eitaa logo
برش‌ ها
384 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
331 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺دوازده خلبان در برابر سه لشکر مکانیزه ارتش بعث! 🔹روز اول جنگ بود که یک تیم ۱۲ نفره اعزام شدیم به پادگان ابوذر. در راه دیدیم که سه لشکر زرهی دشمن به سمت سرپل ذهاب بدون هیچ مانعی در حال حرکت بودند. وقتی رسیدیم پادگان، شهید شیرودی به فرمانده پادگان گفت: «ما همگی آماده عملیات هستیم. اگر کاری نکنیم صدام همانطور که گفته سه روزه ایران رو می گیره». 💢فرمانده پادگان گفت: «بنی صدر دستور تخلیه تجهیزات، انهدام مهمات و عقب نشینی را صادر کردند. از دستور فرمانده کل قوا که نمیشه تخلف کرد». 🌱صدای اکبر بلند شد: «یعنی چی؟ هنوز یه گلوله به سمت این پادگان شلیک نشده، اون وقت میخواهید انبار مهمات ار منفجر کنید». اکبر با فریاد می زد: خائن ها!همین طور دست رو دست میگذارن تا بعثی ها بیان و زن و بچه ما رو ببرن. به خدا! اگر از این لحظه بعد کسی بخواد برای عقب نشینی پرواز کنه، خودم با تیر می زنمش». 💠وقتی با همدیگر مشورت کردیم، همگی عزم بر ماندن و مبارزه داشتیم و کل زمان ما از ظهر تا غروب آفتاب بود و با تعدادی از نیروهای نفوذی مواجه بودیم که حتی در بالگردها دستکاری می کردند تا بالگرد قدرت شلیک نداشته باشد. 🌦با عقب نشینی فرمانده و تیمش،‌نیروهای نفوذی هم از ما جدا شدند. سه نفر از بچه های تیم فنی و تعدادی از مهندسین فنی پای کار ماندند و پروازها شروع شد. 🔻ادامه در مطلب بعد👇 ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺ادامه از مطلب قبل👆 🔅اکبر خودش را طعمه قرار می داد و حواس نیروهای دشمن را پرت می کرد و ما شکار می کردیم. آن قدر، تانک و نفرات را می زدیم تا سوخت و مهمات مان تمام می شد، وقتی به پادگان برمی گشتیم، بدون اینکه از بالگرد پیاده شویم، سوخت و مهمات می گرفتیم و حرکت می کردیم. 🔸اکبر نفرات و فرماندهان و ما تانک ها را شکار می کردیم. این بلا را بر سر هر سه لشکر دشمن در قصر شیرین، گیلان غرب و ازگله آوردیم و همه را وادار به عقب نشینی کردیم. تانک های خودی که در حال عقب نشینی بودند، با دیدن شکار تانک ها، مصمم شده و به صحنه نبرد باز می گشتند. 🌀غروب وقتی پس از یک عملیات طاقت فرسا با سر و روی خاکی از بالگردها پیاده شدیم، کسی در پادگان نبود و همه نیروها فرار کرده بودند. شهید شیرودی در یک مصاحبه گفت: «آن شب وقتی بعد از شکار بیش از ۴۸ تانک، دشمن را وادار به عقب نشینی کرده بودیم، در پادگان از بالگردها خارج شدیم،‌ خلبان چیزی برای خوردن نداشتند و شام ما مقداری نان خشک و آب شد». ▫️راوی: خلبان ایرج میرزایی 📚کتاب بر فراز آسمان؛ صفحات ۱۰۰-۹۱. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 همسایه‌های انبیاء و اولیاء ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برای فراموش شدن شهدا یک سیاستی وجود دارد! 🔹۱۰ اردیبهشت سالروز شهادت نخبه‌ی دانشگاه صنعتی شریف، شهید محسن وزوایی ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺الم تر فعل ربک باصحاب الفیل 🔹در جریان عملیات بازی دراز، وزوایی با نیروهایش به سمت قله ۱۱۵۰ حرکت کردند. سربازان بعثی با سلاح های سبک و سنگین بر قله مسلط بودند و بچه ها را زمینگیر کرده بودند. 🔸محسن با تذکر امدادهای الهی، نیروها را به حرکت وامی داشت و هر وقت بچه ها بی تابی می کردند، آنها را با وعده نیروهای کمکی آرام می کرد، اما خبری نبود. 