eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.6هزار دنبال‌کننده
774 عکس
402 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۷۷ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _باشه چشم _چشمت منور به نورالحجه منور به شش گوشه‌ی ابا‌عبدالله منور به کعبه‌ی مکرمه _وای نرگس جان چقدر تو خوبی. حرف زدن با تو هم همیشه بهم انرژی می‌ده دعا کن چشمم به جمال مامانم و خونواده‌مم روشن بشه دلم خیلی براشون تنگ شده دوروزه که با مامانمم صحبت نکردم و به کلی فراموشش کرده بودم اما دلتنگیم همچنان سرجاشه. _اتفاقا اگه طبق دستورالعملهای استاد پیش بری بعید نیست شش ماه دیگه خود نیما برت داره بگه پاشو بریم پیش خونواده‌ت یه سر بهشون بزنیم اشک تو چشمام حلقه بست _واقعا می‌گی یا برای دلخوشی منه؟ _بخدا راست می‌گم _حالا شش ماهه به این مرحله هم نرسی لااقل سر یکسال رو دیگه بهت قول می‌دم _اگه بدونم تا یکسال دیگه حتما به این مرحله از نتایج می‌رسم قول شرف می‌دم ذره‌ای کوتاهی نکنم _آفرین دختر خوب امید و انگیزه‌ت رو ببر بالا من چشم‌انداز قشنگی از زندگی آینده‌ت رو برات پیش‌بینی میکنم راستی پرسیده بودی چرا باید نیت کنی ببین امروز هر رفتار و عملت رو اگه با نیت رضایت خدا و خشنودی امام زمان شروع کرده باشی درسته به ظاهر نتایج خیلی خوبی عایدت نشده اما لااقل دلت خوشه اجر و پاداشت پیش خدا محفوظ مونده شاید از طرف نیما بازخورد مناسب و مطلوبی نداشتی اما از طرف خدا و اهل بیت حتما بازخورد خوبی رو در آینده خواهی داشت البته همین نیتهای قشنگ باعث میشه خدا کارت رو درست کنه و زودتر به نتیجه برسی احترام به شوهرت در الویت زندگیت باشه اون هر چقدر بدتر شد تو به خاطر خدا بهتر باش خودت بعد از یه مدت متوجه تغییرات زیادی در رفتارهاش خواهی شد _یک دنیا ممنونتم به امید اتفاقات قشنگ توی زندگیم _توکل بخدا ان‌شاالله به زودی باهاش خداحافظی کردم و مشغول کارهام شدم یه سررسید کوچولو نرگس بهم داده جلوی روم گذاشتم و کارهایی که باید از امروز بعنوان وظایفم انجام بدم رو توش نوشتم ۱_ نیت مخلصانه و مدد خواستن از خدا ۲_ درد دل کردن با امام زمان ۳_ نماز اول وقت و بیداری بین الطلوعین ۴_ احترام به همسر برای رضای خدا و امام زمان ۵_ استفاده از کلمات و جملات اقتدار بخش زمان گفتگو با همسر ۶_ محبت بدون انتظار به همسر و اطرافیان حتی (اقوام همسر) ۷_در مقابل بد بودن دیگران همیشه سکوت ( قائل به انجام وظایف انسانی و دینی خود باشید و نتیجه رو به خدا بسپارید) ۸_یک روز در میان ارسال پیامک اقتدار بخش کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۷۸ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) وای که حتی خوندن این مطالب باعث سرگیجه‌م میشه چه برسه که بخوام انجامشون بدم خداروشکر خونواده‌ی نیما پیشم نیستند وگرنه احترام به اونا اونم بدون اینکه انتظار خوبی ازشون داشته باشم و مقابل بدیهاشون سکوت کنم جزو محالاته ... دیدن کلمات اقتدار بخشی که با خودکار قرمز نوشته شده باعث شد کم‌کم به حال زار خودم گریه‌م بگیره: آقای خونه، رئیس خونه، مرد من، همسرم، شوهرم، سرورم، مرد زحمت کش خونمون، بابای بچه ها، سلطان خونه و.. حرصی گوشی رو برداشتم و دوباره شماره نرگس رو گرفتم با شنیدن صداش همه‌ی حرصی که از نیما دارم رو همراه جیغ سر این بیچاره خالی کردم _نرگس دستم بهت برسه خفه‌ت می‌کنم خوبه تو شوهر منو میشناسی این کلمات کدومش به این بی‌غیرت می‌خوره آخه؟ از مردونگی فقط هیکلشو داره با لحنی دلخور جواب داد _مگه قراره برای بهبود زندگی من این کارهارو بکنی که منت سر من می ذاری؟ انتخاب با خودته. یه راه خوب برات سراغ داشتم دیدم خودتم مشتاق بهبود وضعیت زندگیت هستی خواستم کمکت کنم... اگه احساس می‌کنی چیزی این وسط عاید من می‌شه خوب دفتر رو بذار کنار و فراموش کن در مورد مطالبش چه حرفایی با هم زدیم... دلخوریش باعث شرمندگیم شد _ببخش نرگس جان خشمی که نسبت به شوهرم در وجودمه رو سر تو خالی کردم لحنش مهربون شد _ نهال هروقت به یکی که برات کار خیر می‌کنه می‌گی قربون دستت واقعا میخوای قربون دستش بشی؟ قطعا نه...اونموقع برای تعارف این حرف رو می‌گی. البته در مقابل کار خوب یکی... الانن درسته همسرت عملا کاری برای رضایت تو نمی‌کنه اما تو برای تعارف هم که شده به همسرت بال و پر بده تا بعدش خودت ببینی چطور برات می‌میره بعد از تشکر و عذرخواهی گوشی رو قطع کردم با مرور کلمات و جملات توی دفتر کم مونده بود سرم سوت بکشه خدایا کی میره این همه راه رو... این کلمات کدومش به نیما می‌خوره آخه؟ نرگس گفت همین الان برای نیما یه پیامک بنویسم از بین جملات دفتر یکی رو انتخاب کردم گوشی رو دستم گرفتم و قبل از تایپ اون جملات یاد حرفای قبلی نرگس افتادم که همیشه می‌گفت زن باید سیاست داشته باشه و قلق شوهرش رو بدونه پس اول نوشتم "سلام همسرم می‌خوام ازین به بعد حرفای دلم رو برات بنویسم تا بدونی وقتی خونه نیستی چی توی دلم می‌گذره" و ارسالش کردم 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۷۹ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) کمی بعد سریع نوشتم "خونه بدونِ تو آرامش نداره... میشه شب زود برگردی، تا آرامشم باشی؟" و قبل از اینکه از تایپ این پیام منصرف شم ارسالش کردم هنوز خودم تو شوک پیامی بودم که ارسال کردم کاش این کار رو نمی‌کردم اشتباه کردم نیما خودش همین‌جوری متوهم هست و فکر می‌کنه اسمش توی شناسنامه‌ی من به تنهایی باید باعث فخر و مباهاتم باشه می‌دونم این حرفا بیشتر از قبل اونو مغرور و متکبر می‌کنه اما چه می‌شه کرد باید قوی باشم و تلاش کنم این راه رو بدون وقفه و خلل پیش برم شاید واقعا نتیجه‌ی خوب و مطلوب حاصل شد البته این گونه رفتارها از طرف یه خانم برای همسرش برای من چیز عجیب و غریبی نیست، چون بارها دیده بودم مامانم و زنداداشم و عمه و حتی نیلوفر از این اصطلاحات گاه به گاه برای همسرانشون استفاده می‌کنند ولی خوب کاربردش ار زبون اونها خیلی عجیب نبود... بابام، داداشم، آقا کاوه شوهر عمه‌م و شوهر خواهرم آقا جواد همگی مرد به معنی واقعی کلمه بودند اما اینکه من هم باید برای نیما از همون لغات استفاده کنم بنظرم یه کار مسخره‌ایه و اصلا ممکنه خود نیما هم فکر کنه من قصد تمسخر کردنش رو دارم یا مثل همین چند ساعت پیش واکنش بدتری داشته باشه من احمق رو بگو افسار زندگیم رو دادم دست نرگس... نکنه الان این پیامها رو بخونه و بیشتر فکر کنه که یه خطاهایی کردم و دارم پشت این پیامها خود واقعیم رو پنهان می‌کنم؟ با تصور این موضوع دلشوره به جونم افتاد فکر کنم باید فاتحه‌ی خودم رو بخونم نیمساعته که پوریا نق‌نق میکنه و گریه‌های گاه و بی گاهش حال بدم رو بدتر می‌کنه طفلکی بچه‌م برای خودش بازی می‌کنه، می‌خوابه و بیدار می‌شه و تا وقتی گرسنه نباشه یا دستشویی نداشته باشه اصلا کاری به کارم نداره خداروشکر لااقل از جانب این بچه اذیت نمی‌شم نمی‌دونم این بچه‌هم من رو شناخته و نمیخواد با مزاحمت‌هاش باعث بداخلاقیم بشه یا لطف خداست البته هرچی که هست برام خیلی خوبه... پسر کوچولوم رو بغل گرفتم و بعد از کمی قربون صدقه رفتن ماچش کردم و شامش رو که دادم این بار دلم ضعف رفت براش و دلم می‌خواست در آغوشم بخوابه اما خودش ترجیح می‌ده روی پام بخوابه پس به عادت هرشب پاهام رو دراز کرده و بالش کوچولوش رو روی پام انداختم... سرش رو که روی بالش قرار داد با تکون دادن خودش ازم خوست پام رو تکون بدم آروم و ریز کاری که خواسته بود انجام دادم لالایی هرشبم رو سر دادم با باز شدن در خونه چشمام رو با ترس باز کردم نفهمیدم کی خوابم رفت خداروشکر لامپ روشنه وگرنه توی این تاریکی شاید زهره ترک می‌شدم کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۸۰ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) با چشم دنبالش کردم که به طرف سرویس رفت نور امیدی ته دلم روشن شد یعنی به خاطر پیامک من زود برگشته؟ بچه‌رو رو که معلوم نیست از کی خوابیده روی زمین گذاشتم و به طرف آشپزخونه رفتم زیر کتری رو روشن کردم از سرویس که خارج شد مستقیم به طرف رختخوابها رفت مثل همه‌ی شبهایی که خونه می‌مونه فقط پتو و بالش خودش رو برداشت و کنار بخاری دراز کشید برای اینکه باب گفتگو رو باز کنم با لحن مهربون پرسیدم _چای برات گذاشتم نمی‌خوری؟ جواب که نداد دستش رو از روی چشماش برداشت و همزمان که پشت بهم می‌کرد نچ‌کنان با لحن عصبی لب زد _اون برقو خاموش کن دیگه الان وقت چایی خوردنه آخه؟ خروس بی محل خدای من چرا اینجوری می کنه آخه اشک توی چشمام حلقه بست به سراغ پوریا رفتم و روی رختخواب کوچولوی مخصوص خودش گذاشتم پتوی خودمم برداشتم و کنارش دراز کشیدم تا صبح با هر نچ گفتن و صدای غرولند نیما اشک ریختم و آه کشیدم حتی تا صبح یکبار ازم نپرسید دردت چیه و چرا داری گریه می‌کنی؟ دل‌شکسته‌تر از اونی هستم که به فکرم برسه حالا باید چکار کنم ازش خواسته بودم برگرده و به حرفم گوش کرده بود اما اگه می‌دونستم اینطوری باهام رفتار می‌کنه اصلا اون پیام رو بهش نمی‌دادم... لعنت به من، لعنت به نیما لعنت به فیروز و اون بلایی که سر زندگیمون آورد لعنت به مادرشوهرم و سینا لعنت به خودم هزار بار لعنت به من که تا این حد محتاج این مرد خیانتکار بی شخصیت بی درک هستم نزدیکیهای صبح خواب به چشمم اومد که با یاد نماز صبح برای اینکه دوباره خواب نمونم به آرومی از زیر پتو بیرون اومدم و بعد از وضو متوجه شدم نیما کاملا خواب رفته چادر و جانمازم رو که برداشتم مجبور شدم بخاطر حضور نیما توی آشپزخونه ملافه‌ای که بعنوان زیرانداز برای نماز