#ارسالی_شهروندان
🔹آقای حسین حیدری از گرگین آباد برای این عکس نوشتن:
« با سلام خدا بیامرزه همه رفتگان را
جا داره یادی کنیم از مرحوم حاج غلامحسین شمس الدینی که ۸۰سال خادم مسجد روستای گرگین اباد بودن و ما اهالی با چاوشی ها و نوحه ها و جوش دورشون خاطرات زیادی داریم
روحشون شاد» 🙏
🆔 @chantehh
#نوستالژی
#ارسالی_شهروندان
🔸جشن بزرگداشت روز معلم
🗓 اردیبهشت ماه ۱۳۷۲
🔹حسینیه فاطمیه بهاباد
🔺ارسالی از آقای حسین قاسمی (حسین غلوم)
🆔 @chantehh
#نوستالژی
#ارسالی_شهروندان
📷 اجرای گروه تئاتر دانش آموزان در کانون شهید بهشتی
🔸مجتبی رفیعیان، میثم عابدی، امین غنی زاده و...
🔹 ارسالی از جناب حسین قاسمی (حسین غلوم)
🆔 @chantehh
56.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تبلیغات
📍ثبت نام #انتخاب_رشته مجموعه کلاسلند با اصولی ترین و نوین ترین روش ویژه تمامی رشته ها
🔴با کلی خدمات متنوع و نوین در خدمت شما هستیم👇😍
✅برگزاری تست های هوش۹گانه(هوش میان فردی /درون فردی/منطقی ریاضی/هوش جنبشی حرکتی/ هوش سه بعدی فضایی تجسمی/ هوش کلامی زبانی/هوش موسیقیایی/هوش طبیعت گرا/ هوش هستی گرا
✅تستmbti(تستی که شخصیت شغلی ما رو مشخص میکند
✅متناسب با علاقه و توانمندی شما
✅تحلیلکارنامه ومعرفی مشاغل و رشته ها
✅باآخرین تغییرات انتخاب رشته ۱۴۰۳
✅ توضیح دقیق شرایط هر رشته بازارکار و آینده شغلی
✅ انتخاب رشته بر اساس علاقه و شخصیت و توانمندی
💢پیج کلاسلند در اینستاگرام👇
www.instagram.com/Kelasland
💢کانال انتخاب رشته کنکور آکادمی کلاسلند در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/1306198389C6f83a7c9c1
جهت رزرو یا ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر با شماره های زیر تماس بگیرید:
ظرفیت محدود👇
🔸تلفن:
03538263682
03538263683
09135836590🤳
#طنز
#خاطره_قدیمی
✍ آقای اصغر جعفری
سلام بر اعضای خونگرم چنته
مانسل قدیم بیشترین خاطراتمون ازفوتباله ،انگار کاری غیر از فوتبال نداشتیم !! پس تحملمون کنید.😊
عرق به وطن یعنی این👇💪💪💪
برای برگزاری مسابقات فوتبال با مینی بوس آموزش وپرورش به رانندگی اسطوره تعصب به بهاباد جناب محمد رفیعیان (ممدکَلمتقیا) به بافق رفته و از قضا در فینال 1-0 بازنده شده و به بهاباد برگشتیم.
هرکی میپرسید چندم شدت؟؟
ممّدکلمتقیا ژستی میگرفتن و میگفتن:
هچی
اول؛ باباد ، دوم شد
دوم ؛ بافق اول شد!!!!
و نمیذاشتن اسم بافق جلوتر ازباباد بیاد🤣🤣
یادش بخیر
🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#طنز ✍ حسین عبداللهیان بهابادی بعضیها میپرسند چرا اسم مهدی رو که مینویسید، جلوش و در داخل پرانتز
#داستان_طنز
همه فرزندان دو اسمی عالی اصغر
✍ حسین عبداللهیان بهابادی
🌱قسمت اول
🔸برای ما بچه ها فرقی نداشت چند تا باشیم یا چه اسمی داشته باشیم ، نه انتخاب جنسیت با خودمان بود نه انتخاب اسم و نه تعدادمان که اونروزا انگار والدینمان سیرمونی نداشتند و اگر مثل امروز بود و قرار بود صدقه سری بچه ها زمینمان بدهند و ماشینی زیر پایمان کنند ، حتما و يقينا بچه های پدر بنده و بچه های داوود حاتمی و ایضا اُسّ علی اکبر قربانی که خود لشکری بودند، در راه پابدانا به بهاباد هر کداممان با ماشین خودمان کورس می دادیم و قطع یقین حسین داوود ماهی یک بار زیر ماشین نمیرفت😁😜 .
