eitaa logo
بُت شناسی
2هزار دنبال‌کننده
296 عکس
261 ویدیو
22 فایل
🖎نقد و آگاهی در زمینه فِرق انحرافی از ثقلین، نقد تصوف و غلات، نقد مخربین اعتقادی شیعه. بدون خط قرمز در چهارچوب ثقلین instageram.com/botshenasi↩ ❎برای حمایت از کانال خارج نشید.❎
مشاهده در ایتا
دانلود
| اهل مدینه .... روايت شده: اهل مدينه يكصدا به ناله درآمدند، و زنهاي بني هاشم به خانه ي فاطمه آمده و همه با هم ناله و زاري كردند آنگونه كه نزديك بود از صداي شيون آنها، مدينه به لرزه درآيد، در آن حال مي‌گفتند: يا سَيِّدَتاه! يا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ: «اي بانوي بزرگوار! اي دختر رسول خدا». مردم مدينه مثل موهاي بال اسب، پياپي به حضور امیرالمومنین علیه السلام آمدند، آن حضرت نشسته بود و حسن و حسين در پيش روي او، گريه مي‌كردند، مردم از گريه ي حسن و حسين علیهم السلام به گريه افتادند. اُمّ كلثوم سلام الله علیها در حالي كه نقاب بر چهره و چادر بر سر افكنده بود و دامنش به زمين كشيده مي‌شد، و گريه او را بي تاب كرده بود، از خانه بيرون آمد و فرياد مي‌زد: يا اَبَتاهُ يا رَسُولَ اللَّهِ اَلْآنَ حَقّاً فَقَدْناكَ فَقْداً لا لِقاءَ بَعْدَهُ اَبَداً. : «اي بابا اي رسول خدا! براستي كه امروز ما تو را از دست داديم كه بعد از آن هيچگاه بديدار تو نائل نمي شويم». مردم اجتماع كردند و گريه و ضجّه مي‌نمودند، و منتظر بودند تا بدن مطهر صدیقه طاهره سلام الله علیها بيرون آيد و بر آن نماز بخوانند. در اين وقت ابوذر از خانه بيرون آمد و گفت: پراكنده شويد زيرا حركت دادن جنازه ي دخت رسول الله صلی الله علیه و آله تا شب به تأخير افتاد، مردم برخاستند و پراكنده شدند. @BotShenasi
| خداحافظ ای هستیِ مولا چون شب فرارسيد، امیرالمومنین علیه السلام جنازه را غسل داد، هنگام غسل هيچكس حاضر نبود جز حسن و حسين علیهم السلام ، زينب،‌ام كلثوم، سلام الله علیها فضّه و اسماء بنت عُميس. اسماء مي‌گويد: فاطمه به من وصيّت كرد كه هيچكس جز علي و من، او را غسل ندهند، من علي را در غسل دادن فاطمه كمك كردم. روايت شده: امیرالمومنین علیه السلام هنگام غسل فاطمه ميفرمود: «خدايا فاطمه كنيز تو و دختر رسول و برگزيده ي تو است، خدايا حجّتش را به او تلقين كن، و برهانش را بزرگ بدار، و درجه اش را عالي كن، و او را با پدرش محمد همنشين گردان». و نيز روايت شده كه: علي با همان پرده اي كه بدن رسول خدا را خشك كرد، بدن زهرا را خشك نمود، وقتي كه غسل تمام شد، علي بدن را بر سرير (شبيه تابوت) نهاد، و به امام حسن علیه السلام فرمود: به ابوذر خبر بده بيايد، او ابوذر را خبر كرد و آمد و با هم بدن را تا محل نماز حمل كردند، حسن و حسين علیهم السلام همراه امیرالمومنین علیه السلام بودند، آنگاه امیرالمومنین علیه السلام بر جنازه، نماز خواند. در روايت ورقه آمده، اميرالمومنین علیه السلام فرمود: مشغول غسل دادن فاطمه شدم، او را در درون پيراهن، بي آنكه پيراهنش را از تن بيرون آورم غسل دادم، به خدا سوگند فاطمه پاك و پاكيزه بود، سپس از باقيمانده ي حنوط رسول خدا او را حنوط كردم و كفن بر او پوشاندم، و پيچيدم، وقتي كه خواستم بندهاي كفن را ببندم، صدا زدم: اي اُمّ كلثوم، اي زينب، اي سكينه، اي فضّه، اي حسن و اي حسين هَلُمُّوا تَزَوَّدُوا مِنْ اُمِّكُمْ...: «بيائيد و از ديدار مادرتان توشه برگيريد، كه وقت فراق و لقاي بهشت است». حسن و حسين آمدند و با آه و ناله مي‌گفتند: واحَسْرَتاهُ! لا تُنْطَغي اَبَداً مِنْ فَقْدِ جَدِّنا مُحَمَّدُ الْمُصْطَفي وَ اُمُّنا فاطِمَةُ الزَّهْراءِ... : «آه! چه شعله ي حسرت و اندوهي كه هرگز خاموش شدني نيست، براي فقدان جدّمان محمد مصطفي و مادرمان فاطمه زهرا، اي مادر حسن! و اي مادر حسين! وقتي كه با جدّمان ملاقات كردي، سلام ما را به او برسان، و به او بگو: ما بعد از تو در دنيا يتيم مانديم». اميرالمومنین علیه السلام فرمود: اَنِّي اُشْهِدُ اللَّهَ اِنَّها قَدْ حَنَّتْ وَ اَنَّتْ وَ مَدَّتْ يَدَيْها وَ ضَمَّتْهُما اِلي صَدْرِها مَلِيّاً. : «من خدا را گواه مي‌گيرم كه فاطمه ناله ي جانكاه كشيد و دستهاي خود را دراز كرد و فرزندانش را مدّتي به سينه اش چسبانيد». ناگاه شنيدم هاتفي در آسمان صدا زد: يا اَبَا الْحَسَنِ اِرْفَعْهُما عَنْها فَلَقَدْ اَبْكِيا وَاللَّهِ مَلائِكَةَ السَّماءِ... : «اي علي!، حسن و حسين را از سينه ي مادرشان بلند كن، كه سوگند به خدا اين حالت آنها، فرشتگان آسمان را به گريه انداخت، و دوستان مشتاق دوست خود مي‌باشند». آنگاه حسن و حسين علیهم السلام را از سينه مادرشان، بلند كرد. @BotShenasi
| خداحافظ ای وجود علی شيخ طوسي نقل مي‌كند: هنگامي كه علي بدن زهرا را به خاك سپرد، و قبر او را با زمين هموار نمود، و دست خود را از غبار خاك پاك كرد، غم و اندوهش به هيجان درآمد، اشك بر گونه هايش جاري نمود و رو به جانب قبر رسول خدا كرد و چنين فرمود: اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّي، وَ عَنْ اِبْنَتِكَ النّازِلَةِ فِي جَوارِكَ وَ السَّرِيعَةِ الْلَحاقِ بِكَ، قَلَّ يا رَسُولَ اللَّهِ تَجَلُّدِي اِلّا اَنَّ فِي التّأسِّي لِي بِعَظِيم فُرْقَتِكَ وَ فادِحِ مُصِيبَتِكَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ... «سلام بر تو اي رسول خدا! از جانب خودم و دخترت، كه هم اكنون در جوارت فرود آمد و به سرعت به تو پيوسته است، اي پيامبر خدا، صبرم از فراق دختر برگزيده ات، كم شده و طاقتم از دست رفته است، ولي پس از روبرو شدن با فاجعه ي عظيم رحلت تو، هر مصيبتي به من برسد كوچك است، يادم نمي رود كه با دست خود پيكرت را در قبر گذاشتم، و هنگام رحلت سرت بر سينه‌ام بود كه روح تو پرواز كرد اِنّا لِلَّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ. اي پيامبر! امانتي را كه به من سپرده بودي به تو برگردانده شد، امّا اندوه من هميشگي است، و شبهايم را با بيداري بسر مي‌برم، تا اينكه به تو بپيوندم، به زودي دخترت تو را آگاه خواهد كرد، كه امّت تو به ستم كردن، هم رأي شدند، چگونگي حال را بي پرده از وي بپرس، وضع چنين است، در حالي كه