» در کفرا چون همهٔ اهالی همدیگر را میشناختند، وقتی دیدن خانوادهٔ شهدا میرفتم، مادرم چیزی نمیگفت. اما بیروت وضعیتش فرق میکرد. هر وقت میخواستم به خانوادهٔ یک شهید سر بزنم، به مادرم میگفتم پیش دوستم میروم. بعد هم با زینب که یکی از دوستانم بود، به خانهٔ شهدا میرفتم. نمیگذاشتم مادرم از فعالیتهایم خبردار شود.
🔹یک روز زن همسایه به خانهمان آمد و گفت: «تو داری برای حزبالله کار میکنی؟» گفتم: «خب ارتباطش به شما چیست؟!» مرا موقع چسباندن عکس شهدا روی دیوار یک مدرسه دیده بود. خودش از شیعیان جنوب بود؛ ولی حزبالله را دوست نداشت پسرش، عباس، با حزب شیوعی (کسی که به خداوند ایمان ندارد.) میچرخید. گفت: «چقدر از حزب پول میگیری؟ میگویند حزبالله به دلار پول میدهد! ایران برایتان میفرستد؟» دستهای مادرم به لرزه افتاد و به من خیره شد. چشمهایم را گشاد کردم و با صدای بلند به زن گفتم: «برو پسر شیوعیات را تربیت کن که خدا را نمیشناسد!» زن چند لحظه همانطور ساکت ماند. وقتی راهش را کشید و رفت، مادرم گفت: «تو سرم را درد آوردهای از همهٔ عالم!» میدانستم آن زن و کسانی مثل او دنبال شایعههایی بودند که میشنیدند؛ اما در واقعیت، حزبالله برای چادری کردن کسی به او پول نمیداد. من چند سال قبل از شکل گرفتن رسمی حزبالله، خودم چادر میپوشیدم. همین زن آن زمان هم جلوی مادرم را که دامن و روسرهای کوچک میپوشید، گرفته و گفته بود: «چرا اجازه میدهی دخترت چادر بپوشد؟ او هنوز کوچک است. ببین وقتی چادر سر میکند، سنش بیشتر نشان میدهد! به دردش نمیخوردها!» مادرم گفته بود: «عايده خودش اینطوری میخواهد.» از همان جا بود که اگر کسی میخواست مخالف حجابم صحبت کند، اصلاً در برابرش خجالت نمیکشیدم.
🔹یک روز با مادرم با تاکسی جایی میرفتیم که یک زن مسافر گفت: «تو چادر سرت میکنی که از حزبالله پول بگیری؟ آنها به دلار بهت پول میدهند دیگر، درست است؟» جواب دادم: «بله، درست است. من یکی که زیاد میگیرم؛ مثل حضرت زهرا و حضرت مریم که از خدا میگرفتهاند! حضرت زهرا برای یک چادر چقدر از امام علی پول میگرفت؟ من هم همان قدر میگیرم. البته اجر، نه اجرت.» زن اینطور که شنید، تا موقع پیادهشدن، حرف دیگری نزد. این زخم زبانها و طعنهزدنها همیشه بین همسایهها و مردم کوچه و بازار برایم پیش میآمد. وقتی جوانها و پیرمردها توی خیابان با دیدنم «حزبالله! حزبالله!» میگفتند، به آنها میگفتم: «اگر حزبالله نبود، اسرائیل با چکمههایش پا روی سر همهٔ شما میگذاشت!»
🟢متن بالا برشیست از کتاب «عایده»؛ روایتی از مادر شهید علی اسماعیل از شهدای حزبالله لبنان
📚کتاب: عایده
✍نویسنده: محبوبه سادات رضوینیا
🔘ناشر: سوره مهر
🔳 کاری از: دفتر هنر و ادبیات بیداری حوزه هنری
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#حزب_الله
#لبنان
#حجاب
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
✅ صبح، موقع خداحافظی، علی باز برای نماز و دعای روبهروی گنبد امام رضا به قرآن و حضرت زهرا قسمم داد.
