زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_107 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_108
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
کل وسایل آشپز خونه رو خریدیم
مادر شوهرم گفت
مریم جان بریم خونه فردا صبح دوباره میایم
اومدیم خونه، رو. کردم به مادر شوهرم.
ایکاش احمد رضا زودتر آشپز خونه رو درست کنه من این وسایلها رو بچینم
باشه بزار شب بیان میگم همین فردا لوله کشیش رو انجان بدن
شب مادر احمد رضا رو کرد به حاج رضا
این آشپز خونه رو فردا درستش کنید، میخوایم وسیله که میخریم، فوری بچینم
حاج رضا گفت
چشم
صبح با سرو صدای چند مرد از خواب بیدار شدم، از رخت خواب بلند شدم، اومدم کنار پنجره، نگاه کردم
عه پدر شوهرم رفته لوله کش و بنا آورده، احمد رضا رو صدا کردم، یه کش و غوسی به بدنش داد، بهش گفتم
سلام صبح بخیر، بیا ببین، بابا رفته کارگر و بنا آورده
سلام صبح تو هم بخیر
بلند شد اومد کنار پنجره، نگاه کرد، گفت
دستش درد نکنه، من برم ببینم کمک میخوان
احمد رضا لباس پوشید رفت، منم چادر سرم. کردم رفتم، اتاق مادر شوهرم، در زدم، صداش اومد
بیاید تو
در رو باز کردم
سلام
سه تایی، پدر بزرگ مادر بزرگ و مادر شوهرم جواب سلامم رو گرفتن، مادر شوهرم گفت
مریم من برای ناهار آبگوشت گذاشتم، که میریم خرید دلمون شور ناهار رو نزنه، صبحونت رو بخوری رفتیم
اسم خرید اومد، خنده پهنی زدم، گفتم
بزار احمد رضا رو صدا کنم، با هم بخوریم
در رو باز کردم، صدا زدم
احمد رضا، یه دقیقه بیا کارت دارم
اومد دم در اتاق
جانم چیکار داری؟
_بیا باهم صبحانه بخوریم
اومد تو اتاق، صبحونه رو خوردیم، من و مامان رفتیم بازار، احمد رضا هم موند بالای سر کارگرها
ده روز میرفتیم خرید، آشپزخونه هم حاضر شد، همه رو چیدیم
روزها یکی پس از دیگری پشت سر هم میومدن و میرفتن ما هم زندگی خیلی خوب و اروم و بی سرو صدایی داشتیم، هر وقت هم حرفی از ارثم میزدم، حاج رضا میگفت عجله نکن،
سر سفره ناهار، چشمم افتاد به احمد رضا، دیدم خیلی توهمه، آروم زدم به پاش، برگشت من رو. نگاه کرد
با اشاره لبخونی کردم
چی شده؟
سرش رو انداخت بالا
هیچی
برای هیچی اینقدر گرفته ای
حالا میگم
سفره ناهار رو جمع کردم، ظرفها رو شستم و. مرتب کردم، نشستم کنار احمد رضا، آروم گفتم
بگو چرا توی هم و گرفته ای...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_108 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_109
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
از جاش بلند، گفت
بیا بریم اتاق خودمون بهت بگم
با هم اومدیم توی اتاق، نشستیم
مریم حرفی که میخوام بهت بگم خیلی برام سخته، ولی من یه حس خود خواهی بهم دست داده که این حس مثل خوره افتاده به جونم.
گرچه می دونم میخواد چی بگه، ولی خودم رو زدم به اون راه گفتم
چه فکری؟
سر چرخوند سمت من توی چشم هام نگاه کرد
_تو حقته که مادر بشی، با من نمی تونی
کلافه نفس بلندی کشیدم
احمد رضا من با تو همه چی دارم، تو برای من بعد از خدا همه چی هستی، ما قبلا هم در این مورد با هم صحبت کردیم
آره صحبت کردیم، ولی من احساس میکنم دارم در مورد تو ظلم میکنم
عزیزم، ظلم تو در مورد من اینه که نمی زاری خودم برای زندگیم، برای دوست داشته هام تصمیم بگیرم، ظلم تو به من اینه که دوستی من رو به خودت درک نمیکنی، احمد رضا چرا متوجه نیستی، الان تو دو ساله که هر از گاهی این بحث رو، وسط میکشی
بغض گلوم رو گرفت، اشک توی چشمم جمع شد
_من دوست دارم،
کمی صدام رو بردم بالا
میفهمی، دوستت دار، بدون تو میمیرم
انگشتش رو. گذاشت روی بینی ایش
هیس، صدات رو میشنون
اشکهام از چشمم سرازیر شدن، من رو بغل کرد، سرم رو بوسید
_منم خیلی دوستت دارم، مریم منم بدون تو نمیتونم زندگی کنم، ولی
خودم رو از آغوشش جدا کردم
_دیگه ولی نداره، خواهش میکنم در این مورد هیچی نگو