هنوز فاصله اي با زمان حيات تو نيفتاده، و يادت فراموش نگرديده است. وَالسَّلامُ عَلَيْكُما سَلامَ مُوَدِّعٍ، لا قالٍ وَ لا سَئمٍ فَاِنْ اَنْصَرِفْ فَلا عَنْ مَلالَةٍ وَ اِنْ اُقِمْ فَلا عَنْ سُوءٍ ظَنٍّ بِما وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِينَ... : «سلام من بر هر دو شما سلام وداع كننده، نه سلام كسي كه ناخشنود يا خسته دل باشد، اگر از خدمت تو بازمي گردم از روي ملالت و خستگي نيست، و اگر در كنار قبرت اقامت گزينم نه به خاطر سوءظني است كه از وعده ي نيك خدا در مورد صابران دارم آري صبر كردن مباركتر و نيكوتر است، اگر بيم غلبه ي آنانكه بر ما سلطه يافتند نبود كنار قبر تو مي‌ماندم و در نزد تربت تو اعتكاف مي‌كردم، و فرياد ناله از اين مصيبت برمي داشتم، مانند زني كه فرزندش مرده باشد، خداوند مي‌نگرد كه من از ترس دشمنان دختر تو را پنهان به خاك سپردم، آن دختر تو كه حقّش را ربودند و ميراث او را از او بازداشتند، با اينكه از زمان تو چندان نگذشته، و نام تو هنوز كهنه نشده است، به پيشگاه تو اي رسول خدا شكايت مي‌آورم، و در اطاعت از تو، تسلّي خاطر و صبر و شكيبائي نيك است، درود و رحمت و بركات خدا بر تو و بر دختر تو باد. هنگامي كه بدن فاطمه را در ميان قبر نهاد، گفت: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمْ، بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلي مِلةِ رَسُولِ اللَّهِ مُحَمّد بْنِ عَبْدِاللَّهِ... : «اي صديقه! تو را به كسي كه بهتر از من است تسليم كردم، و براي تو همان را كه خدا مي‌پسندد، پسنديدم، سپس اين آيه را خواند: مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نَعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً اُخْري. «ما شما را از آن خاك آفريديم، و در آن بازمي گردانيم، و از آن نيز بار ديگر شما را بيرون مي‌آوريم» (طه- ۵۵). وقتي كه قبر را هموار كرد و مقداري آب بر آن پاشيد، كنار قبر، گريان و محزون نشست، عباس (عمويش) آمد دستش را گرفت و به خانه اش برد. @BotShenasi
| درگیری امیرالمومنین و عمر روايت شده: شبي كه بدن مطهر صدیقه طاهره سلام الله علیها را دفن كردند، در قبرستان بقيع صورت چهل قبر تازه احداث كردند. و وقتي كه مسلمانان از وفات فاطمه آگاه شدند به قبرستان بقيع رفتند، در آنجا چهل قبر تازه يافتند، قبر فاطمه را پيدا نكردند، صداي ضجّه و گريه از آنها برخاست، همديگر را سرزنش مي‌كردند، و مي‌گفتند: پيامبر شما جز يك دختر در ميان شما نگذاشت، ولي او از دنيا رفت و به خاك سپرده شد و در مراسم نماز و دفن او حاضر نشديد، و قبر او را نمي شناسيد. سران قوم گفتند: برويد عدّه اي از زنان با ايمان را بياوريد تا اين قبرها را نبش كنند، تا بدن فاطمه را پيدا كنيم و بر او نماز بخوانیم و قبرش را زیارت کنیم. امیرالمومنین علیه السلام‌ از موضوع آگاه شد. خشمگين از خانه بيرون آمد، آنچنان خشمگين بود كه چشمهايش سرخ شده بود و رگهاي گردنش پر از خون گشته بود، و قباي زردي كه هنگام ناگواريها مي‌پوشيد، پوشيده بود، و بر شمشير ذوالفقارش تكيه نموده بود تا به قبرستان بقيع آمد، و مردم را از نبش قبرها ترسانيد. مردم گفتند: اين علي بن ابيطالب است كه مي‌آيد در حالي كه سوگند ياد كرده كه اگر يك سنگ از اين قبرها جابجا شود، تمام شما را خواهد گشت. در اين هنگام، عمر با جمعي از اصحابش با امیرالمومنین علیه السلام ملاقات كردند، عمر گفت: «اي ابوالحسن! اين چه كاري است كه انجام داده اي، سوگند به خدا قطعاً قبر زهرا را نبش مي‌كنيم، و بر او نماز مي‌خوانيم». امیرالمومنین علیه السلام دست بر دامن او زد و آن را پيچيد و به زمين كشيد، عمر به زمين افتاد، امیرالمومنین به او فرمود: «اي پسر سوداي حبشيّه! من از حق خودم گذشتم از بيم آنكه مردم از دين خارج نگردند، امّا در مورد نبش قبر فاطمه ، سوگند به خدائي كه جانم در اختيار او است، اگر چنين كنيد، زمين را از خون شما سيراب مي‌كنم، چنين نكنيد تا جان سالمي از ميان بدر بريد». ابوبكر به حضور امیرالمومنین آمد و عرض كرد: ترا به حق رسول خدا و به حق آن كسي كه بالاي عرش است (يعني خدا) سوگند مي‌دهم، عمر را رها كن، ما چيزي را كه شما نپسنديد، انجام نمي دهيم. آنگاه امیرالمومنین، عمر را رها كرد، و مردم متفرّق شدند و از فكر نبش قبر منصرف گرديدند. در كتاب علل الشّرايع (تأليف شيخ صدوق) آمده: شخصي از امام صادق علیه السلام درباره ي تصيم بر نبش قبر فاطمه سؤال كرد، آن حضرت در پاسخ فرمود: علي شبانه جنازه را از خانه بيرون آورد، چند چوب از درخت خرما را با آتش روشن كرد، و از نور روشنائي آنها به راه افتاد، تا آنكه بر آن نماز خواند و آن را شبانه به خاك سپرد، صبح آن شب، ابوبكر و عمر، مردي از قريش را ملاقات كردند و از او پرسيدند: از كجا مي‌آئي؟ او گفت: از خانه ي علي مي‌آيم، رفته بودم در مورد وفات فاطمه به علي تسليت بگويم. آنها پرسيدند: مگر فاطمه از دنيا رفت؟ او گفت: آري، در نيمه شب او را دفن كردند. آن دو نفر، سخت پريشان شدند و از خوف سرزنش مردم، بسيار هراسان گشتند، به حضور علي آمدند و عرض كردند: «سوگند به خدا از حيله و دشمني با ما هيچ فروگذار ننمودي، اينها همه بر اثر كينه هائي است كه در دل، نسبت به ما داري، اين عمل شما نظير آنست كه پيامبر را تنها غسل دادي و به ما خبر ندادي، و به پسرت حسن ياد دادي كه به مسجد بيايد و خطاب به ابوبكر فرياد بزند كه از منبر پدرم، پائين بيا». امیرالمومنین به آنها فرمود: اگر سوگند ياد كنم حرف مرا تصديق مي‌كنيد؟ ابوبكر گفت: آري. امیرالمومنین فرمود: پيامبر به من وصيّت كرد كه ديگري را در غسل دادن او شريك نكنم و فرمود: كسي جز پسر عمويم علي به بدن من نگاه نكند، من آن حضرت را غسل مي‌دادم، فرشتگان بدن او را مي‌گردانيدند، و فضل بن عبّاس آب به من مي‌داد، در حالي كه چشمهايش بسته بود، و چون خواستم كه پيراهن آن حضرت را از تنش بيرون آورم، صدائي از هاتفي شنيدم ولي خود او را نديدم كه مي‌گفت: پيراهن آن حضرت را از تنش بيرون نياور، من مكرّر صداي او را مي‌شنيدم ولي خودش را نمي ديدم، از اين رو آن حضرت را در درون پيراهن، غسل دادم سپس كفن آن حضرت را نزد من آوردند، او را كفن كردم و پس از كفن كردن، پيراهن او را از تنش بيرون آوردم». @BotShenasi