گفتم: «مامان، من هروقت نماز میخوانم، میگویم خدایا بچههایم را جز با شهادت نبر.» علی گفت: «از هیچکس نگو فقط من! قَسَمت میدهم عایده!»
❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی برگزار میکند:
🔴 آیین پاسداشت مجاهدتهای رزمندگان حزبالله لبنان
📚و رونمایی از کتاب «عایده»؛ روایت عایده سرور، مادر شهید علی عباس اسماعیل، رزمنده شهید لبنانی
⏱️ زمان: دوشنبه ۵ آذر، ساعت ۱۵
🏫 مکان: تهران، خیابان سمیه، حوزه هنری انقلاب اسلامی، تالار اندیشه
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢زنی داشت از پنجرۀ یک ساختمان به ما نگاه میکرد. همان طور که یک جفت دمپایی را از پنجره به پایین پرت میکرد، مادرم را صدا زد که: «حاج خانم! اینها رو پات کن». تازه آن وقت متوجه شدیم که با پای برهنه بیرون آمده است.
🟢برشی از روزنوشتهای فاتنه الغره از کتاب «لهجههای غزهای»؛ روایتی نزدیک و مستند از غزهٔ بعد از طوفان الاقصی
📚 کتاب: لهجههای غزهای
✍نویسندگان: یوسف القدرة، فاتنه الغره
🖋مترجم: محمدرضا ابوالحسنی
🔘 ناشر: سوره مهر
#بدون_مرز
#بریده_کتاب
#کتاب_لهجه_های_غزه_ای
#یوسف_القدرة
#فاتنه_الغره
#محمد_رضا_ابوالحسنی
#طوفان_الاقصی
#غزه
🖇 کتاب «لهجههای غزهای» را میتوانید از سایت سوره مهر به آدرس https://sooremehr.ir/book/52293/لهجه-های-غزهای/ تهیه کنید 🌱
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢چرا سید حسن نصرالله در کنار سوریه ماند؟
🔹سید مقاومت معتقد است الان دفاع از دولت بشار اسد دفاع از یک دولت مقاومتی و ضداسرائیلی در منطقه است، نه دفاع از یک دولت مکتبی و ایدهآل. او میگوید الان تلاش میکنند یک حاکم خودفروخته حامی غرب که با اسرائیلیها کنار بیاید (مانند مبارک) در سوریه بر سر کار بیاورند، لذا ما با شبهات بچههای حزبالله مواجه میشویم. آنها به ما میگویند ما به کمک ارتش سوریه رفتهایم اما خیلی از آنها اهل نماز نیستند! یا شاید حتی لائیک باشند، غافل از اینکه هماکنون مقاومت در قاموس دولت بشار اسد تجلی پیدا میکند و اگر این سنگر سقوط کند، برگ برنده بزرگی به دست صهیونیستها میافتد. جالب است که (چه بسا داعشیها بیشتر اهل نماز باشند تا بعضی از افراد کادر ارتش سوریه.) سید برای شخص بشار جایگاه ویژه قائل است اگر بشار مقاومت نمیکرد، اوضاع به گونهای دیگر رقم میخورد و از حضور ایران در سوریه هم ثمری حاصل نمیشد. او ایستاد و مقاومت کرد و صحنه را ترک نکرد و ما مدیون او هستیم و باید تشکر کنیم.
🔹او میگوید وقتی مُرسی در مصر سقوط کرد ما اظهار خوشحالی کردیم (رحماندوست: مرسی با نوشتن نامه فدایت شوم به نخستوزیر اسرائیل و برخورد کاملا غیرمعمولش در ابتدای سخنرانیاش در محل اجلاس سران در ایران و ملاقات نکردن با رهبری که ناشی از ترس او از سعودیها بود و مجموع عملکردهای دیگرش خصوصا در سیاستهای اصلی و کلان مصر در برخورد با مسئله صهیونیسم دل انقلابیون مقاومتی و خصوصاً شیعیان ایران را به درد آورد.) او میگوید از سقوط مرسی اظهار خوشحالی کردیم، اما بعداً شنیدیم حضرت آقا از سقوط او ناراحت شده اند، چراکه اولین حکومت و دولتی بود که در مصر متکی به آرای مردم بر سر کار آمده بود. میگفت وقتی ناراحتی آقا را شنیدیم از خوشحالی کردنمان استغفار کردیم. از اینکه بر خلاف مرام ولیمان عمل کردهایم به درگاه خدا توبه کردیم.
