╚ ﷽ ╝
#رمان_من_حسین_هستم
#قسمت_بیست_دوم
#اتتفاضیه_شعبانیه
••○♥️○••
عثمان آماده میشود
_ برویم پدر؟
نگاه مثبت پدر جواب عثمان را داده است. راه میافتند سمت خانه احمد، همسایه شأن تا شاید اطلاعاتی از خالد پیدا کنند
عثمان پله های شیک و درجه یک آلمانی خانه شأن را یکی به دو رد میکند و اصلا حواسش به این نیست که پدرش هم با همین سرعت دارد پشت سرش میدود.
به پایین که میرسند تازه باید طول حیاطشان را تا درب خانه طی کنند...
خانه دکتر اکرم خیلی بزرگ است، عثمان خانه ای که یک هفته ای است که توسط دکتر اکرم خریداری شده است را دوست ندارد و این یک هفته ورد زبانش غرولند به خانه بوده است.
از خانه عثمان تا خانه احمد در بالای شهر چند قدم بیشتر فاصله نیست اما همین فاصله کوتاه کافی است که دکتر اکرم در عذاب وجدانش آتش بگیرد
***
_ من کسی که حق ویزیت نداده را ویزیت نمیکنم، این را همان روز اول در مخت فرو نکردم مگر؟
پرستار میترسد و جلوی اسم خالد مینویسد: ویزیت نشده
••○♥️○••
✍ #نوشته_مهدےصابر
✍ لطفا فقط با ذکر #لینک کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نصایح مادرانه یک مادر در قالب شعر *روسری پرچم اعتقاده -نباشه گلبرگات همه به باده 😂
#پویش_حجاب_فاطمے
•∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
••••
-به رسم هر روز
~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~
~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح
المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامامالانسوالجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان°•~
#اللہمعجللولیکالفرج
~> دعای فرج <~
إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ..
•••
•∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_زمانی 🌸💫:]
زمانه لیاقت نداره ، شما چرا باید محروم باشید؟💔
اللهم عجل لولیک الفرج🌹
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
╚ ﷽ ╝
#رمان_من_حسین_هستم
#قسمت_بیست_سوم
#انتفاضیه_شعبانیه
••○♥️○••
در خانه ابو احمد را میزنند، احمد که انگار پشت در نشسته است، به محض شنیدن صدای در از جا میپرد و در را باز میکند.
ـ سلام عثمان
عثمان نمیگذارد تا احوال پرسی کند، نون عثمان را که میشنود میگوید
از خالد خبری نداری؟
ـ خودت دیدی که دعوا شد، حارث و ایاز به قصد کشت او را زدند، هر کاری کردم نشد جلویشان را بگیرم، هلش دادند، بعد هم سرش را محکم به زمین کوبیدند و بیهوش شد.
بغض گلوی احمد را فشار میدهد.
ـ مادرش کجاست؟
ـ رفتم خبرش کردم، بیمارستان.
ـ خب برویم بیمارستان
پدر که در هوای سرد شب های بصره دارد عرق شرم میریزد، میگوید
ب.. برویم پسرم
_ من هم بیایم؟
_ پدر اشکال ندارد احمد هم بیاید؟
_ نه چه اشکالی دارد، تفضل اخوی.
سوار ماشین آخرین سیستم دکتر اکرم میشوند و دکتر اکرم با دست های لرزانی که از بغض های درونش بروز میکند فرمان ماشین را دست میگیرد و مدام با خود میگوید که: تو مگر با رضا عهد نبستی، چند روز گذشته است فقط، چند روز.
قول دادی که شیعه شوی اگر این اتفاق بیافتد، ای اکرم فراموشکار. اگر او همان پسری بود که وعده داده بودند چی؟ منتظر یک تنبیه واقعی باش دکتر اکرم فراموش کار.
••○♥️○••
✍ #نوشته_مهدےصابر
✍ لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود ...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
╚ ﷽ ╝
#رمان_من_حسین_هستم
#قسمت_بیست_چهارم
#اتتفاضیه_شعبانیه
••○♥️○••
_ ابوولاء بیا این را بخور، میمیری ها، سردخانه بیمارستان جا ندارد.
همیشه انقدر رک بود، نمیگذاشت در خلوتم بمانم، آخر چه کسی به تو مدرک پرستاری داده است بگذار اشکم را بریزم دیگر. تو خالد را نمیشناسی، خالد وعده ای است که به من داده بودند، خودش با پای خودش آمده الان یک سال و نیم است که منتظرش هستم.
ـ بگذار زنت بیاید شاید دردت را بفهمد
عذرا از در بیمارستان داخل میشود
ـ سلام سعید، چه شده؟
ـ خانمش است که به چشمان سیاه و لباس دکتری همسرش خیره شده
همسری که قد بلندش عذرا را از دوست داشتنش سیر نمیکند.
عاشقانه میگوید که:
چه شده سعیدم، چرا چشمان قشنگت را با اشک قرمز کردی، سعیدجان به عذرایت بگو!
از دم در که آمد انگار فهمیدم که یکی هست که نگران واقعی ام است، جان تازه ای میگیرم خودم را از جا میکنم. عذرا دارد با گوشه چادرش اشک چشمم را پاک میکند طاقت نمیاورم سریع میگویم
خالد، گمشده را پیدا کردیم.
با رمق کمیمیگوید: خالد، پس یوسف از پشت پرده...
دیگر کلام در دهانش نمیچرخد، غش میکند، من هم.
میگفتند کار در بصره زیاد است، یعنی چند نفری از همکارانم که کار پرستاری انجام میدادند به من هم پیشنهاد کردند تا به بصره بیایم. چه میدانستم که در بدو ورود شهر زمین گیر میشوم، من فقط خواستم لحظه ای بروم تا زید بن صوحان را زیارت کنم، چه میدانستم که همه پول هایم را یک جا میدزدند، حالا من مانده ام و یک شهر غریب، تنهایی و غربت.
••○♥️○••
#نوشته_مهدےصابر
✍ لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
••••
-به رسم هر روز
~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~
~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح
المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامامالانسوالجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان°•~
#اللہمعجللولیکالفرج
~> دعای فرج <~
إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ..
•••
•∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
https://rubika.ir/joing/FFAFCDG0CHPJWCDPUZOQWVJLLICRBJHO
این گروه داخل روبیکاس
وتادقایقی دیگر لایو حرم گذاشته میشود
دوستان عزیزی که تمایل به زیارت مجازی دارن عضو گروه شوند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_زمانی 🌸💫:]
یکی از عوامل غیبت امام زمان
اللهم عجل لولیک الفرج🌹
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
╚ ﷽ ╝
#رمان_من_حسین_هستم
#قسمت_بیست_پنجم
#انتفاضیه_شعبانیه
••○♥️○••
در خانه ابو احمد را میزنند، احمد که انگار پشت در نشسته است، به محض شنیدن صدای در از جا میپرد و در را باز میکند.
ـ سلام عثمان
عثمان نمیگذارد تا احوال پرسی کند، نون عثمان را که میشنود میگوید
از خالد خبری نداری؟
ـ خودت دیدی که دعوا شد، حارث و ایاز به قصد کشت او را زدند، هر کاری کردم نشد جلویشان را بگیرم، هلش دادند، بعد هم سرش را محکم به زمین کوبیدند و بیهوش شد.
بغض گلوی احمد را فشار میدهد.
ـ مادرش کجاست؟
ـ رفتم خبرش کردم، بیمارستان.
ـ خب برویم بیمارستان
پدر که در هوای سرد شب های بصره دارد عرق شرم میریزد، میگوید
ب.. برویم پسرم
_ من هم بیایم؟
_ پدر اشکال ندارد احمد هم بیاید؟
_ نه چه اشکالی دارد، تفضل اخوی.
سوار ماشین آخرین سیستم دکتر اکرم میشوند و دکتر اکرم با دست های لرزانی که از بغض های درونش بروز میکند فرمان ماشین را دست میگیرد و مدام با خود میگوید که: تو مگر با رضا عهد نبستی، چند روز گذشته است فقط، چند روز.