| درگیری امیرالمومنین و عمر (۲) امّا در مورد فرزندم حسن و آمدن او به مسجد و اعتراض او به ابوبكر، شما همه ي مردم مدينه مي‌دانيد كه حسن در وسط نماز جماعت در بين صفوف مردم عبور مي‌كرد و خود را به رسول خدا مي‌رسانيد و بر پشت آن حضرت در سجده، سوار مي‌شد، وقتي كه رسول خدا سر از سجده برمي داشت، يك دست بر پشت حسن مي‌گرفت و يك دست بر پاهاي او، و اين گونه او را بر دوش خود نگه مي‌داشت تا از نماز فارغ گردد. گفتند: آري ما اين موضوع را مي‌دانيم. امیرالمومنین علیه السلام افزود: باز شما مردم مدينه مي‌دانيد كه گاهي رسول خدا بالاي منبر بود، وقتي حسن وارد مسجد مي‌شد، آن حضرت در وسط سخنراني از منبر پائين مي‌آمد و حسن را بر گردن خود سوار مي‌نمود و پاهاي حسن را به سينه اش مي‌گرفت تا خطبه را تمام كند و مردم برق خلخال (پابند) حسن را در آخر مسجد مي‌ديدند، با توجه به اين كه حسن اين محبتها را از پيامبر ديده بود، وقتي به مسجد آمد، ديگري را بر بالاي همان منبر ديد، بسيار بر او سخت آمد، از اين رو آن كلام را به زبان آورد، سوگند به خدا من فرزندم را به چنين كاري دستور نداده بودم. امّا در مورد فاطمه او همان بانوئي است كه من براي شما از او اجازه طلبيدم كه نزد او بيائيد، و آمديد و گفتار او را شنيديد و از خشم او نسبت به خودتان آگاه شديد، سوگند به خدا او به من وصيّت كرد، كه شما را كنار جنازه اش نياورم، و شما در نماز بر او شركت نكنيد، من نخواستم كه با وصيّت او مخالفت نمايم. عمر گفت: اين سخنان را رها كن، من اكنون خودم مي‌روم و قبر فاطمه را مي‌شكافم و بدن فاطمه را از قبر بيرون مي‌آورم و بر او نماز مي‌خوانم. امیرالمومنین فرمود: سوگند به خدا اگر چنين كاري بكني، و تصميم بر اين كار بگيري، سرت را از بدنت جدا مي‌سازم، و در اين صورت رفتار من با شما، شمشير خواهد بود و بس. بين امیرالمومنین و عمر، بگومگوي سختي درگرفت كه نزديك بود به همديگر حمله كنند، در اين هنگام جمعي از مهاجرين و انصار آمدند و آن دو را از هم جدا كردند و گفتند: سوگند به خدا ما راضي نيستيم كه به پسر عمو و برادر و وصيّ پيامبر چنين سخناني گفته شود، نزديك بود كه فتنه و آشوبي برپا گردد كه متفرّق شدند. @BotShenasi
| درگیری امیرالمومنین و عمر (۲) امّا در مورد فرزندم حسن و آمدن او به مسجد و اعتراض او به ابوبكر، شما همه ي مردم مدينه مي‌دانيد كه حسن در وسط نماز جماعت در بين صفوف مردم عبور مي‌كرد و خود را به رسول خدا مي‌رسانيد و بر پشت آن حضرت در سجده، سوار مي‌شد، وقتي كه رسول خدا سر از سجده برمي داشت، يك دست بر پشت حسن مي‌گرفت و يك دست بر پاهاي او، و اين گونه او را بر دوش خود نگه مي‌داشت تا از نماز فارغ گردد. گفتند: آري ما اين موضوع را مي‌دانيم. امیرالمومنین علیه السلام افزود: باز شما مردم مدينه مي‌دانيد كه گاهي رسول خدا بالاي منبر بود، وقتي حسن وارد مسجد مي‌شد، آن حضرت در وسط سخنراني از منبر پائين مي‌آمد و حسن را بر گردن خود سوار مي‌نمود و پاهاي حسن را به سينه اش مي‌گرفت تا خطبه را تمام كند و مردم برق خلخال (پابند) حسن را در آخر مسجد مي‌ديدند، با توجه به اين كه حسن اين محبتها را از پيامبر ديده بود، وقتي به مسجد آمد، ديگري را بر بالاي همان منبر ديد، بسيار بر او سخت آمد، از اين رو آن كلام را به زبان آورد، سوگند به خدا من فرزندم را به چنين كاري دستور نداده بودم. امّا در مورد فاطمه او همان بانوئي است كه من براي شما از او اجازه طلبيدم كه نزد او بيائيد، و آمديد و گفتار او را شنيديد و از خشم او نسبت به خودتان آگاه شديد، سوگند به خدا او به من وصيّت كرد، كه شما را كنار جنازه اش نياورم، و شما در نماز بر او شركت نكنيد، من نخواستم كه با وصيّت او مخالفت نمايم. عمر گفت: اين سخنان را رها كن، من اكنون خودم مي‌روم و قبر فاطمه را مي‌شكافم و بدن فاطمه را از قبر بيرون مي‌آورم و بر او نماز مي‌خوانم. امیرالمومنین فرمود: سوگند به خدا اگر چنين كاري بكني، و تصميم بر اين كار بگيري، سرت را از بدنت جدا مي‌سازم، و در اين صورت رفتار من با شما، شمشير خواهد بود و بس. بين امیرالمومنین و عمر، بگومگوي سختي درگرفت كه نزديك بود به همديگر حمله كنند، در اين هنگام جمعي از مهاجرين و انصار آمدند و آن دو را از هم جدا كردند و گفتند: سوگند به خدا ما راضي نيستيم كه به پسر عمو و برادر و وصيّ پيامبر چنين سخناني گفته شود، نزديك بود كه فتنه و آشوبي برپا گردد كه متفرّق شدند. @BotShenasi
مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِیهَا مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ نَاحِلَةَ الْجِسْمِ مُنْهَدَّةَ الرُّکْنِ بَاکِیَةَ الْعَیْنِ مُحْتَرِقَةَ الْقَلْبِ یُغْشَی عَلَیْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ   📚بحارالانوار جلد ۴۳، صفحه ۱۸۱ أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ https://t.me/botshenasi/12561
علیه‌السلام هنگام دفن سلام الله علیها خطاب به صلی الله علیه و آله: «سَتُنَبِّئُکَ ابْنَتُکَ بِتَظَافُرِ [بَتَضَافُرِ] أمَّتِکَ عَلَى هَضْمِهَا!» 🏴 به زودی دخترت تو را آگاه خواهد ساخت که امتت در ستم کردن به وی اجتماع کرده بودند... 📚 مناقب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۱۳۹. ◼️
اشعار جانگداز امیرالمومنین علیه السلام بعد از دفن صدیقه طاهره سلام الله علیها : ذَکَرْتُ أَبَا وُدِّی فَبِتُّ کَأَنَّنِی بِرَدِّ الْهُمُومِ الْمَاضِیَاتِ وَکِیلٌ لِکُلِّ اجْتِمَاعٍ مِنْ خَلِیلَیْنِ فُرْقَةٌ وَ کُلُّ الَّذِی دُونَ الْفِرَاقِ قَلِیلٌ وَ إِنَّ افْتِقَادِی فَاطِماً بَعْدَ أَحْمَدَ دَلِیلٌ عَلَی أَنْ لَا یَدُومَ خَلِیلٌ من دوستدار خود را به خاطر آوردم و گویا من به رد کردن غم و اندوه‌های گذشته وکیلم. برای اجتماع هر دو نفر دوستی، فراق و جدایی خواهد بود و کلیه آنها در مقابل فراق و جدایی قلیل و اندک است از دست دادن فاطمه بعد از حضرت رسول، دلیل بر این است که هیچ دوستی دائمی نخواهد بود.
 🌿 [الأمالی للشیخ الطوسی] الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْقَزْوِینِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ وَهْبَانَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حُبَیْشٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی غُنْدَرٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ وَ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَمْهَرَ فَاطِمَةَ علیها السلام رُبُعَ الدُّنْیَا فَرُبُعُهَا لَهَا وَ أَمْهَرَهَا الْجَنَّةَ وَ النَّارَ تُدْخِلُ أَعْدَاءَهَا النَّارَ وَ تُدْخِلُ أَوْلِیَاءَهَا الْجَنَّةَ وَ هِیَ الصِّدِّیقَةُ الْکُبْرَی وَ عَلَی مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ الْقُرُونُ الْأُولَی. 📚 بحارالانوار جلد ۴۳، صفحه ۱۰۵ @BotShenasi
⬅️[ثواب الأعمال] عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدٍ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُوسَی بْنِ سَعِیدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ أَبِیهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی جَعَلَ عَلِیّاً علیه السلام عَلَماً بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ لَیْسَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَهُ عَلَمٌ غَیْرُهُ فَمَنْ تَبِعَهُ کَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ جَحَدَهُ کَانَ کَافِراً وَ مَنْ شَکَّ فِیهِ کَانَ مُشْرِکاً 🌿 امام صادق علیه السلام از پدر بزرگوارشان نقل فرمود: به درستی که خدای عز و جل علی علیه السلام را نشانه ای در میان خود و آفریدگانش قرار داد، و جز او نشانه دیگری قرار نداد. پس هر که از او پیروی کند، مؤمن باشد، و هر که او را انکار کند، کافر است، و هر که نسبت به او شک کند، مشرک است. 📚 بحارالانوار، جلد ۶۹ ص ۱۳۳ @BotShenasi
⬅️[ثواب الأعمال] بِالْإِسْنَادِ الْمُتَقَدِّمِ عَنْهُ علیه السلام قَالَ: نَزَلَ جَبْرَئِیلُ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ السَّلَامُ یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ خَلَقْتُ السَّمَاوَاتِ السَّبْعَ وَ مَا فِیهِنَّ وَ الْأَرَضِینَ السَّبْعَ وَ مَنْ عَلَیْهِنَّ وَ مَا خَلَقْتُ مَوْضِعاً أَعْظَمَ مِنَ الرُّکْنِ وَ الْمَقَامِ وَ لَوْ أَنَّ عَبْداً دَعَانِی مُنْذُ خَلَقْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ ثُمَّ لَقِیَنِی جَاحِداً لِوَلَایَةِ عَلِیٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ لَأَکْبَبْتُهُ فِی سَقَرَ 🌿 در همان سند امام علیه السلام فرمود: جبرئیل بر پیامبر اکرم نازل شد و فرمود: یا محمّد، خداوند سلام میرساند و میگوید آسمانهای هفتگانه و آنچه در آنها است و زمین‌های هفتگانه و هر چه در آنها است، آفریدم و محلی را عظیم تر از رکن و مقام خلق نکردم. اگر بنده ای از اول خلقت آسمانها و زمین‌ها مرا در آنجا بخواند و بملاقات من بیاید اما ولایت علی علیه السلام را انکار کند، او را با صورت در آتش جهنم میاندازم. 📚 بحارالانوار، جلد ۶۹، صفحه ۱۳۴ علیه السلام @BotShenasi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 مشکل‌گشای غوغای محشر کیست؟ ⬅️ فاطمیه فقط اظهار مودت نیست، بلکه برائت به معنای کامل و تمام آن است. در فاطمیه بیش از محرم کار کنید. @BotShenasi
🚩 تشریح واقعه‌ی احراق‌البیت در کلام صدّیقه‌کبری سلام‌الله‌علیها صلوات‌ الله‌ علیها فرمودند: 🥀 «انبوهی از هیزم‌های تنومند، پشت درب خانه‌ی ما جمع کردند و آتش آوردند تا خانه و اهلش را بسوزانند؛ من کنار در ایستادم و آنان را به خدا و حقّ پدرم قسم دادم که از ما چشم‌پوشی کنند و ما را یاری نمایند؛ اما ناگهان عُمَر تازیانه را از دست قُنفُذ (غلام ابوبکر) گرفت و با آن به بازوی من زد؛ ضربه‌ی تازیانه چنان بر دست من اثر گذاشت که همچون بازوبند سیاهی وَرَم کرد و با لگد، درِ خانه را به سمت من فشار داد و من حامله بودم؛ پس با صورت به زمین افتادم و در حالیکه آتش زبانه می‌کشید، صورتم سوخت؛ پس چنان با دستش سیلی به من زد که گوشواره از گوشم کنده شد؛ آنگاه دردِ مخاض مرا گرفت و محسن را بدون هیچ جُرمی، کُشته‌شده سقط کردم.» 📚 طرف‌من‌الأنباء (سیدبن‌طاووس)، ص۳۹۴ ارشاد القلوب (حسن‌دیلمی)، ج۲، ص۳۶۲ 🔥 «اللّهُمَّ الْعَنْ أبَا الشُّرُورِ وَ أتباعَهُ في کُلِّ لَمحَةٍ بِقَدرِ ما في عِلمِکَ مِنَ الأزَلِ إلَی الأبَدِ.» @BotShenasi
مردی از فرزندان برامکه به علیه‌السلام عرض کرد: «نظرتان درباره چیست؟» حضرت فرمودند: «سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله أكبر!» (حضرت بخاطر ، از پاسخ صریح به او خودداری کردند و مشغول ذکرشان شدند!) آن مرد در گرفتنِ جواب، به محضر ایشان اصرار کرد، تا اینکه حضرت فرمودند: 🥀 «ما (ائمّه) مادر صالحه‌ای داشتیم که از دنیا رفت در حالی که بر آن دو نفر خشمگین بود و بعد از شهادتش هم به ما خبری نرسیده که از آن دو راضی شده باشد!» 🌿 «رجلا من أولاد البرامكة عرض لعلي بن موسى الرضا عليه‌السلام فقال له: ما تقول في أبى‌بكر؟ قال له: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله أكبر، فالح السائل عليه في كشف الجواب، فقال عليه‌السلام: كانت لنا أم صالحة ماتت وهى عليهما ساخطة ولم ياتنا بعد موتها خبر أنها رضيت عنهما.» 📚 الطرائف (سیدبن‌طاووس)، ص۲۵۲ ریاض الأبرار (جزائری)، ج۲، ص۲۵۹ 🔥 «لعن الله قاتلي فاطمة الزّهراء.» @BotShenasi
