چطور سـاعت خوابم رو کم کنم😳 :
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
قدم 𝟏 : هر ادمی لازم ب هفت ساعت خوابیدن داره پس زود بخواب و زود بیدار شو🌸 ؛
قدم 𝟐 : برنامه روزانت رو با یه درسی که دوست
داری شروع کن🧡 ؛
قدم 𝟑 : گوشی رو موقع خواب بزار پیشت که یهو ساعت از دستت در نره اما یکمی از خودت دورش کن اینطوری بهتره🫐👌🏼 ؛
قدم 𝟒 : قبل خواب برنامه فردات رو مرور کن😺 ؛
قدم 𝟓 : بدون الارم بیدار شو🌱👀 ؛
. ׁ ֢ #ترفند🥑🌱
#توصیه
@CafeYadgiry💛
•غذای ملی کشور ها. 🌸🍐.
⊱ – – – – – – – – – – – ⊰
•امریکا:همبرگر .🚙👐🏽.
•ژاپن:سوشی . 🍪🥛.
•ایتالیا:پاستا .🌧📗.
•چین :پنکیک داگ . 🥧💙.
•هند:چیکن تندروی . 🐻🌿.
•فرانسه:کرپ .🍓👩🏽🍳.
•کانادا:پوتین . 🦋🐤.
•ایران:چلوکباب . 📃🌸.
#دانستنی 🦴🧃 . ִֶָ 𓂅
@CafeYadgiry🖤
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_261 یه چیزی وسط گلوم مثل غده سرطانی گیر کرده بود! نه میتونستم قورتش بدم
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_262
لباس مجلسیه رو با لباسای بیرونم عوض کردم و پرتشون کردم رو زمین... کیفم و سوییچ رادینو از میزش برداشتم و
بدون توجه به صدازدنای رادین از سایت زدم بیرون...
حالم گرفته بود!
حامد بدجور سنگدل شده بود!
نمیدونستم چیکار کنم!
از بلایی ک قراره سر دلم بیاد خبر نداشتم!
پشت رول نشستم و پامو گذاشتم رو گاز...
تواین وضعیت فقط حالم با آهنگ خوب میشد!
اونقدر ضبط رو دستکاری کردم تا آهنگ مورد علاقمو پیدا کردم...
"تواین شهر به هرکی...شبیه تو!
بهش بی اراده نگاه میکنم!
میدونم که نزدیک من نیست..
میدونم دارم اشتباه میکنم!
تونیستی و من...
مثل دیوونه ها
دارم زیر باروون قدم میزنم...
تورو اونقدر از خدا خواستم...
زمین و زمانو بهم میزنم!...
مثل یه دیوونم.
دلتنگ و بارونی...
اشکام سر میره ! تو هرخیابونی...
قلبم ترک خورده...
حال بدی دارم...
هیچوقت نفهمیدی..
چقدر دوستت دارم!!!!
مثل یه دیوونم دلتنگ و بارونی...
اشکام سر میره.
تو هر خیابونی.
قلبم ترک خورده.
حال بدی دارم.
هیچوقت نفهمیدی... من دوستت دارم!!!!
..
هربار باریدم...
هم بغض و بارونا...
دستاتو کم دارم... تواین خیابونا.
هرگوشه این شهر..
توهر پیاده رو...
هربار حس کردم این جای خالی رو:))))
مثل یه دیوونم دلتنگ و بارونی...
اشکام سر میره... توهر خیابونی قلبم ترک خورده حال بدی دارم...
هیچوقت نفهمیدی....من دوستت دارم!... "
"رضا صادقی " ≡دوستت دارم ≡
اشکامو پاک کردم و زدم کنار...
داشتم میترکیدم!
لعنت بهت حامد!
لعنت بهت که سنگدلی بهت نمیاد!
بهت نمیاد دل بشکونی!
قضاوت کنی!
دورکنی منو از خودت!
میتونی؟
آره میتونه!
تونست که من الان تو این وضعیتم !!!
آب معدنی رو برداشتم و سر کشیدم..
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_262 لباس مجلسیه رو با لباسای بیرونم عوض کردم و پرتشون کردم رو زمین... ک
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_263
#راوی
چه بلایی سر پسر دل نازک و عاشق آمده بود؟!
_دلتنگی امونت نمیده؟
_چه تیپی هم زدی!
_فکر نمیکردم انقدر دوسش داشته باشی!
قصد رسواکردن دخترک را داشت؟!
گویی قلب دخترک هزارتکه شده بود!
توان ایستادگی در مقابل اورا نداشت !
