eitaa logo
چَنتِه 🗃
3.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
2.7هزار ویدیو
29 فایل
چَنته: واژه ای بهابادی به معنی ظرف پارچه ای بزرگ(دولو) که در آن تعدادی کیسه های کوچک قرار داده می شد و معمولا محتوی انواع داروهای گیاهی بود . چنته از ملزومات جهیزیه دختران در قدیم بود. پل ارتباطی و تبلیغات @HOSSYN90
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام کار پسندیده ایست که در کنار تنوع محتوا یادی از پیشکسوتان هم می‌شود. از مرحوم سید محمود رضوی معلم فقید و دبیر ریاضی یاد شده بود، روحشون شاد باشه انشاءالله. همکلاسی‌هایی که شما هم در یکی از مطالب نام بردید، احتمالا این خاطره ی شلاقی‌😄 رو از ایشون به یاد دارن. درس جبر و هندسه را با ایشون داشتیم، اگر اشتباه می‌‌کنم اصلاح بفرمایید چون شما هم یکی از همکلاسی‌ها بودید و این خاطره رو نمیدونم شما هم بودید در کلاس یا نه، چون به اتفاق آقای وارسته اگر اشتباه نکنم به جبهه رفتید و نمیدونم اینجای خاطره از مرحوم رضوی رو سر کلاس بودید یا نه😂.، ایشون گفته بودند اگر با تاخیر اومدن به کلاس یا نیومدن، باید از فرصت کلاس استفاده کنیم و به حل مساله بپردازیم. یکی از ایام کمی تاخیرشون طول کشید و ما هم طبق معمول اون زمان کیف و کتاب و دفتر رو گذاشتیم زیر بغل و از کلاس اومدیم بیرون، به محض خروج از در دبیرستان سید مصطفی خمینی (دبیرستان قدیمی کنار ملا عبدالله) آقای رضوی وارد مدرسه شدن و ما هم همگی به شتاب برگشتیم به کلاس و یکی از همکلاسی‌ها که یادم هست کی بود ولی نام نمیبرم، کنار تخته سیاه با گج و کتاب در دست، در حال حل مساله بود (مثلا داریم رفع اشکال می‌کنیم😁) که آقای رضوی وارد کلاس شدن، و مواخذه کردن که چرا از کلاس رفتید بیرون، تسمه رو کشیدن و شروع کردن به کتک زدن و حالا کی بزن و کی نزن، ما که اکثرا هیکلی نداشتیم رفتیم زیر میزها و تقریبا در امان بودیم اما همکلاسی محترمی که برای حل مساله کنار تخته سیاه رفته بودن، چاره ای جز تحمل ضربات رو نداشتن، خیلی خوب درس میدادن و ما دیگه تا آخر سال حسابی ترسیده بودیم😀،، بالاخره سال تمام شد و امتحانات خرداد رسید، ایشون روز امتحان دو سه ساعت قبل از امتحان رفع اشکال گذاشتن و ما سوالاتی را که اشکال داشتیم پرسیدیم و رفتیم سر جلسه امتحان، تقریبا تمامی سوالاتی که پرسیده بودیم در امتحان آمده بود و آقای رضوی به آقای اخوان که مدیر بودن گفته بودن تمامی سوالات برگه تقریبا براشون قبل از جلسه حل شده، شک کرده بودن ما سوالات رو میدونیم ولی من فکر میکنم از برکات همون خاطره‌ی شلاقی بود که تاثیر خودش رو گذاشته بود و در امتحان ما میدیدیم😂 روحشون قرین رحمت الهی حسین فلاح دلتنگ تمامی همکلاسی‌های عزیز