🔍 چرا او را زهرا نامیدند؟ از ابان بن تغلب نقل می‌کند که گفت: «از امام جعفر صادق پرسیدم: «یا ابن رسول اللَّه! برای چه فاطمه اطهر، زهرا نامیده شد؟ » 🌿 فرمود: «برای اینکه نور حضرت زهرا روزی سه مرتبه برای امیرالمؤمنین علیه السّلام می‌درخشید. نور صورت آن بانوی معظمه در وقت نماز صبح، آن هنگام که مردم هنوز در رختخواب خود بودند می‌درخشید. سفیدی آن نور داخل اتاق‌های اهل مدینه می‌گردید و حیاط خانه هایشان سفید می‌شد. آنها از مشاهده این منظره در شگفت می‌شدند، نزد پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله می‌آمدند و درباره سرچشمه نور می‌پرسیدند. پیامبر خدا آنان را به سوی خانه زهرای اطهر روانه می‌کرد. زمانی که آنها به طرف خانه آن بانو می‌رفتند، می‌دیدند که او بر سر سجاده عبادت نشسته و نور صورت وی از محراب عبادتش ساطع می‌شود. آنگاه در می‌یافتندآن نوری که دیده اند، از نور فاطمه بوده است. 🌿 هنگامی که ظهر می‌شد و فاطمه اطهر آماده نماز ظهر می‌گردید، نور زرد خاصی از پیشانی وی می‌درخشید و داخل خانه‌های اهل مدینه می‌شد؛ به گونه ای که در و دیوار خانه ها، لباس و رنگ چهره هایشان زرد می‌گردید. وقتی درباره سرچشمه آن نور می‌پرسیدند، پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله آنان را به سوی خانه زهرای اطهر روانه می‌کرد. زمانی که آنها به سمت خانه آن بانوی مکرمه می‌رفتند، مشاهده می‌کردند که او در میان محراب عبادت ایستاده و نور زردی از پیشانی وی ساطع می‌شود. آنگاه در می‌یافتند آن نوری که دیده اند، از نور پیشانی مبارک آن حضرت بوده است. 🌿زمانی که آفتاب غروب می‌کرد، صورت حضرت زهرای اطهر سرخفام می‌شد و نوعی نور سرخ از آن ساطع می‌گردید و آن بانو بابت این نعمت، شکر حضرت پروردگار را به جای می‌آورد. نور سرخی که از چهره وی می‌درخشید، داخل خانه‌های مردم می‌گردید، به شکلی که حیاط خانه‌های آنان به رنگ سرخ فام در می‌آمد. مردم که از مشاهده آن منظره تعجب می‌کردند، به حضور رسول خدا می‌شتافتند و درباره سرچشمه آن نور می‌پرسیدند. پیامبر خدا آنان را به طرف خانه زهرای اطهر می‌فرستاد. هنگامی که آنها به خانه فاطمه زهرا می‌رسیدند، می‌دیدند که آن بانوی معظمه بر سر سجاده عبادت نشسته و سرگرم تسبیح و تمجید پروردگار است و نور قرمزی از صورت وی می‌درخشد. آنگاه در می‌یافتند آن نوری که دیده اند، از نور چهره آن بانوی مکرمه بوده است. 🌿 آن نور تا زمان ولادت امام حسین علیه السّلام همچنان با او بود و در صورت ما امامان نیز هر کدام پس از دیگری خواهد بود، تا روز قیامت. »  📚بحارالانوار، جلد ۴۳، صفحه ۱۱ @BotShenasi
صلی الله علیه و آله فَلَمَّا نَظَرَتْ إِلَی الْحُجْرَةِ وَقَعَ طَرْفُهَا عَلَی الْمِأْذَنَةِ فَقَصُرَتْ خُطَاهَا وَ دَامَ نَحِیبُهَا وَ بُکَاهَا إِلَی أَنْ أُغْمِیَ عَلَیْهَا فَتَبَادَرَتِ النِّسْوَانُ إِلَیْهَا فَنَضَحْنَ الْمَاءَ عَلَیْهَا وَ عَلَی صَدْرِهَا وَ جَبِینِهَا حَتَّی أَفَاقَتْ فَلَمَّا أَفَاقَتْ مِنْ غَشْیَتِهَا قَامَتْ وَ هِیَ تَقُولُ رُفِعَتْ قُوَّتِی وَ خَانَنِی جِلْدِی وَ شَمِتَ بِی عَدُوِّی وَ الْکَمَدُ قَاتِلِی یَا أَبَتَاهْ بَقِیتُ وَالِهَةً وَحِیدَةً وَ حَیْرَانَةً فَرِیدَةً فَقَدِ انْخَمَدَ صَوْتِی وَ انْقَطَعَ ظَهْرِی وَ تَنَغَّصَ عَیْشِی وَ تَکَدَّرَ دَهْرِی فَمَا أَجِدُ یَا أَبَتَاهْ بَعْدَکَ أَنِیساً لِوَحْشَتِی وَ لَا رَادّاً لِدَمْعَتِی وَ لَا مُعِیناً لِضَعْفِی فَقَدْ فَنِیَ بَعْدَکَ مُحْکَمُ التَّنْزِیلِ وَ مَهْبِطُ جَبْرَئِیلَ وَ مَحَلُّ مِیکَائِیلَ انْقَلَبَتْ بَعْدَکَ یَا أَبَتَاهْ الْأَسْبَابُ وَ تَغَلَّقَتْ دُونِیَ الْأَبْوَابُ فَأَنَا لِلدُّنْیَا بَعْدَکَ قَالِیَةٌ وَ عَلَیْکَ مَا تَرَدَّدَتْ أَنْفَاسِی بَاکِیَةٌ لَا یَنْفَدُ شَوْقِی إِلَیْکَ وَ لَا حُزْنِی عَلَیْکَ ثُمَّ نَادَتْ یَا أَبَتَاهْ وَا لُبَّاهْ 📚بحارالانوار، جلد ۴۳، صفحه ۱۷۶ @BotShenasi
سپس در حالی که دامن لباسش به زمین کشیده می‌شد، به سوی قبر پدر بزرگوارش رفت. در حالی که از شدت اشک به خوبی مقابلش را نمی دید، همچنان رفت تا نزدیک قبر پدر بزرگوارش رسید. وقتی به طرف حجره نگاه کرد و چشمش به محلی افتاد که در آنجا اذان گفته می‌شد، پاهایش از حرکت ماند. در همان حال آنقدر ناله و گریه کرد تا از حال رفت. آنگاه زنان دویدند و آب بر بدن و سینه و پهلوهای او پاشیدند تا به هوش آمد. وقتی حواس خود را بازیافت، برخاست و فرمود: «قدرت و قوت من به آخر رسیده، طاقتم تمام شده. دشمن من مرا شماتت و سرزنش کرد. غم و اندوه مرا می‌کشد، پدر جان! من سرگردان و تنها و حیران مانده ام، صوت و صدای من ساکت شده، پشت من خم و زندگی من ناگوار و روزگارم تیره و تار گردیده. پدر جان! بعد از تو انیس و مونسی ندارم، کسی نیست که گریه مرا تسکین دهد و در موقع ناتوانی یار و یاور من باشد. بابا! بعد از تو مکان نزول قرآن از بین رفت، محل هبوط جبرئیل و میکائیل ناپدید شد. پدر جان! بعد از تو سبب‌ها دگرگون شدند، درهای چاره به روی من بسته شد! بعد از تو دنیا را ترک کرده ام. بابا جان! تا نفس من بالا بیاید برای تو گریه می‌کنم و در اشتیاق توام و غم و اندوه من برای تو ادامه دارد. » 📚 بحارالانوار جلد ۴۳، ص ۱۷۶ . @BotShenasi
