#حکایت
📘داستانی زیبا و پند آموز از مولانا
اندر حکایت شکر وناشکریهای ما آدم ها
پیرمردتهیدستی زندگی را در فقر و تنگدستی میگذراند
و به سختی برای زن و فرزاندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میساخت
از قضا یکروز که به آسیاب رفته بود
دهقانی مقداری گندم در دامن لباسش ریخت
پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و به سوی خانه
دوید !!!! در همان حال با پرودرگار از مشکلات خود سخن می گفت
وبرای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار میکرد
(( ای گشاینده گره های ناگشوده , عنایتی فرما و گره ای
از گره های زندگی ما بگشای ))
پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گره ای از گره هایش باز شد
و تمامی گندمها به زمین ریخت
او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به خدا کرد و گفت
.....................
من تورا کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟؟
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟؟
..................
پیرمرد بسیار ناراحت نشست تا گندمها را از زمین جمع کند
ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی ظرفی از طلا ریخته اند
......................
مولانا
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه
💌 جناب علی اکبر عابدی
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🆔 @chantehh
#نوستالژی
#خاطره_قدیمی
#قد_کوچه_باباد
🌱 قد کوچه باباد
🔺 قسمت چهارم
✍ حسین عبداللهیان بهابادی
(برای خوندن سه قسمت قبلی این سری از خاطره ی قد کوچه ی بهاباد، انگشتتو بزن روی هشتگ بالا )
🔸. . . برای ما بچه ها تنها یک آبسردکن در دنیا وجود داشت که اول و آخر همه آبسردکنا بود واون نبود جز شیر حاج مهدی کنار مسجد جامع .
سن و سالمون کم بود برای رفتن به خونه عمه مریم ( مادر آقا اقبال ) و یا عمه شهربونو ( مادر اُس مُمَد حاتمی ) که درِقلعه و بالای خندق بود . حوصله پیاده رفتن رو نداشتیم و برای اندک ماشین و موتوری که از خیابون بهاباد رد میشد دست تکون میدادیم شاید دلش به رحم بیاد و سوارمون کنه . بچه بودیم و اهل کرمون و لهجه هم کرمونی ،یه بار احمد طلایی با موتور غراضه ای پیش پام ترمز زد و سوار شدم وقتی در ِقلعه گفتم همینجا پیاده میشم احمد متوجه نشد و نایستاد ومن که ایشونو نمی شناختم فک کردم دزده و خودمو از موتور پرت کردم و تا مدتها زخمهای اونروزو دوا درمون میکردم 🤕😫
خونه عمه که میرفتیم اول باید پارچ پلاستیکی قدیمی و سبز رنگشون رو برمی داشتیم و از شیر حاج مهدی سرازیر می شدیم و آب می آوردیم . خدا نصیب نکنه یاد شب اول قبر می افتادیم و به قول حسین اخویا( شیخ حسین نفیسی) سرازیری قبر . شیر ؛ آب انبار بسیار گودی بود که زیرِ زمین بود واز تاریکی ، آخرش پیدا نبود . پله های زیادی داشت که با سنگ فرشهای قدیمی فرش شده بود وح دیوارهای کج وکوله اون هم آجری بود از این آجر های قدیمی . وسطای شیر حاج مهدی سمت راست دیوار به صورت دایره ای خراب شده بود و توی دیوار سوراخ شده بود و از توی اون خاک می ریخت بیرون و ما فکر می کردیم اجنه دارن خونه درست می کنند و خیلی خیلی می ترسیدیم ولی با هر زحمتی بود خودمون رو به ته شیر می رسوندیم و آب بر می داشتیم و با عجله بالا میومدیم . چقد ترس داشت خداییش 😱 و عجب آب خنکی 😋
برای ما بچه ها الله رمضون شب بیست وهفتم ماه رمضون با صفا ترین شب خدا بود اصلأ ماه رمضون رو عاشقش بودیم برا شب بیست وهفتم . آخه اگه ماه رمضون برا بزرگترامون جز تشنگی و گشنگی نون دیگه ای نداشت برا ما بچه ها آب و نون خوبی داشت .
ننه زمزم سحرا ساعت کوکی ِ همسایه ها تو کوچه زیرون بودند از خونه شیخ مهدی گرانمایه که در همسایگی ما بود گرفته تا خونه احمد ِجواد ( توسلی ) همه رو بیدار میکردند من نمیدونم پس کی سحری میخوردند .