لبخند تلخی زد
باشه نمیگم
_فردا هم نوبت دکتر داریم
من از این دکتر رفتن ها خسته شدم، الان دو ساله میریم و میام بی نتیجه
آدم نباید نا امید بشه
پرسش های مامانم و او نگاهش که چرا بچه نمیارین دیگه هسته ام کرده
من که گفتم، بیا بگیم تقصیر مریمِ، بگو دکتر گفته مریم بچه دار نمیشه
یعنی دروغ بگیم
نه خب نمیشم دیگه
اخه تو مشگلی نداری، مشگل از من
احمد رضا ما زندگی مشترک داریم، پس چیزی به اسم، من یا تو نداریم، باید بگی ما، ما مشگل داریم، ما بچه دار نمیشیم، دیگه ام وقتشه که به مامانت بگی دکتر گفته مریم اصلا بچه دار نمیشه و تمام...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دادماد روز عروسیش عکس برادرشهیدشومیبینه😭
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
🍃┅🦋🍃┅─╮
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
╰─┅🍃🦋🍃
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_109 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_110
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
نگاه با محبتی بهم انداخت، لب زد
تو یه فرشته ای مریم، خیلی خوبی
دستش رو گرفتم، خودم رو لوس کردم، کش دار گفتم
واقعا
لبخند ملیحی زد، سرش رو تکون داد
بله، واقعا واقعا، اما من هیچ جوره راضی نیستم که مشگل من بیفته گردن تو
ببین تو که مشگلت حل نشدنی نیست، دکتر میگه حل میشه، ولی ممکنه زمان ببره، پس صبر میکنیم،
صدای زنگ گوشیم بلند شد، موبایلم رو از روی اپن برداشتم، نگاه کردم به صفحه گوشی، شماره خاله کبری است
سلام خاله جون
_سلام عزیزم حالت چطوره خوبی
: ممنون خاله جون، ما هم خوبیم
_ببینم شما سه نفر شدید یا هنوز دو نفرید
_نه خاله ما دو نفریم، هیچ علاقه ای هم به نفر سوم نداریم
_چی میگی خاله جان، بچه میوه زندگی، به خونه آدم صفا میده، الان دو سال شده دیگه، بسه باید یه بچه بیاری
_خاله هم من حوصله بچه ندارم هم احمد رضا، فعلا میخواهیم یه خورده بگردیم، تا بعد ببینیم خدا چی میخواد
_من دارم میام شیراز خونه شما
خوشحال گفتم
چه کار خوبی میکنی، چقدر خوشحال شدم
_آدرس خونتون رو برام پیامک کم
_چشم خاله حتما پیامک میکنم، ولی شما اومدید ترمینال شیراز، زنگ بزن، احمد رضا میاد دنبالتون
_باشه خاله دستت درد نکنه
بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کردم، رو کردم به احمد رضا
خاله کبری داره میاد اینجا
شنیدم، بیاد قدمش سر چشم
از خونه مادر شوهرم سر و صدای حرف میاد، به احمد رضا گفتم
مامانت مهمون داره؟
_آره عمه ام اومده
_بیا ما هم بریم پیششون
_نه، این عمه ام یه خورده زبونش تلخه ادم رو ناراحت میکنه
_پس من میرم
اومدم در اتاق مادر شوهرم، صدا زدم
مامان اجازه هست
بیا تو عزیزم
در رو باز کردم، رو به جمع گفتم
سلام
همه جواب گرفتن، سر چرخوندم سمت عمه پری
خوش اومدی عمه
با خوشی شما، احمد رضا کجاست؟
موندم چی بگم، ان و منی کردم گفتم، خوابیده عمه
_خواب چه وقته
_من چی بگم، خوابش اومد خوابید
_ببینم مریم خانم از بچه مچه خبری نیست؟
_عمه ما خودمون بچه ایم بچه میخوایم چیکار
_وااا چه حرفهایی میزنی من به سن تو بودم دو تا بچه داشتم
_شما برای قدیم هستید
زل زد توی چشم های من
_ببینم نکنه نازایی این طوری میگی که مثلا خودتون بچه نمیخواین...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فیلم | زیارت با چشم دل 🌺
#صدایی که شنیده شد / #آرزویی که برآورده شد
🔹#زوج_نابینای_مشهدی که امکان زیارت حرم امام #رضا علیهالسلام از مدتها قبل برایشان فراهم نشده بود، به همت خادمین حرم مطهر به زیارت بارگاه ثامنالحجج علیهالسلام مشرف شدند.👌
صل الله علیک یاعلی بن موسی الرضا(ع)✋🌺
به حقه این شب عزیز، زیارتش قسمته همه یه آرزومندان بشه انشالله🤲🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_110 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_111