🟢متن بالا برشیست از روایت مجتبی رحماندوست از ملاقات با شهید سید حسن نصرالله در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۹، از کتاب رأی حلال
📚 کتاب: رأی حلال
✍نویسنده: مجتبی رحماندوست
🔘 ناشر: سروش
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#حزب_الله
#سید_حسن_نصرالله
#مجتبی_رحماندوست
#سید_مقاومت
#لبنان
#رهبر
#ولایت
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢دشمنی با اسرائیل شیعه و سنی نمیشناسد
🔹زمزمههای جنگ ۳۳روزه شروع شده بود. تابستان ۲۰۰۶ بود. چون چند ماه قبل در سال ۲۰۰۵ خانوادهام را دیده بودم، تابستان در مشهد ماندم. جسته و گریخته خبردار شده بودیم درگیریها در مرز لبنان و فلسطین زیاد شده است. دانشجوهای ایرانی رفته بودند خانههایشان و فقط تعداد کمی دانشجوی ارشد و دکترا در خوابگاه بودند. بهشدت نیاز داشتیم اخبار منطقه را بشنویم. بیخبری وضعیت خیلی سختی است؛ مخصوصاً وقتی از خانوادهات دور باشی. با بچهها رفتیم سراغ مسئول خوابگاه و گفتیم: «ما دانشجوهای سوری و لبنانی تو کشورمون داره جنگ میشه و باید اخبار ببینیم. باید یه دیش بذاریم تا شبکههای ماهوارهای خودمون رو ببینیم.» بنده خدا حق داد به ما. مجوز گرفت و دانشگاه اجازه داد یک دیش بگذاریم؛ مشروط به اینکه جایی باشد که دیده نشود. ما هم دیش را جایی در بالکن گذاشتیم و خبرها را از شبکههای الجزیره و المنار پیگیری میکردیم. الجزیره در آن زمان شبکهی خوبی بود و اخبار حزبالله را پخش میکرد. فهمیدیم قرار است جنگ بزرگی شروع شود. برای همین تصمیم گرفتیم برگردیم. رفتیم ادارهی اتباع تا خروجی بگیریم. گفتند یک هفته طول میکشد. روالش همین بود. توضیح دادیم که در کشور ما دارد جنگ میشود و میخواهیم برویم برای دفاع. مأموری که آنجا بود، گفت: «واقعا میخواهید برید از کشورتون دفاع کنید؟» گفتیم: «بله. مثل شما که زمان صدام از کشورتون دفاع کردید.» کارمان را راه انداختند و همان روز خروجیمان آماده شد. با قطار به تهران و از آنجا با هواپیما به دمشق رفتم.
🔹سوریها انجمنهای تشکیل داده بودند تا لبنانیهایی را که به سمت سوریه میآمدند، در مدارس و مساجد و خانهها اسکان دهند. در زینبیه، تمام هتلها و رستورانها درهاشان را برای مردم لبنان باز کردند. دولت هیچ اجباری نداشت. بهتر است بگویم اصلاً کاری نداشت! کار خود مردم بود؛ سنی و شیعه هم نداشت واقعاً. همه استقبال کردند از لبنانیها. درست مثل صدر اسلام که اهل مدینه از مهاجرین استقبال کردند. یادم هست رستورانها پشت شیشههاشان زده بودند: «وجبة اللبنانی مجانی.» (غذا برای لبنانیها مجانی است.) من آن روزها دمشق بودم. همان دو روز اول فهمیدم خیلی از لبنانیها به سمت فوعه میروند. مهاجرین سمت فوعه را اول در ادلب ساماندهی میکردند. حرکت کردم سمت ادلب. شوهرخالهام برای اسکان لبنانیها در آنجا پایگاه درست کرده بود. در خود فوعه خانهی خالی کم بود؛ اما چند تا فامیل میرفتند توی یک خانه و این شکلی چند تا خانهی خالی درست میکردند برای لبنانیها. همهی کارها را شیخمحمد حسن تقی، امام جمعهی فوعه، مدیریت میکرد. پسرعموی پدرم است. در نماز جمعه به جوانها گفت: «فرماندهان لبنانی گفتند نیازی به نیروی جنگی نداریم. شما از مهاجران پشتیبانی کنید.» بعد هم به همه مردم گوشزد کرد که مبادا لباس کهنه و پاره یا رختخواب کثیف برای مهاجران بیاورید. اینها مهمان ما هستند؛ همانطور که از مهمان پذیرایی میکنید، پذیرای اینها باشید.