چکار میکرد؟
از کجا شروع میکرد؟
از اینکه چرا بااو سرد شده؟
یا ازینکه چرا نان حرام وارد زندگی اش شده؟
یا شاید هم.... چرا بعداز مرگ فرشته کوچک شان دیگر مثل قبل نشدند!؟
تغییر انسانها خوب است!
آن هم برای حل یک مشکل!
اما گاهی اوقات خود تغییر کردن مشکل ساز است!
تغییر ناگهانی حامد کار دست دخترک میداد!
دیر یا زود!...
اما کارش به زودی به بن بست میخورد!
میفهمید که دخترک قصه مظلوم تر وپاک تر از این حرفاست ک حتی بخواهد خیانت را به زبان بیاورد!
اما کاش دیر نشود!
دیر نشود فهمیدن اینکه فرشته کوچکشان قرار است به این دنیا پا بگذارد!
و هنوز هم پدر و مادر آن جنین ، آرام و حامد اند!
دل نازک شدن دخترک بی دلیل نیست!
فرشته کوچکی که در وجود مادرش شکل گرفته بود ، کار خودش را کرده بود!
پدر آن فرشته ، چه بر سر مادر بی گناهش آورد؟
مادری که تمام وجودش گرم بود به همان فرشته کوچک...
اما فرد نحس و کینه ای قصه ما قصد رها کردن آرام را داشت؟!
نداشت!
نمیتوانست خوشبختی آرام را ببیند و انتقام خون مادرش را نگیرد!
هرچند میدانست آرام هیچ نقشی در قتل مادرش ندارد!
اما او بویی از انسانیت نبرده بود!
دست به هرکاری میزد ...
یا خوشبختی ...یا حامد...و یا فرشته کوچکش را از دخترک مظلوم بگیرد!
کشتن حامد برایش راحت بود!
اما تیم حامد زرنگ تر از او بودند و سریع از قضیه بو بردند!
فرشته کوچولویش چی؟!
او هنوز زنده بود و مادرش در عالم غفلت و بی خبری به سر میبرد!
کاش ارسلان بیخیال شود و آرام را لحظه ای با مشکلات و غم و دردهایش رها کند!
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_263 #راوی چه بلایی سر پسر دل نازک و عاشق آمده بود؟! _دلتنگی امونت نمیده
فرشته کوچولو حامد و آرام زندست:))))))))؟؟
.
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_264
#آرام
با تیر کشیدن زیر دلم به خودم اومدم...
سنگینی جسمم کلافم کرده بود!
حتی نمیتونستم تکون بخورم!
اونقدر از جونم سیر شده بودم که حتی پیگیر شکم برآمده م که بعدار سقط اینجوری شده بود ، نبودم!
ترسیده بودم و حتی به رادین هم چیزی نگفتم...
دروغ چرا...
دوست داشتم لحظه های زندگیم زودتر به پایان برسه !
چرا ک... نه حامدی وجود داشت ...
و نه عشق و عاشقی!.
دلم به بچه ای خوش بود که دوروزه با اومدنش شد تموم امیدم!
زندگیمون روبه راه شد و تموم مشکلامون حل شد !
اما با رفتنش...
خیره شدم به ماشین هایی که سرعت بالای ۸۰ تا داشتن و تو دوثانیه از دیدم محو میشدن...
#فلش_بک_به_گذشته
+حامد؟
_جوووون.
+مرض!
زدیم زیر خنده که گفتم:
+اسم پسر هم وزن اسم خودم انتخاب کردی ؟
_چرا باید اسم دختر هم وزن اسم تو پیدا کنم؟
+عزیزم من گفتم پسر نه دختر!
_کر نیستم شنفتم.
+کری وگرنه اسم پسر انتخاب میکردی!
_اسم دختر...اوممم...
+باز گفتی دختر!
_چون من دختر دوست دارم!
+ولی من پسر میخام!
_مهم نیس تو چی میخای!
+یعنی چی؟
_چون من دختر میخام!
+مهم نیست...من حس میکنم بچم پسره!
دراز کشید رو مبل و ساعد دستشو رو چشماش گذاشت...
_پس من نمیخامش!
+انقدر منو حرص نده !
بچت کج و کوله میشه!
_نه بچم شبیه باباش میشه خیالم راحته!
جیغی زدم و بالشتو پرت کردم سمتش..
+کثافط بز!
خنده مردونه ای کرد و سرشو روی پاهام گذاشت...
خیره شد بهم و باذوق گفت:
_شوخی کردم!
دختر دوست دارم ...
چون یکی مثل خودت اما کوچیک شدش قراره ناز کنه .. دلبری کنه!