پس خود به روشنی پیدا بود که ما بچه ها هیچ کاره اصلی و این سلطان اصغر عبداللهیان بودند که صد البته به مشورت مشاور عالی ننه خانم زمزم ، ما را هر ساله به خط کرده و برایمان اسمی میگذاردند 😍😲. اگرچه یگانشان یگان تک نفره بود و سالی یکی.
انگار قرار بود بعد از آمدن دختروی اول که از قضا بچه اول هم بود در بالاخونه ی خونه حاج عبدالله - که خود تاریخی فراتر از این مقال- داشت، مابقیِ گردان را در خاک کرمون زمین به خط کنند و اینچنین شد که بعدیها به قول مردمانِ اونروزای بهاباد شدند بچه ی کُت کرمون 😊.
بچه چهارم که پسر سوم عالی اصغر هم بود بعد از وَنگ زدن بسیار که چیزی شبیه آواز ابوعطا بود سر برآورد و زن و شوهر بهابادی را در آن دیار غربت به جان هم انداخت😳😭 .
زمزم بنای نامیدن فرزند به یاد پدر مرحوم ، علی کَلمدا داشتندُ و حاجی اصغر سخت خود را مخالف نشان داده و به یاد برادر تازه متوفی پُسرو را مهدی می گفتند تا اینکه فاطمه دختر بزرگتر ، که هنوز مغزی نُخودی داشت و اندک سوادی در حد دو کلاس😜 در چنته. والدین محترم رو به صلح خوانده و به شور دعوت بِنُمود👌👧.
و اینچنین شد که پنج به اضافه یک برای اولین بار در خانه ننه زمزم رخ بِنُمایند و بعدها ابرقدرتهای غربی از روی دست پدر مرحوم ما کُپ زده و آن را به نام خود مصادره نُمودند 👎.
زمزم علی کلمَدا و اصغر حاج عبدالله دو مرغ عاشق به اضافه ی محمدرضا و حسین و فاطمه سه بچه اردک صد البته زیبا 😜😂که پنج ضلع این شورای حکام بودند و آن یکیش طفل در گهواره ای بود که لحظه ای از وَنگ زدن خسته نمیشد من حیث المجموع ۵+۱ را تشکیل می دادند. 🧐😎
برجام در آن نیمه شب تاریک و ظلمانی در میان صدای جیرجیرکها که انگاری همه اشان بنا داشتند برای طفل بی قرار ما لالایی بخوانند و در اتاقی که فقط با نور لَمپا و در خونه خشت و گلی کَل نعمت الله و در طُخراجه ( روستای طغرالجرد) روشن شده بود ، شکل گرفت و روشن شد🔥 و اینچُنین شد که مقرر گردید طفل پُر زارمونِ، فسقلیِ در کلی جُلُ پُل پیچیده را به یاد پدربزرگ مرحوممان علی صدا بزنیم و پدر در سه جلد احوال او را مهدی نام بنهند تا شاید داغ دلشان کمی خنک و اندکی آروم شود🤨😐 و اینگونه شد که علی ما ، مهدی شد😲 .
ادامه دارد . . .
🆔 @chantehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی دراین صبح که نوید بخش
امـیـد و رحمت تـوسـت
هـر آنکـه چشم گشـود
قلبش سرشار از امید
و زنـدگیش سـرشـار
از رحمت وبرکت تو باد
هرچه لطف خـداست
دراین صبح زیبا برایتان آرزومندم
ســــلام صبحتون پـر از محبت خـــدا
🆔@chantehh
43.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر مادر اینجا بود...(۴)
نوشته:صدای سکوت
🎙حسینی پور
🆔@chantehh
چَنتِه 🗃
#نوستالژی #خاطرات_مدرسه ✍ آقای علیرضا ملاحسینی بهابادی 🔸سلام و ارادت خدمت شما سروران گرامیم در کا
#ارسالی_شهروندان
📷 مرحوم حاجی صالحی و زنده یاد حاج حسن امینی پور در صفا و مروه خداوند هر دو را رحمت کند.
🔹 ارسالی از آقای عباس عالمی زاده
🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#ارسالی_شهروندان 📷 مرحوم حاجی صالحی و زنده یاد حاج حسن امینی پور در صفا و مروه خداوند هر دو را رحمت
#مردم_بهاباد
حاجی صالحی؛ جسور و با اراده
✍ آقای عباس عالمی زاده
🔸درگذشته اگر نوزادی شب عید قربان یا روز عید قربان به دنیا می آمد مردمان، آن طفل را حاجی صدا می کردند اگرچه نامش چیز دیگری بود.
و اینگونه شد که حاجی صالحی که نامش غلامرضا بود از کودکی بین مردم حاجی شد اگر چه در بزرگسالی هم توفیق تشرف به حج را پیدا کرد.
بسیار تشکر و سپاس از جنابان مؤسس و ادمینهای این کانال که فراموش شدگان را برای همه یادآوری و سبب یاد خیر برای همه بدون تبعیض میشويد.
حال که اسمی و عکسی از حاجی صالحی شد بر آن شدم که مطلبی بنویسم شاید الگو و نمونه ای برای نوجوانان که اراده برای طلب علم و تحصیل دارند باشد: 👇
حاجی صالحی نه تنها هیکلی قوی و دستانی ورزیده و پرتوان، قدی بلند و نیروی زیاد و بدن ورزشکاری داشت
بلکه او مردی نترس و با اراده و بسیار پیگیر و خستگی ناپذیر و با سماجت در امور بود. هر گاه اراده کاری می کرد تا به سرانجام نمی رسید از پا نمی نشست.
او درسال ۵۶ با مدرک پنچم ابتدایی به عنوان نیروی خدماتی وارد آموزش و پرورش شد و در عین اینکه زن و فرزند داشت در اتاق محقری در مدرسه ساسان (مدرس امروز) زندگی می کرد.
سه سالی گذشت و انقلاب اسلامی پیروز شد. او را به مدرسه ابن سینا (مکانی که دبیرستان الزهرا) است منتقل کردند. روزی رئیس اداره آموزش و پرورش(آن زمان بهاباد نمایندگی بود) به این مدرسه می آید و از حاجی صالحی بهونه ی بنی اسرائیلی می گیرد و حاجی احساس می کند که این فرد دارد به مدرکش می نازد و فخر می فروشد.
صالحی که فردی اصالتاً نترس و جسور است فورا توهین او را جواب داده و می گوید: مرد نیستم اگر مدرک تو را نگیرم و روی میزت نیاورم و نگذارم.
آن سالها بزرگسالان برای ادامه تحصیل بایست در اسفند به عنوان متفرقه ثبت نام کنند و در خرداد امتحان دهند و هيچ مدرسه ای هم ثانیه ای اجازه حضور در کلاس به فرد بزرگسال نمی داد، خودت باید در خانه درس بخوانی و امتحان بدهی و کلاس به کلاس بالا بیایی ( مثل حالا طرح جامع نبود و فقط سوم راهنمایی و کلاس دوازده امتحان دهی و دیپلم بدهند)
حاجی صالحی با پشتکار قوی و اراده ای استوار درس را شروع کرد. روزها کار مدرسه می کرد. دو شیف صبح و عصر از ساعت ۵ تا ۸ شب در تعمیرگاه، موتور مردم را درست می کرد و از ساعت ۸ تا ۱۰شب خانه معلمینی می رفت که حاضر بودند او را درس دهند که یکی از آن جوانمردان آقای احمد فخر بود که خدا او را سلامت بدارد.
سه سال راهنمایی را با نمرات خوب طی کرد ( آن سالها سوم راهنمایی امتحان نهایی داشت بسیار سخت و برگه ها به بافق برده می شد و آنجا ناشناس تصحیح میشد.)
وارد دبیرستان که شد همچنان به شدت کارش را انجام میداد.
وقتی شنید جبهه اسلام نیرو می خواهد با اینکه زن و چند فرزند داشت، بارها به جبهه رفت- چیزی بیش از یک سال و نیم- هر وقت که در بهاباد بود درس را می خواند در مدرسه خدمت می کرد و تعمیرگاهِ موتورش را هم می چرخاند( با توجه به امکانات محدود آن زمان که زندگی را بسیار سخت می کرد)
بله؛ مرد قصه ما کلاس به کلاس دبیرستان را در رشته علوم انسانی خواند و در امتحان نهایی سال دوازدهم موفق شد دیپلم انسانی بگیرد.
در کنکور سراسری شرکت کرد و برای دوره کاردانی قبول شد. پنج شنبه و جمعه به یزد می رفت و با ترم تابستان که می گرفت دوره کاردانی را تمام کرد. چون کارداني او پیوسته برای کارشناسی نبود، دوباره با مدرک دیپلم در کنکور شرکت کرد و کارشناسی ادبیات فارسی قبول شد و با همت و تلاش و پشتکار عجیبی که داشت موفق شد لیسانس ادبیات فارسی خود را بگیرد.
او اراده کرد درس بخواند و خواند و خدمتش را در سمت دبیر ادبیات فارسی در آموزش و پرورش ادامه داد و روزی آمد که تصویر مدرکش را روی میز آقای فلانی که در آن سال کارشناس اداره کل شده بود گذاشت. خداوند هر دو آنها را رحمت کند.
بله جناب ملاحسینی؛ درست گفتید، خدا بیامرز حاجی صالحی یهویی لیسانس نگرفت. چقدرها خون جگر باید خورد تا سنگی شود لعلی
او پشتکاری عجیب داشت، همتی والا
و پیگیری شدید. او ولایت مداری مومن بود.
حاجی اراده ای قوی داشت و در کار و عقیده اش استوار بود.
وقتی جبهه نیرو می خواست، یک سال و نیم حضور داشت، وقتی به دنبال علم جویی کمر همت بست از صفر خود را به صد رساند و وقتی برای امور خیر به او نیاز داشتند خیرات زیاد کرد- که فقط در یک مورد، یک طبقه خانه مسکونیش را به دارالقرآن داد-
آقای حسین عبداللهیان چون می دانم در هیچ کنگره و یا بزرگ داشتی از این مرد که اراده آهنین داشت یاد نخواهد شد،این سطور را نوشتم،باشد که خداوند او را مورد غفران بی پایان خود بگرداند.
🆔 @chantehh
#کربلای_جبهه_ها_یادش_بخیر
📷 دیروز در جریان خاطره ی شهادت حسین مطیعی، ذکر خیری از دلاوریهای حسین آقای برهانی به میون اومد.
امشب تصویری از این رزمنده جانباز شهرمون ببینیم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پیام_شهروندان
✍ رزمنده و جانباز عزیز: آقای حسین برهانی
🔸سلام و ادب .
جناب آقای عبداللهیان ضمن قدردانی، این عکس مرا به یاد عملیات نصر ۷ انداخت .دقیقا محل شهادت شهید حسین مطیعی و شهید حسن عسکری ده جمالی همین نقطه در تپه های سردشت می باشد .
یادم هست عصر روز قبل شهید رضا دهقانزاده بافقی که از فرهنگیان عزیز بود به من گفت: حسین موهای سرت خیلی بلند شده بذار برای یادگاری اصلاح کنم . منم خوشحال شدم ، قیچی و دستمال آورد منم آماده اصلاح، کلاه آهنی را روی سرم گذاشت دور کلاه را چیند و گفت تمام .
هنوز پانزده ساعتی از این اصلاح نگذشته بود که با مین والمر قریب بیست متری جلوی چشمان گروه به هوا پرتاب و بدن کاملا سوخته اش زمین خورد .روح شهدا شاد .
آقایان: حسین ( جنابعالی )و محمد رضا عبداللهیان ،حاج شیخ محمد اقبال ،بابا حسن قاسمی ،محمد رضا شفیعی که از جانبازان همین عملیات هستند و...دیگر عزیزان که در عملیات نصر ۷ با فتح قله های دوپازا در خدمتشون بودیم.
نفر اول فرمانده شجاع محمد زارع ابرقویی ، پشت سر من هم سید تقی حسینی برادر شهید حسینی اسفنگ می باشد.
آتش دشمن خیلی سنگین بود نمی دانم یک لحظه عکاس کجا بود .گفت عکسی بگیرم 📷 ما هم کمتر از چند ثانیه روی دیوار سنگر نشستیم عکسی گرفت و الفرار 🏃
سنگر پشت سرم سنگری هست که با همین کانال سنگی پر از جنازه عراقی بود (چون این منطقه دشمن مستقر بود.)
🆔 @chantehh
#ارسالی_شهروندان
#کربلای_جبهه_ها_یادش_بخیر
🔸محمد حسین زاده ( محد اصغر ) در منطقه فاو عراق
🔹 ارسالی از آقای حمید حسین زاده
🆔 @chantehh
📄مراسم بدرقه
🔹️مراسم بدرقه کاروان جای پای یار شهدای بهاباد _یزد (نظافت مسیر پیاده روی نجف تا کربلا)
🕛 زمان : چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۳ ساعت ۱۲
🕍مکان : مقبره ملاعبدالله
#دبیر_خانه_کانونهای_خدمت_رضوی_شهرستان_بهاباد
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
📌مدیریت کانونهای خدمت رضوی استان یزد::
🌐 @aqryzd
🔻🔻🔻
http://eitaa.com/joinchat/4089577505C16b8db261a
#شهدای_بهاباد
#کربلای_جبهه_ها_یادش_بخیر
🔸از راست : آقای علی صالحی ، شهید علی اصغر امینی پور و شهید محمد غنی زاده ، پشت سر : آقای محمدحسن خانی زاده
🆔 @chantehh
#شهدای_بهاباد
#کربلای_جبهه_ها_یادش_بخیر
🔸از راست: مهدی خواجه ای - علی اصغر قربانی - حسین بابائیان
🔺ارسالی از جناب حجت الاسلام آشیخ حسین حاتمی
🆔 @chantehh
🔰 گزارش تصویری استقبال از زائرین کاروان پیاده امام رضا (علیه السلام) زینبیون
🔸گلزار بهشت محمدی شهرستان بهاباد
📆 1403/05/22
💠 کاروان پیاده امام رضا(علیه السلام) زینبیون شهرستان بهاباد