سلام برچنته ایهای عزیز حال که صحبت ازناوگان همیشه درصحنه دیارمان شد خاطره ای ازدوران قدیم این ناوگان بشنویدخالی ازلطف نیست.. خدارحمت کنه استادحسن قاسم زاده(حسن اسامندل)راتازه اون مینی بوس خوشرنگ راخریده بودن وبا آب وتاب مسافرهاراجابجا میکردن یکی ازاون روزهاحقیر مسافرشون شدم ازبافق به دیارخویش اونزمونا ازجاده کوشک ترددمیشدمینی بوس باتمام قدرتی که داشت وبانهایت سرعت(۱۰km)🙈ازگدارکوشک خودشابالامیکشیدکه یک تریلی تانکرپشت ماشین اساحسن مرتب بوق میزدوقصدتوهین(سبقت ازاساحسن)داشت جناب اساهرچی به قول خودمون ورجکیدن روپدال گاز افاقه نمیکرد بالاخره سرمبارکشونا ازشیشه ماشین بیرون کدن وبااشاره وبااوقات تلخ این جملات رانثارراننده تانکرکدن... بی برو مرتیکه بااون گلندگازائلوت خیال میکنی تازه بوقشا خریده😂😂😂 خداوند ایشونارحمت کنه 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 پیام از طرف جناب اصغر جعفری🙏
سلام و ارادت سر کوچه قاضی ها مغازه مرحوم اصغر نخعی بود که عموی مادرمون بودن و ما هر وقت میومدیم بهاباد عمو اصغر روی دله روغن سر کوچه نشسته بودن و میگفتن برید از مغازه خوردنی بردارین و یه اب انبار هم بعد مغازه بود و همونجا مغازه خدا بیامرز کل ممد آهنگر پدر اوس اکبر قربانی بود که ایشون پسر خاله پدر بزرگ ما حاج حسن عابدینی بودن که با ذغال سنگ و دم آهنگری کوره را داغ میکردن و پسرانشان هم کمک حالشون بودن و اوس ممد علاوه بر آهنگری به کار ارایشگر ی و کچل کردن کله بچه های مدرسه ای میپرداختن و مرحوم پدر ما هم که بچه زیاد داشتن و نمیخواستم پول سلمونی بدن 😂😂😂 پنجشنبه ها که میومدیم بهاباد به بهانه بریم دکون عمواصغر خوردنی بخریم مارو میاوردن اونجا و در دکون را میبستن و یکی یکی میبردن پیش اوس ممد و ایشونم با اون ماشینای نمره چهار کله ماهارو ماشین میکردن و چون ماشینها کند بودن نصف موهامونو از ریشه در میاوردن و نصف بی مویی ما هم ارثیه همون سلمونی ها است 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 پیام از طرف جناب مهندس محمدرضا عابدینی🙏
27.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راز یه دلمه خوشمزه میدونی چیه؟ مواد لازم: برگ مو ۲عدد پیاز متوسط زرشک دوقاشق غذاخوری ۳۵۰گرم گوشت چرخکرده نصف لیوان لپه پخته شده ۱لیوان برنج خیس خورده یک و نیم قاشق رب‌گوجه ۱۰۰گرم جعفری نمک و فلفل و زرد چوبه به میزان لازم روغن به میزان لازم 🆔@chantehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آهنگ زیبا و احساسی محسن یگانه 🆔@chantehh‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️پشم شتر اواخر بهار و اوایل تابستان به این شکل از بدنش جدا می شود، انگار یک پتو روی بدنش داشته🐫 🆔@chantehh‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌
🌱شاید قسمت بیست و پنج 🌴کوچه پس کوچه های شهر من ✍حسین عبداللهیان بهابادی من دوران پر رونق درس و تحصیل رو از پابدانا شروع کردم . اولش رفتم کودکستان و از اونجاییکه بچه بی عرضه ای بودم😭 روز اول کتک مفصلی از بچه ها خوردم و کیف آبی رنگ کوچک مستطیلی بند دار عزیز دردونه رو جا گذاشتم و فرار کردم😜 و این شد که آبجی بزرگه اولین حامی مدرسه ای بنده لقب گرفت .😊 بعداز ظهر فاطمه همرام اومد و به بچه ها فهموند که این خنگعلی ِ پخمه صاحاب داره و از زیر بُنه ی جاز در نیومده .😱😡😂 بعدا که رفتم کلاس اول ، محمدرضا کلاس سوم بود . یه روز که با اجازه خانممون( منظورم خانم معلم هستش نه خانم خودم . یه وقت برداشت بد نکنت ، اونرازا هنوز خانم نداشتم ، نه اینکه نداشتم ، از این خانوما نداشتم😍) بله یه روز که با اجازه خانممون رفته بودم آب بخورم دیدم محمدرضا با یه دانش آموز دیگه ای رفتن توی دفتر مدرسه . طولی نکشید اون بچه تنهایی در اومد و رفت کلاس . من کنجکاو شدم بدونم پس داداش من چی شد 😳. رفتم و از شیشه دفتر هرچی داخلو نگریستم خبری از ممرضا نبود . خیلی ترسیده بودم و با خودم میگفتم نکنه کشته باشندشو انداخته باشندش توی چاهِ . . .😱( مثل قاشق چی ، زبونمو مار بگزه برادر) .😅 خلاصه با ترس و با گریه و واویلا درب دفتر رو باز کردمو احوال ممرضا رو پرسیدم . از اونجاییکه اول انقلاب بود ، لامصبا سبیل در سبیل نشسته بودن .🥸 دیدم مدیر به معاون اشاره ای کرد و معاون محترم تکونی به خودشون دادند و درب کمد رو وا کردند . چشمتون روز بد نبینه دیدم آممرضا چار دس و پا( کانهو بچه گربه ای بی دست و پا😉) تُلُپّی از توی کمد افتادن کف دفتر .( بمیرم برات برادر تو اون تاریکیِ کمد چشی کشیدی😭) ادامه داره . . . 🆔@chantehh
سلام حسین آقای گل دستمریزاد از این کار قشنگتون ، کانال چنته. می خواستم به عرض مبارکتون برسونم نفر اول در صف وسط اخوی بنده حاج حسین دهقان هستند. دوست شما حسن دهقان فرزند حاج علی.
چَنتِه 🗃
تاریخ بهاباد #تاریخ_بهاباد ✍ آقای #محمدرضا_خادمی (به نقل از وبلاگ بهاباد؛ دیروز، امروز، فردا) 🔸بخش
تاریخ بهاباد ✍ آقای (به نقل از وبلاگ بهاباد؛ دیروز، امروز، فردا) 🔸بخش دوم از ۱۰۴۰ تا ۱۰۸۴ حکومت بافق و بهاباد و نواحي اطراف آن در دست مين باشيان و يوزباشيان بود. در ۱۱۳۲ در حمله محمود افغان به كرمان قلعه بهاباد به سختي مقاومت كرد. در ۱۱۷۲ پس از اينكه خدامراد خان زند به سرداري برگزيده شد براي تنبيه شاهرخ خان كه ۱۸ سال در ناحيه كرمان از جمله بهاباد حكومت كرده بود لشگر كشيد. شاهرخ خان قلعه بهاباد را كه محلي از محال كرمان بود در محاصره داشت . در ۱۱۹۲ مرحوم حاج مهدي مسجد جامع و مجموعه اطراف آن را احداث كرد.البته مسجد كوچكي بوده كه پس از تخريب از نواحداث ميكند. در ۱۲۴۷ عبد الرضاخان حاكم محل قلاع بافق و بهاباد را تسخير كرد و علم طغيان بر افراشت.اما سرداران قاجار يوسف خان و سليمان خان شورش او را در هم شكستند. از ۱۲۶۴ مردم بهاباد براي نپيوستن آنجا به كرمان جنگ كردند زيرا مي خواستند در ولايت يزد بمانند. در اواخر قرن دوازدهم خانمي ثروتمند به نام بيچه عظيمه و خواهر ديگرش بيچه خديجه در بهاباد زندگي مي كردندكه احداث روستاي عظيم آباد و ساختن برج آن آبادي كه هنوز قسمتي از آن باقي مانده است منصوب به آنها مي باشد. مرحوم حاج مهدي بزرگ ابتدا به عنوان سركاري كارهاي بيچه عظيمه انتخاب و سپس به همسري او