eitaa logo
چَنتِه 🗃
3.1هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
19 فایل
چَنته: واژه ای بهابادی به معنی ظرف پارچه ای بزرگ(دولو) که در آن تعدادی کیسه های کوچک قرار داده می شد و معمولا محتوی انواع داروهای گیاهی بود . چنته از ملزومات جهیزیه دختران در قدیم بود. پل ارتباطی @HOSSYN90 @Tayyebeee آگهی و تبلیغات 👇 @HOSSYN90
مشاهده در ایتا
دانلود
چَنتِه 🗃
#خاطرات_طنز ✍ آقای حاج مهدی رضوی مرحوم حاج حسین شجاعی که ما بهشون «بابُسین» می گفتیم تو رانندگی فو
خانم صدیقه گرانمایه(مِرزا حِسِینا) 🔸حالا که پای حاج حسین شجاعی خدابیامرز به میون اومد، من هم یادی بکنم از همسایه خوب و مردمدار و دوست پدرم، خدا رحمت کنه حاج حسین و همسر خدابیامرزشون حاجیه سکینه که همسایه ی خوب ما و دوست مادرم بودن. یه روز از روزای حوالی سال ۱۳۴۵ بود که آقای شجاعی شترهاشون را آورده بودن بهاباد. هنوز خیابون را خراب نکرده بودن، روبروی درِ خونه ی حاجی حسین شجاعی یک درب مغازه بود که بیشتر وقتها بسته بود. جلوی درب خونه ساباط کوچکی بود ولی درب خونه ی خودمون ساباط خیلی بزرگی قرار داشت و جوی آبی که اندازه ی سه متر روش باز بود. وقتی آب به جو بود خیلی کیف داشت. توی اون عالم بچگی، من اون ساباط کوچک را بیشتر دوست داشتم، احساس می کردم اون هم هنوز به ما تعلق دارد. بیشتر بازیهامون با دوستان درب اون خانه، اون مغازه ی همیشه دربسته و اون همسایگان خوب از دست رفته اتفاق میفتاد. خب، برگردیم به شترهای آقای شجاعی که میگفتن از دیهوک اومدن به بهاباد. ساربان هم یه پیرمرد بود و یک جوان به نام اسفندیار هم همراش بود. من به پدرم ( مرحوم مِرزا حِسِینا) گفتم می خوام سوار شتر شم. پدرم رو کردن به حاج حسین و گفتن: دختر ما می خواد سوار شتر شه . حاج حسین به ساربون گفتن: اسفندیار! صدیقه را سوار شترش کن. حالا موقعی هم بود که داشتند شترها را می بردن داخل ریزو (فکر کنم الان خانه حاج حسین حسنی باشه) اسفندیار شتر را آورد و من را سوار کرد و هی برد سمت مغازه حاج سیدحسن حسنی و برگشت رفت در دکان پدرم. من هم همین جور سوار شتر شده و چیزکیف شده بودم ☺️ پدرم هم داشتن تو اون حال و هوا از این که دختر سر به هواشون اینقدر نترسه لذت می بردن. بیچاره ساربون جوان، همه شترها رفته بودن تو ریز، ساربان پیر هم رفته بود و هیچ کس جرات نمی کرد بگه این دختر را بیار پایین. من هم در برابر دوستام قر می دادم و قیافه می گرفتم که از شتر نمی ترسم 😌 بالاخره من را پیاده کرده و تحویل پدرم داد. من هر وقت حاج حسین را می دیدم میرفتم پهلوشون می گفتم عمو سلام. خنده ای میکردن و می گفتن: سوار اُشتر خش بود؟ خدا تمام رفتگان را بیامرزد مخصوصا همسایگان خوب و مهربان پدرم را. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🆔 @chantehh
چند اطلاعیه ی آموزش و پرورشی 👇 ✅ سنجش آمادگی تحصیلی برای دانش آموزان پیش دبستانی(جاماندگان) 🗓 تاریخ ثبت نام از هفدهم تا نوزدهم شهریور ✔️ لطفا به کافی نت مراجعه کنید. 🗓 تاریخ انجام سنجش، به دنبال اعلام می گردد. ✅ انتخاب رشته کنکور روزهای شنبه و یکشنبه هفته ی پیش رو در مرکز مشاوره پیوند مهر انجام می گردد. ✅ هدایت تحصیلی دانش آموزان جامانده از فردا شنبه شروع می شود.