ظهر که میشد ختم قران تو مسجد فاطمیه بود و حسن عموعلیا ( عبداللهیان ) پای ثابت این ختم ها بود . شب بیست و هفتم من و محمدرضا و حسن عموعلی نفری یه کیسه و یا پلاستیک مشکی برمی داشتیم و می رفتیم الله رمضون و میخوندیم : الله الله رمضون شیخ صد دولا عباس رضون . اونوقتا که معنیشو نمی فهمیدیم نه اینکه خنگ باشیم ؛ نه ، بچه بودیم عقلمون قد نمیداد . البته خودمونیما هنوزم نفهمیدیم شیخ صد دولا یعنی چه ؟😔 چرا نود و نُه دولا نه 🧐 یا مثلأ نفهمیدیم عباس رزون درسته یا عباس رضون ؟ 🤨 اصلأ این رزون مادر عباسه یا پدر عباس یا اینکه اصلأ چرا عباس رزون ؟ پس خواهر و برادراش چی ؟🤓
و امان از لحظه ای که صاحب خونه بخت برگشته مادر مرده به هر دلیل موجه و غیر موجهی در رو باز نمی کرد ، تخم عمر رو که حرومُش میکردیم بیچاره رو گلاب به روتون اسهالم میکردیم و میخوندیم درِاین خونه که رو بر روزه صاحب این خون پر . . . 😝
یه شب که رفته بودیم الله رمضون با خوشحالی آخر شب اومدیم خونه عمو علیا ، از توی دالونه معروف که رد شدیم رفتیم وسط حیاط کنار حوض تا کیسه هامونو خالی کنیم هرکی پولمون می داد یا آجیلمون می داد یا شکلات ، توی کیسه می ریختیم و آخر بار تو خونه عموعلیا تقسیم میکردیم . اون شب در حضور زن عمو سکینه با غرور هرچه تموم تر یکی یکی کیسه هامونو خالی کردیم . نوبت حسن عموعلی که شد با خوشحالی کیسه رو خالی کرد دیدیم به جای آجیل و پول از تو کیسه حسن آش اومد بیرون😜 . نگو یه از خدا بیخبری به جای شکلات یه کاسه آش تو کیسه حسن ریخته بود و پولامونو آجیلامون خراب شده بود و تا سه روز داشتیم پولهامونو خشک میکردیم .
یکی از خصیصه های دوران کودکی محمدرضای ما این بود که تو خواب راه میرفت وچون خیلی از اوقات خونه عموعلی میخوابید و اونا تابستونا رو پشت بوم میخوابیدند زن عمو از ترس افتادن محمدرضا با طناب پاشو به پای خودشون میبستند .
ادامه دارد . .
🗓 تیرماه ۱۴۰۲ یزد
🆔@chantehh
#یادی_و_فاتحه_ای
✍ جناب آقای محمد هوشمند
🖤 🥀🥀🥀🖤
برای هر اتفاقی میتوان پاسخی یافت
جز برای رفتنهای نابهنگام …
شاید رفتن خود پاسخ یک اتفاق است
و هیچکس نمیداند جز آنکه رفته است!
به یاد برادر عزیز سفر کرده مان: زنده یاد مسعود هوشمند در پنجمین سالگرد فراقش ۲۳ شهریور ماه
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#خاطرات_طنز ✍ جناب آقای حسین زینلی(جهاد) 🔺خاطرات شازده چاخان 😁😁 🔻این قسمت (دوم): غایبِ حاضر هرگز ح
#خاطرات_طنز
✍ جناب آقای فریدون شجاعی
با سلام خدمت آقایان عبداللهیان و اهالی چنته ✋
حال که صحبت از زنده یاد حسین آقا شفائی و داستان زیبای جناب زینلی شد باید عرض کنم با وجود اختلاف چند ساله سنی که با حسین آقا داشتم ولی همیشه از دوستی با این سید بزرگوار به خودم می بالمـ
بگذریم؛ غرض ذکر خاطرهای از این عزیز بود:
دقیق یادم نیست ولی به گمانم دهه هفتاد بود و ابوی مرحوم ما اون سالها ساکن بهاباد بودند و با حسین آقا ارتباط تنگاتنگی داشتند.