🌀آخر سر یکی از نیروها از کوره در رفت و صدایش را بلند کرد:«داری با این کارات مارو به کشتن میدی! کو این نیروهای کمکیت؟ ما رو چی فرض کردی؟». ⚡️محسن با آرامش بچه ها را دور هم جمع کرد و خودش سوره فیل را با آرامش خواند و از ما خواست همخوانی کنیم. با گلوی خشک و لبهای خشکیده لحظه ای غرق این سوره شدیم و خود را در سال عام الفیل در محاصره فیلهای ابرهه دیدیم. 🔻ادامه در مطلب بعدی👇 ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺ادامه مطلب قبلی👆 وقتی به خود آمدیم، خبری از شلیک های مداوم دشمن نبود و گویی همه اسلحه ها از کار افتاده بود. 💢با قوت قلبی بهتر دوباره همخوانی کردیم، ناگهان یکی از بالگردهای خودی آمد و تانک عراقی را منهدم کرد و هم زمان دو بالگرد توپدار دشمن به هم خورده، متلاشی شدند. ♨️با دیدن این معجزات نیرو گرفتیم و به دشمن تاختیم و تا غروب قله را پاکسازی کردیم و همان برادر پرخاش کننده، آمد و از محسن عذرخواهی کرد. 📚کتاب ققنوس فاتح، صفحه ۳۱-۲۷. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 با عملیات انتحاری ترور شد؛ چون فرمانده وحدت بود! 🔅به مناسبت سالروز ولادت ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺ترویج فرهنگ کتابخوانی! ▫️راویان: اسدالله توسن و مادر شهید: 🔷برش اول: 🔹هر بار که از شهر می آمد، کتاب و نوار جدیدی از جمله سخنرانی استاد مطهری، با خودش سوغات می آورد. مشتری های پر و پا قرص او که اغلب بچه ها بودند، همیشه انتظارش را می کشیدند. 🔸 چمدان کتاب و نوار را با نظم خاصی چیده بود و آنها را به شرط این که کسی بپذیرد کتاب را کامل بخواند و نوار را تا آخر گوش کند، به او می بخشید. 🔶برش دوم: 🔸دفعه ی آخر، قبل از رفتن به جبهه، کلید چمدانش را داده بود به همسر برادرش و گفته بود:«این رو فقط تحویل مادرم بدید». 🔹بعد از شهادت مهدی، چمدان را باز کردم. پر از کتاب، نوار، قرآن، مفاتیح بود؛ وصیت نامه اش هم در آن بود. 🔅 گفتم مردم شاهد باشید این ها دارایی جوان من بعد از این همه تکاپو و تلاش در دنیاست. 📚کتاب خاکریز هزار و یک صفحه ۲۶ و ۴۹ ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺هدیه آقای شوشتری! ▫️طیبه درری سرولایتی: 🔹شب، وقتی پیکر نورعلی را در معراج شهدا گذاشتند، من به دلیل بیماری نتوانستم معراج بروم؛ ولی همسر شهید برونسی به معراج رفته بود. 🔸همان شب سر تابوت نشسته بود و با گریه گفته بود: «شما امید ما بودید. در زنده بودنت خیلی به ما توجه داشتی. بچه های من دوباره یتیم شدند. حالا جواب بچه ها رو چی بدم... شهدا همدیگر رو می بینند؛ اگر شهید برونسی رو دیدی به او بگو بعد از هجده سال از خدا برای دخترم فاطمه یه اولاد میخوام». ⚡️ مراسم چهلم نورعلی را برگزار کردیم و برای فاطمه هم خبری از اولاد نشد. 🍁همسر شهید برونسی می گفت:«در مراسم چهلم گفتم معلوم شد شما و شهید ما، همدیگر رو ندیدید؟ پس چرا خبری از اولاد برای فاطمه نیست؟». 🔹عجیب اینکه ماه بعد، دختر شهید برونسی پس از هجده سال زندگی مشترک باردار شد و در سالگرد شهید فرزند سه ماهه اش فاطمه زهرا را همراهش آورده بود. 🔸در سالگرد نورعلی هوا خیلی سرد بود. به خانم برونسی گفتم:«این بچه رو برای چی آوردید؟». 🍁گفت: «آوردیم تا شهید شوشتری ببینه و بدونه که به دعای چه کسی دنیا آمده.» ⚡️حالا خانواده شهید برونسی فاطمه زهرا را «هدیه آقای شوشتری» صدا می زنند. 📚کتاب نیمه پنهان ماه، جلد ۳۰، صحفه ۱۰۵_۱۱۰. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir