eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.4هزار دنبال‌کننده
779 عکس
404 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۷۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) نیلوفر تحت سرپرستی همسرشه و نیازمند کسی نیست.مامان بیمه و حقوث بازنشستگی بابا رو داره ... تنها آدم سربار این خونه منم... صدای خنده و بازی سلاله و سجاد با گریه و ونگ زدنهای بچه‌های نیلوفر در هم پیچیده، مغزم دیگه از این همه فکر و خیال‌ِ توی سرم خسته شده و کم مونده از داغی و فشار زیاد سوت بکشه سرو صدای بیرون هم بیشتر باعث کلافه‌گیم شده مستاصل کنار در نشستم... نسرین وارد اتاق شد و نگاهی درمونده بهم انداخت _تو چرا اینجا نشستی؟ میای نهار مامان رو بدی؟ من باید تا نیمساعت دیگه کار تحویل بدم بدون اینکه منتظر جوابم باشه از اتاق خارج شد... به پسر کوچولوم که روی رخت خواب فسقلیش خواب بود نگاه کردم _فدات بشه مامان... نمیفهمم تو مریضی که همش خوابی و جیکت در نمیاد و آزاری به کسی نمی‌رسونی یا اون دختر تخس و نق‌نقوی نیلوفر که مدام ونگ می‌زنه و همه رو کلافه می‌کنه هوای اتاق گرمه پس کمی پتوی روش رو سبک کردم و از اتاق خارج شدم مامان روی ویلچرش نشسته و داره با بچه‌های نیلوفر حرف می‌زنه... معلومه که قصدش سرگرم کردن اونهاست تا نیلوفر دخترشو بخوابونه. _بهت گفتم که پوریا با صدای جیغ و گریه‌ی ساجده بیدار نمی‌شه بیارش همونجا توی اتاق بخوابونش کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۸۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) همینطور که بچه رو روی پاش خوابونده بود و ریز تکونش میداد نگاهم کرد _نه بابا... این بچه عادت کرده هر دقیقه باید چشمش به خواهرو برادرشم باشه... از اینا که دور میشه انگار می‌فهمه جیغ و هوارش بیشترم می‌شه همون لحظه سجاد با شیطنت بالای سر ساجده نشست و شروع کرد به حرف زدن ساجده هم چنان ذوق و هیجان از خودش نشون داد و دست و پاش رو تکون می‌داد که معلومه خواب کاملا از سرش پرید... تو دلم گفتم آخه وروجک تو هنوز دوماهته چطوری اینقدر عشق خواهرو برادری و میفهمی اینی که مقابلته داداشته؟ نیلوفر کلافه اما با محبت پسرش رو مخاطب قرار داد _مگه مامانی نگفت یکم ساکت باشین آجی بخوابه؟ اگه کم بخوابه بزرگ نمی‌شه و همیشه همینجور کوچولو می‌مونه... خوبه هیچوقت بزرگ نشه؟ _ببخشید ببخشید حواسم نبود به قربون زبون ریختناش بشم من دلم ضعف میره برای شیرین زبونیاش. اما وقت داروهای مامانه بهتره زودتر غذاش رو بیارم تا بخوره. به طرف آشپزخونه که می‌رفتم گویا متوجه مقصودم شد _نهال مامان جان... سفره بنداز خودت و بچه‌ها هم بشینید سر سفره... 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۸۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) برای من تنهایی غذا نیار که تنهایی از گلوم پایین نمیره... نگاهی به نیلوفر کردم _خب این بیچاره که فعلا مشغول بچه‌ست نمی‌تونه غذا بخوره و این بار نیلوفر جوابمو داد _اتفاقا خوبه سجاد و سلاله مشغول خوردن غذا که بشن سروصداشون می‌خوابه این بچه هم میتونه بخوابه. منم بعدا میام با خودت می‌خورم... سفره رو انداختم و اول غذای بچه‌هارو آماده کردم و به سر سفره دعوتشون کردم سینی غذای مامان رو هم مقابلش روی زمین قرار دادم _بفرما مامان جان بسم‌الله با لبخند اولین قاشق رو توی دهنش گذاشتم نصف بیشتر غذاش رو خورد دستهای لرزونش رو کمی بالا برد الهی شکر...بسه مادر... سیر شدم، خدا خیرت بده بچه‌ی نیلوفرم خوابید، برید غذاتونو بخورید نگاهم هنوز روی دستای لرزونشه که بالا آورد بعد روی پاش افتاد _مامان دستاتو می‌تونی بالا بیاری و تکون بدی؟ با ذوق لب زد _آره چندروزه احساس میکنم داره جون می‌گیره... دوباره کمی بالا آورد تا نشونم بدیکی دو لحظه بیشتر نتونست نگهش داره که دوباره افتاد روی پاش _فعلا داداشت و زنداداشت نفهمن... طفلکیا میخوان ببرنم فیزیوتراپی... هزینه‌ش بالاست هرروزم برای بردنم مزاحم یکی باید بشم خواهرشوهر عمه‌ت می‌گفت بدون فیزیوتراپی هم دست و پاهات جون میگیرن فقط یکم دیرتر. کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۸۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _مامان درست میگه دوباره زحمت داداش زیاد میشه. طفلکی دوشیفت داره کار می‌کنه از یه طرف رسیدگی به زندگی خودش از طرفی هم رسیدگی به امورات مامان و من و بچه‌م البته نیلوفر و اقا جواد خیلی میخوان کمک کنند اما خود داداش معتقده بابت اون چندماهی که آسیب دیده گوشه‌ی خونه افتاده بود خیلی بهشون زحمت داده و دیگه حق نداریم بهشون زحمت جدید بدیم‌ هرکسی یه اخلاقی داره اخلاق داداش منم اینه که زیر دین کسی نمونه حتی اگه اون ادم آقا جواد رفیق فابریک خودش و داماد وظیفه شناس و مسئولیت پذیر خونواده باشه. بنده‌ی خدا مثل برادر برای ما و یه پسر خلف برای مامانه اما داداشمم غیرت داره وقتی دوست نداره بیشتر ازین مسئولیتهای زندگی خودشو خانواده‌ش رو به کسی بسپره باید بهش حق داد. دستای مامان رو توی دستام گرفتمو بوسه بارونشون کردم _خیلی خوشحالم مامان... ان‌شاالله به زودی خودت از پس همه کارات بر میای و دیگه هم روی این صندلی نمی‌شینی... قراره پوریای من و ساجده خانم نیلوفرو با همین دستات بغل کنی و روی پاهات بخوابونی و بهشون شعر و سوره قران یاد بدی. قراره با دستات تو عروسیشون کف بزنی و با پاهات برقصی و مجلسشونو گرم کنی... 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۸۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) .اشک شوقی که از چشمم سرازیر شد رو پاک کردم مامان هم چشماش به اشک نشسته... _قربون چشمات برم گریه نکنیا... سردرد میشی دوباره و برای اینکه از اون حس و حال درش بیارم کمی دستاش رو ماساژ دادم و سراغ پاهاش رفتم تازه ماساژ پاهاش رو شروع کرده بودم که نیلوفر از کنار سفره صدام زد _نهال بیا تا ساجده بیدار نشده غذا بخوریم ... من که خسته شدم بعد از نهار میخوابم ... اگه بیدار شد دست خودتو می‌بوسه... پس تا بیدار نشده بیا غذاتو زودتر بخور _بمن چه؟ دختر نق‌نقوی خودته... خودت باید نگهش داری _آخه دلت میاد؟ بخدا نه دیشب گذاشته بخوابم نه از صبح یه دقیقه مهلت داده استراحت کنم... دارم از خستگی می‌میرم _شوخی کردم بابا... بگیر بخواب حواسم بهش هست مشغول خوردن غذا شدم به فکر فرو رفتم چرا پوریای من اینقدر می‌خوابه؟ اگه واقعا مریض باشه چی؟ چشمم به قاشق توی دستم بود و با غذام بازی می‌کردم که نگاهم با النگوهای توی دستم تلاقی کرد چرا زودتر به فکر اینا نیفتادم؟ کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۸۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) درسته همه‌ی جواهرات و طلاهام توی خونه‌م جا مونده اما اینا هست بهتره بفروشم و برای درمان پسر نازنیم هزینه کنم این هشت تا النگوم خیلی سنگینه شاید حتی فروش یکیش کارم رو راه بندازه تازه سینه ریز و زنجیر پلاکمم هست و گوشواره‌هام... این یکی انگشتر جواهرنشانمم هست اونقدر بابت کشف این موضوع خوشحالم که دلم می‌خواد از شادی فریاد بزنم چقدر اون دوسال زندگی اشرافی روم تاثیر گذاشته که در بدترین شرایط مالی خانواده‌م اصلا به یاد فروش اینها نیفتادم. البته اینکه خونواده‌م ادمای خیلی محکمی هستند و هیچوقت بخاطر شرایط بد مالی نه غر می‌زنند و نه شکایتی میکنند هم بی تاثیر نبوده این منم که هیچ وقت از موقعیتم راضی نیستم. با اینکه در طول این چندماه عملا سربار بقیه‌ام اما کَکَمم نگزید نه حرکتی نه کار و فعالیتی شایدم هنوز به وضعیت موجود اعتراض دارم اینکه چرا خونواده‌م همیشه باید اینهمه در مضیقه باشند و چیزی که همیشه باعث میشه حسابی عصبی بشم اینه که هیچوقت یه اعتراض و شکایت هم نمیکنند... انگار از اینکه در این شرایط سخت و پر استرس هستند لذت می‌برند اصلا نمیتونم درکشون کنم 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۸۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) بعد از نهار نیلوفر کمی خوابید خیلی شانس آورد که دخترش هم برعکس همیشه خوابی طولانی داشت و دیرتر بیدار شد... چشمم به ساعت افتاد به نسرین که تازه از کار با کامپیوترش فارق شده نگاه کردم _یکم خستگی در کردی حال داری یه سر باهم بریم بیرون؟ البته اگه کار داری خودم تنهایی می‌رم _باشه... حالا کجا می‌خوای بری؟ خوشحال با اشاره‌ی دست طلاهام رو نشونش دادم _برم یکی از اینا رو بفروشم پولش رو لازم دارم اخم به چهره‌ش نشست _برای چی؟ اگه پول لازم داری بگو من بهت میدم _نه ممنون... وقتی خودم دارم چرا از تو بگیرم؟ _این چه حرفیه آبجی جان؟ ما ازین حرفا باهم داریم؟ بعدا پسم میدی... _خیلی محکم طوری که روی حرفم دیگه حرفی نیاره جواب دادم _ممنون... وقتی خودم دارم چرا باید قرض بگیرم؟ تو هم بمون و به کارت برس خودم تنهایی میرم... به آشپزخونه برگشتم و چند تا لیوان چای خوشرنگ برای همه ریختم... حس و حال خوبی به سراغم اومده... احساس قدرت می‌کنم. وجود این طلاها برام مثل حساب بانکیه. فقط کافیه به یه طلافروشی برم و بفروشمشون... کلی پول دستم میاد کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۸۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) حتی به راحتی می‌تونم بلیط رفتن به تهران رو فراهم کنم. هرچه زودتر باید پیش فرشته برم تا تکلیف دارایی‌هام رو مشخص کنم سینی به دست وسط خونه ایستادم _نیلوفر، نسرین، بیاین چایی، کنار مامان که گوشه‌ی خونه دراز کشیده و برای سلاله قصه می‌گفت نشستم خداروشکر سجاد برای بازی به حیاط رفته وگرنه این خونه رو با سروصداهاش روی سرش می‌ذاشت. نیلوفر بچه‌ به بغل از حموم خارج شد نسرین هم گوشی بدست پیشمون اومد _خوشبحالت نهال... بچه‌ت اینقدر زود به زود خودشو خیس نمی‌کنه، زیاد می‌خوابه تو هم راحتی نگاهم به نگاه مامان گره خورد که شماطت‌بار به نیلوفر چشم دوخته بود... _ناشکری نکن مادر... هربچه‌ای یه جوره... یه بچه پرخوابه و ساکت یه بچه کم خواب و گریه کن... یکی زیاد شیر میخوره یکی کمتر... شماها مادرین وظیفه‌تونه به بچه رسیدگی کنید.