🔍 شرح وقایع از لسان فضه سلام الله علیها 🌿 سپس گفت: حقا که غم و اندوه من برای تو تجدید می‌شود، به خدا قسم که قلب من فرو می‌ریزد و در هر روزی افسوس من اضافه خواهد شد، رنج من از دوری ات تمامی ندارد این پیش آمد ناگوار برایم عزا و مصیبتی بزرگ است، گریه من همه وقت تجدید می‌شود حقا آن قلبی که در عزا و مصیبت تو صبور باشد، بسیار شکیبا و پر طاقت خواهد بود آنگاه فرمود: «پدر جان! بعد از رفتن تو نور از دنیا رفت، دنیا آن تر و تازگی را که با حضور تو داشت از دست داد و روزگار دنیا تیره و تار گردید. تاریکی‌های دنیا تر و خشک آن را فرا گرفت. پدر جان! من تا آن زمان که به دیدار روی تو نائل شوم در افسوس خواهم بود. پدر جان! از هنگام جدایی از تو خواب به چشم من نرفته است. پدر جان! کیست که به داد بیوه زنان و بینوایان برسد؟ کیست که تا روز قیامت به داد امت تو برسد؟ پدر جان! بعد از تو ما ضعیف و ناتوان شدیم. پدر جان! مردم از ما رویگردان شده اند، در صورتی که ما به واسطه وجود تو در میان مردم بزرگ و عزیز به شمار می‌آمدیم. کدام چشم است که در فراق تو نبارد! کدام غم و اندوه است که در مصیبت تو همیشگی نباشد! کدام پلک چشم است که بعد از تو برای خواب فرو افتد! با توجه به اینکه تو بهار دین و نور پیامبران بودی، چگونه است که کوه‌ها فرو نمی ریزند، دریاها فرو نمی روند و زمین طعمه زلزله نمی گردد؟ پدر جان! من گرفتار مصیبت بزرگی شده ام، مصیبت من مصیبت کوچکی نیست. پدر جان! من در پنجه این عزای بزرگ و این رخداد هولناک گرفتار گردیده ام. پدر جان! ملائکه برای تو گریان شدند و افلاک از حرکت باز ماندند. بعد از تو منبرت دچار وحشت و محرابت از وجود تو خالی شد، قبر تو از اینکه تو را در برگرفته خوشحال و بهشت مشتاق تو و دعا و نماز توست. پدر جان! آن مجالسی که تو درآنها می‌نشستی گرفتار ظلمتی بزرگ شده اند. تا وقتی که به زودی نزد تو بیایم، در افسوس تو به سر می‌برم. ابوالحسن (یعنی حضرت علی) تو را از دست داد؛ همان ابوالحسنی که مؤمن، پدر دو فرزند تو حسن و حسین، برادر تو، دوست تو و محبوب توست؛ همان علی که تو او را از زمان کودکی پرورش دادی و آنگاه که بزرگ شد با وی برادر شدی؛ همان علی که محبوب ترین اصحاب تو بود؛ همان علی که در اسلام آوردن و هجرت کردن و یاری رساندن به تو از همه پیشی گرفت. ما تو را از دست دادیم، گریه قاتل ما خواهد بود. گرفتار افسوس و حسرت شده ایم. » 🌿 سپس آن بانو ناله ای کرد و فریادی زد که نزدیک بود روح از بدنش جدا شود. آنگاه این اشعار را بر زبان آورد: صبر من قلیل و عزای من آشکار شد بعد از آنکه خاتم انبیا را از دست دادم ای چشم من! اشک فراوان بریز. ای چشم من! وای بر تو! بخل مکن و خون گریه کن. ای رسول خدا! ای برگزیده خدا! ای پناگاه یتیمان و ضعیفان. حقا که کوه‌ها و وحوش و پرندگان و زمین بعد از گریه کردن آسمان برای تو گریان شدند. پدر جان! قبرستان حجون و رکن و مشعر و بطحاء از برای تو گریان شدند محراب عبادت و مجلس درس قرآن که در هر صبح و شام تشکیل می‌شد ند، برای تو گریه می‌کنند دین اسلام که در میان مردم غریب شده، در مصیبت تو گریان گردید کاش می‌دیدی آن منبری را که بر فراز آن می‌رفتی، چگونه بعد از نور، ظلمت آن را فرا گرفته ای خدای زهرا! اجل مرا به زودی برسان! زیرا زندگی من تیره و تار گردیده است سپس به منزل خود بازگشت و شب و روز گریست و ناله کرد؛ آن گونه که نه چشمه اشکش خشک می‌شد و نه ناله و ضجه اش آرام می‌گرفت. 📚 بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۱۷۶ @BotShenasi
🔍 شرح وقایع از لسان فضه سلام الله علیها 🌿 اجْتَمَعَ شُیُوخُ أَهْلِ الْمَدِینَةِ وَ أَقْبَلُوا إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَقَالُوا لَهُ یَا أَبَا الْحَسَنِ إِنَّ فَاطِمَةَ علیها السلام تَبْکِی اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ فَلَا أَحَدٌ مِنَّا یَتَهَنَّأُ بِالنَّوْمِ فِی اللَّیْلِ عَلَی فُرُشِنَا وَ لَا بِالنَّهَارِ لَنَا قَرَارٌ عَلَی أَشْغَالِنَا وَ طَلَبِ مَعَایِشِنَا وَ إِنَّا نُخْبِرُکَ أَنْ تَسْأَلَهَا إِمَّا أَنْ تَبْکِیَ لَیْلًا أَوْ نَهَاراً فَقَالَ علیه السلام حُبّاً وَ کَرَامَةً فَأَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام حَتَّی دَخَلَ عَلَی فَاطِمَةَ علیها السلام وَ هِیَ لَا تُفِیقُ مِنَ الْبُکَاءِ وَ لَا یَنْفَعُ فِیهَا الْعَزَاءُ فَلَمَّا رَأَتْهُ سَکَنَتْ هُنَیْئَةً لَهُ فَقَالَ لَهَا یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِنَّ شُیُوخَ الْمَدِینَةِ یَسْأَلُونِّی أَنْ أَسْأَلَکِ إِمَّا أَنْ تَبْکِینَ أَبَاکِ لَیْلًا وَ إِمَّا نَهَاراً فَقَالَتْ یَا أَبَا الْحَسَنِ مَا أَقَلَّ مَکْثِی بَیْنَهُمْ وَ مَا أَقْرَبَ مَغِیبِی مِنْ بَیْنِ أَظْهُرِهِمْ فَوَ اللَّهِ لَا أَسْکُتُ لَیْلًا وَ لَا نَهَاراً أَوْ أَلْحَقَ بِأَبِی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ لَهَا عَلِیٌّ علیه السلام افْعَلِی یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ مَا بَدَا لَکِ ثُمَّ إِنَّهُ بَنَی لَهَا بَیْتاً فِی الْبَقِیعِ نَازِحاً عَنِ الْمَدِینَةِ یُسَمَّی