eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.5هزار دنبال‌کننده
778 عکس
406 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۶۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) تنفسش معمولا منظم نیست و تا وقتی خودت یا کسی تلاش نکنه این بچه از خواب بیدار نمی‌شه که شیر بخوره، خیلی وقته که می‌خوام بهت بگم اما ترسیدم ناراحت بشی _خب معلومه که ناراحت می‌شم، همه از خداشونه بچه‌ی ساکت داشته باشن اونوقت توقع دارین من بزنم تو سرم بگم چرا بچه‌ی من زیادی ساکته و می‌خوابه؟ با نگاهِ مامان یه لحظه به خودم اومدم باز شلوغش کرده بودم،،، نمیدونم تا کی می‌خوام به این رفتارم ادامه بدم؟ همیشه خیلی سریع مقابل خونوادم موضع می‌گیرم ولی بعدا متوجه می شم اشتباه کردم و حرفاشون خیلی هم بجا و منطقی بوده نکنه این بار هم همین طور باشه؟ پای سلامتی بچه‌م در میونه و نباید به خاطر لجبازی و خودخواهیم باعث بشم اگه واقعا چیزی هست انکارش کنم _ببخشید عمه... زینب جان ببخشید اشتباه کردم می‌دونم که خیر و صلاح بچه‌مو می‌خواین ... اشکی که داشت پشت پلکام جا خوش می‌کرد رو با چند بار پلک زدن پی‌درپی پس زدم و ملتمسانه گفتم کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۶۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _چی می‌خواین بگین؟ بچه‌م مریضی خاصی داره؟ زینب که متوجه حالم شد پاشد و در حالیکه دستش رو دورم حلقه میکرد کنارم نشست _نه عزیزم، ما هیچی هنوز نمی‌دونیم، الان از نظر من و عمه بهترین تصمیم اینه که حتما یه بار دیگه به پزشک متخصص اطفال مراجعه کنید تا با معاینه‌ی مجدد پوریا بهمون بگه نگرانی‌مون بی مورده و چیزی خاصی نیست فقط همین... ما هیچی نمی‌دونیم فقط نگرانیم، همین بغضم رو به زحمت فرو خوردم _نمی‌خوای راستش رو بگی که مثلا ناراحت نشم؟ اینجوری بیشتر نگرانم کردی _نه به جون خودت... اینطوریام که تو فکر می‌کنی نیست به عمه که جون خودم رو قسم خورد نگاه کردم اون هیچوقت جون کسی رو بیخودی قسم نمی‌خورد پس کمی خیالم راحت شد 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۶۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) باز هم مثل همیشه تند رفتم نمیدونم چرا اینقدر زود قضاوت می‌کنم خونوادم رو. این خصلت رو از بچگی داشتم و هنوز هم نتونستم درمانش کنم. به قول عمه هنوز کلامشون منعقد نشده فورا بهشون می‌پرم ... یکی نیست بگه دختره‌ی احمق بی چشم و رو خونواده‌ت اینهمه بهت محبت می‌کنند ولی همیشه ازشون طلبکاری... آخه این چه برخوردیه که من دارم از خجالتم نمی‌دونم باید چکار کنم. انگار مامان متوجه حالم شد پس به کمکم اومد... _بچه‌م نگران بچه‌شه، برای همینه که اینقدر عجوله عمه که متوجه جریان شده بود نگاهش کرد _ای بابا خواهر، الان بچه‌ت خودش به بچه داره، به خدا دیگه بزرگ شده این ویژگی بدش قبلا اینقدرا بد نبود از وقتی شوهر کرده خیلی بدتر شده... اینطوری پیش بره پس فردا که شوهرش برگرده و بخوان برن زیر یه سقف پدر خودشو اون بدبخت رو در میاره، یا این طفل معصومش دوسال دیگه بزرگتر می‌شه با این رفتاراش می‌خواد هرروز بچه‌ رو پیش داوری کنه خوب معلومه بچه سر لج میفته باهاش اونوقت دودش توچشم خودش میره _بچه‌م زندگی‌ش رو هواست برای همینه که حال و حوصله و دل و دماغ نداره و زود عصبی می‌شه این حرف مامان بیشتر از حرفای عمه به اعصاب و روان و شخصیتم خدشه وارد کرد کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۶۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) اما از اونجایی که تازه حالش بهبود پیدا کرده دلم نیومد چیزی بهش بگم و برای اینکه باز هم قاط نزنم و به کسی نپرم ترجیح دادم جمع رو ترک کنم _باشه عمه، وقتِ دکتر می‌گیرم که خیال شماهام راحت بشه بچه‌ی من چیزیش نیست تلاشم رو کردم تا توی لحنم هیچ حرص و عصبانیتی نباشه اما فکر نکنم موفق عمل کرده باشم... به اتاق برگشتم و کنار پسر کوچولوی عزیزم که جثه‌ش به تازگی کمی شبیه نوزادان تازه متولد شده نگاه کردم همونجا نشستم و زانوهام رو بغل گرفتم چونه‌م رو روی زانوهام قرار دادم و زل زدم به کوچولویی که این روزا تنها امید زنده بودنمه، بغض اونقدر به گلوم فشار آورد تا مجبور شدم بیرون بفرستمش با صدای بلندی که خیلی سعی می‌کردم کنترلش کنم و بقیه نشنون گریه سر دادم اونقدری گریه کردم تا دلم سبک و آروم بشه چه بخت سیاهی برای خودم رقم زدم این چه زندگیه من دارم؟ بیچاره بابا چقدر گفت زندگی با نیما آخر و عاقبت نداره اما من اهمیت ندادم فکر می‌کردم پول حلال همه‌ی مشکلاته، اما کدوم پول؟ پولی که از سهم زندگی آدمای دیگه بود و با کلاهبرداری تصاحب شده بود؟ 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۶۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) دروغ چرا؟ حتی وقتی به آزادی نیما فکر می‌کنم دلهره‌ی عجیبی به سراغم میاد. وقتی اون آزاد بشه خونه و ماشین و زندگیش رو از دست داده‌ من نیما رو خوب می‌شناسم و می‌دونم آدمیه که همه ی اعتماد به نفسش بخاطر دارایی‌های پدرش بود از این‌به بعد چطور رفتاری می‌خواد داشته باشه رو واقعا می‌دونم. حدود دوسال باهاش زندگی کردم اما فقط یک سال اول و بلکه چند ماه از اون یکسال احساس خوش خوشبختی رو داشتم... کمی که از زندگی در کنار نیما گذشت تازه فهمیدم چقدر اشتباه کردم... نیما ادای عاشق‌ها رو در میاورد مدام در تدارک جشن‌های پرشور و مجلل آن چنانی بود کادوهای خیلی لوکس و خاص سبک زندگی به ظاهر شاد که تجمل گرایی در صدر بود اما هر کدوم اینا فقط یه دوره کوتاه لذتبخش و خوشایند بود اونقدر که ظواهر برای نیما مهم بود که من هیچوقت نتونستم از رفتارو وجناتش عشق واقعی رو دریافت کنم. حالا که افتاده زندان و همه دارایی‌شون هم ضبط شده بعد از آزادیش قراره چی بشه آخه؟ کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۶۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) یاد روزهایی افتادم که چقدر به خاطر دارایی‌های پدرش بهم فخرفروشی می‌کردند بخاطر فقر و نداری پدر من چقدر سرزنش می‌شدم اوایل مادرشوهرم ادای فرشته‌هارو در میاورد و باهام مهربون بود اما بعدها اون روی بدذات پلبد خودش رو نشونم داد هربار که یه چیز جدید می‌خریدم طوری باهام برخورد می‌کرد که یادم بیفته قبلا کی بودم و چه موقعیت و شرایطی داشتم همه‌ی بی‌احترامی‌ها و کوچک شمردنهاش رو به خاطر نیما تحمل میکردم، بخاطر اینکه فکر می‌کردم خونواده‌ای ندارم تحمل می‌کردم اما الان خونواده دارم شاید بهتر باشه از نیما جدا بشم اما نه، من خودم رو می‌شناسم محاله پس از جدایی از نیما دیگه بتونم عاشف کسی بشم من عاشق نیمام... نمی‌تونم دوستش نداشته باشم هرطور شده باید زندگیم با نیما رو بسازم ته دلم برای دیدنش قنج رفت دلتنگشم شدید. بفرما... اینم اون حسی که نیاز داشتم تا تاییدم کنه یه روز از روی احساس نیما رو انتخاب کردم نگاهم به پوریا افتاد می‌ترسم از اون روزی که به خاطر پسرم که به خاطر موندنم با نیما پشیمون شم 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۶۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) دوباره از فکر نیما خارج شدم و یاد حرفایی که عمه و زینب در مورد پوریا زدند افتادم نکنه واقعا بچه‌م چیزیش هست و من تابحال نفهمیدم؟ حالا باید چکار کنم؟ یه قرون پول ندارم تمام این مدت همه‌ی هزینه‌های مربوط به من و پوریا رو داداش پرداخت کرده دیگه روم نمی‌شه چیزی ازش بخوام یاد فرشته و سینا افتادم بعد از رهایی نیما از زندان که باید دوباره باهاشون ارتباط داشته باشم آیا بهتر نیست حالا که به پول نیار دارم‌ به سراغشون برم؟ اینطوری حرف نیما هم زمین نمی‌مونه چون خیلی اصرار داره تا وقتی آزاد نشده جایی باشم که مادرش هست اون که ادعا می‌کنه فرشته و سینا هم حق دیدن این بچه رو دارن پس این بچه هم حق داره اونا برای حفظ سلامتیش کاری کنند خوشحال از فکری که کردم از جا بلند شدم و به سراغ دفترچه‌ای که همیشه داخل کیفمه رفتم نفس سنگینی کشیدم کیف رو توی دستم گرفتم و کمی پشت و روی اون رو نگاه کردم چقدر عمر خوشبختیم کوتاه بود... کمتر از دوسال فقط تونستم کیف و کفش و لباس مارک بپوشم این کیف ارزون قیمت چیه که من دستم می‌گیرم و باهاش بیرون میرم؟ کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۷۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) شاید اگه پیش فرشته و سینا برگردم اونا بدونند سر خونه و ماشین و باغ و ویلا و زمینهایی که هربار نیما به مناسبات مختلف به نامم زده چه بلایی اومده؟ اصلا به من چه که نیما اونارو ار کجا و چطور به دست آورده، اونا الان به نام منه اگه قرار باشه کسی جواب پس بده اون نیماست و پدرش. من برای زندگی آیا نیاز به یه خونه و سرپناه ندارم؟ برای اینکه هرروز بچه م رو دکتر ببرم یا جایی ببرم نیاز به ماشین نداره؟ برای اینکه هزینه‌ی زندگیش رو تامین کنم نیاز به پول ندارم؟ یاد اخرین روزی که توی خونه‌م و کنار نیما بودم جون دوباره بهم داد... من طلا و جواهرات خیلی زیادی داشتم که اون خونه رو ترک کردم اگه یه تیکه از اونارو الان داشته باشم با فروش اون هزینه‌ی سالها زندگی بچه‌م فراهم شده... پس با دو دوتا چهارتایی که الان کردم به نفع بچه‌مه که یه ارتباط کوچولو با مادرشوهر و برادرشوهرم بگیرم و خیلی جدی یه بار دیگه تصمیمم رو توی ذهنم مرور کردم... فیروز خان یه زمانی یه اشتباهاتی کرده پسراش سینا و نیما هم کمکش کردند اون بیچاره که با پس دادن اموال و اعدامی که در انتظارشه جواب میده... نیمای بیچاره هم با حبس چند ساله و از دست دادن دارایی‌هاش متنبه میشه من بدبخت و این بچه که نباید چوب اشتباهات اونارو بخوریم؟ هرطور شده باید نقشه‌ای بکشم و به بهونه‌ای سراغشون برم طوری که خونوادم متوجه نشن به خاطر پول دارم برمی‌گردم پیش اونها. 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۷۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) اما چه طوری؟ با چه بهونه‌ای؟ می‌دونم که داداش مخالفت می‌کنه یاد اون روزی افتادم که نیما به نریمان گفته بود نهال رو بفرست پیش مادرم... بااینکه باردار بودم شرایطم طوری بود که پیش خونواده‌ خودم راحتتر بودم توقع داشت کنار مادر خودش باشم و داداش بهم گفت اونم مادرِ همسرته و حقش هست جویای احوالش باشی و اگه کمکی نیاز داره بهش رسیدگی کنی خودت نگاه کن و ببین شرایطت چطوریه؟ حتی شماره‌ تماسش رو برام تهیه کرد تا تلفنی باهاش در ارتباط باشم آخه داداش هم مثل بابا و مامان به صله‌ی رحم اعتقاد زیادی داره اون فکر می‌کرد من به خاطر اینکه فهمیدم اموال و دارایی های اونها از راه حرام بوده دوست ندارم پام رو به خونه‌شون بگذارم برای همین حتی بهم راهکار هم داد... گفت اگه بخوای من برات چند بسته گوشت و مرغ می‌خرم چند نوع غذا درست کن و با خودت به خونه‌شون ببر بگو دوست داشتم ببینمتون اما چون شرایط دعوت کردن نداشتم اینارو تهیه کردم و با خودم آوردم تا اینجا مهمونیم روبرگزار کنم اینطوری از غذای شبهه ناک اونهام تناول نمی‌کنی اگه به داداش یا بقیه بگم می‌خوام برای مدت کوتاهی پیش مادرشوهرم بمونم مخالفت می‌کنند برای همین باید طوری وانمود می‌کردم که فکر کنند برای سرزدن پیش اونها می‌رم بعدا یه فکری برای موندنم می‌کنم. نگاه از پسر کوچولوم برداشتم... عمه‌اینا راست می‌گفتند بچه‌م یه چیزیش هست این منم که نمیخوام باور کنم. کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۷۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) صفحات دفترچه‌ی کوچکم رو یکی یکی ورق زدم به شماره تماسی که نیما از طریق داداشم بهم داده رسیدم اسم مقابلش رو با حرص زمزمه کردم فرشته... فرشته... گوشیم رو برداشتم و شماره رو گرفتم بوق آزادش باعث شد آشوب به دلم بیفته یاد زخم زبونهای فرشته اعصابم رو بهم ریخت اخلاقش کاملا دستم اومده اولین حرفی که الان بهم می‌زنه اینه که چه عجب...پارسال دوست، امسال آشنا... نیما که بود بیشتر یاد من بودی، دیگه فکر نمی‌کنه که اون موقعم من یادش نبودم بلکه این نیما بود که مجبورم می‌کرد به یاد مامان‌جونش باشم والله در طول هفته یه روز هم من برای خودم نبودم یه شام دونفره نتونستم با شوهرم بخورم... هرشب یا من و نیما رو به خونه‌ی خودش می‌کشوند یا خودش و شوهرش و سینا خونه‌ی من بودند. وای که یاداوری اون ایام باعث شد بیشتر از قبل حرصم بگیره صدای بوق اشغال باعث شد از فکر خارج بشم خداروشکر که جواب نداد نمی‌دونم خوشحال باشم از این موضوع یا ناراحت ، چون نقشه‌ای که همین چند دقیقه‌ی پیش بخاطر پسرم کشیدم نقش بر آب شد. 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۷۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) با لرزش گوشی توی دستم به صفحه نگاه کردم شماره‌ی فرشته‌ست تماس رو وصل کردم سعی کردم لحن مهربونی به صدام بدم _الو... سلام فرشته جون... _الو... نهال تویی؟ چه عجب... وای که از این لحن کشدارش کم مونده کهیر بزنم پارسال دوست، امسال آشنا... هیچ با خودت نمی‌گی مادرشوهرم در چه حاله؟ یه سراغی ازم نگرفتی؟ بعد هم زیر گریه زد اون از شوهرم که جوون جوون دارن اعدامش می‌کنند اونم از پسرم که توی زندونه حیف که فعلا نمی‌تونم حرف دلم رو بزنم البته بهش حق می‌دم اینهمه به هم ریخته باشه... شوهر و پسر ادم در چنین شرایطی باشن آدم دق می‌کنه و اونم حق داره که الان ازم این توقع رو داشته باشه _ببخشید فرشته جان‌... اتفاقا منم از شما گله‌مند بودم، شرایط خوبی نداشتم، بخاطر بارداری خیلی سختم توقع داشتم بهم سر بزنی اما الان که غم صداتو شنیدم بهت حق میدم که نتونستی سراغی ازم بگیری امیدوارم شما هم منو شرایط منو درک کنی سکوتش اونقدر طولانی شد که احساس کردم تماس قطع شده _الو... الو... کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