زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_405 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️
بخورم?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_406
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
فرزانه با خوشحالی رفت تو اتاق خواب صدا زد
_فرزاد فرزاد پاشو بابا گفته اینجا بمونید
دو تایی از اتاق خواب اومدن بیرون
صدای زنگ پیامک گوشیم بلندشد، پیام رو باز کردم
_با دست پس میزنی با پا پیش میکشی از طرفی میگی مجید رو نمیخوام از اون طرف بچهها رو پیش خودت نگه میداری به بهانه بچهها مجید رو میکشونی طرف خودت
نوشتم ای مرده شور تو رو با اون داداشت ببره که مثل گربه از در بیرونش میکنی از پنجره میاد تو
خواستم ارسال کنم پشیمون شدم، درسته که من هرگز با مجید ازدواج نمیکنم ولی مجیدم گناه نکرده، قسمم خورد که اون حرف رو همینطوری گفته، چرا من به خاطر بی شعوری مینا به مجید بد و بیراه بگم
پیام رو پاک کردم نوشتم
تهمت برات شده نقل و نبات براتم فرقی نمیکنه کی باشه، اصغر هفت پشت غریبه باشه یا داداشت
بازم دستم نمیره ارسال کنم
پاک کردم، یه خورده فکر کردم، پیام رو فرستادم برای مجید نوشتم
تهمت زدن برای خواهرت عادی شده دیروز گفت اصغر امروز میگه مجید
چشم دوختم به صفحه گوشی ببینم چی جواب میده
نوشت
_من واقعا متاسفم
پیام مینا رو به مش زینب نشون دادم
خوند زد پشت دستش
_عجب زنیه، حیارو خورده آبرو رو قی کرده حالا خوبه من اینجام همه چی رو دیدم
_الان فکر میکنی اگر بهش بگی من همه چی رو دیدم چی در جواب شما میگه
مکثی کرد
_حتما میگه چون داری خونه مریم زندگی میکنی به نفع مریم حرف میزنی
_دقیقا همین حرف رو می زنه
_آخه از این حرفها به کجا میرسه
_چی بگم والا خدا ازش نگذره، هر روز داره با کارهاش تن من رو می لرزونه
نفس بلندی کشیدم
_معلوم نیست این یکی تهمتش رو میخواد تا کجاها بکشونه
_من به داداشت میگم
_نه نگید
_چرا
من دو تا احتمال میدم، یکی خواسته به من هشدار بده که اگر بچهها بیان طرفت یه تهمت دیگه بهت میزنم که اوضاعت از این که هست بدتر بشه
که در این صورت این پیامش رو حاشا میکنه
یا تا الان به داداشم گفته و اون رو حسابی بر علیه من شورونده، باید صبرکنم ببینم چی پیش میاد
فرزاد اومد جلوم
_عمه من گشنمه
_بیا سر سفره بشین برات چایی شیرین درست کنم با پنیر و گردو بخور
بچهها و مش زینب صبحانه خوردن اما من انگار راه گلوم بسته شده، یه لقمه هم نتونستم بخورم...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
بخورم?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_406 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیب
خانم حبیب الله:
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_407
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
رو. کردم به بچهها
_ناهار چی درست کنم براتون؟
فرزانه گفت
_عمه پیتزا
چشم هاش رو ریز کرد
_بده من درست کنم
_مگه بلدی
_آره یه بار مامانم داد بهم درست کردم اینقدرم خوشمزه شد
_باشه میدم تو درست کنی ولی موادش رو نداریم صبر کن ببینم الهه میخواد بیاد اینجا، بهش زنگ بزنم بخره بیاره
مش زینب گفت
_اگر الهه نتونست بیاد من میرم براتون میخرم
_دستتون درد نکنه بزارید بهش زنگ بزنم ببینم میاد یا نه
شماره الهه رو گرفتم
_سلام مریم جان
_سلام صبح بخیر، امروز میای اینجا
_اتفاقا داشتم حاضر میشدم بیام
_پس حالا که میخوای بیای یه خورده خرید دارم برات پیامک میکنم بگیر بیار من پولش رو بهت میدم
_باشه
موادی رو که نیاز داریم رو پیامک کردم الهه خرید اورد گذاشتم جلوش، بیا برای همه درست کن
_بلدی با ماکروفر کار کنی؟
_آره عمه
_خیلی خوب پس من منتظر یه ناهار خوشمزهام
الهه اشاره کرد به من
_میتونه!
اره ماشاالله دختر زرنگیِ دست پختشم به مامانش رفته، حالا بیا بریم یه چی نشونت بدم، ببین من با کی طرفم
_باز چی شده؟
_بیا بشینیم بهت نشون بدم
دو تایی نشستیم روی مبل پیامک مینا رو بهش نشون دادم خوند تیز رو کرد به من
این چیه نوشته؟ چقدر بی شعوره
سر صبحی گفت بلایی سرت میارم ندونی از کجا خوردی، پیش خودم گفتم مگه از این تهمتی که زد چیزی بالا ترم داریم، فکرشم نمی کردم این حرف از دهنش در بیاد
وااای چه بدجنس
پیامش رو فرستادم برای برادرش مجید
نوشت واقعا متاسفم
_چی بگه بیچاره، خدائیش جز اینکه از تو خواستگاری کرده من تا به حال چیزی ازش ندیدم
حالا خوبه صبح اومد بچه ها رو ببره من حتی نرفتم جلو بهش سلام کنم
با صدای نعره داداشم از توی حیاط که گفت
_مریم
هر دو از ترس از جامون پریدیم، بچهها دویدن سمت من، مش زینب بیچاره بی هوا گفت
_ووووی چرا اینطوری صدا میکنه
از ترس تپش قلب گرفتم دستم رو گذاشتم روی قلبم رو به الهه گفتم
_دسته گل میناست، برم ببینم چی میگه
دستم رو گرفت...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_407 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_408
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
_نه نرو، مریم یه وقت میزنتت
_اگه نرم میاد تو خونه مش زینب و بچهها گناه دارن میترسن تو مواظب بچهها باش نیان بیرون
بلند شدم در هال رو باز کردم اومدم بیرون در رو بستم
_چی شده داداش؟
با عصبانیت قدم برداشت سمت من، ازش ترسیدم منم یه قدم برگشتم به عقب، چسبیدم به در هال
دستش رو به تهدید بلند کرد
_آخه بی آبرو من با تو چیکار کنم؟
با بیگناهی گفتم
_مگه من چیکار کردم؟
دندونهاش رو به هم سایید صورتش رو بهم نزدیک کرد با چشمهای قرمز و بخون نشستش گفت
_تو که مجید رو میخوای پس چرا برای من فیلم بازی میکنی؟ هان!
از ترس نگاهش لکنت زبون گرفتم، با ان و من گفتم
_کی گفته من مجید رو میخوام
_می شینی زیر پای بچهها بمونید پیش من که به این بهانه مجید رو بکشونی اینجا
اینها حرف های میناست، واقعیت نداره
اسم مینا رو آوردم، محکم خوابوند توی صورتم
دستم رو گذاشتم روی صورتم، با گریه گفتم
_به خدا قسم مینا دروغ میگه به روح مامان و بابا دوباره داره بهم تهمت میزنه
دو تا دستش رو حلقه کرد دور گلوم فشار داد
خفه شو خفه شو، بمیر، بی ش*ر*ف تن پدر مادرمون از دست تو توی گور میلرزه،
با دستم تلاش میکنم دستش رو از دور گردنم رها کنم ولی نمیتونم، چشم هام داره سیاهی میره نفس نمیتونم بکشم، دیگه گوشهامم نمیشنون ،دست هامم قدرت دفاع ندارن نفهمیدم چی شد
با صدای گریه بچهها و احساس خیسی که توی صورتم کردم چشمم رو باز کردم
فقط دود میبینم و دست نوازشی رو روی صورتم حس میکنم
صدای گریه فرزانه و فرزاد و مریم مریم گفتنهای الهه به گوشم خورد، مجدد چشمم رو باز کردم
تار میبینه، سوزش بدی رو توی گلوم احساس میکنم، به سرفه افتادم، ایکاش میتونستم جلوی سرفهم رو بگیرم، انگار گلوم زخم شده به شدت میسوزه
الهه دستش رو چند بار از جلوی صورتم رد کرد، نگاهش کردم گفت
_بهتر شدی؟
سرم رو به نشونه نه تکون دادم
کمکت کنم میتونی بلند شی بریم تو خونه
تکونی به خودم دادم، احساس میکنم میتونم
به سختی لب زدم
آره میتونم
همین یک کلمه حرف باعث شد بیفتم به سرفه، سرفههایی که به شدت گلوم رو میسوزنن
آروم نشستم، چند لحظه بعد ایستادم، الهه کمک کرد وارد هال شدم روی مبل سه نفره دراز کشیدم، فرزانه و فرزاد اومدن بالای سرم
طاقت گریههاشون رو ندارم، به زحمت دستم رو نزدیک صورت فرزانه و فرزاد بردم، بی رمق دستی به صورتشون کشیدم لب زدم
گریه نکنید من خوبم
فرزاد گفت...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_408 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
خانم حبیب الله:
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_409
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
_بابام داشت خفهت میکرد مش زینب با چوب زد تو سر بابام سرش شکست خون اومد
رو کردم به الهه
_چی شده؟ فرزاد چی میگه؟
_ما از پشت شیشه هال شما رو نگاه میکردیم داداشت که با اون عصبانیت داشت تهدیدت میکرد مش زینب گفت این خیلی عصبانیه یه وقت بلایی سر مریم در میاره
از توی هال دکمه آیفون رو زد، از در آموزشگاه اومد بیرون از حیاط وارد خونه شد
وااای چه صحنهای بود مریم، من و بچهها فقط جیغ میزدیم، مش زینب اومد دستهای داداشت رو گرفت هرچی التماس کرد ول نکرد
اونم از گوشه حیاط یه چوب برداشت دو تا زد تو کمر داداشت دید تور ول نمیکنه با همون چوب محکم زد تو سر داداشت
دستهای داداشت از دور گردن تو رها شد گیج گیج خورد خواست دستش رو به دیوار تکیه کنه نتونست افتاد زمین
تو هم افتادی خدا رو شکر سرت به جایی نخورد من و بچهها دویدیم توی حیاط از جیغ بچهها، همسایه بغلی صغری خانم و شوهرش اومدن توی حیاط
صغری خانم که این وضع رو دید حالش بد شد، شوهرش بهش گفت برو خونه خودشم رفت پیش داداشت، یه وضعی شد نگو
مریم تو.کبود شده بودی من گفتم دیگه مردی، اینقدر خودم رو زدم، ولی ماشاالله به مش زینب، خیلی به اعصابش مسلطِ
فوری شیر آب رو باز کرد شلنگ رو اورد نزدیک تو مشت آب کرد کم کم میپاشید به صورتت، تا حالت جا اومد
_الان مش زینب کجاست؟
_پیش داداشت
از اینکه گفت زد تو سر داداشت، سرش شکست ناراحت نشدم، تو دلم گفتم ان شاالله خدا بزنش که اینقدر چشم بسته مطیع زنشه، انگار عقل نداره بد بخت ساده
رو به الهه گفتم
_گلوم خیلی میسوزه
میخوای به مامانم بگم بیاد ببریمت دکتر
_نمی دونم
_من میگم بریم دکتر شاید بر اثر فشار گلوت زخم شده باشه
_مش زینب رو صدا کن بگو بیاد بریم
فرزانه گفت
_عمه ما هم باهات میایم
_نه عمه جون مامانت دوست نداره شماها بیاید پیش من این بلوا رو درست کرده، یه وقت دیدی واقعی واقعی زد من رو کشت، برید خونه مادر جونتون
_آخه اون بیمارستانِ
سرفهم گرفت، یه چند تا سرفه دردناک کردم با صدای گرفته ادامه دادم
_دائیت که خونست خالهتم خونهست
_هیج کسی نیست، خالهمم بیمارستان فقط آقا جونم خونست
خواستم بگم دایی مجیدت که هست، دیدم بحث با فرزانه فایده نداره، هر چی بگم یه حرفی میزنه
منم با این گلو درد حرف میزنم اذیت میشم رو. کردم به الهه...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_409 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️
خانم حبیب الله:
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_410
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
_مش زینب رو صدا کن بریم دکتر
_الان صداش میکنم
رفت تو چهار چوب در ایستاد، صدا زد
_مش زینب بیا مریم کارت داره
_التماس های فرزانه و فرزاد که ما هم باهات میایم دکتر کلافهم کرده، مش زینب اومد تو
_چی شده؟
_الهه گفت...
میخوایم مریم رو ببریم دکتر شما هم بیاید
آره کار خوبی میکنید ایکاش محمود آقا هم میومد، برم بهش بگم ببینم میاد
دستم رو به نشونه نه نرو بهش بگو انداختم بالا
_ولش کن مش زینب اگرم میخواد بره دکتر بزار خودش بره با ما نیاد
_چی بگم والا، اگر نمی زدم تو سرش تو رو کشته بود، گیج شدم نمی دونم باید چیکار کنم
رو کرد به الهه
_ شما زنگ بزن به آژانس ماشین بفرسته بریم
_باشه پس من برم خونمون حاضر شم به مامانمم بگم اونم بیاد از همونجا هم زنگ میزنم به آژانس
_باشه برو
مش زینب اومد نزدیکم
_لباسهات رو بیارم آماده شی الهه اومد بریم
_اروم گفتم
باشه بیار، بچه ها رو هم ببر تو حیاط بده به داداشم
فرزانه و فرزاد افتادن به التماس
_عمه ما میخوایم باهات بیایم دکتر
حوصله بحث با بچهها رو ندارم چشمهام رو بستم ساکت شدم
مش زینب گفت
_بیاید بچه ها
در هال رو باز کرد گفت
_مریم داداشت نیست مثل اینکه ما تورو اوردیم توی خونه اونم رفته
_باشه پس گوشیم رو بهم بده
گوشی رو از روی میز برداشت، گرفت سمت من
بیا بگیر
گوشی رو گرفتم زنگ زدم به مجید رو کردم به مش زینب
_مجیده بیا باهاش صحبت کن بگو بیاد بچهها رو ببر خونشون
فرزاد گفت
_عمه ما که تو رو دوست داریم چرا ما رو نمیبری
مش زینب جوابش رو داد
_شما بچهاید راهتون نمیدن
صدای مجید از پشت گوشی اومد
_سلام مریم خانم حالتون خوبه
_سلام مریم حالش خوب نیست میخوایم ببریمش دکتر شما بیا بچهها رو ببر خونتون
_چی شده؟ چرا حالشون خوب نیست
_خوب نیست دیگه بیا بچه هارو ببر
_همین الان میام
مش زینب مانتو و روسری و چادرم رو اورد پوشیدم، علاوه بر گلوم سرمم درد گرفته
در آموزشگاه رو زدن مش زینب رفت در رو باز کرد، الهه اومد کنارم
پاشو بریم اژانس دم در، مامانمم باهامون میاد، بیرون منتظر ما هست
_یه کم صبر کن مجید داره میاد بچهها رو ببره
تا تو سوارماشین بشی اونم اومده
آروم از جام بلند شدم اومدیم بیرون خواستم بشینم توی ماشین
مجید رسید...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_410 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_411
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
اومد کنار ماشین
_چی شده مریم خانم
سرم رو گرفتم بالا
_تو رو به هر کسی که میپرستیش دیگه اسم من رو نیار، همون پیامی رو
سرفهم گرفت، یه چند تا سرفه کردم به سختی ادامه دادم
که از خواهرت برای شما ارسال کردم، مینا به داداشم گفته، داداشم داشت خفهم میکرد، مش زینب با چوب زده تو سرش، اونم سرش شکسته تا من رو رها کرده و گرنه من مرده بودم، الانم از گلو درد و سر درد دارم میرم دکتر
مجید ناراحت و عصبانی سرش رو تکون داد
_ببخشید، من با محمود آقا صحبت میکنم
_آقا من از شما کمک نمیخوام، اوضاع من رو از اینکه هست بدتر نکن بچه ها رو بردار ببر فکر کن واقعا من مردم
نشستم توی ماشین، محبوبه خانم و الهه نشستن عقب پیش من، مش زینب نشست جلو، راننده حرکت کرد گفت
_کجا برم؟
محبوبه خانم گفت
_ما رو برسون به یه بیمارستان
سر چرخوندم سمتش
بیمارستان نمیخواد، یه مطب دکتر هم بریم خوبه
اروم در گوشم گفت
بریم بیمارستان بهتره بزار پیاده شیم دلیلش رو بهت میگم
سرم رو تکیه دادم به پشتی صندلی چشمم رو بستم، تو فکر این اتفاقهای چند روز بودم که محبوبه خانم صدا زد
مریم پاشو رسیدیم
از ماشین پیاده شدیم
محبوبه خانم گفت
_مریم جان نخواستم راننده بفهمه تو ماشین بهت نگفتم، آوردمت بیمارستان، اینجا اگر بخواهی از دست داداشت شکایت کنی دستت بازتره
نگاهی بهش انداختم
_یعنی میگید شکایت کنم؟
آره، حالا اگر نخواستی دنبال شکایتت رو هم بگیری، یه تهدیدی که براش میشه
از طرفی ممکنه مینا داداشت رو تحریک کنه که بره از زینب خانم شکایت کنه، اون موقع شما یه پله بالاترید
فکری کردم گفتم
_راست میگید از مینا بعید نیست بخواد به بهانه شکایت، مش زینب رو از پیش من ببره که من تنها بشم، باشه شکایت میکنم
محبوبه خانم گفت
_مریم جان داداشت ببینه شکایت کردی یه خورده خودش رو جمع میکنه حالا بگو عصبانی شدی یه سیلی زدی بسه، چرا میخوای خواهرت رو بکشی، پس باید جلوش وایسی
_بله درست میگید
اومدیم اورژانس تا دکتر گلوی من رو دید پرسید
_بهت سو قصد شده
_بله آقای دکتر
_کی هست میشناسیش
_برادرمِ
گوشی تلفن رو برداشت یه شماره گرفت
_انتظامات...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_411 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_412
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
_یه سو قصد داریم یه مامور بفرستید اورژانش
گوشی رو. گذاشت روی دستگاه تلفن
_باید از گلوت عکس بندازی
نسخه رو نوشت
توی یه برگه یه مطالبی نوشت گرفت سمت من
_بیا اینم ببر پزشکی قانونی طول مدت درمان بگیر، الانم یه مامور میاد، شکایتت رو صورتجلسه میکنه.
از اتاق دکتر اومدیم بیرون یه خانمی پشت در اتاق ایستاده بود که نوبتش بشه رو به من گفت
_یه دقیقه وایسا کارت دارم
رو به آقایی که نوبتش بعد از این خانم بود کرد
_ببخشید نوبت منه شما برو من با این خانها کاردارم
آقا لبخند رضایتی زد وارد اتاق دکتر شد، خانم رو به من گفت
_خیلی ببخشید چون در اتاق باز بود من شنیدم، عزیزم همین الان زنگ بزن ۱۲۳ اورژانس اجتماعی
_اورژانس اجتماعی چیه؟
_اورژانس اجتماعی مشاوره های خِبره و مددکارهای بهزیستی ان که با پلیس هماهنگ میکنن میان هم بهت مشاوره میدن هم اگر لازم باشه تو شکایت کردن بهت کمکت میکنن
هر وقتم زنگ بزنی زودی میان من بعضی وقتها که برام مشکل پیش میاد زنگ میزنم منو خیلی خوب راهنمایی میکنن
_نمی دونم والا تا به حال نشنیده بودم
آره خیلی ها نمی دونن من هر کی رو ببینم مشگلی داره اورژانس اجتماعی رو بهش معرفی میکنم
_ برادرم سر یه موضوعی داشت من رو خفه میکرد من زنگ بزنم به اورژانس اجتماعی چه کاری برام میکنه
_بهت مشاوره میده، اگر بخواهی میاد با برادرت صحبت میکنه مشگلت رو حل میکنه برادرت قلدر بازی در بیاره با پلیس هماهنگ میکنه دستگیرش میکنن
_ببین ما یه همسایه داریم خیلی بچش رو. میزد من زنگ زدم به اورژانس اجتماعی اومدن بچه رو معاینه کردن
دیدن جای کتک روی بدنش هست، بچه رو بردن گفتن پدر مادرش باید یک هفته بیان اموزش ببینن که باید با بچه چطوری رفتار کنن
بچه گذاشتن بهزیستی، پدرش و مادرش یک هفته رفتن کلاس دوره رفتار با کودک رو آموزش دیدن
ازشون تعهد گرفتن که دیگه با خشونت با بچشون رفتار نکنن بعد از یک هفته بچه رو بهشون تحویل دادند
الانم هر چند وقت یکبار بدون هماهنگی قبلی میان به بچه سر میزنن
شما زنگ بزن مطمئن باش میان بهت کمک میکنن
آقایی که به جای این خانم رفته بود اتاق دکتر اومد بیرون خانم رو کرد به ما
_ببخشید نوبتم شد، دست دست نکن زنگ بزن
رفت تو اتاق
رو کردم به محبوبه خانم
_دو دلم نمی دونم زنگ بزنم یا نه
محبوبه خانم گفت
_درست میگه زنگ بزن بزار بیان
_گوشی نیاوردم
محبوبه خانم دست کرد توی کیفش گوشیش رو در آورد گرفت سمت من
بیا سه تا شماره که بیشتر نیست، یک دو سه بگیر...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_412 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
خانم حبیب الله:
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_413
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
موبایلش رو گرفتم زنگ زدم، یه صدای مهربان و آرامش بخشی گفت
_سلام اورژانس اجتماعی در خدمت شما هستیم
_سلام ببخشید برادرم میخواست من رو خفه کنه جای فشار دستش رو گردنم کبود شده گفتن به شما زنگ بزنم بهم کمک میکنید
_بله عزیزم کار بسیار خوبی کردی با ما تماس گرفتی آدرس بده در اسرع وقت همکاران ما میان بهتون کمک میکنن
_چون گلوم به شدت میسوزه من اورژانس بیمارستانم
_کدوم بیمارستان
_بیمارستان ارتش
_شما همونجا بمونید الان همکاران ما اعزام میشن به بیمارستان
بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کردم، نشستیم روی صندلی، یه آقایی با لباس نیروی انتظامی اومد جلوی اتاق دکتر
نگاه کردم به لباسش ببینم اسمش چیه نوشته سید علی رضایی
محبوبه خانم بلند شد رو به مامور نیرو انتظامی گفت
_سلام خسته نباشید
_سلام ممنون مضروب شمایید
_نه
با دستش من رو نشون داد
_ایشون هستن
رو. کرد به من
چی شده
همه ماجرا رو خلاصه وار براش گفتم، نوشت برگه رو. گرفت سمت من
صورت جلسه رو امضا کن، برو پزشک قانونی برگه طول مدت درمانت رو بگیر بیار بده به ما ضمیمه شکایت کنیم
_الان نمی تونم برم، زنگ زدم به اورژانس اجتماعی منتظرم بیان
_اونها سریع میان بعد از اینکه کارتون با اورژانس تموم شد فوری برید پزشک قانونی
_بله چشم
ستوان سید علی رضایی رفت
الهه اومد کنارم
_مریم تو با مامور بری خونه داداشت چه دیدنی بشه قیافه مینا
_دلم خیلی شور میزنه برام دعا کن
_چه دلشورهای همه دارن بهت کمک میکنن
نفس بلندی کشیدم
_من ضرب شصت مینا رو خوردم، یک نقشه کشِ ماهری که نگو، میترسم آخرشم یه بلایی سرم در بیاره
_نترس، میگن ترس برادر مرگِ، با دل محکم برو جلو توکلتم بده به خدا، دیگه از این بدتر که نمیخواد بشه
سری به تاسف تکون دادم
_آره منم اینطوری فکر میکردم میگفتم دیگه از تهمت و شرایطی که برام درست کرده بدتر هم هست، فکرشم نمیکردم بگه تو به بهانه مجید بچه ها رو نگه میداری
بعدم معلوم نیست چی به داداشم گفت که اونم به قصد کشتن من اومد
آخه بگو بد بخت اگر من میمردم که الان شوهر تو رو هم مینداختن زندان، زندگی خودتم بهم میریخت...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_413 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_414
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
چشمم افتاد به در ورودی اورژانس یه خانم و یه آقا وارد شدند از آرم روی لباسشون متوجه شدم خودشونن، بلند شدم ایستادم
با الهه قدم برداشتیم سمتشون، نزدیک شدیم گفتیم
_ سلام
با چهره شادابی جواب گرفتن، خانمی که اسمش روی لباسش نوشته بود باران محمدی گفت
_عزیزم شما زنگ زدی
_بله
_بیا بریم اتاق انتظامات بیمارستان برام بگو ببینم چی شده
همگی رفتیم اتاق انتظامات همه اون اتفاقهایی که از روز اول اصغر پرید توی حیاط به اضافه کینهای که مینا از من و مامانم داشت رو گفتم
با حوصله و دقت به همه حرفهای من گوش کرد، بعضی حرفها رو هم یاداشت کرد، نگاهی تو صورت من انداخت
_ببینم گردنت رو
کلیپس رو سریم رو باز کرد بادو دست روسریم رو کنار زدم سرم رو. کمی گرفتم بالا
گره، ای به ابرو انداخت
_اوه اوه اوه چه بد کبود شده
دقتش رو توصورتم بیشتر کرد
_سیلی هم بهت زده؟
_بله
نفس بلندی کشید سری تکون داد
آدمها یه لحظه بی فکری میکنن یه عمر خودشون رو بد بخت میکنن
_ببین عزیزم دو تا راه هست که من هر دوش رو برات میگم
یکی اینکه الان بری پزشکی قانونی طول مدت درمان بگیری، بزاری روی صورتجلسه نیروی انتظامی ما هم یه گزارش میزنیم روش ببری دادگستری
حکم بازداشت برادرت رو بگیری اون حکم رو ببری کلانتری بهت مامور میدن، با مامور میری برادرت رو دستگیر میکنن میندازن زندان، اگر رضایت ندی هم باید حبسش رو بکشه هم دیه بده
این یه راه، راه دوم اینکه شکایتت رو بکنی ولی اقدام به حکم باز داشت نکنی، ما بیایم خونتون با برادر و خانم برادرت صحبت کنیم، بینتون رو صلح بدیم که من راه دوم رو بهت پیشنهاد میکنم
الحمدلله خدا رو شکر برای تو اتفاق ناگواری نیفتاد و به کمک زینب خانم یا به قول شما مش زینب نجات پیدا کردی
اون آقا هم برادر و هم خون تو هست، من مطمئنم که الان از کارش خیلی پشیمونه
چیکار میکنی تصمیمت رو بگیر؟
گرچه خیلی از دست داداشم ناراحت و عصبانی هستم و از اینکه زینب خانم زده سرش رو شکسته دلم خنک شده
ولی دیگه برادرمِ و من مجبورم توی اون خونه زندگی کنم
آهی کشیدم
_راه دوم
آفرین این راه خیلی بهتره، ما میایم ازشون تعهد میگیریم که دیگه آسیبی بهت نرسونن، و اگر به تعهدشون عمل نکنن
پرونده رو به جریان میندازیم و همون کارهای قانونی حبس و دیه رو انجام میدیم
با حرفهاش دلم آروم گرفت
خانم محمدی ادامه داد
_شماره ای رو که میگم یاداشت کن
یه خودکار روی میز بود برداشتم خواستم کف دستم بنویس لبخندی زد یه برگه از جیب مانتوش در اورد
_بیا اینجا بنویس...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_414 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
خانم حبیب الله:
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_415
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
شماره رو نوشتم، دادم به خانم محمدی
_هر وقت برگه پزشکی قانونی رو گرفتی تحویل انتظامات بیمارستان دادی به من زنگ بزن
یه برگه دیگه گذاشت جلوم
_ آدرس دقیق خونتون و شماره تلفنتم برام بنویس
_آهان یه چیزی یادم اوم، مادر زن داداشم بیمارستانه ممکنه خونه نباشن
_شماره برادرت رو بده خودم باهاش هماهنگ میکنم
شمارش رو نوشتم برگه رو تحویل خانم محمدی دادم
مش زینب رو به خانم محمدی گفت
_من با چوب زدم تو سر محمود آقا اگر از من شکایت کنه من رو میندازن زندان؟
نه مادر جان، شما با این کارت یه انسان رو از مرگ حتمی نجات دادی، البته اگر با اون ضربه محمود آقا میمرد فرق میکرد ولی الان شما تبرئه میشید
ببخشید ادرس پزشکی قانونی رو از کی بگیریم
روی برگه ادرس رو نوشت
بیا این ادرس، فقط هر چه زودتر برید
اخه دکتر نوشته برم از گلوم عکس بندازم
_عکس دیر نمیشه بیمارستان هر ساعتی بیاید دکتر هست ولی پزشکی قانونی بعد از ساعت اداری میرن
_خیلی ممنون
رو کردم به محبوبه خانم و مش زینب و الهه
_پاشید بریم
اومدیم پزشکی قانونی معاینه کرد طول مدت در مان رو نوشت برگشتیم بیمارستان برگه طول مدت در مان رو دادم به انتظامات زنگ زدم به خانم محمدی
_الو بفرمایید
_مریم هستم من برگه طول مدت درمان رو دادم به انتظامات
_خوبه، من با داداشت تماس میگیرم باهاش هماهنگ میکنم بهت زنگ میزنم تو هم حتیالامکان سعی کن با داداشت رو به رو نشی، اگرم حرفی زد جواب نده
_چشم
بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کردم، رو کردم به الهه بیا بریم از گلوم عکس بندازیم
رادیو لوژی عکس انداختیم، عکس رو. گرفتم، آوردیم به دکتر نشون دادم
با دقت نگاه کرد گفت
_خدا رو شکر تارهای صوتی اسیب ندیده ولی گلوت بر اثر فشار زیاد متورم شده، داروهایی رو که برات مینویسم بخور
نوشیدنی سرد نخور حتما گرم بخور، غذا هم از حساسیت زاها مثل بادمجون گوجه، نخور ادویه جات هم نخور
نسخه رو داد دستم، از دارو خانه دارو گرفتیم، با آژانس حرکت کردیم به سمت خونه، اصلا دلم نمیخواد برم خونهم، اسمش میاد استرس میگیرم
جایی رو هم ندارم که برم، از همه مهم تر مش زینبم هست، چاره ای ندارم جز اینکه این شرایط رو تحمل کنم
رسیدیم در خونه محبوبه خانم کرایه آژانس رو حساب کرد رو کرد به من
ببخشید که نمیتونم بیام پیشت بمونم، ولی هر زمانی که کار داشتی بهم زنگ بزن، حتی اگر نصف شبم کار داشتی تماس بگیری من میام پیشت
_خیلی ممنون محبوبه خانم
الهه و مامانش رفتن، من و مش زینب از در اموزشگاه اومدیم خونه، دارهام رو خوردم، خواستم سوپ بزارم مش زینب نگذاشت...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_415 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_۴۱۶
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
دراز کشیدم روی مبل، صدای چند تقه به در هال اومد، سریع با دست به مش زینب اشاره کردم که
_ در رو باز نکن و اصلا حرفی نزن
صدای مینا اومد
_مریم در رو باز کن کارت دارم
مش زینب نشست کنار من آروم گفت
_به نظرت چیکار داره؟
_فکر کنم خانم محمدی بهشون زنگ زده ترسیده مهربون شده
دوباره صدای تقه در و صدای مینا اومد
_یه دعوای خواهر برادری بوده خوبه محمود هم بره از دست مش زینب که زده سرش رو.شکسته شکایت کنه
_ داداشت گفت بیام بهت بگم، بیای خونه ما باهات حرف بزنه
انگشتم رو گذاشتم روی بینیم رو به مش زینب اشاره کردم
_هیس
چند لحظه صبر کردم صداش نیومد اومدم کنار پنجره گوشه پرده رو کنار زدم مینا دید در رو باز نکردیم محلش ندادیم داره میره خونش
پرده رو انداختم رو کردم به مش زینب
_میبینی چطوری مثل افتاب پرست رنگ عوض میکنه، صبح مشت میکوبید به در شب نشده مهربون شده
گوشیم زنگ خورد
همینطوری که روی میز بود نگاه کردم به صفحه گوشی ببینم کیه، شماره الههست
گوشی رو برداشتم تماس رو. وصل کردم
_جانم الهه
یه خبر دارم برات که خیلی خوشحالت میکنه
_بگو چه خبری
_محسن پسر عصمت خانم رو به جرم ماشین دزدی گرفتن
_راست میگی الهه
_آره باور کن
_تو از کجا متوجه شدی؟
_مامانم گفت برو مغازه خرید تو مغازه شنیدم،
_میگفتن پلیس جلوی مردم از در خونشون بهش دستبند زده بردش،
_ما که حقیقت رو نمیددونیم پس نباید قضاوت کنیم
_ای درد و بلات بخوره تو سر عصمت خانم اون اینقدر تو رو ناراحت کرد، بعد تو میگی نمیشه قضاوت کرد
_ آدم هر حرفی بزنه و هرکاری کنه تو نامه اعمالش مینویسن، چرا من باید مطلبی که از راست و دروغش مطمئن نیستم باور کنم
_من به مامانم گفتم، پسر عصمت خانم رو به جرم دزدی پلیس دستبند بهش زدش بردش
مامانم گفت
_محسن پسر خوبیه حتما اشتباه گرفتن
منم گفتم این آه مریم هست که دامن عصمت خانم رو گرفته، بزار بِِچِشه ببینه خوبه، من ببینمش بهش میگم.
_ولش کن یه روایت داریم از حضرت علی علیه السلام میفرمایند خطا کار رو ملامت نکنید،
_یعنی عاشق این اخلاقت هستم
_ممنون لطف داری
_الان تو از این خبر خوشحال نشدی
_نه
_مگه عصمت خانم رو نفرین کردی پس چرا خوشحال نشدی...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