قول دادی که شیعه شوی اگر این اتفاق بیافتد، ای اکرم فراموشکار. اگر او همان پسری بود که وعده داده بودند چی؟ منتظر یک تنبیه واقعی باش دکتر اکرم فراموش کار.
••○♥️○••
✍ #نوشته_مهدےصابر
✍ کپی فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
╚ ﷽ ╝
#رمان_من_حسین_هستم
#قسمت_بیست_ششم
#انتفاضیه_شعبانیه
••○♥️○••
_ ابوولاء بیا این را بخور، میمیری ها، سردخانه بیمارستان جا ندارد.
همیشه انقدر رک بود، نمیگذاشت در خلوتم بمانم، آخر چه کسی به تو مدرک پرستاری داده است بگذار اشکم را بریزم دیگر. تو خالد را نمیشناسی، خالد وعده ای است که به من داده بودند، خودش با پای خودش آمده الان یک سال و نیم است که منتظرش هستم.
ـ بگذار زنت بیاید شاید دردت را بفهمد
عذرا از در بیمارستان داخل میشود
ـ سلام سعید، چه شده؟
ـ خانمش است که به چشمان سیاه و لباس دکتری همسرش خیره شده
همسری که قد بلندش عذرا را از دوست داشتنش سیر نمیکند.
عاشقانه میگوید که:
چه شده سعیدم، چرا چشمان قشنگت را با اشک قرمز کردی، سعیدجان به عذرایت بگو!
از دم در که آمد انگار فهمیدم که یکی هست که نگران واقعی ام است، جان تازه ای میگیرم خودم را از جا میکنم. عذرا دارد با گوشه چادرش اشک چشمم را پاک میکند طاقت نمیاورم سریع میگویم
خالد، گمشده را پیدا کردیم.
با رمق کمیمیگوید: خالد، پس یوسف از پشت پرده...
دیگر کلام در دهانش نمیچرخد، غش میکند، من هم.
میگفتند کار در بصره زیاد است، یعنی چند نفری از همکارانم که کار پرستاری انجام میدادند به من هم پیشنهاد کردند تا به بصره بیایم. چه میدانستم که در بدو ورود شهر زمین گیر میشوم، من فقط خواستم لحظه ای بروم تا زید بن صوحان را زیارت کنم، چه میدانستم که همه پول هایم را یک جا میدزدند، حالا من مانده ام و یک شهر غریب، تنهایی و غربت.
••○♥️○••
✍ #نوشته_مهدےصابر
✍ کپی فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
غرب نو
تولد دوباره
♨️"لینزی لوهان" خواننده و بازیگر هالیوود #مسلمان شد
📌"لوهان" ابتدا شروع به خواندن قرآن می کنه و به دین اسلام علاقه مند میشه و تصمیم می گیره #مسلمان بشه
♻️اون همه عکس های #بی_حجابش رو از صفحه اینستاگرامش پاک کرد و به عربی نوشت : "سلام علیکم"
🌐منبع:
https://www.brecorder.com/2017/06/03/352119/lindsay-lohan-talks-about-holy-quran-and-fasting-in-ramadan/amp
#پویش_حجاب_فاطمے
°
.
.
خواستگارها آمده و نیامده ، پرس و جو
می کردم که اهل نماز و روزه
هستند یا نه ؛
باقی مسائل برایم مهم نبود . 😳👏
حمید هم مثل بقیه ؛
اصلا برایم مهم نبود که
خانه دارد یا نه ؛🏠
وضغ زندگیش چطور است ؛💵
اینها معیار اصلیم نبود .