📨 ✍ لیلا خانم قطب الدینی با ارسال این تصویر در موضوع «چالش بازسازی عکس» نوشتن: من این شهدای معظم رو نمی‌شناسم ولی چالش بازسازی این عکس خیلی قشنگه 😍🥺 چنته: یه توضیح لازمه در مورد زیرنویس عکس بدم. آذرماه سال ۹۳ چند جوان دانشجوی بسیجی با حضور در گلستان شهدای اصفهان وقتی عکس شهید حاج حسین خرازی و همرزماش را روی تابلو می بینن تصمیم می گیرن اون عکس را به این شکل بازسازی کنن. و برخلاف اون چیزی که از سال ۹۳ تا الان در فضای مجازی گفته میشه هیچ یک فرزند این شهدای عزیز نیستن اینجا بیشتر بخوانید. 👉 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🆔 @chantehh
🥋 تیم ووشوی دختران بهاباد همچین گل کاشته که خبرهای خوش پارالمپیک رو میذاریم واسه ی فردا: 🏆 تیم ووشوی دختران شهرستان بهاباد با ۷ مدال در مسابقات قهرمانی کشوری به کار خود پایان داد. 🎗رده ی سنی نوجوانان 🥋سلاح بلند سنتی نانچوان 🥈مقام دوم : خانم ستاره عسکری 🥋 سلاح کوتاه سنتی: 🥈مقام دوم: خانم تیام رحمانی 🥉مقام سوم : خانم فاطمه سما باقرزاده 🎗رده سنی نونهالان 🥋سلاح بلند سنتی نانچوان 🥇مقام اول: نازنین زهرا اسدی 🥈مقام دوم: زهرا سادات رضوی 🥉مقام سوم: پریناز باقریان 🏵 مربی سرکار خانم نیک افروز ✍برخی از خانواده های این عزیزان نوشته اند: شما بهترین هستید، ناملایماتی که دیدید شما را یک قدم به اهداف آینده نزدیکتر کرد. شما تجربه شرکت در مسابقات کشوری را دارید. انشاالله با تلاش مضاعف اهداف کشوری آسیایی و جهانی را تیک خواهید زد. ما به شما ایمان داریم. 💪💪💪❤️🌺🙏 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#مردم_بهاباد ✍ جناب حسن آقای لقمانی در توضیح این عکس نوشتن: 📷 مرحومه رقیه حاج میرزا حسن ، مادر آقا
آقای حسین زینلی (جهاد) رقیه حاج حسن حاج محمدتقی درست است و ایشون (رقیه) همسر مرحوم علی اکبر حاج زین العابدین بودند.
چَنتِه 🗃
#مردم_بهاباد ✍ جناب حسن آقای لقمانی در توضیح این عکس نوشتن: 📷 مرحومه رقیه حاج میرزا حسن ، مادر آقا
آقای عباسعلی دهقان(رئیس سابق دادگاه بهاباد) 🔸ضمن تشکر از آقای حسن آقای لقمانی بخاطر ارسال عکس مرحومه رقیه حاج حسن، عمه مرحومه مادرم حاج سکینه رفیعی ، باید به عرض برسانم که ایشان به همراه چهار خواهر دیگر ،خواهران پدربزرگ بنده مرحوم کربلایی محمدتقی رفیعی والد مرحوم حاج اکبر رفیعی و مرحوم حاج حسین شجاعی و.....هستند. و غرض از این نوشته اینکه: مادر پدر مرحوم رقیه «سید» نبودند که آقای لقمانی مرقوم فرمودند رقیه فرزند مرحوم میرزا حسن
بعضی موقع‌ها باید ایستاد، یه نگاه به دور و بر انداخت، شاید دیگر برنده شدن توی همه مسابقه‌ها ارزش‌اش را لااقل برای خودت از دست داده باشد.شاید سرعت‌ات از حدش گذشته باشد. شاید بفهمی که برای هیچ و پوچ داری سرعت می‌گیری.شاید بفهمی که زندگی کوتاه‌تر از آنی‌ست که تمامش را در مسابقه بگذرانی.بعضی لحظه‌های زندگی را باید مزه مزه کرد، حتی تلخی‌هایش را؛ بعضی‌ها را باید آهسته، آهسته تجربه کرد. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🆔 @chantehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 قرائت صالح مهدی زاده، قاری ۱۱ ساله گیلانی در برنامه محفل ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🆔 @chantehh
🔰صفحه هجدهم قرآن کریم 📖 سوره بقره، جزء ۱ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🆔 @chantehh
📷 شقایق های وحشی بنستان بهاباد صبح شوری ابعادِ عید ذایقه را سایه کرد عکس من افتاد در مساحتِ تقویم در خم آن کودکانه‌های مورّب روی سرازیری فراغتِ یک عید داد زدم: بَه! چه هوایی صبحت بخیر عزیزم با آنکه گفته بودی دیشب خدا نگهدار با آن که دست سردت ... 😅😊🤣 حالا چرا دارین مث معین میخونین؟ 🧐 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🆔 @chantehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبحتون بخیر چنته ایا 🙋‍♂ روز و هفته ی خوبی را شروع کنین.