بَیْتَ الْأَحْزَانِ وَ کَانَتْ إِذَا أَصْبَحَتْ قَدَّمَتِ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ علیهما السلام أَمَامَهَا وَ خَرَجَتْ إِلَی الْبَقِیعِ بَاکِیَةً فَلَا تَزَالُ بَیْنَ الْقُبُورِ بَاکِیَةً فَإِذَا جَاءَ اللَّیْلُ أَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام إِلَیْهَا وَ سَاقَهَا بَیْنَ یَدَیْهِ إِلَی مَنْزِلِهَا وَ لَمْ تَزَلْ عَلَی ذَلِکَ إِلَی أَنْ مَضَی لَهَا بَعْدَ مَوْتِ أَبِیهَا سَبْعَةٌ وَ عِشْرُونَ یَوْماً وَ اعْتَلَّتِ الْعِلَّةَ الَّتِی تُوُفِّیَتْ فِیهَا فَبَقِیَتْ إِلَی یَوْمِ الْأَرْبَعِینَ وَ قَدْ صَلَّی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام صَلَاةَ الظُّهْرِ وَ أَقْبَلَ یُرِیدُ الْمَنْزِلَ إِذَا اسْتَقْبَلَتْهُ الْجَوَارِی بَاکِیَاتٍ حَزِینَاتٍ فَقَالَ لَهُنَّ مَا الْخَبَرُ وَ مَا لِی أَرَاکُنَّ مُتَغَیَّرَاتِ الْوُجُوهِ وَ الصُّوَرِ فَقُلْنَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَدْرِکْ ابْنَةَ عَمِّکَ الزَّهْرَاءَ علیها السلام وَ مَا نَظُنُّکَ تُدْرِکُهَا فَأَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام مُسْرِعاً حَتَّی دَخَلَ عَلَیْهَا وَ إِذَا بِهَا مُلْقَاةٌ عَلَی فِرَاشِهَا وَ هُوَ مِنْ قَبَاطِیِّ مِصْرَ وَ هِیَ تَقْبِضُ یَمِیناً وَ تَمُدُّ شِمَالًا فَأَلْقَی الرِّدَاءَ عَنْ عَاتِقِهِ وَ الْعِمَامَةَ عَنْ رَأْسِهِ وَ حَلَّ أَزْرَارَهُ وَ أَقْبَلَ حَتَّی أَخَذَ رَأْسَهَا وَ تَرَکَهُ فِی حَجْرِهِ وَ نَادَاهَا یَا زَهْرَاءُ فَلَمْ تُکَلِّمْهُ فَنَادَاهَا یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی فَلَمْ تُکَلِّمْهُ فَنَادَاهَا یَا بِنْتَ مَنْ حَمَلَ الزَّکَاةَ فِی طَرَفِ رِدَائِهِ وَ بَذَلَهَا عَلَی الْفُقَرَاءِ فَلَمْ تُکَلِّمْهُ فَنَادَاهَا یَا ابْنَةَ مَنْ صَلَّی بِالْمَلَائِکَةِ فِی السَّمَاءِ مَثْنَی مَثْنَی فَلَمْ تُکَلِّمْهُ فَنَادَاهَا یَا فَاطِمَةُ کَلِّمِینِی فَأَنَا ابْنُ عَمِّکَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ قَالَ فَفَتَحَتْ عَیْنَیْهَا فِی وَجْهِهِ وَ نَظَرَتْ إِلَیْهِ وَ بَکَتْ وَ بَکَی.  📚بحارالانوار، جلد ۴۳، صفحه ۱۷۷ @BotShenasi
🔍 شرح وقایع از لسان فضه سلام الله علیها بزرگان مدینه گرد هم آمدند، به حضور امیرالمؤمنین علی علیه السّلام مشرف شدند و گفتند: «یا اباالحسن! فاطمه شب و روز گریه می‌کند، هیچ کدام از ما شب در رختخواب به خواب نمی رویم. روزها هم بر مشغله و کسب معاش آرام و قرار نداریم. ما از تو تقاضا می‌کنیم که فاطمه یا شب‌ها گریه کند یا روزها.» امیرالمومنین علیه السلام فرمود: «اشکالی ندارد. » وقتی علی علیه السّلام به سراغ فاطمه اطهر رفت، دید که گریه آن بانوی معظمه دمی آرام نمی گیرد و تسلیت گویی به او ثمری ندارد. هنگامی که چشم آن بانو به امیرالمومنین علیه السلام افتاد، لحظه ای ساکت شد. امیرالمومنین علیه السّلام به وی فرمود: «ای دختر پیغمبر خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم! بزرگان مدینه از من خواسته اند که از تو بخواهم یا شب برای پدر بزرگوارت گریه کنی یا روز. » 🌿 فاطمه اطهر علیها السّلام گفت: «یا اباالحسن! من چندان در میان این مردم نمی مانم. به زودی از میان این مردم می‌روم. یا علی! به خدا قسم من شب و روز می‌گریم تا اینکه به پدرم ملحق شوم. » امیرالمومنین علیه السلام فرمود: «باشد، هر چه می‌خواهی همان بکن. » علی علیه السّلام بعد از این ماجرا، اتاقی خارج از شهر مدینه برای حضرت زهرای اطهر ساخت که آن را بیت الاحزان می‌گفتند. موقعی که صبح می‌شد، فاطمه اطهر حضرت حسن و حسین علیهما السّلام را برمی داشت، از مدینه خارج می‌شد، به قبرستان بقیع می‌رفت و همچنان تا شب گریه می‌کرد. وقتی شب فرا می‌رسید، امیرالمومنین علیه السلام می‌آمد و فاطمه اطهر را به منزل خود باز می‌گرداند. حضرت فاطمه پس از فوت پدر بزرگوارش بیست و هفت روز به همین منوال زندگی کرد، تا اینکه بیمار شد و تا روز چهلم زنده ماند و آنگاه از دنیا رحلت کرد. به هنگام شهادت حضرت فاطمه، امیرالمومنین نماز ظهر را خوانده و به طرف منزل می‌رفت که ناگاه کنیزان را دید که ماتم زده و گریان به استقبال آن حضرت آمدند. امام علیه السّلام از آنها پرسید که چه خبر شده، چرا شما را ناراحت و مضطرب می‌بینم؟ گفتند: «یا امیرالمؤمنین! دختر عموی خود فاطمه اطهر را دریاب! گرچه گمان نمی کنیم به هنگام برسی. » حضرت امیر به سرعت وارد خانه شد و نزد فاطمه اطهر رفت. ناگاه دید که فاطمه اطهر در میان بستر خود که از پارچه کتان سفید مصری بود افتاده و به طرف راست و چپ می‌غلتد. علی علیه السّلام ردا را از دوش خود انداخت، عمامه را از سر مبارک خود برداشت و لباس خود را در آورد. آنگاه جلو رفت، سر مبارک حضرت زهرا را به دامن گرفت و فرمود: «یا زهرا! » ولی حضرت فاطمه پاسخی نداد. برای دومین بار فرمود: «یا بنت محمد المصطفی! » فاطمه اطهر باز هم جوابی نداد. حضرت امیر برای سومین بار صدا زد: «ای دختر آن کسی که زکات را در دامن عبای خود برای فقرا می‌برد! » اما باز هم جوابی نشنید. دوباره گفت: «ای دختر آن کسی که با ملائکه نماز خواند! » حضرت زهرا علیها السّلام باز هم جوابی نداد. علی علیه السّلام صدا زد: «یا فاطمة کلمینی! (یعنی ای فاطمه! با من تکلم کن) من پسر عموی تو علی بن ابی طالب هستم. » حضرت فاطمه زهرا این بار چشم‌های خود را به روی حضرت امیر گشود. آنگاه به گریه افتاد. علی علیه السّلام هم گریان شد و به زهرای اطهر فرمود: «مگر تو را چه شده؟ من پسر عمویت علی هستم. »  📚بحارالانوار، جلد ۴۳، صفحه ۱۷۷
