" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_131 نفس عمیقی کشیدم و گفتم: +باید با اقامحمد صحبت کنیم...من نمیدونم! _ر
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_132
+ ناشکری نکن!
دستشو دورفرمون مشت میکنه و پاشو روی گاز فشار میده ...
استرس امونمو بریده بود...
چرا این وضعیت تموم نمیشد؟
نکنه آرام فهمیده!
دوباره شماره نرگسو گرفتم که دردسترس نبود...
اونقدر نگران بودم که متوجه گذر زمان نشدم....
_حامد بدو...
سریع از ماشین پیاده شد که پشت سرش دوئیدم...
دستمو گذاشتم رو زنگ که در بازشد...
پشت سر رادین وارد حیاط شدم...
روی در کوبیدم..
نرگس با صورت خیس درو باز کرد...
_داداشی!
+نرگس چیشده!
نرگس خودشو انداخت تو بغلم که رادین بی اختیار داد زد:
_آرام کجاااااااست!
نرگس خودشو جمع کرد و با صدای لرزون جواب داد:
_از دیشب که رفته تو بالکن نشسته نیومده بیرون!
هرچی صداش میزنم جواب نمیده!
تنها چیزی که معلومه گوشه مانتوییه که تنشه!
به گوشیش هم زنگ میزنم خاموشه!
دستشو کشید رو صورتش و التماس وار نگاهم کرد...
زیرلب گفتم:
+اروم باش نرگس!
سمت بالکن قدم برداشتم که دیدم در قفله...!
رادین دستشو گرفته بود جلوی دماغش و حرص میخورد...
با شونه م ضربه بدی به در زدم که صدای بدی داد...
رادین سریع وارد بالکن شد و آرامو تکون داد:
_ارام!ارام !ارام پاشو...
تکون ریزی خورد و آروم سرشو بلند کرد...
-چیشده چیه!
رادین دستی به موهاش کشید و از بالکن زد بیرون...
نرگس چشم ڠره ای حوالش کرد و فشی زیرلب داد و رفت...
تنها من موندم ....
دستی به چشماش کشید و گفت:
-چیشده اینا چرا اینجوری میکنن؟
خندمو خوردم و گفتم:
+درکه قفله..
هرچی هم صدات میزنیم جواب نمیدی!
گوشیتم که جواب نمیدی!
انتظار داری چی بشه؟
نقش خنده روی صورتش پیدا شد..
پقی زد زیر خنده و گفت:
+یعنی الان اون حال رادین و نرگس بخاطر من بود؟خیخیخی....
خنده کوتاهی کردم ...
+ولی کارت زشت بود...
دستاشو باز کرد و قدی کشید..
_جدی میفرمایید؟
+بله...کاملا جدی!
_بیا برو بچه پررو هنوز نه به داره نه به باره برا من تایین تکلیف میکنه!
چشام داشت درمیومد...
چی گفت؟
مردمک چشمم بزرگتر ازین نمیشد!
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_133
خیلی ریلکس بلند شد و از کنارم رد شد...
چن دیقه خیره به گلدونی بودم که اونم مث من برگاش ریخته بود!
بچه پررو؟
مظلوم تراز من هم وجود داره؟
با صدای نرگس به خودم اومدم...
_حامد بیا آقا رادین و آرام میخان برن...
سری تکون دادم و بعداز مرتب کردن صندلی سمت پذیرایی رفتم..
+کجا میری رادین!
_حامد بعدا میام بریم پیش آقامحمد..الان زیاد اوکی نیستم...
+باشه...خدافظ!
سری تکون داد و از نرگس تشکری کرد ...
آرام خواست نرگسو بغل کنه که نرگس سرشو انداخت پایین و سمت در رفت....
نوچی کردم که نرگس اخم کرد...
آرام با حال گرفته رو کرد به من:
_بچه پررو خدافظ..
ابرویی بالا دادم و گفتم:
+خدافظ خانوم گستاخ!