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
مادر بزرگ احمد رضا گفت
پری چیکارش داری، یا بچه دار میشن یا نمیشن، سرت توی کار همه هست
پدر بزرگ احمد رضا، گوشش سنگینِ نشنید که چی شد رو کرد به خانمش گفت
عفت چی شده، چرا پری رو دعوا کردی
پری، زن احمد رضا رو ناراحت کرد، بهش گفتم تو. کاری به کار اینها نداشته باش
پدر بزرگ به عمه پری گفت
پاشو برو خونتون
عمه پری رفت نشست کنار برادرش، دست انداخت گردنش صورت رو بوسید
داداش مرتضی من، قربون این ریشهای سفیدت برم کجا برم
حاج بابا تبسمی زد
خب نرو ولی کاری به مریم و احمد رضا نداشته باش
کار من از سر دلسوزیه، داداش
مادر شوهرم اشاره کرد بیا بشین کنار من
نشیتم کنارش
خودت که عمه پری رو میشناسی، زبونش یه خورده تند هست، ولی هیچی توی دلش نیست،
سرم رو ریز تکون دادم، نفس بلندی کشیدم، گفتم
مامان زبون تند هم خوب نیست، آدم رو ناراحت میکنه
آره راست میگی، ولی من دیگه عادت کردم
عمه پری از کنار برادرش بلند شد اومد نشست کنار ما، رو. کرد به من
ببین مریم خانم، الان هیچ شوخی در کار نیست، من فردا میام، با هم بریم دکتر خودم میخوام بپرسم، ببینم مشگل شما دو تا چیه
عمه پری خیلی پی گیر کار هست، اگر الان هیچی نگم، واقعا فردا میاد من رو میبره آزمایش، بهش گفتم
عمه، من بچه دار نمیشم
چشم هاش گرد شد، نگاه تعجب آمیزی به من ا نداخت، گفت
یعنی چی؟
دکتر به من گفت، شما هیچ جوره بچه دار نمی شید، حتی موسسه رویان هم نمیتونه برات کاری بکنه
عمه پری کمی جا به جا شد،
پس دیگه تو. باید رضایت بدی برای احمد رضا زن بگیریم
سرم رو انداختم پایین، هیچی نگفتم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
لینک پارت اول رمان حرمت عشق👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
عزیزان خوش امدید🌹
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_111 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_112
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
مادر شوهرم ناراحت شد، اخم هاش رو. کرد توی هم
عه، عمه، حالا من هیچی نمیگم شما هی دور برمیداری، این چه حرفیه میزنی، مریم تازه هفده سالشه، دکترا یه چیزی میگن، خدا که نیستند، خدا اگر بخواد به کسی بچه بده میده
دور برداشتی چیه خانم، میخوای صبر کنی ده سال دیگه برای احمد رضا زن بگیری، الان این کار رو بکن، بزار این دختر هم تکلیف خودش رو بدونه، اگر میتونه با هوو کنار باید که بمونه اگر نمیتونه، تا کم سن و ساله طلاقش رو بگیره بره با یه مردی که مثل خودش بچه دار نمیشه ازدواج کنه
مادر شوهرم با چهره ای کلافه روش رو از عمه برگردوند، حالم داشت از حرف زدن عمه بهم میخورد، از کنار مادر شوهرم بلند شدم، از اتاق اومدم بیرون، رفتم توی اتاق خودمون، احمد رضا تا چشمش افتاد به من، زد زیر خنده،
: چی شده، عمه مخت رو تیلیت کرد
به خودم گفتم اگر بهش بگم در مورد چی حرف زد که من ناراحت شدم، خیلی بهش بر میخوره، منم گفتم به من کاری نداشت مامانت رو ناراحت کرد
پس به خاطر اینکه مامان من ناراحت شد، رنگ و روت پریده
خودم رو زدم به اون راه
عه مگه رنگم پریده؟
آره برو خودت رو توی آینه ببین، لبات سفید شده
رفتم جلوی آینه، صورتم رو نگاه کردم، سر چرخوندم سمت احمد رضا
دست اورد عمه جاننِ، مامانتون هست دیگه، ولش کن احمد رضا بیخیال، میای بریم شاهچراغ زیارت، من خیلی دلم هوای حرم آقا احمدابن موسی علیه السلام رو کرده
آره، حاضر شو بریم
هر دو اماده شدیم از در اتاق اومدیم بیرون، هم زمان عمه هم چادر سر کرده اومد بیرون، احمد رضا با عمه ش سلام و احوالپرسی کرد، عمه گفت
دارید میرید بیرون، منم ببرید بزارید خونمون
احمد رضا گفت، ما داریم میریم زیارت
عمه خنده پهنی زد
آخی منم خیلی وقته نرفتم، باهاتون میام.