🔹ما رسم داریم که موقع عروسی، مادرِ پسر به پسرش فرش و رختخواب میدهد. همهی مادرها از قبل این وسایل را برای پسرهاشان آماده میکنند. پدرم به مادرم گفت: «آن فرش و پتوها را آماده کن که ببریم ستاد جمعآوری کمکها.» مادرم دلش نمیآمد. گفت: «نه. من اینها رو نمیدم. اینها برای پسرامه.» پدرم ناراحت شد و گفت: «باشه، اشکالی نداره، نده. پس من جمیل و محمد رو میبرم بجنگن تا شهید بشن.» تا این حرف را زد، مادرم گفت: «نه، نه، ابوجمیل! بیا، بردار ببر. فرش و پتوها را الان آماده میکنم.» پدرم هر شب جلوی تلویزیون مینشست تا خبر پیروزی را بشنود. میگفت: «نذر کردم اگر حزبالله پیروز شد، همهتان را ببرم لاذقیه برای تفریح و استراحت.» تا آخر جنگ ماندم سوریه. فردای خبر پیروزی، یک ماشین کرایه کردیم و رفتیم لاذقیه. از بنّش، همان شهر سنیهای متعصب نزدیک فوعه، که رد میشدیم، همه داشتند شیرینی پخش میکردند. دشمنی با اسرائیل در سوریه شیعه و سنی نمیشناسد. تمام شهرها پر شده بود از پرچم حزبالله و تصاویر سیدحسن نصرالله. سید بعد از آزادی جنوب لبنان در سال ۲۰۰۰ برای ما یک قهرمان بود، حالا ببینید بعد از پیروزی در جنگ ۳۳روزه چطور در قلوب مردم محبوبتر شده بود؛ کسی که دروغ نمیگفت و حامی واقعی جبههی مقاومت بود. دوستش داشتیم؛ با تمام وجودمان.
🟢متن بالا برشیست از کتاب «خبرنگار غیراعزامی»؛ روایت جمیل الشیخ از سه سال محاصره در فوعه و کفریا
📚کتاب: خبرنگار غیراعزامی
✍نویسنده: سجاد محقق
🔘ناشر: خط مقدم
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#سید_حسن_نصرالله
#حزب_الله
#لبنان
#سوریه
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی به بهانه روز جهانی همبستگی با مردم فلسطین برگزار میکند:
🔴 نشست «مسئله فلسطین از نگاه ادبیات»
🖊️مترجم (کتاب «یازده زندگی»): حبیب یوسفزاده
📝 گردآورنده (کتاب «نسلکشی در قرن ۲۱»): ابراهیم شمشیری
🎤 منتقد و کارشناس: سمیه جمالی
⏱️ زمان: شنبه ۱٠ آذر، ساعت ۱۵ تا ۱۶:۳٠
🏫 مکان: تهران، خیابان سمیه، جنب حوزه هنری، کافه کتاب سمیه
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
56.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢جهان اسلام مرز نمیشناسد
🔹نام کتاب «تبسم کلارا» برگرفته از دو طرحِ مجموعه بهنام طرح تبسم (آموزش کودکان جنگ) و کلارا (خیریهای در کنیا) گرفته شده است. دوستان خیریهی رنگ زیتون در کنار فعالیتهای جهادی برای محرومیتزدایی در کشور، ذیل مجموعهی امت واحده فعالیتهای بینالمللی خود را دنبال میکنند؛ چرا که جهان اسلام مرز نمیشناسد. کتاب روایتی از نخستین خیریهی بینالمللی ایرانی است. از تصور اینکه آیا میشود یک خیریهی فرامرزی راه انداخت؟ شروع شده و مسیر قوت و رشد مجموعه را روایت میکند.