چشمی ریز کرد و رفت...
+این چه کاری بود کردی؟
_دختره ی پررو...اینهمه دارم اشک میریزم دارم پرپر میشم براش تازه از خواب ناز بیدار شده میگه: چیشده چیه!(با دهن کجی خواندهشود).
پوفی کشیدم و گفتم:
+من میرم سایت کارداشتی زنگ بزن...
_عهههههه زهر مار ! یکسره سایت سایت سایت! بسه دیگه!بیا بشین از خودت و آرام و آیندت بگو!چه گلی میخای بزنی به سر اون طلای سیاه!*
با اسم آرام دستم رو دستگیره خشک شد...
_بابا حامد بیا بشین حرف بزنیم! میخای چکار کنی! دست رو دست نزار اینجوری ! شوهر میکنه میره اونوقت ازهم میپاشی ها!
اخم غلیظی کردم و گفتم:
+زبونت لال بشه بچه!
خیلی بدم اومد...
ولی نرگس راست میگفت...
خودمم نمیدونستم تصمیمم چیه برای آیندم!
ولی ازین مطمئن بودم که من آرامو میخام!
_بیا دیگه!
نشستم کنارش و گفتم:
+چیه!دهن منو سرویس کردی تو !
با اشتیاق چهارزانو نشست و گفت؛
_بگو!
+چیرو؟
_عههه میزنمتا!از حس خودت نسبت به اون یالغوز!
انگشت اشارمو اوردم بالا:
+نرگس یه بار دیگه توهین کنی..
_میدونم...میزنی نصفم میکنی...بیخیال...بنال!
پوکر نگاش کردم و شروع کردم..
نرگس تنها کسی بود که همه چیو میدونست...
محرم راز های بچگی و الان من بود!
*طلای سیاه منظورش آرامه:):)
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_133 خیلی ریلکس بلند شد و از کنارم رد شد... چن دیقه خیره به گلدونی بودم
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_134
+راستش...من یدفه باهاش حرف زدم!جدی..
ولی جوابش سر بآلا بود!
نمیدونم منو دوست داره یا نه!
ولی ...
لبخند محوی زد:
_تو دوسش داری؟
سرمو انداختم پایین..
+خب...آره!
_قربونت برم باحیاای من!
بقیشو بسپار به من و مامان!
+نه نهههه! مامان چیزی نباید بدونه...
قیافشو کج کرد و گفت:
_داشم دیر گفدی!
ابروهام بالارفت!
+اخبار بی بی سی باز تو دهن لقی کردی؟
بلند شد و سمت سماور رفت...
_عی بابا داداشم!
بالاخره که میفهمه!
+هوم...باشه من رفتم..
_باش برو...خدافظ
+خدافظ
ازخونه زدم بیرون و سمت سایت حرکت کردم...
___________________________
﴿#آرام﴾
اعصابم خورد بود...
اون از طرز بیدار کردنشون...
اینم از بی محلی هاشون!
ایش...
پا به پای رادین رفتم سر خیابون...
رادین تاکسی گرفت و سوار شدیم..
سکوت بدی توی ماشین حکمفرما بود...
پوف کلافه ای کشیدم و پنجره رو باز کردم...
نفس عمیقی کشیدم و اکسیژن رو ب ریه هام رسوندم...
رادین کنار من نشسته بود و زل زده بود به جاده...!
گلومو صاف کردم ..+اهم..
+چته تو؟
نیم نگاه اجباری بهم انداخت ..
_هیچی!
با لحن سردش لحظه ای سرما به وجودم تزریق شد..
چش بوداین!
# بفرمایید رسیدیم!
با صدای راننده تاکسی پیاده شدم...
بعداز حساب کردن کرایه باهاش سمت خونه قدم برداشتم..
درو بازکرد و اول خودش رفت تو...
الاغ!
بدم اومد!
ایشش...
درو با حرص بستم ...
وارد خونه شدم و بدون توجه بهش سمت اتاقم پرواز کردم...
انقدر خوابم میومد که پلکام میگفتن داداش ماها دیگه داریم نمیتونیم!
والا!
خوابمو که زهرمارم کردن...
اینم از طرز برخوردشون..
لباسامو عوض کردم و سریع موهامو شونه زدم...
صورتم رو شستم و به تخت و بالشت و پتوی عزیزم پناه بردم..
سرمو گذاشتم رو بالشت که به سه نکشیده خوابم برد..
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_134 +راستش...من یدفه باهاش حرف زدم!جدی.. ولی جوابش سر بآلا بود! نمیدونم
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_135
#نرگس♡
داشتم از ذوق میمردم!
حامد بدجور شیفته ارام شده بود!
تاحامد پاشو گذاشت از در بیرون ،شیرجه زدم سمت گوشیم...
+الووووووووووو سلامممممم مامان
_هوشت دخمله رفتی تهران یادت رفت مارو؟
+بده اومدم کمکت کنم برا کنجکاوی؟اومدم خبر بیارم برات؟ خودت گفدی بیام سر و گوشی آب بدم ببینم چه غلطیمیکنه این شازده پسرت!
صدای خنده هاش گوشمو پر کرد..
_خب دختر من تسلیم...چه خبر حالت خوبه؟حال حامد چطوره؟
+اون گوریل که خوبه...ولی من خوب نیستم!
صدای شادش تبدیل شد به نگران!
_چیشده مامان؟ آب و هوای اونجا بهت نمیسازه؟ مسموم شدی؟یا
+ماماننن! نه هیچکدوم!
_پس چی؟نکنه حامد طوریش شده؟
+اون گوریل هیچیش نمیشه!
البته چرا...راستش...شده!
_خدا مرگم بده!چیشده!
صدای بابا از اونطرف اومد...
# باز چه حقه ای تو سرته دختر؟
+سلام نفسم حالت خوبه؟ میدونم...مامان اذیتت میکنه!۰
_دختر میام اون زبونتو ازحلقت میکشم بیرونا!
صدای قهقه من ازینور و صدای خنده های باباهم ازاونور...
+بکش...ولی دیگه نمیتونم بگم ...
لحنمو غمگین کردم ..
+حامد چه بلایی سرش اومده!
_نرگس!چیشده؟
+پسرت عاشق شده!
سکوتی حمکفرما شد..
+هاییی مامان!
_الهییی بگردم بچممووووو!
گوشیرو از گوشم دور کردم و پوکر زل زدم به گلهای فرش..
شروع شد ...
اه..
_خدایآپسرم داره دامادمیشه!
حالا عروسم کیه؟میشناسمش؟
+ اره بدبخت... سیاه بخت.. میشناسیش!
_اسمش چیه?کی هس؟
+هووممم....آرام!دختر همسایه بالایی خونه ۶۰ متریمون...یادته؟
_الهی بگردممممممم!
+عه؟برو...خدافظ..
_حسودبابآ!
+بگردمت بابایی!
داشتم میگفتم!یه دختر دیوونه ی زشت بیریخت !
سلیقه نداره که!
# بابا: اینجور که این دختره میگه ینی پنجه آفتابه
+جیییییییییییییغ!عه!
باصدای در قابلمه گفتم:
+برم شام شازده پسرتونو سرهم کنم!
_برو مامان مواظب خودت باش!
+فدات شم خدافظ!بابایییی خدافظ!
باهم خداحافظی کردیم...
گوشیمو زدم شارژ و رفتم آشپز خونه...
نمکی روی قرمه سبزی که داشت قل قل میزد ریختم و درشو گذاشتم...
زیرشو کم کردم و روی مبل دراز کشیدم ...
چشمام گرم شد و خوابم برد...:)
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_135 #نرگس♡ داشتم از ذوق میمردم! حامد بدجور شیفته ارام شده بود! تاحامد پ
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_136
#حامد
داشتم سوسکی و آروم سمت اتاق آقا محمد میرفتم که ..
