eitaa logo
بدون مرز
180 دنبال‌کننده
98 عکس
46 ویدیو
1 فایل
اینجا قرار است از آنسوی مرزهایمان بنویسیم؛ از داستان بیداری ملت‌های جهان
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از اسکرین‌ شات
29.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میدونستی تونل نجات مسلمونای بوسنی رو تو دهه 70 ایران ساخته؟! اوایل دهه 70 که جنگ بوسنی با صربها استارت خورد، 400هزار نفر از مسلمونای سارایوو تو یک محاصره کامل غذایی و تسلیحاتی قرار داشتند. این وسط، مستشاران نظامی ایرانی بودند که با پیشنهاد حفر تونل از زیر باند فرودگاه ظرف 6 ماه یک تونل 800 متری رو طراحی کردن و مسلمونا رو از محاصره نجات دادن. قصه کامل و جذابش رو میتونی تو ویدئوی بالا ببینی. 📣 اگه این ویدئو رو دوست داشتید میتونید از طریق لینک زیر در تأمین هزینه های تولید اون، حامی ما بشید. 💰لینک پرداخت 🔻🔻🔻 با اسکرین‌شات همراه شوید @screenshotpersian
💢 ایده ساخت تونل امید سارایوو از کجا آمد؟
💢 ایده ساخت تونل امید سارایوو از کجا آمد؟ 🔹 ۱۳ اسفند ۱۳۷۱ باز هم سحری جا ماندیم و به اجبار باید روزهٔ بی‌سحری بگیریم. فقط بلند شدیم نماز صبح خواندیم و باز هم خوابیدیم. برق هم رفته و سرما کم‌کم بر فضای اتاق غلبه پیدا کرده است. ساعت نه همراه با دکتر جاکا، مهندس آب و حاج‌احمد به دوبرونیا رفتیم. آنجا خلیل، مسئول ستاد تیپ دوبرونیا را دیدیم و ما را به منزل عصمت حاجیچ، فرمانده تیپ دوبرونیا برد. منزلش چند بلوک عقب‌تر از خط مقدم است. 🔹در منزل او با حضور مسئولان خط شهرک دوبرونیا و فرودگاه، جلسه را برقرار کردیم. پیشنهادها ارائه شد و قرار گذاشتیم برویم و محل آغاز تونل زیر فرودگاه را از نزدیک بررسی و مشخص کنیم. چون حاج‌احمد [کریمی] مدت‌ها است طرح این تونل را که از تونل عملیات فتح‌المبین اقتباس کرده، ارائه داده و بسیار تلاش می‌کند این تونل برای رفع محاصرهٔ شهر سارایوو از زیر فرودگاه زده شود و دو طرف آن، یعنی دوبرونیا به بوتمیر، را به هم وصل کند. این تنها راه ارتباطی مطمئن بین جبهۀ مسلمانان سارایوو با خارج از آن است و به نظر می‌رسد تحول عجیبی در خطوط مقدم شهر سارایوو ایجاد کند. اگر این تونل زودتر زده می‌شد، چه بسا معاون نخست‌وزیر بوسنی کشته نمی‌شد. (حاكيا تورالیچ، معاون نخست‌وزیر وقت بوسنی، در یک عملیات تروریستی به دست صرب‌ها کشته شد.) 🔹 حدوداً چهل پنجاه روز پیش صرب‌ها نفربر معاون نخست‌وزیر را متوقف کردند و او را از آن بیرون کشیدند و جلو چشم محافظانش که همه سربازان و افسران UN بودند، تیرباران کردند. غیرممکن است این عملیات از قبل طراحی نشده باشد. حتماً توافقاتی بین UN و صرب‌ها صورت گرفته بود، اما اجمالاً می‌توان گفت اگر این تونل وجود داشت، لازم نبود او را از میان صرب‌ها بگذرانند، یا اینکه سربازان UN کار انتقال او را انجام دهند. خود مسلمانان حفاظت او را بر عهده می‌گرفتند. 🟢 پ.ن: متن بالا برشی‌ست از کتاب «محاصره سارایوو»؛ خاطرات کاوه ذاکری از جنگ بوسنی و هرزگوین 📚 کتاب: محاصره سارایوو ✍نویسنده: کاوه ذاکری 🔘 ناشر: سوره مهر 🌍 با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢مادری از سربرنیتسا و فرزندانی از فلسطین
💢مادری از سربرنیتسا و فرزندانی از فلسطین 🔹 فاجعه‌ی رخ داده در سربرنیتسا آنقدری تکان‌دهنده هست که زنان شاهد این جنایت تصور مقایسه‌ی آنچه تجربه کرده‌اند را با هیچ رویداد دیگری ندارند. اینکه شهر یک شبه خالی از مردان و پسران شود و کودکان پیش چشم مادران سر بریده شوند. اما داستان ام‌سلیم فرق می‌کرد. ام‌سلیم می‌گفت: من با چشم خودم جنایات سربرنیتسا را دیدم و تا سال‌ها درگیرش بودم. می‌گفت: من به انکار همه چیز رسیدم و داشتم ایمانم را از دست می‌دادم. پس خدا در آن روزها کجا بود؟ اما تقدیر دست ام‌سلیم را در دستان مردی فلسطینی از اهالی نابلس گذاشته بود که اقوامش در غزه زندگی می‌کردند. 