میدونی چقدر ثواب داره؟ خدا یه جایی حتما براتون جبران می‌کنه... الان شماها بچه نوزاد دارین بهشون شیر می‌دین پیش خدا عزت بیشتری دارین تا میتونید برای سلامتی و عاقبت بخیری بچه‌های خودتون و بقیه دعا کنید... احساس کردم مامان به مریصی بچه من کنایه زد و منطورش این بود که نیلوفر برای سلامتی پوریا دعا کنه... اگه چند ماه پیش بود حتما عصبی می‌شدم و جواب مامان رو می‌دادم اما این مدت اونقدر خودم رو سربارشون می‌دونم که مجبورم سکوت و تغافل کنم‌. 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۸۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) بی‌توجه به صحبتای مامان و نیلوفر لیوان چای خودم رو برداشتم و به اتاق رفتم مصمم‌تر از قبل به خودم نهیب زدم _خاک توسرت ... مادر این بچه‌ای ولی اصلا حواست بهش نیست... هرطور شده امروز میرم طلا میفروشم و بچه‌م رو می‌برم به متخصص اطفال نشونش می‌دم... شایدم بقیه دارن اشتباه می‌کنند و پوریا سالمه... نگاهی به لیوان توی دستم انداختم... دیگه میلی به خوردنش ندارم روی صندلی پلاستیکی گوشه اتاق گذاشتم... اول لباسهای پوریا رو تنش کردم و بعد هم لباسهای خودم پتو رو دورش پیچیدم از اتاق خارج شدم همه نگاه‌ها به سمتم کشیده شد _کجا به سلامتی؟ رو به نیلوفر که پاشد و به طرفم اومد جواب دادم _میرم بیرون کار دارم _وایسا ببینم... همینجوری یدفعه‌ای؟ با بچه کجا راه افتادی داری میری؟ بچه رو نشونش دادم _نیلوفر عمه‌اینا می‌گن این بچه مریضه می‌خوام ببرمش پیش دکتر نسرین جلو اومد _تو که گفتی میخوام برم طلامو بفروشم با حرص نگاهش کردم _ میخوام برم این وامونده‌هارو بفروشم تا با پولش بچه رو ببرم پیش دکتر _من که گفتم بهت میدم _به شماها چه ربطی داره؟ اختیار مال خودمم ندارم؟ کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۸۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) از حرفی که بی اختیار و از سر ناراحتی از دهنم خارج شد شرمنده شدم ولی اونقدر عصبی هستم که بی اهمیت به ناراحتی خواهرام بخوام از خونه خارج بشم مامان با صدایی گرفته و اشاره به پوریا پرسید _حالا با چی می‌خوای بری؟ الان زنگ می‌زنم به آژانس . اشتباه کردم اول به آژانس زنگ نزدم... حالا باید چند دقیقه جو بوجود اومده رو تحمل کنم ماشین پنج دقیقه دیگه دم دره بنابراین کیفم رو روی دوشم جابجا کردم و از خونه خارج شدم دوست داشتم ازشون عذرخواهی کنم اما روم نشد. سوار ماشین که می‌شدم صدای عصبی داداش رو از پشت سر شنیدم _چرا هرچی صدات می‌کنم توجه نمی‌کنی؟ _متعجب به طرفش چرخیدم _کی صدام کردی؟ کلافه دستی به صورتش کشید _حق داری صدام پایین بود خم شد و در صندلی جلوی ماشین رو باز کرد _سلام آقا، ببخشید کنسل شد، چقدر تقدیم کنم؟ داشت ماشین رو کنسل می‌کرد کاش در این مدت اینهمه به من و بچه‌م توجه و محبت نکرده بود اونوقت براحتی بهش میگفتم تو حق نداری تو کارام دخالت کنی... این ساعت عصر داداش به خونه نمیاد قطعا نسرین بهش زنگ زده. کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۸۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) با دست اشاره کرد که داخل ماشینش بنشینم بی حرف شروع به رانندگی کرد کمی که گذشت خودش شروع به حرف زدن کرد _ببین خواهر من، عزیز من، همه کس من... تو مختاری توی زندگیت هرکاری دلت خواست انجام بدی... اما یسری وظایف هم روی دوشته... تو مادر این بچه‌ای همینطور که تامین خوراک و پوشاک و سلامتیش به عهده تویه تامین رزق حلال هم وظیفته... من دایی این بچه‌ام... خدا شاهده خودتم خوب می‌دونی امروز و اینده و عاقبت پوریای تو با اینده و عاقبت دخترای خودم برام فرقی نمی‌کنه... خیلی وقته همه فهمیدن بچه‌ت مشکل داره اما اونقدر رفتارهای غیرقابل پیش‌بینی از خودت بروز می‌دی که هیچ کس جرات نمی‌کنه حرفی بهت بزنه... کنایه آمیز با بغض و گریه گفتم _باشه قبول... من گند اخلاقم... ولی عجب دایی و خاله‌هایی داره بچه‌ی من... خوشبحالش بخاطر اخلاق گند مامانش بیخیال سلامتی این بچه شدین؟ اگه واقعا سلامتی این بچه هم مثل دوقلوهای خودت مهم بود شده با کتک مجبورم می‌کردی بچه‌مو به دکتر نشون بدم... چطور موقعی که می‌خواستم ازدواج کنم زمین و زمان رو بهم دوختی که اون ازدواج سر نگیره؟ ولی حالا در رابطه با موضوع به این مهمی که واقعا باید زمین و زمان رو بهم بریزی از اخلاق گند من و لجبازیام ترسیدین برای همین چیزی بهم نگفتین؟ حرفی که از وقتی عمه بهم گفت بچم مریضه تو دلم مونده بود به زینب بگم رو حالا به داداش گفتم ماشین رو گوشه خیابون پارک کرد چند لحظه در سکوت به روبرو خیره موند کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۹۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _نهال تو نیاز داری به روانشناس خودت رو نشون بدی... نگرانتیم و حرکتی برای خوشبختیت میکنیم ادم بدی هستیم حالام که اینبار سعی کردیم آروم آروم چیزی رو بهت بفهمونیم که سر لج نیفتی باز هم بدیم... رک و پوست کنده بگم‌. اون روزی که تورو بردم دیدن نیما نسرین و زینب بچه‌رو بردند پیش دکتر... اونم بعد از معاینه یسری آزمایش براش نوشته یه چیزایی گفته که همه‌مون رو نگران کرده _دست همه‌تون درد نکنه مادر اون بچه منم اونوقت همه شما دارید در حقش مادری می‌کنید... _بسه نهال تو چقدر رو داری آخه؟ اونقدر پررو و پرتوقعی که خستمون کردی... عین این روانیا رفتار می‌کنی چته آخه که نمی‌شه دو کلام مثل آدم باهات حرف بزنیم؟ هر کاری برای تو می‌کنیم و هر حرفی می‌زنیم یا فقط موضع می‌گیری یا ناراحت می‌شی... روز اول که خواستند بگن ممکنه بچه‌ت مریض باشه و بهتره ببریش دکتر از ترس اینکه ازشون ناراحت بشی چیزی بهت نگفتند... بعد هم که خودشون بردند دکتر از ترس اینکه اگه بفهمی بی‌اطلاع از تو بردنش بیشتر ناراحت می‌شی باز هم ازت ترسیدند حالام که داری می‌ری طلا بفروشی با پول غصبی بچه رو دوا درمون کمی باز هم ترسیدند بهت هشدار بدن... من الان بهت می‌گم ولی خودت مختاری و هر کاری دوست داری می‌تونی انجام بدی... من دایی این بچه‌م تاجایی که بتونم کمکت می‌کنم تا هروقت لازم باشه هزینه‌های این بچه رو تامین کنم 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