رسول: به به آقا حامد! مگس کش بزنم روت پخش شی زمین؟همچین سوسکی میره میاد انگار قاتلشیم!
برگشتم که دیدم لیوان چایی دستشه ...
خنده الکی و مصنوعی که خودمم حالم خورد،کردم..
دستمو گذاشتم رو شونش ...
+نه رسول جانم!خوب چخبرا حالت خوبه؟ انقدر چایی نخور کمخون میشی بجای شهادت خودت میمیری!
دستمو پس زد و بالحن جدی گفت:
_توهر وقت یاد گرفتی سر رفیقت داد نزنی و رفیقتو پیش چن نفر ضایع نکنی منم چایی نمیخورم!
نگاه بدی انداخت و رفت...
این دیگه چشه!
به راهم ادامه دادم که یادم افتاد بخاطر چی توپش پره...
باید برم ازدلش دربیارم!
دستمو بردم بالا تا در بزنم که خودش باز شد و چهره اقا محمد جلوم نمایان شد..
+عه سلام آقا!
_سلام! بشین من الان میام..
وارد اتاق شدم و نشستم رو صندلی...
برای لحظه ای چشمامو بستم که بدجور خوابم گرفت...
اقا محمد دیر کرده بود...
خواستم بلند شم که در باز شد...
رسول:تشیف بیار پایین جلسه ست!
بلند شدم و با رسول همقدم شدم سمت اتاق جلسه...
________________________
#نرگس
با صدای مزخرف آلارم از خواب پریدم...
نگاهی به ساعت انداختم...
۶:۵ دقیقه بعدازظهر...
چقدر خوابیده بودم!
رفتم سرویس و صورتمو آب زدم...
گوشیمو برداشتم و شماره آرامو گرفتم...
بوق...بوق...
_بعله؟
صدای گرفته و خواب آلودش تو گوشم پیچید...
+بله و بلا! ببعی یموقع نیای از دلم دربیاری ها ! غرورت خش برمیدارع!
_چی شده؟
+ابشو گرفتن چلو شده!
_دختر بمیری تو! خواب بودم!
+پاشو بریم بیرون دور بزنیم!مانتو میخام!
_تو چرا ازمانتو خریدن سیر نمیشی؟
+برای امر خیر میخام باوا!
_عهههههع مبارکهههه توله خواستگار داشتی و من نمیدونستم؟
+اون که اره...صف کشیدن.
.ولی منظورم برا امر خیر دیگه بود!
_عه چی؟
+خواستگاری حامد!
صداش قطع شد...
+هوی نم نمای باروت؟بارووووت؟آروووووممم؟ مردی؟
_چیزه..من بعدا بهت زنگ میزنم!
+باشه...الان میام دنبالت!
_باشع...
گوشی رو قطع کردم و سمت کمد رفتم...
مانتوی آبی چهارخونه ای ...شلوار دمپا...و شال آبی آسمونی...
تو جیک ثانیه حاضر شدم...
سمت میزآرایشی رفتم..
ریمل کوشولویی زدم و رژ لب هلویی رنگمو به لبام کشیدم.
رژگونه کمرنگی زدم و شونمو برداشتم و افتادم به جون موهام...
موهامو دم اسبی بستم و شالو چادر ملیمو سرم کردم..کیفمو برداشتم و وسایل لازمو گذاشتم توش..
سوییچ ماشینمو برداشتم و زیر گازو خاموش کردم...
از خونه زدم بیرون..
هوووف
حوصلم واقعا پوکیده بود!
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_136 #حامد داشتم سوسکی و آروم سمت اتاق آقا محمد میرفتم که .. رسول: به به
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_137
نشستم پشت رول و استارتو زدم...
ضبط رو روشن کردم و دنبال آهنگ مورد علاقم گشتم....
رسیدم ب آهنگی که دوسش داشتم...
شروع کردم به زمزمه...