🔹ام‌سلیم می‌گفت: آخرین بار یک سال قبل از غزه خارج شدیم. از کانادا برای دیدن اقوام همسرم به غزه رفته بودیم و پیش از آغاز جنگ از غزه بیرون رفتیم. حالا دیگر هیچ خبری از خانواده‌ی همسرش در غزه نداشتند. می‌گفت که: آخرین بار با خواهرشوهرش تلفنی صحبت کرده بودند و دیگر نمی‌دانستند کجا هستند. ام‌سلیم می‌گفت که: اتفاقی که در غزه دارد رخ می‌دهد به مراتب از نسل‌کشی سربرنیتسا سخت‌تر است و این اعتراف ساده‌ای نبود. هشت هزار نفری که در کمتر از ۷۰ ساعت قتل‌عام شدند پیش چشم او بود. این نرخ کشتار حتی هنوز از نرخ کشتار اسرائیل در غزه بالاتر است. با این حال ام‌سلیم در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود تکرار می‌کرد اتفاق غزه فجیع‌تر از آن جنایت هولناک است. 🔹حالا او به همراه مدینه و سلیم دختر و پسرش آمده بود به مزارستان پوتوچاری تا هم داغ خانواده‌ی از دست داده‌اش در سربرنیتسا را تازه نگه دارد و هم در هول نسل‌کشی مردم غزه اشک بریزد. ام‌سلیم می‌گفت: خودم را با زنان و مادران غزه مقایسه می‌کنم که من چطور داشتم به پوچی می‌رسیدم و این مردم چطور محکم و با صلابت ایستاده‌اند. 🟢پ.ن: متن بالا روایت سرباز روح‌الله رضوی است از راهپیمایی امسالِ مارش میرا که سالانه به یاد شهدای سربرنیتسا در کشور بوسنی و هرزگوین برگزار می‌شود 🌍 با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢چادر شما لینداست
💢چادر شما لینداست 🔹اینجا پاییز و ایران، بهار است. هوا به‌دلیل ارتفاع، کمی سرد است. اما چون منطقه استوایی است، آفتاب تند و گرمی دارد. در راه برگشت چند دختر بولیویایی را می‌بینیم. پرسروصدا و پرانرژی هستند. مرا که می‌بینند با هیجان سمتم می‌آیند. پوش‌شان معمولی است؛ تیشرت و شلوار. یکی‌شان می‌گوید: «لباست برای زن امنیت می‌آورد. لباست اخلاقی است.» بعد می‌خندد و می‌گوید: «البته سخت است.» زنان به‌شدت ابراز احساسات و علاقه می‌کردند. دختری که لباس نامناسب‌تری داشت می‌گفت: «شما احساس روحانی به انسان می‌دهید.» این جملات را بارها و بارها از افراد مختلف و سن‌های مختلف و حتی از مردان می‌شنوم. 🔹بارها این جملات را می‌شنوم: «این لباس برای زنان امنیت می‌آورد. این لباس اخلاقی است. این پوشش روحانی است.» جملاتی که متأسفانه خیلی از آن‌ها را در ایران نمی‌توانیم بر زبان بیاوریم و به کلیشه تبدیل شده‌اند. اما گویی این مسائل فطری است. آدم‌هایی که هیچ آشنایی خاصی با ایران و اسلام ندارند. در اولین رویارویی‌شان، نظرشان دربارهٔ پوشش اسلامی این است. این برای خود من هم عجیب است. عجیب‌تر اینکه می‌گویند این پوشش لینداست. در زبان اسپانیولی لیندا یعنی زیبا. این برای من از همه چیز جالب‌تر است. چون تصور می‌کردم در فضایی که پوشش‌های رنگارنگ وجود دارد، پوشش مشکی اصلاً برای خانم‌های آنجا جذابیت نداشته باشد. 🟢پ.ن: متن بالا روایت فاطمه دلاوری‌ست از کتاب «در میان‌ سرخپوست‌ها»؛ خاطرات سفر دانشجویان عدالت‌خواه به بولیوی 📚 کتاب: در میان سرخپوست‌ها ✍نویسندگان: احسان دهقانی، امین سردارآبادی 🔘 ناشر: راه‌یار 🌍 با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢برافراشتن پرچم فلسطین در اینجا جرم است! 🔹پلیس آلمان مجددا حامیان فلسطین را که برای اعلام همبستگی با غزه و محکومیت جنایات رژیم صهیونیستی علیه فلسطینیان در برلین دست به تظاهرات زده بودند، مورد حمله قرار داد و اقدام به سرکوب و بازداشت آن‌ها کرد. 🔹پلیس بریتانیا نیز یک شهروند انگلیسی را در لندن به دلیل حمل پرچم فلسطین هنگام رانندگی مورد ضرب و شتم قرار داد. در خیابان‌های لندن و... دسته‌های امام حسین (ع) راه می‌افتند، اما پلیس فقط حاملان پرچم فلسطین را ضرب و شتم می‌کند! 🟢پرچم حضرت حسین پرچم مبارزه با طاغوت است. ما شاید ندانیم امروز کدام پرچم چنین معنایی دارد، اما پلیس انگلیس خوب می‌داند... 🌍 با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢سنی‌م، سنی ولیکن حب آل مصطفی ...
💢سنی‌م، سنی ولیکن حب آل مصطفی... 🔹لافت از عشق حسین است و سرت بر گردن است عشق‌بازی، سر به میدان وفا افکندن است گر هواخواه حسینی، ترک سر کن چون حسین شرط این میدان به خون خویش بازی کردن است از حریم کعبه کمتر نیست دشت کربلا صد شرف دارد بر آن وادی، که گویند ایمن است ای من و ای من فدای خاک پاکی کاندرو نور چشم مصطفی و مرتضی را مسکن است زهره زهرا نگین و خاتم خیرالوری زور زهر مرتضی و حیدر خیبرکن است سنی‌م، سنی ولیکن حب آل مصطفی دین و آیین من و آباء و اجداد من است شیعه و سنی ندانم، دوستم با هرکه او دوست باشد، دشمنم آن را که با او دشمن است 🟢 پ. ن: شعر شیخ رضای طالبانی  (۱۹۱۰–۱۸۳۱) از شاعران کرد اهل سنت و از نوادگان طریقت قادری طالبانی که به زبان های اورامی، کردی، فارسی و عربی اشعار زیادی دارد. 🌍 با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢تظاهرات بزرگ لبیک یا اقصی در پاکستان 🔹هزاران نفر از هواداران فلسطین در شهر راولپندی پاکستان با حضور در تظاهرات «لبیک یا اقصی» ضمن ابراز همبستگی با مردم مظلوم غزه و محکومیت جنایات اسرائیل خواستار کمک همه جانبه دولت پاکستان به فلسطینیان شدند. 🔹میدان فیض آباد که جاده اصلی منتهی به شهر اسلام‌آباد قرار دارد، هم اکنون توسط هزاران نفر از حامیان فلسطین بسته شده و آنان شعارهای لبیک یا اقصی و لبیک یا غزه سر می‌دهند. 🔹سعد حسین، رهبر حزب جنبش تحریک به عنوان سخنران اصلی تظاهرات همبستگی با غزه اعلام کرد که ما سه مطالبه از دولت پاکستان داریم که شامل ارسال فوری دارو و مواد غذایی برای مردم غزه، تحریم کالاهای اسرائیلی و متحدانش به طور رسمی از سوی دولت پاکستان و قرار دادن نام بنیامین نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل در فهرست تروریسم می‌شود. مردم پاکستان وفادار به آرمان‌های ملت فلسطین هستند و دولت ما باید به طور رسمی علیه اسرائیل اعلام نبرد کند. 🌍 با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢دسته عزای ۵نفره! 🔹در شهر مردان پاکستان تنها دو خانواده شیعه ساکن هستند. در روز هشتم محرم این عاشقان حضرت سیدالشهداء، دسته عزای ۵ نفره راه انداختند و حسین‌حسین‌گویان مظلومیت اباعبدالله را به نمایش گذاشتند. نکته جالب توجه اینکه بیش از ۵۰ پلیس در شهر مردان این دو خانواده را همراهی کردند تا از تعرض تکفیری‌ها در امان باشند و بتوانند مراسم عزاداری خودشان را برپا کنند. 🟢پ.ن: شهر مردان در ایالت خیبرپختونخوا، در غرب پاکستان واقع است. این ایالت مرز طولانی با افغانستان دارد و مرکز آن پیشاور است. جمعیت تشیع در این ایالت کم‌تر از دیگر ایالت‌های پاکستان است. در این ایالت تکفیری‌های زیاد وجود دارند و در حقیقت بیشتر تکفیری‌های پاکستان در این ایالت ساکن هستند. بافت قبایلی پررنگ در این ایالت و کمرنگ بودن مدنیت و شهرنشینی، زمینه فریب‌خوردگی و رشد بیشتر جریانات و گروه‌های تکفیری را در آن فراهم کرده است. 🌍 با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢کودکان در جنگ کجا پنهان می‌شوند؟!
💢کودکان در جنگ کجا پنهان می‌شوند؟! 🔹یکشنبه ۱۲ نوامبر ۲٠۲۳ [روز سی‌وهفتم جنگ غزه] لمار عزیزم! می‌دانم بالاخره روزی این یادداشت‌های روزانه را خواهی خواند. بنابراین برایت می‌نویسم که روزِ بعد از رسیدنمان، وقتی بیرون رفتم که اطراف بیمارستان گشتی بزنم، چه دیدم. به نظر می‌رسید زندگی در اطرافمان نزدیک به عادی شده: گاری‌هایی که الاغ‌هایی خسته از شلاق‌ و فریادهای "هش، هی، هش" آنها را می‌کشیدند و دست‌فروشان روی آنها سبزیجات تازۀ غزه را می‌فروختند؛ بادمجان، فلفل، سیب‌زمینی، گوجه‌فرنگی... اینها سبزیجات اصلی هستند که عمدۀ غذای مردم غزه را به ویژه در مواقع بحرانی تشکیل می‌دهند. و تو عزیزم! شاید یادت نیاید در جنگ ۲٠۱۴ چطور زندگی کردی: قبل از اینکه به بلژیک بروی، موقعی که از همان کلمۀ اول و اولین غمزۀ چشمان درخشانت در قلبم خانه کردی. 🔹کودکان در جنگ کجا پنهان می‌شوند؟ یاد داستانی افتادم که مادرت از زمان جنگ برایم نقل می‌کرد: موقعی که برق قطع شده بود و مدتی طولانی توی تاریکی دنبال تو می‌گشته و پیدایت نمی‌کرده. جایی نمانده بوده که دنبالت نگشته باشد. داشته دیوانه می‌شده که ناگهان به فکرش می‌رسد نگاهی هم به زیر تخت بیندازد. بعد پیدایت می‌کند، در حالی که با فراغ بال نشسته بودی و لبخندی هم روی لبت بود. 🔹مادرت می‌گفت وقتی تو را دیده ذکر لا حول و لا قوه الا بالله و بسم الله گرفته. اینجا هم بچه‌ها پنهان می‌شوند؛ درست مثل همۀ بچه‌های دنیا که موقع بازی قایم می‌شوند. اما نه از چشم مادرانشان، بلکه از شدت صدای خمپاره‌ها و یا ترس ترکش‌هایی که در اتاق‌ها یا راهروها ممکن است بهشان بخورد. اینجا بچه‌ها بین دست‌های کوچکشان پنهان می‌شوند؛ دست‌هایی که می‌بینم ـ با آن ظرافت و ضعفشان ـ با تمام قدرت روی گوش‌هایشان می‌فشارند. 🔹بعضی از بچه‌ها برای سرگرمی دستکش‌های پزشکی را باد می‌کنند تا بادکنک درست کنند. و بعد هم صدای «شترق» یک ترقۀ بزرگ! آنها می‌خندند و ما بزرگترها از ترس از جا می‌پریم. بعد دوباره باد کردن دستکش‌ها را از سر می‌گیرند و دوباره «شترق»، و مغز من هم لرزان، صدای پژواک آن را منعکس می‌کند: «شترق». 🟢پ.ن: متن بالا برشی‌ست از روزنوشت‌های فاتنه الغره‌ از کتاب «لهجه‌های غزه‌ای»؛ روایتی نزدیک و مستند از غزهٔ بعد از طوفان الاقصی 📚 کتاب: لهجه‌های غزه‌ای ✍نویسندگان: یوسف القدرة، فاتنه الغره 🖋مترجم: محمدرضا ابوالحسنی 🔘 ناشر: سوره مهر 🖇 کتاب «لهجه‌های غزه‌ای» را می‌توانید از سایت سوره مهر به آدرس https://sooremehr.ir/book/52293/لهجه-های-غزهای/ تهیه کنید 🌱 🌍 با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢 جهان باید بداند که حسین کیست
💢 جهان باید بداند که حسین کیست 🔹در سفر کربلا حس عجیبی بهم دست داده بود. گفتم: «باید پای این مکتب ایستاد تا جهانی شود. جهان باید بداند که حسین کیست و چرا جان خود را فدا کرد. اتفاقی که در ۱۴٠٠ سال پیش افتاده اهمیتش به قدری زیاد است که همهٔ دنیا باید از آن مطلع باشند.» شناساندن امام حسین و کربلا به مردم جهان از آن روز برایمان اهمیتش صد چندان شد. آن روزهایی که آمریکا بودیم و هیئت داشتیم، محرم‌ها روزه می‌گرفتیم. مثل همهٔ روضه‌ها مداح‌هایی هم بودند که می‌آمدند و نوحه‌هایی به زبان عربی و فارسی می‌خواندند. من دیدم که این نوحه‌ها برای افرادی که انگلیسی زبانند هیچ مفهومی ندارد. گفتم بهتر است نوحه‌ها به زبان انگلیسی باشد. از یک طرف همان نوحه‌ها را به زبان انگلیسی ترجمه کردم و از طرف دیگر هم خودم نوحه‌های جدیدی نوشتم. به ایران که آمدم و از زیارت کربلا برگشتیم، فکر کردم یکی از بهترین راه‌ها برای شناساندن اهل‌بیت به دیگر مردم دنیا موسیقی است. نوحه‌هایی را به شکل قطعه‌های کوتاه موسیقی تنظیم کردم. پسرخاله‌هایم برایش موسیقی می‌ساختند. بعد هم نوازنده می‌آوردند و آن موسیقی را اجرا می‌کردند و ضبط می‌کردیم. همه هزینه‌های تولید موسیقی و بعد انتشار سی‌دی‌ها را هم خودم دادم. بعضی از موزیسین‌ها که افراد مشهوری هم در ایران بودند، نمی‌خواستند از ما مزدی دریافت کنند. می‌گفتند: «این کار برای امام حسین است و ما پول نمی‌خواهیم.» 🔹قطعه‌های موسیقی یک آلبوم شد و روی سی‌دی منتشر شد. در آمریکا، کانادا، استرالیا و جاهایی که دسترسی داشتم پخش کردیم. استقبال خوبی هم شد. آلبوم موسیقی‌مان هشت قطعه داشت که اسمش را گذاشته بودیم «تمنایی برای بیداری». چهار قطعه درباره امام حسین و اهل بیت بود. یکی از شعرهایش دربارهٔ فلسطین است. یکی از شعرهایش درباره ذکر «الا بذکر الله تطمئن القلوب» بود و برای افرادی که می‌خواهند به این ذکر عادت کنند مرتب تکرار می‌شد. یکی از آهنگ‌ها هم در مورد سورهٔ تکاثر بود. یکی از قطعه‌ها درباره اتفاقاتی است که بعد از فوت پیغمبر می‌افتد و آن اشاره‌ای که در قرآن به مودت خاندان پیامبر شده است. روایت تاریخ این است که بعد از رحلت پیامبر اتفاقاتی می‌افتد که در جامعه حرمت این خاندان زیر پا گذاشته می‌شود؛ برای محو و نابودی تک‌تک افراد این خاندان تلاش می‌کنند. حتی جمله‌ها و آثاری را هم که درباره آن‌هاست، دارند حذف می‌کنند. یکی از دلایلی که من نسبت به اهل‌بیت گرایش پیدا کردم این بود که دیدم حتی ترجمه و تفسیر قرآن را هم دارند تحریف می‌کنند. 🔹 بین قرآن‌هایی که به زبان انگلیسی ترجمه شده یکی از معروف‌ترین آنها ترجمهٔ یوسف‌علی است که مترجمی، هندی است و شیعه هم نیست. در همه یا در نود درصد خانه‌های مسلمانان آمریکا، این قرآن است. همهٔ اهل سنت هم او را قبول دارند. من این کتاب را داشتم و یکی از دوستانم هم چاپ ده سال بعد این کتاب را داشت. در کتاب من در آیهٔ ۳۳ سورهٔ احزاب که آیهٔ تطهیر هست اشاره شده که این آیه دربارهٔ اهل‌بیت است، حتی اسامی آن‌ها را هم در زیرنویس آورده بود. آن کتاب که ده سال بعد چاپ شده بود، این زیرنویس را نداشت. مسئله‌ای با این اهمیت را که دلیلی است بر عصمت اهل‌بیت حذف می‌کنند. حالا شما اگر نمی‌توانید کتاب را حذف کنید، این آیه را حذف می‌کنید. با اینکه در ظاهر کتاب را نگرفته‌ای؛ ولی در باطن معنی‌اش را گرفته‌ای. آن وقت حتی اسرائیل هم می‌تواند قرآن منتشر کند؛ چون این قرآن دیگر برای آنها خطری ندارد. بنابراین من خواستم با این سی‌دی موسیقی، اهل‌بیت را به دنیا معرفی کنم. گفتم: «دنیا را با این پنج اسم که مهم است و به نظر من مهم‌ترینش حضرت فاطمه است، آشنا کنم. بعد خودشان سر نخ را بگیرند و بروند دنبالش تا به بقیهٔ اهل‌بیت برسند.» همهٔ شعرهایم هم این‌قدر ساده‌اند که کسی هم که انگلیسی‌اش خوب نیست، متوجه می‌شود چه می‌گویم. پشت سی‌دی هم نوشتم: «محمد عرب، مسلمان‌زاده‌ای که در سن ۲۶ سالگی دوباره با اسلام آشنا شد و قلبش مجذوب کاری شد که حسین در کربلا انجام داد. چرا که آن حرکت، اسلام را تا به امروز برای ما پاک نگه داشته است. دلیل تهیه این سی‌دی هم آشنایی مردم با این پنج نفر است.» بعد اسم اهل‌بیت را دانه‌دانه آوردم که کجا اسمشان آمده و نشانی آیهٔ ۳۳ سوره احزاب را هم نوشتم. این‌طوری هر کس آن آیه را می‌دید، خودش حساس می‌شد و می‌رفت تا بقیهٔ ماجرا را پیدا کند. 🟢پ.ن: متن بالا برشی‌ست از کتاب «تولد در لس‌آنجلس»؛ خاطرات محمد عرب، خواننده آمریکایی 📚 کتاب: تولد در لس‌آنجلس ✍نویسنده: بهزاد دانشگر 🔘 ناشر: عهد مانا 🌍 با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
ترانه انگلیسی برای امام حسین (ع).mp3
4M
✍ترجمه ترانه انگلیسی آقای محمد عرب برای امام حسین علیه‌‌‌السلام ای خورشید دیگر طلوع نکن ای ابرها پراکنده شوید ای باران بر زمین نبار چرا که حسین علیه‌‌السلام تنها ماند تا دنیا ادامه دارد ما باید به یاد حسین علیه‌‌السلام باشیم تمام سختی‌هایی که ایشان کشیدند برای جدایی حق از باطل بود ما در کتب الهی خوانده‌ایم که پرهیزکاران وارثان زمین خواهند بود پس ما بی‌صبرانه منتظر هستیم تا حضرت عیسی به همراه مهدی علیه‌‌السلام انقلابشان را آغاز کنند حالا که دنیا محتاج صلح و آرامش است... حالا که صدای ناله یتیمان به خوبی به گوش می‌رسد... تنها پیروزی راه تو می‌تواند برای همیشه باعث آزادی بشر باشد 🌍 با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢 مردمانی که از تاریخ نمی‌آموزند، هیچ‌گاه به امنیت نخواهند رسید
💢 مردمانی که از تاریخ نمی‌آموزند، هیچ‌گاه به امنیت نخواهند رسید 🔹از نودانک حرکت می‌کنیم در بین راه درخت آتش‌نشین را می‌بینم. نمی‌دانم کی آتش زده ولی معلوم می‌شود بر اثر یک خصومت پُف و پوچ بوده که آتش جهل بر جان و جگر این درخت چهارمغز افتاده. این حادثه من را به یاد آن یاغی عرب، بن‌لادن می‌اندازد و ملاعمر. اکنون که این نگاشته نم‌نم از دباغی قلم درمورد آن یاغی بیرون می‌تراود، هرگز فکر نمی‌کرد درمورد او چیزی بنویسد چرا که آن وهابی، بی‌بهارا کمتر از آن می‌دانست و حالا هم زمان مرگ او نامراد به حدی گذشته که نمی‌دانم جنازه وی به کدام مرغ مرگ‌اندیش دریایی؛ زورق شده است و آن مرغ بر عرشه سینه سلفی او نشسته، آهنگ زندگی را از گلوی کشیده و رعنایش روان می‌کند و به گوش پرجوش کدام موج وحشی، قصه تلخ آن غمناک بی‌باک را ترانه‌وار زمزمه می‌کند و پرندگان دریا پرواز دیگر را به گوشت بدن وی مهمان می‌نمایند. 🔹 چه می‌شود کرد؟ دنیا دَور است، روزی بن‌لادن گوشت گرم پرندگان کوه بابا را با لحن عربی‌اش و لحم طیر مما یشتهون گفته می‌خورد و حالا شاید پرندگان مهاجر همان کوه‌ها با گوشت باروتی او جشن گرفته باشند. و شاید هم بال‌برچیده از کنار بدن سمی او پریده باشند! که او در دستان موج‌های وحشی به حلق دریا بچرخد و بچرخد، همان‌طور که او کودکان بینوای بامیان و بلخ را با دیگر نقاط کشورم، به حلق مرگ چرخاند و آن‌ها چون چلچله‌های چابک چپ و راست می‌رفتند و می‌دویدند تا شاید مرگ، ردپای کودکانه آن‌ها را گم کند و دیدیم که گم نکرد. 🔹هزاران کودک روبه‌روی مادرانشان خون‌افشان شدند. و حالا آن مهاجر کام کوسه‌ها یا قایق مرغان دریا، گربه‌وار زنگوله اسلام را به گردن داشت. امیرزاده عرب برای تقسیم نان جوین دو دادر ترک و تاجیک در خاکمان آن همه چاقو به کمر بسته بود و ملا عمرقاری؛ مردان را بدون زنان قرائت کرد آن هم به نام اسلام بود. بله برادر! تا بوده چنین بوده. آمدند و به نام برقراری قانون خدا در زمین خدا، نه تنها در هر گام خون بی‌گناهان را بر زمین ریختند، بلکه به باغستان‌ها، کشتزارها و خانه‌های مردم نیز رحمی نکردند و همه را آتش زدند. چنانکه این درخت سوخت در فرهنگ این اراذل، زن و درخت باید بسوزد و سیاست معادل خون باشد نه تعامل و تفکر. همه جا خون بود و گوشت پاره‌های پراکنده مردم را، لشکر خدا به شیوه‌های دیگر می‌کشت، آن‌ها نیز به مانند مجاهدان، پیش از رسیدن به کابل هزاران راکت را بر شهر پرتاب کردند و خون هزاران تن را بر سر خاک ریختند. 🔹هم‌اکنون نیز این مردم است که کشته می‌شوند. مانند آن است که مردم ما عادت کرده‌اند تا کشته شوند، عادت کرده‌اند تا غارت شوند، عادت کرده‌اند که در برابر بیداد خاموش بمانند. دهه‌هاست که ما کشته می‌شویم، با این حال گویی نه مردم و نه سیاسیون از این تاریخ خونین چیزی نیاموخته‌اند. مردمانی که از تاریخ نمی‌آموزند، هیچ‌گاه به امنیت نمی‌رسند. به آزادی و سربلندی نخواهند رسید. حزب خلق آن‌قدر خون ریخت که به بهشت کمونیست برسد، دیدیم که اصلا بهشتی در کار نبود. 🟢 پ.ن: متن بالا برشی‌ست از کتاب «سلوک در سالنگ خوش است»؛ روایت سفر علی‌اکبر آل‌مولا به افغانستان 📚 کتاب: سلوک در سالنگ خوش است ✍نویسنده: علی‌اکبر آل‌مولا 🔘 ناشر: وحدت‌بخش 🌍 با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢اسرائیل، صادرکننده روش‌های شکنجه در دنیا!
💢اسرائیل، صادرکننده روش‌های شکنجه در دنیا! 🔹صبح روز ششم، وقتی در باز شد، شروع به کتک زدنم کردند. بعد کیسه را از سرم برداشتند. یک بشقاب یک‌بارمصرف پلاستیکی آورده بودند، که تکه‌ای پنیر، یک قاشق مربا، سه دانه زیتون، و تکهٔ کوچکی نان در آن بود. در سلول باز و بشقاب دم در بود. وقتی خم شدم تا بشقاب را بردارم، زندانبان با پایش به صورتم زد و گفت: «برندار. کسی از تو مهم‌تر هست که باید آن را بخورد. صبر کن، نخور.» چند دقیقه بعد، سگ کوچکی را آوردند. سگ پنیر را لیسید و خورد، و بعد از آن سرباز بشقاب را با پایش جلویم انداخت. من با تنفر هرچه تمام‌تر، با وجود این همه تحقیر و ناپاک شدن غذا، مجبور بودم بعد از شش روز گرسنگی، همان تکه نان کوچک را با مربا و سه دانه زیتون بخورم. 🔹بعد از مدتی، دوباره مرا به داخل اتاق بازجویی بردند و بر روی میز چوبی خواباندند. با ریسمان مرا بستند و دوباره با کابل مرا زدند، آن‌قدر که دیگر خونی در بدنم نمانده بود و بیهوش شدم. با سطل آبی مرا به هوش آوردند و به مطب بردند، تا پانسمان خونین زخم‌ها را عوض کنند. باز مجبور شدند به من خون تزریق کنند. بعد از تزریق خون، مرا به اتاق بازجویی برگرداندند. گوشی‌های آمپلی‌فایر را به گوشم وصل کردند و صداهای وحشتناک را، تا حدی که دستگاه توان داشت، بالا بردند. سرم در حال ترکیدن بود و گوش‌هایم سوت می‌کشید. بلندم کردند و مرا به دیواری که برق به آنجا وصل بود، مصلوب کردند. فهمیدم می‌خواهند چه بلایی به سرم بیاورند. تنم از شدت درد می‌لرزید. مغزم تیر می‌کشید. از همان دست‌بندها برق به تمام بدنم می‌رسید. همهٔ سلول‌های بدنم از درد به فغان آمده بود. این وضعیت در نقاط زخمی شدیدتر و زجرآورتر بود. نمی‌دانم چند بار بیهوش شدم و مرا با سطل آب سرد به هوش آوردند و چگونه مرا به سلول بردند و داخل سلول انداختند. دیگر روز و شب را نمی‌فهمیدم. 🔹بعد از چند روز که آن پزشک پیرمرد را ندیده بودم، یکباره جلویم سبز شد و با دست محکم به سرم کوبید. با بددهنی هرچه تمام‌تر به من فحش می‌داد. تحمل نکردم و جوابش را دادم. گفت: «راستی چیزی را فراموش کرده بودم. یادم رفت اندازهٔ گلوله‌ها را بنویسم. قطر و حجم تیرهایی را که به بدنت اصابت کرده ننوشتم. فراموشم شد.» گفتم: «شما این گلوله‌ها را درآوردی. گلوله‌ها پیش شما است.» می‌دانستم شکنجهٔ دیگری در انتظار است؛ اما کاری نمی‌توانستم بکنم. دست‌هایم بسته بود؛ حتی با پاهایم نیز نمی‌توانستم از خودم دفاع کنم. کاملاً بی دفاع بودم. دکمه‌های پیراهنم را با دست‌هایش باز کرد و انگشت خود را در زخم زیر بغلم فرو کرد و چرخاند. اشکم درآمده بود. از شدت درد دنیا پیش چشمانم سیاه شد. تصویر او به‌سان حیوان انسا‌ن‌نمای وحشتناکی جلویم سبز شد. با کمال بی‌رحمی در چشمانم نگاه کرد و گفت: «ناراحت نشو. من دارم تیرها را اندازه می‌گیرم.» خون زیادی از زیر بغلم جاری شد و درد تمام بدنم را فراگرفت. همهٔ وجودم از شکنجهٔ بی‌رحمانه‌ای که پیرمردی به‌ظاهر پزشک در حق نوجوانی ۱۶ ساله -آن هم با دست‌هایی بسته- انجام می‌داد، پر از تنفر شده بود. 🔹با شکنجه‌هایشان به شیطان‌صفتی اسرائیلی‌ها بیشتر پی بردم. مهم‌تر از همه ارزان بودن روش‌های شکنجهٔ آن‌ها بود؛ طوری که پس از تشکیل دولت اسرائیل، این رژیم جزء اصلی‌ترین صادرکنندگان روش‌های شکنجه در دنیا شد. آموزش روش‌های شکنجه در بازجویی منبع درآمدی بسیار مهم برای اسرائیل به شمار می‌رفت. روز هشتم، در حالی که آویزان بودم، سربازان به مسخره کردن و فحش دادن من پرداختند. تا اینجا مسئله خیلی عجیب نبود؛ هرچند فحاشی بیش از سایر شکنجه‌ها، اعصاب انسان را به هم می‌ریزد. برای آزار بیشتر، گوشهٔ کیسه را بلند کردند و دود سیگارشان را به داخل کیسه فوت کردند. من از شدت کمبود اکسیژن به دست و پا زدن افتادم. کمی بعد، ناگهان یک سرباز اسرائیلی جلو آمد و گفت: «می‌خواهم سیگارم را خاموش کنم؛ اگر زمین بیندازم، کثیف خواهد شد. بهتر است این عرب زحمت خاموش کردن سیگار را بکشد.» بعد سیگار روشن را روی پشت دستم گذاشت و آن را فشار داد. فریادم به آسمان رفت؛ ولی با دست و پای کاملاً مصلوب کاری نمی‌توانستم بکنم. به قدری محکم سیگار روشن را فشار داد، که هنوز بعد از سی سال جای سوختگی آن روی دستم باقی مانده است. بعد از آن، سربازان یکی‌یکی آمدند و سیگارشان را روی دستم با فشار خاموش کردند و من در میان آن همه درد چاره‌ای جز فریاد زدن نداشتم. 🟢متن بالا برشی‌ست از کتاب «حقیقت سمیر»؛ روایتی از خاطرات سمیر قنطار پ.ن: سمیر قنطار، مبارز لبنانی‌الاصل فلسطینی است که سی سال در زندان‌های اسرائیل به سر برد و در تبادل اسرا در سال ۲۰۰۸ بین اسرائیل و حزب‌الله لبنان از زندان آزاد شد. 📚کتاب: حقیقت سمیر ✍نویسنده: یعقوب توکلی 🔘ناشر: سوره مهر 🌍 با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢امیرعبداللهیان چطور پای روس‌ها را به جنگ سوریه باز کرد؟
💢امیرعبداللهیان چطور پای روس‌ها را به جنگ سوریه باز کرد؟ بخش اول 🔹روسیه به عنوان قدرت تأثیرگذار جهانی، در ابتدای بحران سوریه بیشتر نظاره‌گر وقایع بود. آنها در حال ارزیابی شرایط بودند تا ببینند وضعیت سوریه به کدام جهت سوق پیدا می‌کند. همان زمان در سفری که با این هدف به مسکو داشتم، با آقای «میخائیل باگدانف» که معاون وزیر خارجه روسیه و نماینده ویژه رئیس‌جمهور در امور خاورمیانه بود در این زمینه حدود پنج ساعت گفتگو کردم. مقطعی (اواخر سال ۱۳۹۱) که حلقه محاصره دمشق توسط تروریست‌ها و مسلحین تقریباً کامل و شمارش معکوس برای حمله به مراکز حکومتی آغاز شده بود. در آن زمان آقای مهندس سجادی، سفیر جمهوری اسلامی ایران در مسکو بود. ما گفتگو درباره سوریه را زمانی با مسکو شروع کردیم که نوعی سردی بر کلیت مناسبات دوجانبه حاکم بود. 🔹در آن گفتگو، آقای باگدانف به شکلی روشن تلاش کرد ما را متقاعد کند که برای پایان‌دادن به جنگ سوریه لازم است رئیس‌جمهور اسد از قدرت کناره‌گیری کند. در جلسه اول آقای باگدانف خیلی تلاش کرد مرا قانع کند که حفظ «سوریه» مهم‌تر از حفظ «بشار اسد» است. شاید هم قصد داشت میزان حمایت ما از رهبری سوریه را بفهمد. بعد از هر گفتگو با مقامات روسیه، سعی می‌کردیم در سه سطح، دوستان سوری را در جریان ماوقع قرار دهیم. روس‌ها دنبال این بودند که با هزینه کم بحران سوریه را پشت سر بگذارند. آنها خیلی هم روی واژه «حقوق بین‌الملل» تمرکز داشتند. نکته این بود که تحلیل روس‌ها به عنوان یک عضو از پنج عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد تا حدودی متأثر از نگاه دیگر اعضای شورای امنیت بود. نگاه اعضای غربی شورای امنیت هم این بود که بشار اسد باید برود و اتهاماتی به او می‌زدند. در آن جلسه پنج‌ساعته من مطلبی را به طرف روس با صراحت گفتم که بعد از خروج از جلسه، سفیرمان به من گفت احتمالاً روس‌ها از شنیدن این مطلب ناراحت شده‌اند؛ اما من فکر می کردم در دوره‌های اول و دوم مذاکره لازم است ضمن رعایت کامل آداب دیپلماتیک صریح صحبت کنم. 🔹در آن جلسه به آقای باگدانف گفتم: «آقای پوتین تلاش می‌کند روسیه را به دوران اقتدار برگرداند؛ اما اقتدار روسیه این گونه حاصل نمی‌شود که شما در قبال تحولات منطقه براساس تحلیل‌های ذهنی و از راه دور عمل کنید. از ایشان خواستم به آقای پوتین بگوید که اقتدار روسیه را با اتخاذ سیاست‌های خجولانه در منطقه و سوریه نمی‌توان به دست آورد. مسکو اگر اقتدار می‌خواهد باید حضور مؤثر در تحولات داشته باشد. آمریکایی‌ها در موضوع لیبی، روسیه را فریب دادند، موافقت شما را در شورای امنیت گرفتند و گفتند ما فقط می‌خواهیم در آنجا منطقه پرواز ممنوع ایجاد کنیم و قول دادند عملیاتی روی زمین انجام ندهند. صرف‌نظر از اینکه نگاه ما به حکومت آقای قذافی چیست، نتیجه این شد که از توافق شورای امنیت که نظر مثبت شما را هم داشت، سوء‌استفاده کردند و عملیات نظامی انجام دادند. نظام قذافی را سرنگون کردند. در واقع لیبی متحد شما بود که سرنگون شد و شما الان هیچ جای پایی در لیبی و شمال آفریقا ندارید. تنها جایی که در منطقه برای شما به طور نیم‌بند باقی مانده سوریه است.» در ادامه گفتم: «اگر شما به مردم سوریه کمک کنید که تروریست‌ها و بازیگران خارجی نتوانند نظام را ساقط کنند، در آن صورت ما و شما می‌توانیم یک همکاری جدی را در منطقه شروع کنیم؛ اما این را بدانید که اگر شما به خاطر منافع و روابطی که دارید در جبهه آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها قرار بگیرید و سیاست آن‌ها را دنبال کنید؛ ما با جدیت پشت سر حکومت و مردم سوریه خواهیم ایستاد و از موضع متزلزل شما در این مسئله تأثیر نخواهیم پذیرفت.» مطالبی که در آن جلسه از مسئولان روس شنیدیم نشان می‌داد غربی‌ها در خصوص سوریه، خیلی روی ذهنیت مقامات روسیه کار می‌کنند. البته تحمل آقای باگدانف و همراهان وی در شنیدن سخنانم قابل تحسین بود. 🔹در آن جلسه به آقای باگدانف گفتم: «چرا آمریکا و آل‌سعود با وجود کشته‌شدن تعداد زیادی از مردم بحرین حاضر نیستند نخست‌وزیر را کنار بگذارند؛ ولی وقتی به سوریه می‌رسند به راحتی می‌گویند با ما همراهی کنید تا بشار اسد را کنار بگذاریم؟ آمریکایی‌ها می‌دانند وقتی بشار اسد سقوط کند نظام سیاسی سوریه در هم می‌ریزد و نقشه آمریکایی - صهیونیستی تجزیه سوریه محقق می‌شود. تردید نکنید که پایگاه نظامی شما را هم تعطیل می‌کنند.» رفت‌وآمدها و گفتگوها با آقای باگدانف در تهران، مسکو و کشورهای ثالث ادامه داشت و بی‌تأثیر هم به نظر نمی‌رسید. 🟢پ.ن: متن بالا برشی‌ست از کتاب «صبح شام»، روایتی از بحران سوریه خاطرات حسین امیرعبداللهیان 📚کتاب: صبح شام ✍️نویسنده: محمدمحسن مصحفی 🔘ناشر: سوره مهر 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢امیرعبداللهیان؛ نماینده کشوری که تاریخ را فراموش نکرده است