eitaa logo
برش‌ ها
413 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
496 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته،کاربردی، و به استناد کتابهای چاپ شده روایت می کنیم تا بتوان آن را با دل زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺اذان بگو تا عظمت پیدا کنی! 💠شهید نواب دستور داده بود که برادران ما ظهر که شد، هر جا که بودند، اذان بگویند. ایشان می گفتند: «وقت اذان شعار الله اکبر باید توی تمام شهرها و کوچه ها و خیابانهای ایران بلند بشه». 🔷یک بار در یکی از جلسات این موضوع را خاطرنشان کرد، سپس یکی را بلند کرد و گفت: «شما اذان میگین؟» ◾️گفت:«نه آقا! روم نمیشه». ◽️آقا بعد از سؤال از شغلش که میوه فروشی توی بازار بود، گفت: «برای فروش جنست داد هم میزنی؟ ◾️گفت: «بله آقا.» ◽️آقا به او گفتند: «می شه یکی از اون فریادها رو اینجا بزنی؟ ◾️گفت: «نا آقا! آخه آقا اینجا من جنسی ندارم، سر کارم جنس هست که من داد می زنم مثلاً خیار به قرون، اما اینجا که چیزی ندارم تا براش داد بزنم.» 🌀در این موقع آقا گفتند: «آها! پس بگو من دین ندارم. یه جوونی با این هیبت و توانایی و قدرت خجالت می کشه فریاد بزنه الله اکبر، اشهد ان لا اله الا الله، خجالت می کشه بگه ای پرندگان! ای چرندگان! ای آسمان! ای زمین! من شهادت میدم که خدا از همه بالاتره. ⚡️اون وقت خجالت نمی کشی با این همه عظمت و بزرگی داد میزنی خیار یه قرون؟ می بینی خودت رو چقدر پایین آوردی و موقع اذان گفتن چطور خودت را بالا می بری؟ وقتی فریاد می زنی الله اکبر، می کوبی بر فرق هر چی غیر خداست». 📚؛ صفحه 40. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
🔺مثل یک افسر! 🔹درست در همان روزی که نواب وعده ملاقات با محمدرضا شاه را داشت، در یکی از روزنامه‌ها از قول کسی نوشته بود: «من مسلمانم؛ ولی در اسلام چیزی به نام حجاب نیست.»؛ نواب با دیدن مطلب آتش‌گرفته بود. 🔸وقتی ایشان به دربار رفت، محمود جم سعی کرده بود آداب ملاقات با شاه را به او یاد دهد که ایشان قاطعانه گفته بود: «خودم بلدم چطوری رفتار کنم». ⚡️وقتی نواب رفت داخل، صدای کوبیده شدن به میز به گوش می‌رسید. ایشان روی میز می‌کوبید و خطاب به شاه می‌گفت: «مگه مسلمون نیستین؟ چرا اجازه می دین این گونه مطالب چاپ بشه؟» و خیلی انتقادهای دیگر. 🌀وقتی نواب بیرون آمد، شاه مضطرب بود و می‌گفت: «این سید مثل به افسری که با سرباز زیر دستش صحبت می کنه با من برخورد کرد! نه به اون سید دیروز، نه به این سید امروز». 📚، نوشته علی اکبری، نشر صیام، چاپ اول-۱۳۸۸.صفحه ۵۶. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir