♠️ #نبردها_در_سیاهچاله_ها 💎
قسمت بیستم
روی یکی از صندلی ها نشستیم و شعبده بازی رو تماشا میکردیم.برای اینکه بفهمیم غذا ها عادی هستن به دری که داخلش تاریک بود با چارلی و فانر رفتیم.
من: هرکی به یه سمت بره و اینجارو بررسی کنه.
به سمت چپ رفتم. همه چیز عادی بود ولی تاریک بود. داشتم داخل کند هارو نگاه میکردم. چیزی قدم قدم زنان نزدیکم میشد با اینکه من متوجه نبودم! چاقویش را در آورد 🔪یهو جلوی گردنم را با چاقو گرفت و نزدیک بود سرمو ببره که با سرعت اونو به زمین انداختم 😨اما پامو کشید و منو رو به زمین خوابوند و چاقویش را بلند کرد و میخواست داخل چشمم فرو کند که من محکم دست اورا نگه داشته بودم. به چشمم نزدیکتر میشد 😰دست اورا به کنار سرم هل دادم و با یه حرکت ساتور رو به سر اون پرت کردم. یه ویندیکیتور از کارکنای اون رستوران بود! چارلی یه سیب پیدا کرده بود و داشت میخورد😂یکی از ویندیکیتورای اونجا (که کت و شلوار شیک و پاپیون قرمز زده بودند 😂) چارلی رو دید 😐
ویندیکیتور: هی تو اینجا چیکار میکنی؟ 😡 چاقو رو ورداشت و سمت چارلی پرت کرد. چارلی همون لحظه گکو شد و به سقف چسبید و نامرئی شد 😂😐به وسط سالنی که درش به رستوران وصل بود رفت و یهو دو ویندیکیتور از بقل پریدند و شروع به کتک زدن اون کردند. همون لحظه نینوکزوری (پسر عموی نایا😐) داشت میرفت دستشویی که وقتی در را باز کرد اونارو در حالت خشکیده دید 😂........
ادامه دارد......
#FoxNaia
کپی حرام 😐❌🔪
• https://EitaaBot.ir/poll/zv2g1 •
کدوم کانال بهتره؟☝️🏼
از طریق لینک بالا رای بدید🌂
《CafeNovel࿐
• https://EitaaBot.ir/poll/zv2g1 • کدوم کانال بهتره؟☝️🏼 از طریق لینک بالا رای بدید🌂
لطفا به کافه ماینکرافت رای بدین❤️
💎 #نبردها_در_سیاهچاله_ها ♠
قسمت بیست و یک
یهو ویندیکیتور ها چارلی رو نزدند و چارلی از دستشون در رفت 😂نینوکزوری هم از دستشویی رفتن پشیمون شد 😂 همینطور که ادامه میدادم به پشت رستوران رسیدم و دیدم چند وکس که لباس شیک و با یه چوب دستی در دستشان یه الی رو بستند و دارند اونو میبرن . تبدیل به اکسل پیکاک شدم ، پریدم و الی رو گرفتم .با باد بادبزنم اون وکس هارو پرت کردم و داخل رستوران دویدم. دهان الی رو باز کردم و سپس دستای اونو با لبه ی تبرم باز کردم .
الی : ممنون پلیر نمیدونی قرار بود اون وکسا چه بلایی سرم بیارن 😸
من : بیا تو کیفم قایم شو تا پیدات نکردن.
به خود عادیم تبدیل شدم و رفتم تا فانر و چارلی رو پیدا کنم و سریع با انجیرا از رستوران بیرون برم . چارلی و فانر رو پیدا کردم و از راهروی اشپز خونه بیرون امدیم .پیش انجیرا رفتیم .
من : انجیرا زود وسایلتو جمع کن بدو 😕
انجیرا : عههههههه نایا من الان دارم مسابقه ی رپ میدم یه دقیقه 😐
از شالگردن بدبخت گرفتم و از رستوران خارج شدیم 😂 به داخل یه جنگل رفتیم و انقدر دویدیم که پیدامون نکردند . شب برای استراحت یه جا موندیم . دوباره ایلوسیونیست ظاهر شد : سلام مهمونی چطور بود خوش گذشت ؟😃
من : تو میشه مارو ول کنی بری سراغ زندگیت ؟😐😡
ایلوسیونیست : خب من فقط یه ولگردم و باید شبارو زیر درختا بخوابم 😞
چارلی نقشه را در آورد : خب انگار راه طولانیه 😕
یهو ایلوسیونیست نقشه رو گرفت : خب انگار میخواین استیو و الکس رو پیدا کنین 😯خب چرا دنبال این دو نفرین ؟ چرا از گروه دریم اس ام پی کمک نمیگیرین ؟😀
من : چون شاید قبول نکنن و شاید استیو و الکس کمکمون کنن 😒
ایلوسیونیست : کی گفته اونا از بهترین ماینکرافت باز ها هستن بهتون کمک میکنن تازه تعدادشون هم خیلی زیادتر از استیو و الکس است 😃
انجیرا : اگه منظورت گروه هانتر هاس اونا که فقط پنج نفرن 😐
ایلوسیونیست : نخیر یوتیوبرای دیگه مثل تامی ویلبور تکنوبلید .......
من : واقعا پس نقشه ی اونجارو میدی ؟😧😃
ایلوسیونیست : البته البته بفرمایین 😄
من : خیلی خوبه اونوقت تعداد زیادی از قهرمانا رو داریم :) مقصد عوض شد پیش به سوی ایمندرج 😃.......
ادامه دارد .......
#FoxNaia
کپی حرام 😐🚫🔪
#قلب_پیکسلی
پارت ۱۴
وقتی سر از اوورولد درآوردیم، استیو بهم گفت:《خب حالا، خونه انتیتی کجاست؟🙄》
گفتم:《من چه بدونم. بیا احضارش کنیم.😜😌》
چشای استیو گرد شد:《سرت به جایی خورده؟ چطوری؟ مثلا ورد بخونیم.🤷♂🤦♂🤦♂》
گفتم:《چرا که نه!🤞》
فندکم رو درآوردم. زمین رو آتش زدم و دور و اطراف آتش شیشه های سفید گذاشتم.(این مثال است. شما این کار را انجام ندهید.😜🤣)
بعد ورد خوندم:《هولا-مولا-هولا-مولا!💎》
استیو مسخرهام کرد:《این چه وردیه؟ خیلی ورد مسخرهای هست.🤦♂🤦♂🤦♂》
ولی به استیو اعتنایی نکردم.😌😌😌
بعد دو دقیقه، انتیتی ۳۰۳ پشتمون بود!😱😃
تا مارو دید، شوکه شد!😁
گفتم:《وایسا! من ازت کمک میخوام که...》
انتیتی حرفم رو قطع کرد:《کدوم انسان و پلیر عاقلی از من کمک میخواد؟🤦♂🤦♂🤦♂》
با جرعت گفتم:《من!😌🤞》
انتیتی:《خو حالا مشکلت چیه؟🔪》
گفتم:《می میخوام با هیروبراین جنگ کنم و شکستش بدم. حالا هم ازت کمک میخوام چون میدونم با هیروبراین دشمنی داری.😳😳🙊》
انتیتی:《کمکت میکنم! اما فکر نکن ازین به بعد کاریت ندارم. فقط ایندفعه متحدیم.😬😬😬😐✊》
همین هم کافی بود. استیو خشکش زده بود.😉😅
این داستان ادامه دارد...
#الکس
💎 #نبردها_در_سیاهچاله_ها ♠️
قسمت بیست و دو
آن شبو خوابیده بودیم، صدای جیرجیرک و نور ماه بهمون آرامش میداد.🌙🌌یهو بوته ها تکون خوردند 🌿همه بیدار شدند و شمشیراشونو در آوردند 🗡 یهو نینوکزوری با دوتا کریپر جلومون افتاد 😐
من: وات؟ نینوکزوری تو اینجا چه کار میکنی؟ 🤨
نینوکزوری: عه سلام نایا 😀
من: سلام علیکم 😐
انجیرا: این دیگه کیه نایا تو اونو میشناسی؟ 🧐
من: اون پسرعموی منه 😐و حالا تو اینجا چه کار میکنی 🤨
نینوکزوری: داشتم میرفتم سیزده به در که یهو به شماها برخوردم 😂
من: خب مهم نیست مارو از خواب بیدار کردی 😪😑
و سپس دور آتش نشستیم🔥. همه قیافه های خواب آلود داشتند 😂
نینوکزوری: چه خبرا نایا اینارو معرفی نکردی بهم 😁
انجیرا یهو جلوی چشمای نینوکزوری تلپورت شد و گفت : اسم من انجیراعه و اگه دوست من یعنی نایارو نزدیکش بشی با آرواره هام طرفی 😒
من: انجیرا آروم بابا پسر عمومه ها 😐
پشت من یه بوته بود 🌿یهو یه ویندیکیتور آرموردار با تبر دوتیکه منو گرفت و داخل بوته ها کشید 😨
نینوکزوری: من که رفتم خداحافظ 😧
همه تبدیل شدند و با سرعت منو دنبال میکردند 😰
فاکسی 🦊: مستر کت بدو از درختا برو بالا و جلوی اونا بپر.
مستر کت: باشه میو جان 😺
جلوی اون ایلیجرا پرید و پنجه های نیم متری اش را در آورد و دمش را هی تکان میداد.
مستر کت: کجا کجا با این عجله 😼
و محاصره شان کردند 😄اما ویندیکیتور آرموردار تبر رو محکم به گردنم گرفت و گفت: اگه.... نزدیک بشین..... نایارو جلوی خودتون کشتم 😡
پیلیجری که آرمور طلایی داشت گفت: زود تکنوبلوک هاتونو بدین و تسلیم بشین 🏹
فاکسی ایستاد...... ترس تمام وجودشو فرا گرفت...........
ادامه دارد ............
#FoxNaia
کپی حرام 😐🔪❌
💎 #نبردها_در_سیاهچاله_ها ♠️
قسمت بیست و سه
سعی میکردم یه فنی رو انجام بدم که اون ایلیجرو به زمین بزنم اما خیلی محکم منو گرفته بود 😕مسترکت فکری کرد . 🤔
مستر کت: فاکسی گوشاتو بگیر.
فاکسی: گکو، نایا گوشاتونو بگیرین. 😧
پنجه های Mr cat در اومد. آرواره های اندرمنی اش باز شد و چنان جیغی زد که ویدر رو میشد باهاش کشت 😂 ویندیکیتور آرموردار تبرش روی زمین افتاد و من همون موقع اکسل پیکاک شدم و به هوا پرواز کردم 🙂 انجیرا آروم شد و یهو من شیرجه زدم، بادبزنمو باز کردم و ویندیکیتور رو از کمر نصف کردم. چند تا پیلیجر کنارمون بودن. شنلمو جلوی خودم سپر کردم و با تبر پریدم و پیلیجر رو نصف کردم. پیلیجر تیر زد. چارلی پرید و با کلنگش مسیر تیر رو عوض کرد. به هوا پرید و کلنگ رو در سر پیلیجر فرو کرد. ⛏ Mr cat سریع پشت پیلیجر آرمور طلایی اومد و با پنجه چند تیکه اش کرد. 🔪
Mr Cat: مامان بزرگ بیا برات گوشت قیمه آوردم تیکه تیکه شدس 😂
فاکسی: الان همه در رفتن نگاه کنید 😂✌️
پیلیجرا با یه سرعت خافانگ میدویدند و ما داشتیم بهشون میخندیدیم 🤣😂
گفتم: خب باید راه بیوفتیم الان تقریبا بازم بخوابیم یه بلایی سرمون میاد 😐
وقتی راه افتادیم به یه جاده ی سنگی و جنگل مه آلود بر خوردیم. یه روستا دیدیم که غارت شده بود و بیشتر چست هاش خالی بود.
من: چه اتفاقی برای اینجا و ساکنینش افتاده؟ 🙁
فاکسی به خود عادیش تبدیل شد: انگار دیر رسیدیم 😕اون یه نقشه بود تا نتونیم یه روستای بزرگ رو نجات بدیم 😒 چارلی یه چست رو آورد: بچه ها بیاین یه چند دست لباس پیدا کردم خیلی خفنن😛
به لباس ها نگاه کردیم، آنها لباس های.............
ادامه دارد.........
#FoxNaia
کپی حرام 😐🔪❌
سلام سلام😄
این منم مدیر #Queen_as
اومدم بگم که رمان #کی_مرا_ملکه_کرد؟ به اتمام رسید
و تنها ییرایش پارت ها مونده که بریم برای فصل بعد این رمان به نام #نگهبان_آتش 😍🔥
پس لفت ندید کیوتام🌝🌻
💎 #نبردها_در_سیاهچاله_ها ♠️
قسمت بیست و چهار
اون ها لباسهای رپر ها بودند. انجیرا یکی از اون لباس هارو برداشت: این به درد چی میخوره ما که رپر نیستیم 😐
فکر کردم و گفتم: شایدم باشیم 😏
فانر: چطور؟ ما حتی بلد نیستیم رپ بخونیم 😕😑
گفتم: برای رسیدن به ایمندرج تو هم باید یوتیوبر یا یه شخص معروف باشی برای همین ما باید خودمونو گلمراک کنیم 🤩البته همون رپر 😁
انجیرا: من قبلا هم رپر بودم هم دیجی 😎✌️
من و فانر و چارلی: واو یعنی میتونی بهمون یاد بدی؟ 😃
انجیرا: باشه 😏😎
ما یه دستی به سر و وضعمون کشیدیم و انقدر فرق کردیم که چارلی گفت: نایا کجاست این کیه 😐😂
به سمت جاده سنگی و پر از مه حرکت کردیم. همون اولای راه به یه پیلیجر اوتپست که کنارش یه غار بزرگ بود دیدیم. نزدیک تر که شدیم دیدیم که اون ها دارن از معدن اون غار استفاده میکنن و تازه اچنتر هم اونجا بود! 😳 روی یه تپه قایم شده بودیم که یهو پیلیجرای آرمور طلایی کمانشونو روبه ما گرفتن و گفتن: حرکت نکنید وگرنه مردین!
مارو گرفتن و پیش انچنتر بردن😰
پیلیجر: انچنتر بیا برات چهار تا زندانی داریم 😏
انچنتر: خوبه اونارو به اون درخت ببندین.
وقتی مارو بستن انجیرا یواشکی گفت: نایا چرا نگفتی تبدیل بشیم؟ 😕الان مارو بگیرن تیکه تیکمون میکننا. و اگه بفهمن ما....
گفتم: نگران باش یه نقشه ای دارم 😏
داد زدم: آهای انچنتر میای مسابقه بدیم؟
انچنتر : چه مسابقه ای؟
انجیرا داد زد: مسابقه ی رپ 🎤
انچنتر تو فکر رفت و گفت: باشه بد نیست که یه سرگرمی داشته باشیم 😈
فانر: اما یه شرط داره
انچنتر: چه شرطی؟
فانر: اگه ما ببریم باید مارو آزاد کنی 😏
انچنتر: اما اگه نبردین.... باید تا آخر عمرتون عذاب ببینید 😈
انچنتر فکری کرد و ادامه داد: خب بزار اول از اون شروع کنیم اسمت؟
چارلی با من من کنان: من من من گلمراک کراور ههسستتمم😨
انچنتر: خب گلمراگ کراور بیا جلو و با من مسابقه بده 😈
انچنتر بلنگو رو تو دستش چرخوند و گرفت. 🎤
انچنتر شروع کرد:
نشستم رو چمنا نگاه میکنم به ابرا
پرنده پر میزنه بلبل آواز میخونه 😏
چارلی یا گلمراک کراور: گلمراک نایتراکسی بگو چی بخونم؟ 😨
من: نمیدونم 😵
چارلی: خوشمزه هارو بامزه ها رو سس های سالاد دلپذیر سلیقت عالی چه سرحالی ایتالیایی دلپذیر 😋
قیافه انچنتر دیدنی بود 🤣: 😑داری واسم آهنگ تبلیق هارو میخونی؟ 😐😒
انجیرا: بالاخره تو مسابقه رپ هر آهنگ و رپی قبوله 😏......
ادامه دارد.......
#FoxNaia
کپی حرام 😐🔪❌
داستان تبادل از زبان یک واندرینگ تریدر
بزارید قبل از داستان بگم من کیم
من ماب بی آزاری در ماینکرافت هستم که کارم تجارت هست.
یک روز که داشتم به سمت روستا می آمدم یک روستایی من رو دید گفت چی داری؟
گفتم اسفنج،نهال درخت اوک،خیار دریایی، و چیز های دیگه...