🔹کتاب شامل روایت سه طرح اصلی این خیریه است.
۱. طرح تبسم: استعدادیابی کودکان کشورهای جنگزده و محروم.
۲. یتیمخانهی کلارا در کنیا.
۳. مدرسهی شیشُمِلا: آموزش آوارگان میانماری و تاثیر این طرحها بر پیوند و محبت افراد با ایران و اهل تشیع.
🔹فعالیتهای این خیریه در ۱۵ کشور جهان برای حمایت از کودکان جنگ، تعریف میشود. این جملهی رهبری که فرمودند: «هیچ استعدادی نباید از بین برود»، سرلوحهی این گروه برای آغاز طرحهای آموزشیشان در سراسر دنیا قرار گرفت که برای مثال بعد از ماجرای طوفان الاقصی، تنها چهار مدرسه در غزه برای آموزش کودکان، برپا نمودند.
🔹کتاب «تبسم کلارا» از جدیدترین آثار دفتر هنر و ادبیات بیداری است که توسط انتشارات سوره مهر و در ۳۲۲ صفحه به چاپ رسیده است.
🟢معرفی کتاب «تبسم کلارا» توسط نرگس سادات مظلومی، نویسنده کتاب در برنامه به توان مردم، شبکه یک
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢تصور کنید تا یکی دو روز بعد شهرتان اشغال میشود، بیشتر از همه از چه چیزی میترسید؟!
🔹شنبه روز جهانی مادر بود؛ ۲۱ مارس ۲٠۱۵ (اول فروردین). من این سفر را آمده بودم تا با یک سنگ دو کبوتر بزنم؛ اولی برای مادرم و دومی هم خواستگاری از پدر همان دختری که هیبا معرفی کرده بود. میخواستم مدارک تحصیلی موسی را هم ببرم ادلب و مرخصی یکسالهاش از سربازی را تمدید کنم. روز عید مادر، برق نداشتیم. خواهرم منتظر بود برق بیاید تا با فر برقی کیک بپزد. من هم رفتم میوه، شیرینی و خمیر ژله خریدم و خواهرم ژلهها را درست کرد. برای مادرم پول آورده بودم. حدود پنجاه هزار لیره در ظرفی گذاشتم و هدیه دادم. حدود ۲۵ دلار میشد و با آن میتوانست یک مانتوی خوب برای خودش یا یک بخاری برای خانه بخرد. برای حسین هم یک موبایل خریده بودم. آن روزها توی خانه، من و حسین و مرفد و زینب با پدر و مادرم بودیم؛ دو دختر و دو پسر. فقط یک عکس ناواضح از آن روز دارم که با دوربین گوشی گرفتهام. برق نبود و شمع روشن کرده بودیم و همه کنار پدر مادرم نشسته بودیم. شاید این آخرین باری بود که کنار هم خندیدیم و شاد بودیم.