یادم میاد یه شب که حسین آقا منزل ما بودند و جمیع اهل منزل به اخبار گوش می دادیم، در اخبارِ اون شب صحبت از احتمال برخورد یه شهاب سنگ بزرگ☄ به زمین بود که ناسا اعلام کرده بود و احتمالاتی که در نظر گرفته میشد.
جو منزل آرام بود و حسین آقا در حالی که متفکرانه به مخده تکیه زده و پُک عمیق به سیگار می زدند به ناگاه با صدای بلند و به شیوه مخصوص خودشون شروع به خندیدن کردند😂 همه هاج و واج حسین آقا رو نگاه می کردیم که آقام با حالت طنزی که مرسوم و مخصوص خودشون بود پرسیدن: حال سرکار خوبه؟ 😳
که حسین آقا در حال خنده گفتن:
- داشتم فکر میکردم 🤔که اگه این شهاب سنگ گوشه اوش بگیره به زمین🌍 میگه وِنننگ و تند و تند شو و روز میشه🌗 و صد بار نوروز میره و میاد🤣
با این حرف جناب شفائی همه مثل بمبِ💣 خنده ترکیدیم از این استدلال حکیمانه.
خدا روح هر سه عزیز رو شاد کنه چون به نظرم مهندس لقمانی هم حضور داشتند🙏
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🆔 @chantehh
#نوستالژی
#خاطرات_مدرسه
💌 مهدی آقای کاظمیان عزیز این عکس قشنگ رو از بچه های مدارس بافق و بهاباد فرستادن .
من طلبه ی شهید مهدی جلیلی و حاج عباس اقبال را شناختم و چند نفر دیگه. شما اگه میشناسید لطفا افراد و مدرسه را معرفی کنید.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🆔 @chantehh
#شهدای_بهاباد
#کربلای_جبهه_ها_یادش_بخیر
📷 جناب علی خان محمدی این تصویر را فرستادن از برادر شهیدشون، شهید عزیز حسینعلی محمدی
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🆔 @chantehh
#نوستالژی
#جشنهای_دهه_فجر_بهاباد
💌 جناب آقای دکتر علی لقمانی بهابادی با محبت و مهری که به این کیسه چنته دارن، به قول خودشون «آلبوم گشائی» کردن و تصاویر بسیار زیبایی از نمایشنامه های قدیم فرستادن با شرح و توضیح جداگانه،از اینهمه بزرگواری سپاسگزاریم.🪴
✍ در شرح این دو تصویر نوشتن:
«این دو تا عکس از نمایشنامه ای به کارگردانی آقای مهدی پاکاری کارمند اون روز درمانگاه بهاباد به نام " طلوع امید " ( بنا به یادداشت پشت عکس که همان زمان نوشتم) گرفته شده .
در اینجا بنده کاره ای نبودم همطو ناغافل منا صدا کردند و " ی " کلاهی هِشتن سرم و گفتن:«برای سیاهی لشکر برو تو قهوه خونه بنشین ی چایی بخور .!» بنده هم اطاعت امر کردم .
🖤 شادی روح عزیز از دست رفته " تو جوشی " خون دسته سینه زنی محرم «حسین آقا حاتمی» صلوات
📸 تو عکس با حضور مرحوم حاتمی
آقایان محمد برهانی( پشت قلیون ) عباس جباری و نگهبان دم در هم جناب حسین رزاقی ( مرحوم محمد صادق ) .
📷 در عکس با مهدی پاکاری جناب عباس آقا جباری و بنده کمترین حضور داریم .»
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🆔 @chantehh
✍ جناب آقای حجت الاسلام شیخ محمدمهدی اقبال بهابادی
ای سالک، آگاه باش:
🔻برترین ذکر🔻
🔹مهم ترین و برترین ذکر، ذکری است که خود خداوند و ملائکه اش بر آن ذکر مواظبت و مداومت دارند: {ان الله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما} سوره احزاب، آیه ۵۶. بهتر است در هر روز جمعه اقلا هزار مرتبه و دیگر روز ها هرقدر که میتوانید به نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم صلوات بفرستید.
▪️آیت الله سید عزالدین زنجانی رحمة الله علیه
┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄
🆔 @chantehh
#نوستالژی
#شهدای_بهاباد
#جوانان_قدیم_بهاباد
📷 از راست: آشیخ محمدمهدی اقبال، شهید مهدی جلیلی، حاج جعفر صالحی و آشیخ محمد عبداللهیان
🔸 حوزه ی علمیه یزد
┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄
🆔 @chantehh