گفت در عوضش ازم چی میخوای گفتم امرالد🔮
گفت من امرالد ندارم اما باید صبر کنی تا استیو یا الکس بیان من باهاشون ترید کنم تا به تو بدم و خیار دریایی بگیرم💰
من گفتم کی میان؟ گفت معلوم نیست🚹🚺
من آنجا منتظر ماندم یک روز، دو روز، سه روز، تا بعد از یک سال دیدم همه ی روستایی ها دارن زامبی میشن منم از ترسم خودم رو ناپدید کردم🔮
اما از شانس بدم همون موقع استیو رو دیدم که داره روستایی هایی رو که زامبی شدن رو میکشه🧟♂🧟♀
منم سعی کردم تا خودم رو ظاهر کنم اما باید زمانش تموم میشد😔
خواستم لاما هام رو بهش نشون بدم تا ببینه منو اما اون لاما های من رو کشت و طنابشون رو گرفت و رفت😟🐪
من دوباره اونجا موندم دیگه هیچ روستایی اونجا نبود من تنها بودم با یک آیرون گلم😫
دیگه من داشتم بخاطر دور بودن استیو از من دی اسپاون میشدم😥😓
یک هفته گذشت من رفتم دنبال یک روستای دیگه که شاید استیو بیاد اونجا و دی اسپاون نشم.
حدود صد کیلومتر گشتم و بالاخره بعد از یک هفته تونستم یک چیزی پیدا کنم🤩
اما نه استیو بود نه روستا😃
اون یک پورتال ندر نصف شده بود که جلوش یک صندوق بود توش رو گشتم دیدم 5 تا آبسیدین توشه😃 و یک فندک😻
رفتم ادامش رو ساختم دیدم یک دونه آبسیدین کم دارم😥
می خواستم برم تو ارتفاع یازده تا دایموند پیدا کنم و برم یک آبسیدین از یک جا با کلنگ دایموندی بکنم و بیارم بزارم اینجا😎
رفتم به ارتفاع سی و پنج که رسیدم دیدم یک ماین شافت اونجاست😬🤥
اونجا یک اسپاونر عنکبوت بود و من با سختی عنکبوت ها رو کشتم رو یک صندوق داخل یک واگن پیدا کردم😯
صندوق رو باز کردم دیدم یک آبسیدین و دو تا دایموند توش هست🤩
اومدم آبسیدین رو بگیرم دیدم پشم سیاهه😩
اون دوتا دایموند رو گرفتم دیدم یکی دیگه برای ساخت کلنگ نیاز دارم😟
دوباره رفتم پایین تر وقتی رسیدم به ارتفاع بیست به یک استخر لاوا رسیدم😫
چون منم مستقیم داشتم به پایین میرفتم افتادم توی لاوا😖😣
بعد با استفاده از اون اسفنجه اومدم بالا😝
به سختی خودم رو خاموش کردم😪
رفتم یک طرف دیگه و رفتم به ارتفاع یازده رسیدم🤩
کلی کندم تا یک دونه دایموند پیدا کردم وقتی کندمش دیدم نوشته لاپیز☹️
دوباره گشتم و یک دایموند پیدا کردم و اومدم بالا و یک کلنگ یاختم و یکی از اون آبسیدین اضافه هاییی رو که کنار اون پورتال بود رو کندم و پورتال رو ساختم😃
وقتی رفتم تو پورتال دیدم اونما پر از ماب های خطرناکه😬😱
منم اومدم جهان معمولی😨
وقتی رسیدم دوباره به دنبال روستا گشتم اما همون جا یک روستا بود😃
دیدم استیو اونجاهه😀
رفتم پیشش دیدم میخواد باهام ترید کنه😺
ازم یک دونه نهال درخت اوک خرید و یک خیار دریایی و یک اسفنج🤠
و من پنج تا امرالد داشتم🤩
اما همین که اومدم برم دیدم یک چیزی داره میزنتم😬
برگشتم دیدم استیوه🤭
استیو من رو کشت و من یک جای دیگه اسپاون شدم😣
همه ی وسایلم رو از دست دادم😔
با ما مهربون باشید🙁
ما بی آزاریم😟
هم لاما هامون رو میکشید هم خودمون رو😕
آخه چرااا😥😓
ما که بی آزاریم و هیچ چیزی هم دراپ نمیکنیم رو واسه چی میشکید😣
لاما هامون رو بکشید اما خودمون رو نکشید😟
《CafeNovel࿐
داستان تبادل از زبان یک واندرینگ تریدر بزارید قبل از داستان بگم من کیم من ماب بی آزاری در ماینکرافت
رمانی از طرف یکی از اعضای ما 💚🔥
《CafeNovel࿐
رمانی از طرف یکی از اعضای ما 💚🔥
ادمین #FoxNaia اگر میشه لطفا هشتک عضو و هشتک رمان ایشون رو بگیرید
ممنون