📸 این تصویر تاریخی ، از معروف ترین تصاویر به جا مانده از عملیات کربلای پنج است..... احمد دهقان، نویسنده کتاب "سفر به گرای ۲۷۰ درجه" که شاهد عینی این تصویربوده نوشته است: "عکس مربوط به سومین روز عملیات کربلای پنج در شلمچه است؛ وقتی که گروهی از نیروهای ایرانی در محاصره نیروهای عراقی گیر افتاده بودند. توی یکی از سنگرها، عباس حصیبی شهید سمت چپ در عکس و علی شاه آبادی شهید سمت راست که یکی از سمینوف چی های دسته ادوات بوده، کنار هم نشسته بودند که تیر سمینوف عراقی می‌خورد به سر حصیبی و رد می‌کند و می‌خورد به سر دومی.... سر حصیبی را باند پیچی کرده بودند… عکس را هم رضا احمدی با دوربین علی شاه آبادی گرفته است." وقتی رزمنده جوانی به نام علی شاه آبادی دوربین خود را به جبهه میبرده، لابد امیدوار بوده تصویری به یادماندنی از عملیات بگیرد... اما حتما تصورش را هم نمیکرده که در همان دوربین، یکی از به یادماندنی ترین عکس‌های به جا مانده از کربلای پنج ثبت شود که سوژه اصلی عکس هم، خودش و رفیقش باشند... روح هر دوشان شاد. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🆔 @chantehh
📨 خانم لیلا قطب الدینی 📷 سمت راست: شادروان حاج علی قنبریان، بقیه ناشناس (مکه مکرمه) ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🆔 @chantehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸پیشرفت معنوی در تحمل سختی های زندگی ♻️اجر صبر بر بد اخلاقی همسر 🆔@chantehh
چَنتِه 🗃
#تاریخ_بهاباد ✍ جناب آقای محمدرضا خادمی، مدیر موزه تاریخ بهاباد بسمه تعالی جناب آق
سلام✋ روز پنجشنبه، نامه ی جناب آقای خادمی به نماینده محترم مردم در مجلس و استاندار یزد درج شد که جناب خادمی نتایج پیگیریهاشون را اعلام فرمودن: ✍ جناب آقای محمدرضا خادمی سلام، مطلب کوتاه زیر، پاسخ پیامکی آقای صباغیان به نامه بنده است: «سلام و احترام مسائل و مشکلات شهرستان بهاباد هم مطرح شد ولی به دلیل ضیق وقت قرار شد در سفر بعدی وزیر محترم میراث فرهنگی، بهاباد و بافق در اولویت باشد.» امشب آقای فرماندار را دیدم گفتند : من هم نامه را در کانال چنته دیدم و بلافاصله برای مدیرکل میراث‌ فرهنگی آقای رستگاری فرستادم و گفتم موارد فوق را در جلسه با وزیر مطرح نمایند. بعدا مدیر کل تماس گرفته و گفتن من نامه را برای وزیر فرستادم. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#نوستالژی #خاطره_قدیمی #قد_کوچه_باباد قد کوچه باباد 🔺 قسمت سوم ✍ حسین عبداللهیان بهابادی ... زمست
سرکار خانم کریمی این رو بخونیدش... 👆 خیلی پُر پیچ و خم و پُر طمطراق صحبت شده خبری ازون قضیه های ساده و خودمونی بابادی نیس. من که متوجه میشم اما خب؛ همه این گروه رو عضون ؛ هر سن و سالی، کاش ساده تر و روون تر و خودمونی تر که بیشتر گویش بابادی داشته باشه بنویسن و بگذارید انگاری داریم کتاب داستان میخونیم؛ نه یه متن از چنتهِ خودمونی همیشگی😍 ممنون از وقتی که میذارید... خیلی اهل دنیای مجازی نیستم ؛ اما چنته بی اغراق جذاب هست و دنبالش میکنم.
📚چند ورق دانایی1⃣ ✅ کتاب «چشمانت برای آخرین بار» ✔️روایتی از حیات طیبه سردار سپاه اسلام شهید محمد رفیعیان فرمانده لجستیک و پشتیبانی تیپ همیشه پیروز ۱۸ الغدیر یزد می باشد که به قلم حسین عبدالهیان بهابادی به نگارش در آمده است. ➕چشمانت برای آخرین بار/ حسین عبداللهیان بهابادی. یزد: انتشارات چشم و چراغ، ۱۴۰۰➕ 🔖تکه ای از کتاب: 💢کوچه مان خاکی بود و قدیمی. منزل حاج حسن رفیعیان در همسایگی ما قرار داشت. محمد رفیعیان را چون درگیر جبهه و جنگ بود کمتر می دیدیم. اما مواقعی هم که برای دیدن پدر و مادر و فامیل می آمد حضورش مغتنم بود. راه رفتنش خاص بود و چهره اش مردانه و دوست داشتنی... عملیات کربلای ۵ برای من تا ابد خاطره انگیز شد... ➖➖➖ 📥 ارتباط با سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهرداری یزد 🌐 https://zil.ink/yazdfarhang
سورپرایز یا همون شگفتانه فارسی داریم براتون 😍😳😳 🗓 امشب ساعت 19 منتشر میشه ایشالا بخشی از تاریخ بهاباد رو امشب ببینید 🔜 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#پیام_شهروندان ✍ سرکار خانم کریمی این رو بخونیدش... 👆 خیلی پُر پیچ و خم و پُر طمطراق صحبت شده خبری
سلام و دروود به شما دوست عزیز اول که از نکته سنجی شما سپاسگزارم، اما اگر متوجه شده باشید من در فواصل مختلف داستانهای نوستالژیک و گذشته بهاباد رو مینویسم ، گاه با فاصله زمانی طولانی و گاه با فاصله زمانی اندک ، گاه از آدماش و گاه از فضای بهاباد قدیم . ضمن اینکه چون برای دل خودم مینویسم خیلی به سبک خاصی معتقد نیستم و به هر نحوی که قلم بچرخه من هم همراهیش میکنم . کما اینکه گاهی این داستان‌ها به سبک رمان میشه😂 و گاهی به سبک بوستان و گلستان و در چنته ملاحظه فرمودید نمونه هاش رو . و اگر روزی به مذاقتان خوش نیومد مقصر بنده هستم و عذر تقصیر میطلبم . حتما سعی خواهد شد نظرات خوانندگان عزیز چنته اعمال و رضایت مخاطبین همراه جلب بشه. به جهت نقدِ وارد شما و اثبات حرف خودم خاطره ای تکراری را برای نمونه بارگذاری میکنم.🙏🌺
هوالمصور کوچه پس کوچه های شهر من ✍حسین عبداللهیان بهابادی قسمت هفتم میگن همسایه از همسایه ارث میبره و حضرت فاطمه زهرا (س) فرمودند : الجار ثم الدار. پس داستان امروز تقدیم به باجناق پدر، مرحوم حسین گرانمایه معروف به اخوی که سالها در همسایگی و دیوار به دیوار خونه حاج عبدالله بودند و از داد و قال فامیل محترم حاج عبدالله مستفیض ، چنانکه خودشون ( اخوی) تعریف میکردند: در نیمه شبی از شبهای بلند زمستان چنان صدای داد و قالی از خانه حاج عبدالله به آسمان بلند بود که همسایه هارا از خواب ناز به هوا پرتاب همی کرد و سپس فکر دعوایی خونین و مالین به سرکلیه همسایگان از صغیر و کبیر بیافتاد آنچنان که تفکر نمودیم اهالی منزل حاج عبدالله را نزاعی سخت در گرفته .😳 با پایی عریان از پوستین و ردایی افکنده بر دوش و شالی پیچیده برسر اندر سرکوچه دوان دوان روان همی گشتیم وآنچه را مشاهده بنمودیم ما را متعجب همی کرد، چرا که دریافتیم عده ای از سران حاج عبدالله مِن جمله اصغر عبداللهیان با جناقمان ، حاج حسن امینی پور و حاج علی امینی وتنی چند از ایشان به ملاقات بزرگشان اکبر حاج عبدالله رفته و تا به الان که شب از نیمه گذشته برسرای ایشان بنشسته و فی الحال در طریق خداحافظیند و اینگونه ایشان با قال و داد و با صدای بلند که عادتشان بود یکدیگر را تعارف و خوش پا میکردند، که ما همسایگان در آن نیمه شب زا به راه شده و انگاشته بودیم حاج عبدالله را جنگ در گرفته، پس فضا را که دوستانه یافتیم به بستر خزیده و ایشان را دعا نموده و برای خود نیز طلب صبر نمودیم .( منقول از بوستان سعدی عبداللهیان) پس داستان امروز تقدیم به اخوی به پاس صبرشان ( شادی روحشان فاتحه مع الصلوات ) لطفا در ایتا به ما بپیوندید 👇🌹 @chantehh
📷 شادروان خانم حاجیه ربابه رفیعیان ( خواهر حاج حسن رفیعیان و خاله ی مرحوم صفا و زمزم و ...) خونشون تو کوچه ی "تگر" روبروی منزل مرحوم حاج محمدمهدی ترحمی و فاطی جوادا بود . ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🆔 @chantehh