🔹روز یکشنبه برای کار سربازی موسی رفتم ادلب؛ اما شهر خالی بود. هیچ ماشینی داخل ادلب رفتوآمد نمیکرد. ادارهی مربوط به سربازی هم کارم را انجام نداد. دوشنبه دوباره با دوست پدرم که نظامی بود، رفتیم تا یکی از آشناهایش مرخصی موسی را تمدید کند. ادلب از همهطرف بمباران میشد. جیشالفتح از سمت بنّش و فیلون (یکی از روستاهای ادلب) و معرةالمصرین ادلب را بمباران میکرد. آن روز اوضاع شهر را که دیدم، مطمئن شدم دیگر کار ادلب تمام است؛ اما به خانه که برگشتم، چیزی به پدر و مادرم نگفتم. همان شب اخبار اعلام کرد ادلب سقوط کرده است. اخبار را توی بیمارستان فوعه شنیدم؛ چون فقط آنجا برق داشت. البته حرف دربارهی ادلب زیاد است. در ادلب خیانت شد. برخی معتقد بودند ادلب توسط روسیه، ایران و دولت سوریه معامله شد و آن را به اردوغان دادند. چون روسیه میخواست مسلحین را قلعوقمع کند و بالاخره آنها باید جایی میرفتند و برای همین، ادلب انتخاب شد. البته این حرفها هیچوقت اعلام رسمی نشد. واقعیت این است که ما هم دقیقاً نمیدانیم چه اتفاقی افتاد، فقط حدس میزنیم؛ اما چیزی که همه آن را قبول دارند، این است که جیشالفتح بدون درگیری جدی وارد ادلب شد. ادلب همچون بسیاری از مناطق دیگر، مقاومت واقعی نکرد، نجنگید و فقط خودش را تسلیم کرد.
🔹دوشنبه ۲۳ مارس (۳ فروردین ۱۳۹۴) یک اتوبوس از طرطوس آمد فوعه. چند نفر را پیاده کرد و چند نفر را هم به مقصد دمشق سوار کرد و رفت. دوستم، یکی از هماتاقهای دوران دانشگاه در مشهد، داخل آن اتوبوس بود. گفت: «جمیل، بیا بریم دمشق.» پدرم هم همین را گفت؛ اما دلم به رفتن نبود. نرفتم و این آخرین اتوبوسی بود که توانست بدون دردسر از فوعه خارج شود. دوشنبه شب، بعد از سقوط ادلب خبر رسید که شهرک صنعتی ادلب هم توسط جیشالفتح اشغال شده است. این یعنی آنها به ما نزدیکتر شده بودند. شما هیچوقت این مسئله را درک نمیکنید؛ چون در این موقعیت نبودهاید. اما میدانید، وقتی تصور میکنید تا یکی دو روز بعد شهرتان اشغال میشود، بیشتر از همه از چه چیزی میترسید؟ نه از مردن میترسید و نه از جنگ؛ آدم از این میترسد که آخرین نفری باشد که میمیرد؛ آدم از این میترسد که فکر کند مرگ همهی عزیزانش را ببیند، نابودی و اشغال وطنش را ببیند، تسلط آدمهای بیخدا را بر مال و ناموسش ببیند و بعد هنوز در این دنیا نفس بکشد. صبح سهشنبه، یک اتوبوس دیگر هم از فوعه رفت؛ اما مسلحین به آن شلیک کردند. با این حال، راننده توانست اتوبوس را نجات دهد و از معرکه بگریزد.
🔹همان صبح، دو تا از فامیلهایم، عبدالهادی و راعد، در خاکریز بین فوعه و منطقهی صنعتی ادلب شهید شدند. عبدالهادی شیخ با تکتیرانداز به وسط پیشانیاش شهید شد. یکی دو تا خاکریز و حدود چهل شهید، چیزی بود که ما در روز اول در دست دادیم. جنازهی عبدالهادی را دیدم. پدرش خیلی پیر بود. آمد بالای سر جنازهی پسرش گریه کرد؛ اما خدا را شکر، صبور بود. هوا که تاریک شد، بدون هیچ نوری یواشکی رفتیم و شهدای آن روز را توی قبرستان خاک کردیم. خودمان قبر کندیم و خودمان رویشان خاک ریختیم؛ توی ظلمات. همان سهشنبه شب، یعنی ۲۴ مارس (۴ فروردین) محاصرهی فوعه کامل شد و دیگر تمام راهها به فوعه قطع شد؛ نه کسی میتوانست برود و نه کسی میتوانست بیاید. ما زندانی شده بودیم توی شهر خودمان؛ بدون دادگاه و محاکمه.
🟢متن بالا برشیست از کتاب «خبرنگار غیراعزامی»؛ روایت جمیل الشیخ از سه سال محاصره در فوعه و کفریا
📚کتاب: خبرنگار غیراعزامی
✍نویسنده: سجاد محقق
🔘ناشر: خط مقدم
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#سوریه
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz