eitaa logo
♥️"وحید رهبانی"♥️
262 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
69 فایل
﴾﷽﴿ بزرگترین کانال 👈وحید رهبانی👉 در ایتا😍 اولین کانال رسمی آقا وحید 😎😍 اگه واقعا طرفدار آقا وحید و بچه های گاندو هستی از کانالشون حمایت کن❤ 💗بنشین جانا که حاله خوشی آمدی یارا💗 🌹☁عاشق کشی.. 🌹☁دیوانه کردن.. کانال ما باشما جون میگیره👊❣👊
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 🍂رمان :🍂 🍂پارت :🍂 محمد: رفتم اتاق آقای عبدی تق....تق عبدی : بیا داخل محمد: ببخشید مزاحم شدم عبدی : نه چی شده محمد: خرس پیر عبدی : چی گفتی 😳 محمد : از یک تماس متوجه شدیم که تمام دستور ها از شخصی به نام خرس پیر میگیرن عبدی: خرس پیر قطعا اسم یک شخص هست به نظرت کی میتونه باشه محمد: خیلی روی این موضوع فکر کردم ولی 🤷‍♀اصلا نمیتونم بفهمم کی میتونه باشه عبدی: به نظر تو میشل خبر داره خرس پیر کیه محمد: حتما خبر داره اگر اجازه بدید من برن دیدنش عبدی : دیدن میشل؟ محمد: بله عبدی : اصلا برای پرونده ی مایکل اون چهره‌ی تو دید و شد اون ماجرا ها نمیتونم اجازه بدم دوباره تکرار بشه محمد : اما آقا میشل منو دیده و کامل چهره ی من شناسایی کرده 😐 عبدی : اصلا یادم نبود باشه برو محمد: ممنون 🙂 _________________ دریا: چند روز هیچ خبری از میشل و کلارا نیست حتما سر من کلاه گذاشتن 🤔 بهشون نشون میدم😌 گوشیم برداشتم و زنگ همون پسره زدم بعد از چند تا بوق قطع کرد😬دوباره بهش زنگ زدم بازم رد کرد 😬 بهش پیام دادم ( متن پیام : میخوام درباره‌ی میشل حرف بزنم جواب بده میدونم که می‌شناسیش ) پیام دادم و روی تخت خوابیدم ____________ رسول: داشتم کار هام انجام می‌دادم که بازم زنگ زد رد کردم و دوباره مشغول شدم روژان خانم هم برای برسی شماره ها اومد کمکم فکر کنم اونم از اینکه همش تلفنم زنگ می‌خورد عصبی بود😬🤦‍♀ روژان: میشه گوشیتون جواب بدید 😬 رسول: بیخیال اون شما این دوتا برسی کنید من الان میام روژان: بله چشم آقا رسول رفت منم داشتم شماره ها برسی میکردم که بازم پیام اومد دیگه واقعا تاقت نداشتم بازم همون حس فضولی اومد سراغم گوشیش برداشتم و پیام باز کردم میخوام درباره‌ی میشل صحبت کنم 🤔🤔 یعنی چی آقا رسول چکار به میشل داره این دختره چه ربطی به میشل داره اخه😬 ________ محمد: رفتم اتاق بازجویی میشل سرش روی میز بود پاهاش تند تند به زمین میزد استرس داشت دوربین روشن کردم و گذاشتم روی میز میشل: از صدای در و صدای برخورد یک جسم به میز متوجه شدم یک نفر داخل هست سرم بلند کردم محمد بود میشل:چرا منو اوردید اینجا😡 محمد: اینجا فقط من سوال میپرسم پس با دقت به سوالات جواب بده ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://harfeto.timefriend.net/16605707563309
1 مرسی ❤️ 2 والا نمیدونم 😂💔 3 قابل نداره 😂 4 آروم باش کی گفت رسول جاسوس هست😐 5 ممنون💗 6 من نمیدونم یک چی بگو 7ممنون ❤️چشم 8😂😂زندانی بزنه ؟ 9وااااا مظلوم گیر آوردی 😐😂من امنیت ندارم 😂 10 خیلی 11 تاثیر گذار بود😂
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 🍂رمان :🍂 🍂پارت :🍂 میشل: من جواب به هیچ کس نمیدم شما حق ندارید منو دستگیر کنید من شهروند آلمان هستم محمد: شما در کشور من جاسوسی کردی پس مجرم هستی میشل : من گردشگر هستم اینا همش دروغه محمد: میشل عاقلانه حرف بزن دختر من مامور من تویی دست تو گروگان بودن بعد میگی دروغه؟ میشل: شما به خاطر اینکه من دستگیر کردید باید به آلمان پاسخگو باشین😏 محمد: آلمان ؟؟ برای ما مهم نیست روبه روی چه کشوری باشیم ما به قانون خودمون زندگی میکنیم😒پس حرف بزرگ تر هایی تو مهم نیست میشل: اصلا تمام جرم هایی خودم قبول دارم و اصلا هم ناراحت نیستم که مامور شما اذیت کردم و دخترت گروگان گرفتم محمد: این حرف ها برای یک شکست خورده طبیعی هست میشل: شکست خورده ؟ محمد: اره تو کاملا شکست خوردی حتی اگر آزاد هم بشی بازم به درد آمریکا و آلمان نمیخوری چون تو شناسایی شدی میشل: چی از من میخوای 😒 محمد: خرس پیر کیه ؟ میشل:برای چی میپرسی 🤨 محمد: اینجا فقط من سوال میپرسم 😐خرس پیر کیه میشل: خرس پیر استاد ما هست محمد: خب ؟ _________________ فرشید: گزارش آماده کردم رفتم کنار رسول تا برسی کنه سلام استاد رسول خودم چطوری 😍🤨 رسول: خوبم 🙂 فرشید: چیه حالت گرفته هست رسول: چیزی نشده کاری داشتی باهام فرشید: این گزارش برسی کن رسول: چشم🙂❤️ فرشید: نمیگی چی شده؟ رسول: چیزی نشده بابا😅نگفتی چکارم داری ؟ فرشید: 😐😐😐رسوللللللل رسول: چیه😢 فرشید: عاشق شدی😂 رسول: کی من نه اصلا برای چی؟ 😢🤦‍♀ فرشید: یا عاشق شدی یا آلزایمر گرفتی رسول: چطور 😐😳 فرشید: همین الان بهت گفتم این گزارش برسی کن رسول: اها یادم اومد چشم😁😬 فرشید: حواس پرتی 😂😂 رسول: 😂😂😅 _____________ داوود: از سعید پرسیدم آقا محمد اتاق بازجویی بود رفتم آقا محمد کنار در وایساده بود آقا چرا اینجا وایسادی محمد: هیچی داوود نکته هایی جدیدی پیدا کردم داوود: چی 😍 محمد: درباره‌ی خرس پیر داوود: ایول محمد:🤨🤨 داوود: آقا بریم اتاق شما باید یک موضوع مهم بگم محمد: بریم داشتیم میرفتیم که یاد رسول افتادم راستی داوود داوود: جانم آقا محمد: یک موضوع بهت میگم حواست باشه عصبی نشی داوود: نه آقا نمیشم 😅 محمد: رسول ........به روژان خانم علاقه داره 😬 داوود: چیییییییییی پ.ن:خشم داوود😬😂😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://harfeto.timefriend.net/16606522261180
روز چپ دست ها رو هم باید خدمت بعضیا ریز تبریک گفت🙃❤️ همونا که تفنگ رو با دست چپ میگیرن و یه دستی میزنن تو هدف ولی موقع چت کردن با دست راست گوشیو میگیرن و چت میکنن😌😁 همونا که با دست چپ میزنن رو شونه بچه های سایت (اصلنم منظورم رسول نبود) و با دست راست تلفن دفترشونو برمیدارن😁😎 همونا که اول اسمشون «و» داره و آخر فامیلیشون «ی»😂😝 آره دیگه ، روزت مبارک چپ دست دوست داشتنی🙃❤️
روزت مبارک خاص ترین چپ دست دنیا🙃❤️ البته ها ، شما راست دست بودی آقای من😌 اصن هدف خدا از اون ترور ، این بود که راست دستا و چپ دستا بهم حسودی نکنن و شما طعم هردو رو چشیده باشی💙❤️ برا سلامتی آقای دنیا و ایران ، صلوات بفرستیم دیگه نه؟؟🤔 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🙃❤️ اللهم احفظ سیدنا و مولانا امامان الخامنه‌ای🙂
روز چپ دست ها مبارکککک🌹❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چالش یهویی
هر کی زودتر عکس زیر رو ادیت زد برنده🌹 @Vahidrahbaniii
کسی نیست جز لغو شوخی بود مائده جون بیا برای جایزه
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 🍂رمان:🍂 🍂پارت :🍂 محمد: چی نداره داوود: یعنی رسول 😬 محمد: اره گناه که نکرده داوود: باشه😬 محمد: چی میخواستی بهم بگی داوود: ساینا مهره ی هست که جاسوس جذب میکنه محمد: چطور داوود: خب مشاور هست هر روز تمام حرف هایی مردم ظبط میکنه تا ببینه کی بیشتر از وضعیتش ناراضی هست روی همون یک نفر کار میکنه محمد:از کجا فهمیدی داوود: خودم به جایی یکی از بیمار ها رفتم داخل 😬صدام ظبط کرد دیگه حدس زدم شاید این جور میکنه محمد: خوبه تو برو داوود: چشم با اینکه میدونستم رسول پسر خوبی هست و به اندازی روژان هم دوستش دارم اما بازم عصبی شدم رفتم پایین که برم پیش روژان یهو رسول جلوم سبز شد رسول: عه سلام داوود کجا بودی 😅 داوود : هیچی بهش نگفتم فقط نگاش میکردم رسول: داوود چیزی شده🤨 هرچی صداش میکردم جوابم نمی‌داد یهو محکم زدم تویی گوشم😳 هیچی بهش نگفتم یعنی نمیدونستم چی بگم 😩😳 داوود: نفهمیدم چی شد ولی برخورد دستم با صورتش حس کردم سریع از کنارش رد شدم و رفتم رسول: نفهمیدم چخبره اصلا چرا داوود این جور کرد با من 😳دستم گذاشتم جایی که زده بود باورم نمیشه هنوز 😬💔 __________________ دریا: پسره هیچی نگفت جوابم هم نداد هر چی هم به ارشام زنگ میزنم جواب نمیده _____ رسول: رفتم اتاق آقا محمد سلام آقا محمد: سلام رسول خوبی رسول: اره خوبم محمد: داوود چیزی بهت نگفت رسول: نه چیزی نگفت فقط یکی زد تویی گوشم نمیدونم چرا محمد: بهش گفتم که به روژان خانم علاقه داری عصبی شده 😬😬 رسول: 😐😩عه آقا چراگفتی اصلا آمادگی اینکه کتک بخورم نداشتم😁 محمد: بی مزه چکارم داشتی 😂 رسول: یادم رفت اقا☹️ محمد : 😳😐😐 رسول: با اجازه فعلا برم شاید یادم بیاد😬این جوری که داوود زد حق دارم همه چیز یادم بره 😂 محمد: 😂😂 ___________ عطیه : دنیا رفت تویی حیاط بازی کنه منم رفتم پیش عزیز سلام عزیز عزیز: سلام مادر خوبی عطیه: خوبم 🙂 عزیز: دنیا چطوره عطیه: بهتره ریحان کی میاد عزیز : گفت ساعت ۷ میایم به محمد که چیزی نگفتی عطیه: نه هیچی نگفتم فقط گفتم امشب حتما باید بیاد😁امیدوارم غافلگیر بشه عزیز: میشه مادر😍🙂 عطیه: عزیز مراقب دنیا هستید من برم برای امشب خرید کنم عزیز: اره مادر برو مراقب خودت هم باش عطیه: چشم😍 پ.ن: به نظرتون چی شده که محمد نباید بفهمه ؟ پ.ن: داوود 😐 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://harfeto.timefriend.net/16608341863319
1 چیه 🤨 2 آقا بیا منو بکش هم تو راحت میشی هم من والا بخدا 😂💔 3 مرررسی💗 4 🤦🏻‍♀🤦🏻‍♀
1 اعضای کانال همه این پیام بخونید 🙂 2 سعی میکنم 😂آخه بلا هم بیارم شما منو می‌کشید 3چرااا 😂 4شاید