شکر خدا حمید از نظر دین و ایمان
کم نداشت و این خصوصیتش مرا
به ازدواج با او دلگرم می کرد .💍😍
حمید هم به گفته خودش حجاب
و عفت من را دیده بود و به اعتقادم
درباره امام و ولایت فقیه و انقلاب
اطمینان پیدا کرده بود ،❤️
در تصمیمش برای ازدواج
مصمم تر شده بود .💞
#همسر_شهید_حمید_ایرانمنش
@chaadorihhaaa |❤️
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🍃
📖🕋📖🕋📖
🕋📖🕋📖
💠همراهان گرامی کانال
🌷ختم دسته جمعی سلام امام رضا( ع ) بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
به مناسبت هفته وحدت و میلاد پیامبر عظیم الشان در کانال برگزار میشود
✅ تعداد ثبت مجموعه یا ضامن آهو میشود و توسط متصدی آمار در حرم مطهر
🍃🍂آقا علی بن موسی الرضا 🍂 🍃
از طرف شما عزیزان ثبت میشود و نزد ولی نعمتمان به امانت سپرده میشود
❇️فرصت اعلام و خواندن تا سه شنبه شب ۱۳/ ۸/ ۹۹
❇️ به نیابت از امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف، هدیه به پیامبر ( ص ) و برآورده شدن حاجت افراد شرکت کننده
📣لطفا تعداد سلام امام رضا ع بر پیامبر (ص ) را که می خوانید ،به آیدی زیر بفرمایید تا آمار ثبت مجموعه یا ضامن آهو شود و در حرم مطهر امام رضا( ع )ثبت شود
تشکر و عاقبت بخیری از حضور پر رنگتون 🌹
⬅️آیدی جهت پیام دادن برای اعلام تعداد تلاوت سلام امام رضا (ع )بر پیامبر(ص) در ختم دسته جمعی 👇👇
🆔 @ZZ3362
✍متن سلام امام رضا (ع) بر پیامبر (ص) ⬇️⬇️
أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ [أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ] أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ
وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ خَاتَمُ النَّبِيِّينَ
وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ رِسَالاتِ رَبِّكَ وَ نَصَحْتَ لِأُمَّتِكَ وَ جَاهَدْتَ فِي سَبِيلِ رَبِّكَ
وَ عَبَدْتَهُ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ وَ أَدَّيْتَ الَّذِي عَلَيْكَ مِنَ الْحَقِّ
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ نَجِيِّكَ [وَ نَجِيبِكَ]
وَ أَمِينِكَ وَ صَفِيِّكَ وَ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَنْبِيَائِكَ وَ رُسُلِكَ
كَمَا سَلَّمْتَ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ وَ امْنُنْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا مَنَنْتَ عَلى مُوسى وَ هارُونَ
وَ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ تَرَحَّمْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
اللَّهُمَّ رَبَّ الْبَيْتِ الْحَرَامِ وَ رَبَّ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ رَبَّ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ وَ رَبَّ الْبَلَدِ الْحَرَامِ
وَ رَبَّ الْحِلِّ وَ الْحَرَامِ وَ رَبَّ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ بَلِّغْ رُوحَ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ ص مِنِّي السَّلَامَ.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_زمانی 🌸💫:]
بخدا در آستانه ظهوریم...
اللهم عجل لولیک الفرج🌹
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
🕊💫
چونـکه صـبح آمـد وچـشمم باز شد
قلـب مـن با یادتان هـمراز شـد...
غـرق رحمـت می شـود آن روزکـه
صبحـــش با یادتـان آغـاز شـد...
🌷سلام صبحتون شهدایی🌷✋🌷
#ماملت_شهادتیم
@chaadorihhaaa
╚ ﷽ ╝
#رمان_من_حسین_هستم
#قسمت_بیست_هفتم
#انتفاضیه_شعبانیه
••○♥️○••
اصلاً یادم نمیآید چه شد که همه دارایی ام رفت.
دستانم را از میان سری که از خاراندن نزدیک به زخم بود، بیرون کشیدم
_ چیزی شده برادرم، چرا تکیه بر مزار شهید داده ای؟
جلویم را نگاه کردم، مرد قد بلندی داشت با من صحبت میکرد.
_ پولم را دزدیدند برادر،همه اش را.
نمیدانم چرا توانستم به چشم آبی اش و قد و بالای رعنایش اعتماد کنم.
_ شام خوردی برادر؟
_ کی شب شد؟! ظهر بود که پولم را دزدیدند، اصلا متوجه نشدم که کی شب شد؟
_ برخیز برادرم، برخیز که خانة ما منتظر مهمان لایقی چون توست. نامت چیست برادر؟
من که چاره ای جز خجالت و اعتماد نداشتم زیر لب و با بغض های قورت داده گفتم: سعید.
_ برویم سعید که دیر وقت است، برویم. خانة مان همین نزدیکی هاست در راه با هم حرف میزنیم.
باز هم با خجالت گفتم:
ـ مزاحمتی که ندارم برادر
ـ اگر هم داشتی قدمت روی چشمانم بود، اما حالا شما کجا و مزاحمت؟
همانطور که تند به سمت خانه شان قدم بر میداشتیم، مقابل نانوایی ایستاد و نان سمونی خرید که نکند مهمان که من باشم برایش خجالت بیاورم.
بوی نان امانم را بریده بود، بگویم، نگویم...
نتوانستم سخن را در دهانم نگه دارم، پرید بیرون.
ـ برادر حالا که نان داغ خریدی میشود یک تکه هم به من بدهی
ـ آری بیا سعید، اسمت را درست گفتم دیگر؟
نان را گرفتم، اول بوی نان را خوردم وبعد خودش را.
برای اینکه گستاخی ام برای این درخواست لاپوشانی کنم گفتم
ـ شرمنده برادر، روزه بودم، الان هم که پاسی از افطار گذشته، نتوانستم زبانم را کنترل کنم...
••○♥️○••
✍ #نوشته_مهدےصابر
✍ لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود ....
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
╚ ﷽ ╝
#رمان_من_حسین_هستم
#قسمت_بیست_هشتم
#انتفاضیه_شعبانیه
••○♥️○••
ـ این چه حرفی است برادر. مکث کوتاهی کرد و ادامه داد: روزه! مگر نگفتی که غریب هستی؟ روزه برای چه!؟
دست و پایم را جمع میکنم، امینی جز ابومهدی را در این شهر نمیشناسم
به او میگویم آری برادر، از کربلا آمده ام، برای کار. روزه ام روزة نذر بود
میخواستم کارم جور شود اما همه دارایی هایم از دست رفت.
با چشمان رنگی اش در صورتم نگاه میکند و با تعجب میگوید:
از کربلا آمده ای بصره آن هم برای کار؟ مگر شغلت چیست سعید؟
ـ پرستارم.
سریع بحث را عوض میکنم و میگویم که:
تو که گفتی خانه نزدیک است، پس چرا نمیرسیم برادر؟
ـ میرسیم برادر، میرسیم. از قدیم گفتند که باید ضرب درد را گرفت، کسی خواست که صورتت را به ضرب سیلی مهمان کند، تو دستت را در راه ضربه او بگیر تا ضربه اش کمتر درد بگیرد، ما هم میخواستیم ضرب درد تو را بگیریم اما گویا تو باید ضرب گیر زندگی ما باشی.
متوجه نشدم چه میگوید، دو دستی به جان سرم افتادم و ازگنگی سرم را خاراندم، همیشه که هیجانی در کار بود سرم بود که میزبان دو دستی بود که با ناخن های تیز به جانش افتاده اند.
ـ این بسته نان را بگیر احمد. سرم را از دست تهی کردم و نان را گرفتم، او هم دست در جیب دشداشه عربی اش کرد و مهر تربتی از جیبش بیرون آورد
چند ثانیه ایستاد، قبله را که تشخیص داد به سجده رفت، رفتارش برایم عجیب بود همینطور نگاهش میکردم و خیره خیره و با تعجب کامل به ابومهدی نگاه کردم. به قد و قوارة بلندی که جلوی خدا زانو زده بود. اشک چشمش توی خیابان پر از خاک ولی قابل تحمل بصره که آخر آن به مزار زید بن صوحان منتهی بود، خیلی دیدنی بود.
••○♥️○••
✍ #نوشته_مهدےصابر
✍ لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود ...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
••••
-به رسم هر روز
~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~
~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح
المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامامالانسوالجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان°•~
#اللہمعجللولیکالفرج
~> دعای فرج <~
إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ..
•••
•∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_زمانی 🌸💫:]
خروج سفیانی !
اللهم عجل لولیک الفرج🌹
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
روح خستهی شهر،
حبس در بحرانهای پی در پی...
نبودنت؛انگار خاکستر مرگ روی ثانیهها پاشیده!میبینی
تا نیایی خبری از بهار نیست...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌺 | @chaadorihhaaa