در مي آيد. در سالهاي حدود ۱۲۵۰ بعد از وفات مرحوم حاج مهدي يكي از فرزندان ارشدش به نام ملا عليرضا به عنوان كلانتر بهاباد منصوب مي شود و روستاي علي آباد ملا عليرضا در منطقه جلگه از مستحدثات او مي باشد. در اوايل قرن سيزدهم هجري قمري پس از فوت مرحوم ملا عليرضا چون پسرش هنوز متولد نشده بود، داماد ملاعليرضا بنام سيد رضي كلانتر بهاباد مي شود . در همين زمان به علت ناسازگاري سيد رضي با اولاد حاج مهدي دو دستگي و زد و خورد در بهاباد شروع ميشود .به علت همين اختلاف اولاد حاج مهدي به يزد رفته و ماليات يك سال بهاباد را مي پردازند و كلانتري بهاباد را براي (حسين مهدي حاج حسين حاج مهدي بزرگ )اختلاف اوج ميگيرد به حدي كه اطرا ف منزل كلانتر بزرگ حسين مهدي ومنزل سيد رضي افرادي مسلح نگهباني مي دادند . در ارديبهشت ۱۲۹۱ آقاي حسين كلانتر به وسيله كارد و دشنه توسط سيد رضي و همدستانش كشته شد .اين حادثه باعث تيرگی و نزاع مي شود . در همين سال فرزند كلانتر بزرگ بنام محمد ، كلانتر مي شود كه به كلانتر كوچك شهرت دارد و چندين سال با اقتدار در بهاباد حكومت مي كند. در سال ۱۳۳۷ که به سال وبايي مشهور است محمد كلانتر و دو پسرش به نامهاي علي اكبر و علي اصغر هر سه از دنيا رفتند.اختلاف و دودستگي كه متاسفانه در بهاباد شروع شده بود تا سالهاي نزديك انقلاب اسلامي همچنان ادامه داشت كه خوشبختانه با پيروزي انقلاب اسلامي وحدت و همدلي ميان همه اهالي بهاباد برقرار گرديد. پس از فوت كلانتر كوچك عنوان كلانتري به كدخدايي تبديل مي شود و پسر برادر كلانتر كوچك مرحوم آقاي غلامحسين كلانتري كدخداي بهاباد مي شود.مرحوم آقا غلامحسين شخصي با همت بوده و خدمات زيادي نيز به منطقه كرده است.اين منصب گاه به گاه بين مرحومان كلانتري و آقاي محمد بهابادي دست به دست مي گشته است. از سال ۱۳۲۱ ه.ش زمان فوت آقا غلامحسين كلانتري تا سال ۱۳۴۸ اداره امور بهاباد بر عهده نوه محمد كلانتر ، آقاي محمد تقي خان تقويه بوده است هر چند كه آقاي جواد صالحي برادر زاده كلانتر نيز چند گاهي عنوان كدخدايي داشته است. مرحوم محمد تقي تقويه در احداث خيابان بهاباد،برق كشي اوليه و شبكه آبرساني پيشقدم بوده است. در سال ۱۳۴۸ بخشداري بهاباد تاسيس و اين منطقه به بخش تبديل گرديد.. 🆔@chantehh
📣📣📣📣📣📣📣📣📣 قابل توجه کلیه اعضای کانال عضو شدن تو این کانال خمس داره ، وخمسش هم اینه که هرنفر که عضو میشه ، ۲ نفر رو عضو کنه.🤣 یعنی الان دیگه چیزی نمونده ۲۰۰۰ تایی بشیم ، پس هر نفر لطفا همین امروز ۲ نفر رو عضو بفرمایید تا بشیم ۲۰۰۰ . به این معنی که ۱۹۰۰ ضربدر ۲ میشه ۲۰۰۰.😂 پس همین الان دست به کار بشید و خمستون رو پرداخت کنید . انشاالله تا بعدازظهر رکورد ۲۰۰۰ تا رو بشکنیم .🌹🌹🌺🌺🌺 🆔@chantehh
از راست : مرحوم اکبرآقا بهابادی ، مرحوم حاج محمد شجاعی ، مرحوم حسین گرانمایه ( حسین وهاب ) ، محمود آقا بهابادی و احمد آقای بهابادی فرزندان اکبر آقا بهابادی 🔹 ارسالی از جناب آقا فرهاد شجاعی 🙏 🆔@chantehh