احمد رضا با بی میلی گفت
باشه عمه بیاید
من که از حال روز احمد رضا خبر داشتم، که الان داره چه حرصی میخوره، بمب خنده شده بودم، نه به حرص خوردن احمد رضا بخوام بخندم، از اینکه احمد رضا تلاش میکنه از دست عمه اش فرار کنه ولی عمه، احمد رضا رو غافلگیر کرد، خنده ام گرفت...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_112 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_113
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
رسیدیم حرم، عمه رو کرد به احمد رضا
عمه جون شما چقدر تو حرم میمونید؟
_زیارت کنیم میریم
_پس شما برید من میخوام اینجا یه خورده دعا کنم
رو کرد به من
به نیت تو میخوام دعا کنم
سر چرخوند سمت احمد رضا
شما زیارت کنید برید من خودم میرم خونمون
با عمه خداحافظی کردیم، قدم برداشتیم سمت حرم، احمد رضا رو کرد به من
چرا عمه بهت گفت، به نیت تو میخوام دعا کنم
خودم رو زدم به ندونستن، خنده مصنوعی کردم
چه میدونم، حتما از من خوشش اومده
نه این نیست، من فهمیدم منظورش چیه؟
_به نظرت چیه؟
نگرانه چرا ما بچه دار نمیشیم، فکر میکنه اشکال از توعه
من به فکر اون کار ندارم، ولی ما بچه دار نمیشیم، چون ما مشگل داریم، بچه هم نمیخواهیم
دستش رو گرفتم، فشار دادم
چون خیلی همدیگر رو دوست داریم و خوشبختیم، واااای که چقدر دلم میخواد، الان اینجا بچرخم داد بزنم بگم، آهای مردم، ما خییییلی خو شبخیتم، همه بدونید، عشق من توی دنیا تک
احمد رضا کمی دست من رو فشار داد
بسه مریم، جَو گرفتت ها،
دستم رو از دستش رها کردم، ایستادم رو به روش، یقه کتش رو گرفتم خودم رو لوس کردم
بگو تو هم دوستم داری
بازوی من رو گرفت، لبخند زد
منم دوست دارم، عاشقتم، ولی اینجا جای این حرفها نیست
خب چیکار کنم الان حسش اومد
با متانت گفت
الان شما حس خودتون رو کنترل کنید، ان شاالله رفتیم خونه، اونجا همش قربون هم میریم
یقه کتش رو ول کرد
اطاعت قربان
این حسی که ما نمیتونیم بچه دار بشیم، احمد رضا رو خیلی آزار میده ، تا جایی که بعضی وقتها احساس میکردم، داره افسرده میشه، هر وقت حس میکردم داره اینطوری میشه، با حرکتهای نمایشی تلاش میکردم از این حال درش بیارم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌤⸤#حسینِ_زمان⸣
🍃اٜٜین همه لاٜٜف زنٜٜ مدعیٜٜ اهل ظٜٜهوࢪ
🍃پسٜٜ چࢪا یارٜٜ نیامد کهٜٜ نثاࢪش بٜٜاشیم
🍃سالٜٜ ها منتظٜٜࢪ سیصد وٜٜ اندی یاࢪ اٜٜست
🥀آنقٜٜدر مࢪد نٜٜبودیم کٜٜه یارشٜٜ باشیمٜٜ
#ایتنھانیازمالسݪام✋🏽✨
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_113 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_114
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
وارد حرم شدم، حس خیلی خوبی پیدا کردم، اینجا هم حال و هوای حرم امام رضا علیه السلام رو داره، چشمم افتاد به خانم خیلی جوانی که یه بچه تپل مپل، بغلشِه، با حسرت نگاهم به بچه دوخته شد، یاد حرف عمه افتادم که گفت امروز میخوام به نیت تو دعا کنم، توی دلم گفتم، خیلی هم خوب عمه جان دعا کن، ان شاالله که دعات مستجاب بشه، منم دعا میکنم، که تا سال دیگه این موقع یه بچه بغلم باشه، حرم رو زیارت کردم اومدم بیرون، احمد رضا توی حیاط منتظرمِ، اومدم کنارش، رو کرد به من
بریم یه خورده بگریم، شام بخوریم بریم خونه
_عالیه بریم
کلی تو شهر چرخیدیم، رفتیم رستوران، شام خوردیم، هم زمان که از رستوران خواستیم بیایم بیرون، گوشی من زنگ خورد
موبایلم رو. از توی کیفم در آوردم، نگاه به صفحه گوشی انداختم، رو. کردم به احمد رضا
خاله کبری است
الو سلام خاله حالت خوبه؟
ممنون عزیزم. خوبم، مریم جان گفتی رسیدی ترمینال بگو احمد رضا میاد دنبالت، من ترمینالم
خوشحال گفتم
راست میگی خاله ترمینالی
آره عزیزم تر مینالم، صبح که به شما زنگ زدم توی اتوبوس بودم
گوشی رو از جلوی دهنم برداشتم، گفتم
احمد رضا، خاله کبری اومده تر میناله، میای بریم دنبالش؟
_آره بگو ما نیم ساعت دیگه پیش شما هستیم
گوشی رو گذاشتم کنار دهنم بگم، صدای خاله اومد
شنیدم عزیزم، من اینجا منتظرتونم
باشه خاله الان میایم، خداحافظ
خدا نگهدار
پاتند کردیم به سمت پارکینگ، سوار ماشین شدیم، اومدیم تر مینال، از در سالن وارد شدیم، دیدم خاله تنها نشسته رو صندلی، تا مارو دید خوشحال از روی صندلی بلند شد، نزدیکش شدیم، با احمدرضا سلام و احوالپرسی کرد، با منم سلام و روبوسی، احمد رضا چمدون خاله رو برداشت همگی باهم نشستیم توی ماشین، اومدیم خونه، پدر شوهرم مادر شوهرم از خاله استقبال گرمی کردند رو کردم به خاله
شام که نخوردید؟
_نه خاله من غذای توی راهی رو دوست ندارم، دلم داره ضعف میره...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#پارت واقعی
راه مدرسه تا خونه رو دویدم. چشم چرخوندم هیچ کس تو خونه نیست. با سرعت پله ها رو بالا رفتم. در رو باز کردم که با چهره ی عصبی وچشمهای به خون نشسته اش روبرو شدم.
_ کدوم گوری بودی؟
از صدای پر از حرصش وحشت کردم
_ س...سلام
جواب سلامم کشیده ی محکمی بود که من رونقش زمین کرد.چشمهام پر از اشک شد. با تموم توانم فریاد زدم
_ چکار می کنی روانی، تو قول دادی دیگه منو نمیزنی
دقیقا جلوی صورتم زانو زد از بین دندونهای بهم فشرده اش لب زد
_ قول دادم تا آدم باشی کاریت ندارم. ولی تو آدم نمیشی دختره ی چموش، خودم باید آدمت کنم
سایه ی دستش روی صورتم افتاد
https://eitaa.com/joinchat/1698234430C97c25ab6e2
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_114 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_115
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
مادر شوهرم رو. کرد به من
مریم جان برو برای خاله غذا بیار
رفتم توی آشپزخونه برنج و خورشت قیمه گرم کردم، سفره انداختم، و سبزی خوردن و. دوغ رو هم اماده کردم همه رو گذاشتم توی سفره رو کردم به خاله
بفرمایید سر سفره
خالم اومد نزدیک سفره بسم الله گفت، شروع کرد به غذا خوردن، صدای بسته شدن در حیاط اومد، احمد رضا رو. کرد به مامانش
علی رضاست؟
_آره
_مامان جدیدا علی رضا با بچههای خوبی نمیگرده، حواستون بهش هست؟
پدر شوهرم گفت، تو با محمد رضا باید حواستون به علی رضا باشه
احمد رضا سرش رو به تایید حرف باباش، تکون داد
چشم بابا
علی رضا وارد خونه شد، با همه مخصوصا خاله کبری سلام و احوالرسی گرمی کرد، مادر شوهرم رو. کرد بهش
بشین شام بیارم بخور
_ممنون مامان خوردم سیرم
احمد رضا بهش گفت
دفترچه سربازیت رو گرفتی؟
_میگیرم حالا
علی رضا شب بخیر گفت رفت اتاقش، خاله کبری رو کرد به من
خاله جون دستت درد نکنه بیا سفره رو جمع کن، سرچرخوند سمت مادر شوهرم
خدا به سفرهتون برکت بده، خیلی خوشمزه بود، دست شما هم درد نکنه
_خواهش میکنم، نوش جونتون
سفره رو جمع کردم، ما هم شب بخیر گفتیم، سه تایی اومدیم توی اتاقهای خودمون، احمد رضا رفت توی اتاق خواب، بخوابه، رخت خواب خاله رو توی اتاق پذیرایی انداختم، خاله لباسش رو عوض کرد، نشست روی رخت خواب به من گفت
مریم بیا بشین یه چند دقیقه با هم حرف بزنیم
نشستم کنارش، دست من رو گرفت
خب بگو ببینم اوضاع و احوال چطوره، از زندگیت راضی هستی؟
آره خاله، اینها خیلی خوبن، من از همشون راضی هستم
خب، خدا رو شکر، حالا بگو ببینم تو چرا بچه دار نمیشی؟
خاله خیلی رفتیم دکتر، دکتر میگه شما نمیتونید بچه دار بشید
گره ای توی ابروش انداخت
چرا، حالا اشکال از کدومتون هست
_از من
واااا یعنی چی؟
_دیگه خواست خداست
توکلت بخدا باشه، دکتر که خدا نیست
بله عمه منم امید وارم
_مادر شوهرت میدونه؟
بله اتفاقا همین امروز عمه مادر شوهرم اومد اینجا، هی گیر داد که چرا بچه دار نمیشی، منم بهش گفتم، مادر شوهرمم، شنید...
خاله خیلی ناراحت شد، ولی تلاش میکنه ناراحتیش رو بروز نده، بهش گفتم
خاله انگار شما میخواستی یه حرفی به من بزنی
لبخند تلخی زد
ای واای، آره، راست میگی، میخواستم یه چیزی بگم
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_115 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_116
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
جانم بگید
مامانت قبل از اینکه به رحمت خدا بره یه مقدار طلا و سکه داد به من امانت، گفت هر وقت مریم ازدواج کرد دیدی شوهرش آدم خوبیه بده بهش، گفت اینها ارث بهش رسیده بوده، ترسیدم رو کنم، مینا هی حق حق کنه ازم بگیرش
الانم برات امانت نگه داشتم، من جرات نکردم با خودم بیارمش، فقط گفتم بدونی که این امانت پیش من هست، از اونجایی که ترسیدم قبل از اینکه به تو بگم یه وقت اجل بهم مهلت نده به بچههام، هم گفتم، حالا اگر صلاح میدونی به شوهرت بگو، با هم بیاید کنگاور بگیرید
یاد مامان مهربونم افتادم، بغض گلوم رو گرفت اشک توی چشمم حلقه بست،
خاله دستم رو گرفت
_مریم جان، گریه نکن براش فاتحه بخون، گریه اولاد پدر مادر رو رنج میده، و همینطور فاتحه خوندن شادشون میکنه
نتونستم جلوی اشکهام رو بگیرم، از چشمم جاری شدن، با دست اشکهام رو پاک کردم
_خاله من همیشه دلم میخواست برای بابا مامانم خیرات بدم، ولی پول نداشتم، داداشم خیلی کم بهم پول تو جیبی میداد، من شبهای جمعه فقط براشون شکولات، یه وقتها هم خرما میخریدم خیرات میدادم، الان خیلی خوشحال شدم، با طلاهایی که مامانم برام گذاشته، یه خیرات خوب براشون میدم
خیرات خیلی خوبه ولی زیاده روی کردن خوب نیست، مریم جان احساساتی عمل نکن
همهش رو که نه یه بخشییش رو
حالا من یه پیشنهاد بهت بدم دوست داشتی قبول کن
باشه خاله بگید
همسایه بغلی ما سه تا دختر داره، باباشونم کارگرِ، جهاز دخترش مونده، دو تیکه از وسایل جهازش رو بگیر ثوابش رو هدیه کن به روح پدر مادرت
دو تیکه نه خاله، هرچی که لازم داره، نگید احساساتی شدی، بزار مشگل اون دختر هم حل بشه
یه خورده اش رو خودشون گرفتن، باشه بقیه اش رو هم، من با اجازت چند سکه میفروشم، میرم براش میخرم
ولی خاله ایکاش زودتر گفته بودی چون من میخواستم برای خودم جهاز بخرم پول نداشتم، همه رو پدر شوهرم خرید
آخه مامانت خیلی سفارش کرد که مطمئن شو شوهرش ادم خوبیه.
شوهرم حرف نداره خاله، خیلی آقاست، خونوادشم خوبن، خیلی مهربونن، مومنن، اهل تفریح و. گشت و گذارن
_خب خدا رو شکر، با داداشت آشتی کردید؟
_نه، هرچی زنگ میزنم جواب نمیده، با خط ناشناسم که زنگ میزنم تا ببینه منم فوری قطع میکنه
داداشت بچه خوبیه، گیر یه زن مکار حسود افتاده
آهی کشیدم
آره دودشم توی چشم من رفت،
یه لحظه به خودم گفتم، خاله کبری مهمونت هست ول کن این حرفها رو، لبخندی زدم
خاله فردا بعد از صبحانه اول بریم زیارت شاهچراغ بعدم بریم جاهای دیدنی شیراز...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
😍ارزانسرای پوشاک مهدیس😍
با ما حس میکنید زنده و حضوری خرید می کنید💓
ارزانسرا یعنی می تونی بیشتر انتظار داشته باشی اما کمتر پرداخت کنی🧚♀️
🎀انواع لباس مجلسی، مانتو..هودی..ست..راحتی.. وو
🚚 ارسال به تمام نقاط کشور 🛫
http://eitaa.com/joinchat/4181393422Cf434436a29
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_116 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_117
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
دستت درد نکنه خاله جون. من دوست دارم فقط برم جاهای زیارتی، همین شاه چراغ برام بسه
خاله شما هنوز آرامگاه حافظ رو نرفتی ببینی که چقدر آدم آرامش داره، دفعه اول که من رفتم به احمدرضا گفتم چقدر اینجا من آرامش دارم گفت چون خدا بیامرز حافظ کل قران بوده، به همین دلیل هم لقب حافظ گرفته وگرنه اسمش شمس الدین هست معروفیتش به حافظ برای حفظ کل قران هست
باشه خاله جون حالا آرامگاه حافظ هم بریم یه فاتحه بخونیم،
خاله سعدی چی؟
خاله جان گفتم من فقط زیارت دوست دارم
این دو جا رو بیا بقیه اش رو دوست نداری نیا
_ جوان تر که بودم، خیلی دوست داشتم هرشهری میرم جاهای دیدنیش رو ببینم اما به این سن رسیدم فقط دوست دارم برم زیارت بشینم توی حرم نماز بخونم، برای اموات قرآن بخونم دعا بخونم مخصوصاً زیارت عاشورا
باشه خاله، پس با اجازه ات من برم بخوابم، که بتونم، برای نماز صبح بیدار شم
برو خاله، شب بخیر
با صدای اذان گوشی احمدرضا برای نماز صبح، بیدار شدیم، من دیگه من نخوابیدم، گوجه ریز کردم ریختم ماهیتابه، گذاشتم روی اجاق گاز، زیرشم کم کردم، هوا که روشن شد به احمدرضا گفتم برو نون تازه بخر، تخم مرغ رو ریختم توی گوجهها، هم زدم، آماده شد، زیرش رو خاموش کردم، رفتم در اتاق مادرشوهرم در زدم، گفتم
اجازه هست
بیا تو مریم جان در رو باز کردم
سلام مامان
سلام عزیزم صبح بخیر
من املت درست کردم، بیارم اینجا باهم بخوریم
مادر جوندبابا جون حالشون چطوره، خوبن
آره توی اتاق خودشون خوابیدن
مامان، ما امروز میخوایم بریم شاهچراغ، بعدش بریم آرامگاه حافظ و سعدی، شما هم بیاید باهم بریم
بزار. زنگ بزنم به مهری زن محمد رضا بیاد اینجا پیش پدر مادرم منم باهاتون میام
ممنون مامان، برم خاله رو صدا کنم بیاد صبحانه بخوریم بریم
مگه خوابه
آره، نمازش رو خوند خوابید...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_117 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_118
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
برگشتم اتاق خاله رو صدا زدم
خاله جان خاله جان
چشمهاش را باز کرد
جانم خاله
ببخشید میاید بریم اتاق مادرشوهرم اونجا صبحانه بخوریم؟
باشه خاله جون چه عیبی داره این ها اینقدر خوب و مهربون هستن که آدم احساس غریبی نمی کنه
دست و صورتش رو شست اومدیم با هم از اتاق بریم بیرون، هم زمان احمدرضا در رو باز کرد، با سگرمههای تو هم، وارد خونه شد
خاله گفت:
من میرم شما خودتون بیایید
_باشه خاله جان برید ما هم الان میایم
خاله رفت در اتاقم بست
رو کردم به احمد رضا چرا اینقدر چهرهات گرفته است؟
_ دیشب با خاله چی پچ پچ میکردین؟
_آخی، الهی، برای این ناراحتی؟
خودم میخواستم صبح برات بگم، اصلاً موضوعی هست که باید بهت بگم
کنجکاو، پرسید
چی هست ؟ بگو
بیا بشینیم برات بگم
هر دو نشستیم روی مبل، گفتم
_مامان من یک مقدار طلا داده بوده به خاله کبری برام نگه داره، گفته وقتی مریم ازدواج کرد، مطمئن شدی که شوهرش آدم خوبیه، این طلاها رو بده به مریم، خاله گفت خانواده شوهر تو خیلی خوبن و همین طور شوهرتم خیلی خوبه، با شوهرت بیا کنگاور امانت تون رو بگیرید.
من خودم میخواستم بهت بگم اگر می دونستم ناراحتی، همون دیشب یا صبح قبل از اینکه بری نون بگیری بهت میگفتم. چرا خودت رو اذیت کردی، زودتر ازو میپرسیدی
نفس بلندی کشید
من فکر کردم در مورد من صحبت میکردید
در مورد تو مثلا چی میگفتیم؟
این که نمی تونی در کنار من بچه دار بشی
ببین مریم، قبلا گفتم، الان هم میگم، با وجودی که جونم به جون تو بسته است اما این که توی این شرایط، داری با من زندگی می کنی اعصابم خورده
ناراحت گفتم
احمدرضا دوباره شروع نکن دیگه، آخه چرا نمیزاری خودم برای خودم تصمیم بگیرم، من دوستت دارم از زندگیم راضی هستم، خیلی خوشحال و خوشبخت هستم، حالا تو هر چند وقت یکبار این بحث را بکش وسط، تازه یه چیزی رو یادت رفت بگی
کنجکاو گفت
چی رو؟
اینکه، تو حقته که مادر بشی
خوب مگه اشتباه میگم
بله حقم هست مادر بشم، ولی به شرطی اینکه پدر بچه تو باشی، تازه من یک فکر دیگه کردم
چه فکری؟
بچه دار نشدیم میریم بهزیستی یه دختر یا یه پسر تپل، مپل، خوشگل مشگل میاریم، بزرگش می کنیم، خیلی هم ثواب کردیم، هم اون بچه، به یه خونواده میرسه.
هم ما به بچه میرسم، خواهش می کنم احمدرضا اخمهات رو باز کن، بلند شو بریم املت یخ میکنه از دهن میوفته...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_118 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_119
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
هم زمانی که حرکت کرد سمت در، از اتاق بریم بیرون، زیر لب زمزمه کرد
چه دل خوشی داری تو
گفتم
دلمون خوش باشه بهتره یا همش ناراحت باشیم و غصه بخوریم
دستگیره در اتاق رو کشید، در رو باز کرد، با هم اومدیم بیرون، وارد اتاق مادر شوهرم شدیم
نشستیم سر سفره، صبحانه رو خوردیم،
مادر شوهرم زنگ زد به جاریم
مهری جون کجایی؟
تا نیم ساعت دیگه خوبه، پدر مادرم هنوز خوابند
تماس رو قطع کرد به پدر شوهرم گفت
شما نمیاید
نه برید شما من جایی کار دارم
با پدر شوهرم خدا حافظی کردیم، اومدیم سمت ماشین، اول رفتیم زیارت شاهچراغ، خاله تا چشمش به حرم احمد بن موسی علیه السلام افتاد، دستش رو گذاشت رو سینهش و از ته دل سلام داد، نگاه کردم دیدم از گوشه چشمش اشک میره،. زیر لب گفت
قربون بابایه غریبت، موسی ابن جعفر برم
نگاهی به حال معنویش انداختم بهش غبطه خوردم گفتم
التماس دعا دارم خاله
برگشت یه نگاه محبت آمیزی بهم انداخت
_چشم برات دعا می کنم
احمدرضا رفت قسمت مردانه، ما هم از قسمت زنانه وارد حرم شدیم، بعد از زیارت مادر شوهرم شروع کرد به نماز خوندن، خاله اروم در گوشم زمزمه کرد،
این احمدرضا، اون احمد رضا دو سال پیش، نیست، چیزی شده؟
سرم رو انداختم پایین
به خاطر اینکه نمیتونیم بچه دار بشیم، بعضی وقتها خیلی میره توی خودش
خاله نگاه تعجب آمیزی به من انداخت
کار شما برعکسِ، اشکال از توعه که بچه دار نمیشی، اونوقت، تو عین خیالت نیست، بعد احمدرضا اینقدر ناراحته؟
نچی کرد
ولی من فکر می کنم یه چیز دیگه است که تو به من نمیگی
نه خاله همینی که دارم بهتون میگم هست
ولی من موهام رو توی آسیاب سفید نکردم، اینجوری که تو داری میگی نیست من فکر می کنم اشکال از احمدرضا باشه، و تو حس از خود گذشتگیت گل کرده، اشکال رو انداختی گردن خودت
یاد قولی که به احمدرضا دادم افتادم، خیلی جدی گفتم
خاله من چه دورغی دارم بگم، من راستش رو میگم، باور کنید من نمیتونم بچه دار بشم
چند ثانیه ای بهم خیره شد، بعد گفت
حر ف اخر دکترها چیه؟
میگن درمان کنید، ان شاالله خوب میشی
خب پس جای امید واری هست
بله خاله
از جاش بلند شد، یه مهر برداشت گذاشت جلوش، قامت نماز بست
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه زیبا گفت شهید آوینی:
اگر شب قدر
شبی باشد که تقدیر عالم
در آن تعیین می گردد،
همه ی شب های جبهه شب قدر است🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و امام ما دلگرم بود
دلگرم به داشتنِ بسیاری از این بزرگمردان...
آنانی که روزی، گهواره نشین خمینی بودند و روزی خاکریز نشین دشت بلا...
و میدانیم بسیاری دیگر هنوز در راهند...
آنان همچون قاسم ابن الحسن از میان دو انگشت امامِ خود، جایگاه برین دیدند و قد علم کردند..
قد کشیدند..
و هنوز هم به آرامی و لبخند؛
دارند در گوشِ جان ما نجوا میکنند که
"جگر شیر نداری، سفر عشق مکن..."
یاران امروز اماممان چه کسانی هستند؟!
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
#سلام_صبح_ادینه_تون__بخیر
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_119 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_120
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
سرم رو تکیه دادم به دیوار نگاهم رو دوختم به حرم حضرت احمد بن موسی با خودم گفتم، هرگز که من راز احمد رضا را فاش کنم، بگذار هرکس هر چیزی دلش میخواد بگه، بگذار همه تقصیر ها بیفته گردن من، بگذار همه بگن مریم نازاست بگذرا تصور اطرافیانم، این باشه که اشکال از منه بچه دار نمیشیم، نمیدونم چرا مردم اینقدر گیرشون به بچهی منه ، خوب نمی شیم که نمشیم، اگر پرس و سوال اینها در زندگی ما نبود، احمد رضا افسردگی نمیگرفت،
مادر شوهرم و خاله نماز هاشون تمام شد رو کردند به من
پاشو بریم
اومدیم توی حیاط، احمدرضا منتظر ما بود رفتیم حافظیه، وارد به آرامگاه حافظ شدیم خاله رو کرد به من
چه حس خوبی داره اینجا، دلم یه طور خاصی آروم شده
دیدید بهتون گفتم، بیا بریم، ارامگاه حافظ حسش خیلی خوبه، ایشون چون حافظ کل قرآن بودن و اشعارشان رو برگرفته از آیات قرآن می نوشتند خیلی آرامگاهش به انسان آرامش میده، من هم هر وقت با احمد رضا میام اینجا از این حس خوبی که بهم دست میده لذت میبرم،
فا تحه ای برای شاعر بزرگ حافظ خوندیم، از آرامگاه اومدیم بیرون، به احمد رضا گفتم
بریم آرامگاه سعدی
مادر شوهرم گفت
کبری خانم خسته میشن، بریم خونه، ناهار بخوریم، یه استراحتی بکنیم، بعد از ظهر میایم، بعد از ظهر هم نشد، فردا میایم
خاله کبری رو کرد به مادر شوهرم
دستتون درد نکنه، خیلی ممنون، ولی با اجازتون من فردا باید حتما برگردم کنگاور
_این همه راه اومدی اینجا که دو روز بمونی، بچه کوچیک که نداری، دلت شور بزنه، چند روزی بمونید، بریم همه جاهای دیدنی شیراز رو بهتون نشون بدیم
_ممنون از پذیرایتون، با شماها نشستن خوشِ، ولی من باید برم
رو کردم به خاله
بمون دیگه خاله
نمیتونم خاله جون باید برم
مادر شوهرم گفت
پس حیفه بریم ارامگاه سعدی رو هم ببینیم،
بعد از دیدن آرامگاه سعدی برگشتیم خونه، بوی زعفرانی که مهری خانم ریخته تو غدا فضای خونه رو پر کرده، بعد از سلام و احوالپرسی، رفتم آشپزخونه در قابلمه رو برداشتم، به به چه لوبیا پلو خوش رنگی، نفس عمیقی کشیدم، عحب بویی داره
سفره انداختیم، ناهار خوردیم، خستگی از سر و روی همگی میباره، یکی یه بالشت گذاشتیم زیر سرمون خوابیدیم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و امام ما دلگرم بود
دلگرم به داشتنِ بسیاری از این بزرگمردان...
آنانی که روزی، گهواره نشین خمینی بودند و روزی خاکریز نشین دشت بلا...
و میدانیم بسیاری دیگر هنوز در راهند...
آنان همچون قاسم ابن الحسن از میان دو انگشت امامِ خود، جایگاه برین دیدند و قد علم کردند..
قد کشیدند..
و هنوز هم به آرامی و لبخند؛
دارند در گوشِ جان ما نجوا میکنند که
"جگر شیر نداری، سفر عشق مکن..."
یاران امروز اماممان چه کسانی هستند؟!
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
#سلام_صبح_ادینه_تون__بخیر
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