""همه رفتند تا زمستان شد
خنده ها مردند گریه ارزان شد
کو جوانی آرزو ها کو
رفته ایم از یاد یادی از ما کو
شاید این بغض آخرم باشد آخرین غمم باشد
عاشقانه ای آرام بین درد و غم باشد
هر آشنایی غریبه است هر نگاهی فریب است
با صدای هر باران حال قلبم عجیب است
غم تقدیر هم قطار درد ما شده
دریا شبیه بغض ما شده🥲
از ما چه مانده غیر از آرزو
با قلب خسته ای خدا بگو
دنیای ما کو دل تنهای ما کو رویای ما کو
دنیای ما کو فردای ما کو
ای ساحل غم دریای ما کو؟
ای قاضی عشق در بازی عشق
پس جای ما کو ...
همه رفتند تا زمستان شد...
خنده ها مردند گریه ارزان شد..
کو جوانی آرزو ها کو؟
رفته ایم از یاد یادی از ما کو؟
شاید این بغض آخرم باشد آخرین غمم باشد...
عاشقانه ای آرام بین درد و غم باشد
هر آشنایی غریبه است هر نگاهی فریب است!
با صدای هر باران حال قلبم عجیب است""
'~رضا بهرام_غم تقدیر~'
تا آهنگ تموم شد رسیدم دم خونه آرام...
تک زدم که در بازشد...
نگاهی بهش انداختم ...
مانتوی مناسب و پوشیده ای پوشیده بود...شال سبز خوش رنگی سرش کرده بود و تکه کوچیکی از موهاش بیرون بود..شلوار لوله تفنگی و کیف و کفش مشکی...
درو باز کرد و نشست..
+سلام کویید نوزده!
_سلام خوبی؟
صدای بی حوصلش باعث شد انرژیم بیوفته...
+چته تو؟
_هیچی..!
میخایم بریم کجا؟
لبخندی زدم و گفتم:
+هرجا که تو بگی!
_مانتو میخاستی بگیری ...
پوزخندی زد ..
_برای خواستگاری خان داداشت!
متوجه منظورش نشدم...
+آ...آره...
_بریم!
پامو گذاشتم رو گاز و آهنگ بعدی رو پلی کردم...
"پادشاه عشق بودم، عاشقونه قلبمو رفتی نشونه ...
حق من نبود جدایی؛ بی دلیل و بی بهونه..
پادشاه عشق بودم عاشقونه هرکی زخمیه میدونه ...
دلمو زدی شکستی؛ ولی اینجور نمیمونه
امپراتور! حمله کردی قلبمو بردی به غارت!
آخه این رسمش نبود توی رفاقت
تو بری با عشق تازه ات من بمونم تک و تنها تو اسارت :)
امپراطور؛ نه فرشته بودی تو آخه نه آدم
تو چیکار کردی با قلب بیگناهم تا ابد میمونه یادم!
لحظه ی آوار عشق توی نگاهم
پادشاه عشق بودم تو صداقت؛ کرده بودم به تو عادت!
منو از خودم گرفتی؛ کردی به دلم خیانت
پادشاه عشق بودم؛ تو صداقت موندم اینجا تو اسارت...:)
.......(ادامه دارد)))
'~میلاد مهرزاد_امپراطور~'
آهی کشیدم و رو کردم سمت آرام که دیدم اشکاش روونه...
+آرام؟ چیشدههه!
برگشت سمتم ..
_چ..چی؟
+چرا گریه میکنی!چییشده قربونت برم؟
دستی به صورتش کشید و خندید!
دیوونه شده بود!
_چیزی نیست!خوب میشم!
جلوی مانتو فروشی حلما پارک کردم...
+اینجا مانتو فروشی دوستمه!حلما...قیمت مانتو هاش خیلی مناسبه...چیزی خواستی بردار!
سری تکون داد ...