فِرَاقُکِ أَعْظَمُ الْأَشْیَاءِ عِنْدِی وَ فَقْدُکِ فَاطِمُ أَدْهَی الثُّکُولِ سَأَبْکِی حَسْرَةً وَ أَنُوحُ شَجْواً عَلَی خَلٍّ مَضَی أَسْنَی سَبِیلٍ أَلَا یَا عَیْنُ جُودِی وَ أَسْعِدِینِی فَحُزْنِی دَائِمٌ أَبْکِی خَلِیلِی ثُمَّ حَمَلَهَا عَلَی یَدِهِ وَ أَقْبَلَ بِهَا إِلَی قَبْرِ أَبِیهَا وَ نَادَی السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا حَبِیبَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا صَفْوَةَ اللَّهِ مِنِّی السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ التَّحِیَّةُ وَاصِلَةٌ مِنِّی إِلَیْکَ وَ لَدَیْکَ وَ مِنِ ابْنَتِکَ النَّازِلَةِ عَلَیْکَ بِفِنَائِکَ وَ إِنَّ الْوَدِیعَةَ قَدِ اسْتُرِدَّتْ وَ الرَّهِینَةَ قَدْ أُخِذَتْ فَوَا حُزْنَاهْ عَلَی الرَّسُولِ ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ عَلَی الْبَتُولِ وَ لَقَدِ اسْوَدَّتْ عَلَیَّ الْغَبْرَاءُ وَ بَعُدَتْ عَنِّی الْخَضْرَاءُ فَوَا حُزْنَاهُ ثُمَّ وَا أَسَفَاهْ ثُمَّ عَدَلَ بِهَا عَلَی الرَّوْضَةِ فَصَلَّی عَلَیْهِ فِی أَهْلِهِ وَ أَصْحَابِهِ وَ مَوَالِیهِ وَ أَحِبَّائِهِ وَ طَائِفَةٍ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ فَلَمَّا وَارَاهَا وَ أَلْحَدَهَا فِی لَحْدِهَا أَنْشَأَ بِهَذِهِ الْأَبْیَاتِ یَقُولُ: أَرَی عِلَلَ الدُّنْیَا عَلَیَّ کَثِیرَةً وَ صَاحِبُهَا حَتَّی الْمَمَاتِ عَلِیلٌ لِکُلِّ اجْتِمَاعٍ مِنْ خَلِیلَیْنِ فُرْقَةٌ وَ إِنَّ بَقَائِی عِنْدَکُمْ لَقَلِیلٌ وَ إِنَّ افْتِقَادِی فَاطِماً بَعْدَ أَحْمَدَ دَلِیلٌ عَلَی أَنْ لَا یَدُومَ خَلِیلٌ
🔍 صحنه ای جانگداز ... إِذْ دَخَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ فَقَالا یَا أَسْمَاءُ مَا یُنِیمُ أُمَّنَا فِی هَذِهِ السَّاعَةِ قَالَتْ یَا ابْنَیْ رَسُولِ اللَّهِ لَیْسَتْ أُمُّکُمَا نَائِمَةً قَدْ فَارَقَتِ الدُّنْیَا فَوَقَعَ عَلَیْهَا الْحَسَنُ یُقَبِّلُهَا مَرَّةً وَ یَقُولُ یَا أُمَّاهْ کَلِّمِینِی قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِی بَدَنِی قَالَتْ وَ أَقْبَلَ الْحُسَیْنُ یُقَبِّلُ رِجْلَهَا وَ یَقُولُ یَا أُمَّاهْ أَنَا ابْنُکِ الْحُسَیْنُ کَلِّمِینِی قَبْلَ أَنْ یَتَصَدَّعَ قَلْبِی فَأَمُوتَ..... حضرت حسنین علیهما السّلام از راه رسیدند و گفتند: «اسماء! مادر ما که در یک چنین ساعتی به خواب نمی رفت؟ » اسما جواب داد: «مادر شما به خواب نرفته، بلکه از دنیا رفته است. » امام حسن روی نعش مادر افتاد و در حالی که جسد مقدس او را حرکت می‌داد و فرمود: «مادر جان! تا روح از بدن من جدا نشده با من سخن بگو! » آنگاه امام حسین آمد و در حالی که پاهای مبارک مادر را حرکت میداد و می‌بوسید، می‌فرمود: «مادر جان! من فرزند تو حسینم. قبل از اینکه در هم بشکنم و قالب تهی کنم با من حرف بزن! » اسماء به آنها گفت: «ای فرزندان پیغمبر اسلام! نزد پدرتان علی بروید و آن حضرت را از فوت مادرتان آگاه کنید. »  📚بحارالانوار، جلد ۴۳، صفحه ۱۸۶ @BotShenasi
 🔍 صارت کالخیال... رُوِّینَا عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ علیهما السلام: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَسَرَّ إِلَی فَاطِمَةَ علیها السلام أَنَّهَا أُولَی مَنْ یَلْحَقُ بِهِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ فَلَمَّا قُبِضَ وَ نَالَهَا مِنَ الْقَوْمِ مَا نَالَهَا لَزِمَتِ الْفِرَاشَ وَ نَحَلَ جِسْمُهَا وَ ذَابَ لَحْمُهَا وَ صَارَتْ کَالْخَیَالِ امام جعفر صادق از پدرش علیهما السلام روایت کرده که رسول خدا صلّی الله علیه و آله به صورت مخفیانه به فاطمه علیها السلام خبر داد که نخستین کسی خواهد بود که از میان اهل بیتش به او خواهد پیوست، پس آن گاه که رسول خدا وفات یافت و آنچه را که در تاریخ ذکر شده به وسیله قوم بر فاطمه روا داشته شد، در بستر قرار گرفت و جسمش نحیف و گوشت بدنش آب شد و از فرط ضعف و لاغری به سانِ خیال(شبحی) گشت. 📚 بحارالانوار، جلد ۷۸، صفحه ۲۸۱
....کَانَ سَبَبُ وَفَاتِهَا أَنَّ قُنْفُذاً مَوْلَی عُمَرَ لَکَزَهَا بِنَعْلِ السَّیْفِ بِأَمْرِهِ فَأَسْقَطَتْ مُحَسِّناً وَ مَرِضَتْ مِنْ ذَلِکَ مَرَضاً شَدِیداً وَ لَمْ تَدَعْ أَحَداً مِمَّنْ آذَاهَا یَدْخُلُ عَلَیْهَا وَ کَانَ الرَّجُلَانِ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ......  ▪️حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام روز سه شنبه، سوم ماه جمادی الثانی سال ۱۱ هجری از دنیا رحلت کرد. علت وفات آن حضرت، همان ضربه ای بود که قنفذ غلام آن مرد به امر او به ایشان وارد آورد. حضرت زهرا به علت آن ضربه، محسن را سقط کرد و به همین دلیل به شدت بیمار شد و اجازه نداد هیچ یک از آن افرادی که وی را اذیت کرده بودند، به حضور او برسند. آن دو نفر که از اصحاب پیامبر خدا بودند، 📚بحارالانوار، جلد ۴۳، صفحه ۱۷۰