پیاده شدیم ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مـَـه اوبِشکَســـته بالَـــم
که دارم شوق پَرواز...🍂
@CafeYadgiry🖤
#آهنگ
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_137 نشستم پشت رول و استارتو زدم... ضبط رو روشن کردم و دنبال آهنگ مورد ع
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_138
#آرام
با صدای ویبره گوشیم ازخواب پریدم..
نرگس بود...
+بعله؟
_بله و بلا! ببعی یموقع نیای از دلم دربیاری ها ! غرورت خش برمیدارع!
بر خرمگس معرکه لعنت...مزاحم خوابم شد!...
+چی شده؟
_ابشو گرفتن چلو شده!
+دختر بمیری تو! خواب بودم!
_پاشو بریم بیرون دور بزنیم!مانتو میخام!
اصلا حوصله بیرون رو نداشتم..
شروع کردم به بهانه آوردن...
+تو چرا ازمانتو خریدن سیر نمیشی؟
_برای امر خیر میخام باوا!
+عهههههع مبارکهههه توله خواستگار داشتی و من نمیدونستم؟
_اون که اره...صف کشیدن.
.ولی منظورم برا امر خیر دیگه بود!
+عه چی؟
_خواستگاری حامد!
احساس کردم گوشام کر شد!
خواستگاری حامد؟
اون که...اون که از من...
+هوی نم نمای باروت؟بارووووت؟آروووووممم؟ مردی؟
+چیزه..من بعدا بهت زنگ میزنم!
_باشه...الان میام دنبالت!
+بااشع...
حالم دگرگون شد!
اون .. اون مگه منو دوست نداشت؟
مگه نگفت نمیزارم آب تو دلت تکون بخوره؟
مگه نگفت میخام کنارت باشم؟
چیشد پس!
چرا دبه کرد!
من تازه دلمو بهش بسته بودم!
تازه خوشم اومده بود ازش!
از غیرتش!
از عصبانیتش!
از نگرانی هاش!
ازشوخی هاش..
نفس عمیقی کشیدم و بلند شدم در پنجره آشپزخونه رو باز کردم...
نفسم درنمیومد!
حامد مرد نبود!
مرد زیر حرفش نمیزنه!
به این ایمان آوردم که نباید به کسی تکیه کنم!
آبی به دست و صورتم زدم ....
رفتم اتاق و موهامو شونه زدم...
مانتوی ساده و شال موردعلاقمو پوشیدم و آرایش نکردم...
اهل آرایش نبودم ولی همیشه ریمل و رژ رو حتما میزدم!
بی حوصله کیف و گوشیمو برداشتم ...
درو قفل کردم و کفشامو پوشیدم که نرگس زنگ زد...
رفتم پایین و سوار ماشین شدم...
_سلام کویید نوزده!
خشک و سرد جواب دادم...
+سلام خوبی؟
_چته تو؟
+هیچی..!
تو دلم داد زدم...جیغ زدم...:عالی ام!حالم عالیه!
نفس عمیقی کشیدم..
+میخایم بریم کجا؟
_هرجا که تو بگی!
+مانتو میخاستی بگیری ...
پوزخندی زدم...
+برای خواستگاری خان داداشت!
گیج جواب داد...
_آ...آره...
+بریم!
دستشو برد سمت ضبط و آهنگی پلی کرد...
لحظه ی آوار عشق توی نگاهم:
چه قدر قشنگه!
اینو هیچوقت یادم نمیره!
نامردیشو!
بازی دادنمو!
ابراز علاقش کشک بود؟
آهنگ تموم شد که صدای نرگس دراومد:
_آرام؟ چیشدههه!
برگشتم سمتش
+چ..چی؟
_چرا گریه میکنی!چییشده قربونت برم؟
خندیدم و دستی به صورت خیسم کشیدم...
+چیزی نیست!خوب میشم!
جلوی مانتو فروشی پارک کرد.
_اینجا مانتو فروشی دوستمه!حلما...قیمت مانتو هاش خیلی مناسبه...چیزی خواستی بردار!
سری تکون دادم و پیاده شدم...