استفاده می‌کردم رو پهن کنم برای پیشگیری از سوتفاهم و تهمتهای پیش رو گوشیم رو طوری که اگه نیما بیدار شد ببینه روی بالش خودم قرار دادم نزدیک اذانه و فقط به اندازه‌ی یک رکعت نماز وتر وقت هست هنوز نمازم به اتمام نرسیده بود که صدای اذان گوشیم بلند شد نفهمیدم چطور سلام نمازم رو خوندم و به دو خودم رو به گوشیم رسوندم همینکه صدای اذان رو قطع کردم و خواستم روی بالش بگذارم صدای گریه‌ی پوریا بلند شد و همزمان نیما چشم باز کرد با تعجب و اخم از جا بلند شد _کجا داری می‌ری این وقت شب ؟ تمی‌دونم چرا از لحن کلام و نگاهش توی تاریکی ترسم گرفت با ترس پوریا رو که بغل می‌کردم جواب دادم _هیچ جا به خدا... گوشیم داشت اذان می‌گفت اومدم خاموشش کنم _چادر برای چیه پس؟ داشتم نماز می‌خوندم _اگه الان اذان گفته چه نمازی خوندی؟ برای اینکه کمتر قضاوتم کنه زودی جواب دادم _نماز شب خوندم پتو رو به ضرب کنار انداخت و پرحرص لب زد _چی شده که یه شبه عابد و زاهد و خداشناس شدی و به غلط کردن پیش من و خدا افتادی وای به حالت اگه اون چیزی که من فکر می‌کنم اتفاق افتاده باشه من می‌دونم و تو... با رسوایی برت می‌گردونم خونه‌ی داداشت 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۸۱ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) ناراحت از چیزی که می‌شنوم یهو بهم ریختم دلم می‌خواست چیزی در شان خودش و خونواده‌ش بهش بگم، شنیدن این حرفا برا منی که هیچوقت پام رو کج نذاشتم و رعایت خط قرمزها همیشه برم در الویت بوده خیلی سنگینه امت یهو یاد عهدی که با خدا بستم افتادم دیروز یه جمله تو دفتر نرگس خونده بودم "هروقت دیگران حرفی زدند یا کاری کردند که دلتون شکست به آغوش خدا پناه ببرید او بهترین پناه و جبران کننده‌ی حق شماست" دلم میخواست با زبونم بهش حمله کنم و با زبون وحشیم حرمت و حیثیتش رو بدرم اما به یاد عهد و پیمانم با خدا و امام زمان سکوت کردم و خدا می‌دونه چقدر سخت و جانکاه بود تحمل اون شرایط برای منی که تاحالا هیچ حرفی رو بی جواب نذاشته بودم. اولش ترسیدم با سکوتم مهر تاییدی زده بشه به حرفایی که می‌زنه اما یه لحظه با یاد خدا دلم آروم گرفت شاید بهتر باشه بسپرم به خودش من در این زمینه واقعا بی‌تدبیرم اخلاق نیما دستم اومده، اون هروقت از یه جای دیگه عصبانیه حرصش رو با حرفایی که می‌دونه آتیشم می‌زنه خالی می‌کنه برای اینکه بیشتر از این نگاه حرصی و عصبیش رو بی پاسخ بذارم به آرومی در جوابش گفتم _من کاری نکردم که حالا نگران این حرفت بشم من تازه فهمیدم آرامشم خداست بهش پناه آوردم تازه فهمیدم آرامشم تویی به تو هم پناه آوردم خدا که پناه خوبیه برام. تو هم همین طور حتی اگه باهام بداخلاقی کنی. سالهایی که زندان بودی این بهم ثابت شد که حتی حمایتهای داداشمم بهم نمی‌چسبید می‌دونی چرا؟ چون فقط تو تاج سر و سایه‌ی سرمی حرفم که تموم شد دیگه نموندم تا واکنشش رو ببینم فورا ایستادم و بچه‌ به بغل به طرف آشپزخونه رفتم پوریا رو به سرویس بردم با تکیه به دست گج گرفته‌م از دست سالمم استفاده می‌کردم یکبار نزدیک بود بچه با سر بخوره زمین از ترس چنان جیغی کشیدم که بچه بیشتر از اینکه از افتادنش وحشت کنه از جیغ من ترسید. تصور می‌کردم الان نیما با نگرانی بالای سرمون بیاد تا ببینه چی شده اما دریغ از ذره‌ای توجه کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۸۲ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) نیما با حرفا و رفتارش حالم رو حسابی گرفته بود پوریا رو سرجاش برگردوندم برگشتم دیدم دوباره خوابیده بغضم ترکید سعی داشتم بدون اینکه صدای هق‌هقم بلند بشه آروم و بی صدا گریه کنم یکم آب به صورتم زدم تا شاید خنکای آب آتیش تند دلم رو خاموش کنه اما نشد بین نکات داخل دفتر نرگس نوشته بود گریه پیش همسر ممنوع خنکای آب هم تاثیری بر داغی دلم نداشت و چشمه‌ی جوشان اشکم تصمیم خشک شدن نداشت می‌دونستم با این حال نماز خوندن قابل قبول نیست اما برای آرامش خودم نماز صبحم رو شروع کردم و تازه رکعت دوم دلم آروم گرفت و اشکام بند اومد تو حس و حال خوبی غرق شده بودم که صدای نیما از یک قدمیم باعث شد کمی از جا بپرم _خوبه خدارو پیدا کردی اومدی شکایت منو به خدات کنی؟ بکن... اونقدر نفرینم کن تا مثلا خودت عاقبت بخیر بشی نمی‌فهمم حس و حالش چیه و دقیقا چه مرگشه یکی نیست بگه تو که خدا رو قبول نداری پس چکار به من و خدای من داری ولم کن دیگه. خدا می‌دونه با این حرفا چه آتیشی به دلم میفته من دارم برای اون دعا می‌کنم اونوقت اون چیا بهم می‌گه یاد حرفای نرگس افتادم که همیشه می‌گفت زن باید سیاست کلامی و رفتاری داشته باشه اگه شوهرش بدیها و غم دنیا رو به طرفش سوق داد خودش به تنهایی با یه جمله‌ی محبت آمیز اونهارو بشوره ببره سعی کردم اول بقول مامان حدفم رو توی دهنم مزمزه کنم نفهمیدم چه نمازی خوندم بعد از سلام نماز برگشتم تا حرفم رو بهش بگم ولی از دیدن جای خالیش حسابی حالم گرفته شد بلند شدم و به بهونه‌ی بررسی احوال پوریا نگاهی به هال کردم توی جاش خوابیده بود ایستادم تا برم و حرفم رو بزنم 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۸۳ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) حالا که اون رفته منم بی‌خیالش بشم بهتره لازم نیست جواب همه‌ی حرفاش رو بدم اما از ترس اینکه فکر نکنه واقعا نفرینش می‌کردم بالای سرش رفتم و آروم کنارش نشستم اروم لب زدم _شاید از وقتی برگشتیم سر خونه و زندگیمون رفتارم باهات خیلی خوب نبوده اما الان می‌خوام جبران کنم من‌هیچوقت نمی‌تونم لحظه‌ای مکث کردم _نمی‌تونم تو رو نفرین کنم. لال بشه زبونی که بخواد تورو نفرین کنه تو همسر منی، تنها پشت و پناه و تکیه‌گاه منی _سرش زیر پتو بود و از همونجا جوابم رو داد _هه باشه خر شدم برو... برو به ادامه‌ی دعاهات برس ولی بالاخره سر از کارات در میارم چقدر این بشر تلخه زبونش همیشه مثل نیش مار و عقرب زهر داره بغضی که دوباره خیال سرباز کردن داست رو به سختی پس زدم بدون اینکه جواب این حرفش رو بدم به آشپزخونه برگشتم و مقابل جانمازم و قبله ایستادم آروم دستم رو بالا آوردم _خدایا فقط به خاطر رضایت تو سکوت کردم وگرنه خودت می‌دونی چه جوابایی براش داشتم تا همونطور که اون منو خرد می‌کنه خردش کنم اما فقط بخاطر دستورات خودت سکوت کردم. کمی که آرامشم برگشت دوباره نیت نماز صبح و شروع به خوندن کردم بعد از نماز هر لحظه منتظر اومدن نبما بودم تا دوباره نیشش رو به قلبم فرو کنه اما خداروشکر دیگه بیدار نشد منم بعد از نماز و ذکر تسبیحات حضرت زهرا دوباره شروع کردم به درد و دل کردن با خدا و امام زمان این بار همه‌ی حواسم بود که گریه نکنم چون هرآن احتمال می دادم نیما بیدار شه و سراغم بیاد اما شکر خدا دیگه بیدار نشد وقتی آفتاب طلوع کرد خسته و خواب‌آلود به زیر پتو پناه بردم تا کمی بخوابم می‌دونستم نیما حالا حالا‌ها بیدار نمی‌شه اما هروقت هم بیدار شه و صبحونه بخواد خودش بیدارم می‌کنه وقتی بیدار شدم که نیما خونه نبود چه بی‌صدا رفته اصلا کجا رفته؟ خدایا از وقتی توکلم رو بهت بیشتر کردم نگرانی هام از نیما بیشتر شده چون بیشتر از قبل حواسم به خونه نبودنهاشه و همین بیشتر عصبی و دلگیرم می‌کنه دستام رو بالا بردم _خدایا به خاطر خودت و به امید خودت تحمل می‌کنم امیدوارم برام جبران کنی و فورا با یاداوری حرف سخنرانی که در مجلس مولودی گفت صبر کردن با تحمل کردن متفاوته جمله‌م رو اصلاح کردم _خدایا به خاطر خودت و امید خودت صبر می‌کنم کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۸۴ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) آخه سخنران گفت صبر کردن به سختیها والاتر از تحمل اونهاست باشه خداجون، صبر می‌کنم اونروز به سراغ نرگش نرفتم و به همه‌ کارهام رسیدگی کردم فقط یه بار که نرگس زنگ زد تا حالم رو بپرسه در حد چند تا سوال و جواب باهاش حرف زدم دیگه فهمیدم بین درد دل کردن با ادما و خدا چه فرقیه. قبلا که با نرگس درد دل می‌کردم اولش فکر می‌کردم سبک شدم اما بعد که به خونه بر می‌گشتم میزان تصور بدبختی‌ها و تنفرم از نیما چندین برابر می‌شد اما همین چندروزی که با خدا و امامم دردودل می‌کنم خیلی سبکترم انگار واقعا دلم قرصه و میزان امیدواریم شدت پیدا کرده سعی می‌کنم هر چیز نگران کننده‌ای رو که به خاطرم میاد رو به راحتی به خدا بسپارم الان نیما کجاست؟ ان‌شاالله که جای بدی نیست الان مشغول چه کاریه؟ نکنه پیش دوست دختراشه؟ نکنه مشغول الواتی و مصرف با رفقاشه؟ نه ان‌شاالله که پیش آدمای بدی نیست نه اینطوری نمی‌شه مامان همیشه می‌‌گفت اگه آدما همه‌ی وظایفشون رو به درستی و بی کم و کاست انجام بدن خدا هم اون اموراتی رو که از دست بنده‌ش خارجه رو درست می‌کنه من از خونواده‌م یاد گرفتم همیشه پیش همسرم آراسته و مرتب باشم و این رو هم همیشه رعایت کردم. اما تو این موقعیت و اوضاع مالی که شرایط خرید لباس جدید و شیک خونگی ندارم باید یه فکر اساسی به حالش کنم تنها چیزی که رعایت نکردم اخلاق خوشه داداش راست می‌گفت من دختر خیره‌سریم که نه آداب حرف زدن بلدم نه آداب احترام به دیگران اینو یه بار که با خواهرام و زنداداشم دعوام شده بود بهم گفت ولی نیما هم انصافا لیاقت خوب رفتار کردن من رو نداره چه کنم که می‌دونم محترمانه رفتاز کردن من وظیفه‌مه این‌بار واقعا می‌خوام ببینم ته دستورات خدا چی هست؟ دلم از شوهرم شکسته و حسابی غمگینم گوشیم رو برداشتم تا شماره‌ی مامان رو بگیرم تعجب می‌کنم معمولا صبحا بهم زنگ می‌زد ولی الان دو روزه زنگ نزده و ازش بی‌خبرم شماره‌ی مامان رو گرفتم بعد از چند بوق صدای پرانرژی نسرین توی گوشی پیچید _سلام دختر بی‌وفا، چه خبر خوبی خوشی؟ اتفاقا الان ذکر خیرت بود _عه ذکر خیر یا شر؟ مامان چند روزه صدات رو نشنیده همین دو دقیقه پیش داشت می‌گفت بیا گوشی‌مو بده به نهال زنگ بزنم _ ای جانم آره منم شانسی این دوسه روزه کمی سرم شلوغ بود نتونستم بهش زنگ بزنم حالش چطوره خوبه؟ _آره خوبه خداروشکر دیروز نوبت دکترش بود برای چکاپ باید می‌رفت الحمدلله دکترش راضی بوده _خداروشکر. بقیه چطورن نیلوفر و بچه‌هاش داداش و زنداداش و دوقلوها خوبن همگی؟ _اره شکر خدا همه خوبن سلام می‌رسونن... اتفاقا دیشب همه اینجا جمع بودن جات خیلی خالی بود. گوشی یه لحظه تا بدم به مامان کمی هم با مامان صحبت کردم پس از قطع تماس دلم گرفت حیف شد نزدیکشون نیستم دلم پر می‌کشه برای مامان و بقیه طفلکی بچه‌م پوریا از وقتی اومدیم تهران فقط نرگسه که باهاش ارتباط داره وگرنه اونم مثل من اینجا غریبه. 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۸۵ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) نزدیک غروب برای نیما نوشتم _سایه‌ی سرم سلام برنج و روغن و گوشت و مرغ و بقیه‌ی مواد غذایی‌مون تموم شده میشه یه فکری به حال این موضوع کنی؟ البته شما سرور مایی هرطور خودت صلاح می‌دونی همون کار رو انجام بده قبل از ارسال به سراغ نرگس رفتم _نرگس ببین پیامم مشکلی نداره؟ استرس دارم بیاد خونه اذیتم کنه _ببینمش... نه اتفافا خوب نوشتی... خوشم میاد شاگرد زرنگی هستی و خیلی زود مطلبو می‌گیری می‌دونی چرا استاد تاکید داره بجای خواهش و تمنا و یا دستور دادن از کلمه‌ی میشه استفاده کنیم؟ چون واقعا معجزه می‌کنه الان اینجا شما مواد غذایی رو از همسرت طلب کردی اگه مینوشتی خواهش میکنم غلط بود چون وطیفه‌شه برات تهیه کنه پس خواهش چرا؟ اگه دستوری هم مینوشتی هم که با مبحث اقتدار بخشی مغایرت داشت پس بهترین کلمه برای درخواستها نوشتن کلمه‌ی جادویی (می‌شه) هست هروقت اینجوری بنویسی نه درخواسته و نه دستور یه جور انگار داری اختیار رو به خودش می‌دی همین کلمه بهش قدرت انتخاب می‌ده و باعث میشه با انگیزه برات کاری انجام بده حالا ممکنه این اوایل کمی مقاومت کنه اما بالاخره نتیجه میده ان‌شاالله بنظرم جمله‌هات خوبه ارسال کن منم یکم مواد غذایی برات میارم فعلا ... _نه عزیز اینجوری برا نیما نوشتم که زودتر به فکر بیفته وگرنه یه چیزایی دارم فعلا ... _سعی کن به مصلحت هم دروغ نگی چون پیشش دروغگو که بشی و اعتبارت رو از دست بدی به نفعت نیست کلا از کار خطا و گناه هیچوقت نتیجه‌ی مثبت و ثواب گیرت نمیاد _راست می‌گی، باشه ازین ببعد حواسم هست نیمه‌های شب نیما به خونه برگشت و یکراست به آشپزخونه رفت کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۸۶ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _آقا نیما به خدا خیلی دوست داشتم غذا درست کنم اما برات که پیامک دادم چیزی نداشتیم که درست کنم پولای نقدمم تموم شده بی اهمیت به من و حرفم به سمت سرویس رفت و بعد از خارج شدنش یکراست پتوش رو برداشت و کنار بخاری و جای همیشگیش خوابید توی نهیب دلم بهش نهیب زدم _خوشا به غیرتت، دارم می‌گم چیزی توی خونه نداریم و این یعنی من و این بچه‌هم چیزی نخوردیم چه با خیال راحت رفت بخوابه. درسته به نرگس گفتم یه چیزایی برای خوردن تو خونه داریم اما این حرفم واقعا دروع بود. اصلا هم دوست نداشتم راستش رو بگم اینجا دیگه بحث مصلحت اندیشی نبود. بحث عزت نفسم بود. نباید اجازه بدم به خاطر من به زحمت بیفته یا بیشتر از این نگرانم باشه روز چهارمه که به نیما گفتم چیزی برای خوردن نداریم و اون هنوز کاری نکرده همه‌ی طلاهام رو قبل از آزادی نیما از دستم و گردنم در آوردم و تقدیمش کردم اصلا نمی‌دونم و خبر ندارم اونارو چکار کرد پول رهن خونه رو که داداش از سهم‌الارثم داد کاش اونارو به نیما نداده بودم لااقل الان دستم بود و با فروشش کاری می‌کردم صبح روز پنجم وقتی نیما از خواب بیدار شد با صدایی که معلوم نبود چه احساس و حالتی داره صدام کرد و بهم گفت میخوام یه کارایی بکنم ولی تا سرمایه نباشه کاری نمی‌تونم بکنم خودت پس انداز و طلا چیزی نداری؟ _نه به جون خودت، دستم رو بالا اوردم _فقط همین حلقه‌‌‌ست و این گوشواره‌هام که گوشمه نچی کرد و سرش رو پایین انداخت با مرور حرفایی که می‌خوام به زبون بیارم قوت قلب گرفتم _ اگه با پول اینا می‌تونی کاری کنی بدمشون بهت ان‌شاالله به دردت بخوره حالا بعدها واسم دوباره می‌خری اخماش توی هم رفت _اگه نتونستم دوباره بخرم چی؟ _بالاخره که میخری حالا زمانش مهم نیست، اگرم نشد که فدای سرت اینارو خودت برام خریده بودی بعدا هم می‌تونی اخماش غلیظ‌تر شد _آره من خریده بودم ولی با پول بابام مستاصل از اینهمه ناراحتیش نگاهش کردم _خودت رو دست کم نگیر، تو هنوزم همون آقا نیمایی هرکاری اراده کنی محاله نتونی انجامش بدی کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
میخواستم ازش بپرسم که من رو میخواد یا نه ولی هر کاری میکردم روم نمیشد از طرفی هم همه فکر و ذکرم شده بود صدیقه. اومدم پیش صاحب خونم با خجالت گفتم محترم سادات میخوام برام مادری کنی با روی باز جواب داد. چشم حسن جان بگو ببینم باید چیکار کنم سرم رو انداختم پایین و روم نشد بگم محترم سادات گفت میخوای برات برم خواستگاری صدیقه مشد عباس با تعجب سرم رو گرفتم بالا شما از کجا میدونی؟ خنده ای کرد. حالا بماند که از کجا میدونم باشه میرم پیش مادرش و صدیقه رو برات خواستگاری میکنم تو دلم گفتم وااای آبروم رفت حتما اگر محترم سادات فهمیده خیلی ها فهمیدن و به روی من نیاوردن. فردای اون روز محترم سادات من رو دید بهم گفت... https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d این داستان بر اساس واقعیت هست و عاشقی هم همیشه بوده حالا اگر دوست داری یکی از عشق‌های قدیمی رو بخونی ببینی چه جوری بوده بیا توی این کانال👆👆
از مسجد اومدم بیرون پیچیدم تو کوچمون همزمانم رضا از کوچه اومد بیرون و ما دوتایی با هم روبرو و چشم تو چشم شدیم من یه لحظه دلم ریخت و قلبم شروع کرد به زدن هر چی کردم که بگم سلام نتونستم رضا که حال من رو دید لبخند ملیحی زد و گفت سلام من لال شدم و نتونستم جواب بدم حتی روی نگاهمم کنترل نداشتم بی اختیار نگاهم تو نگاهش قفل شد... با صدای بابام که گفت _اینجا چه غلطی میکنی گم شو برو تو خونه نگاهم رو از رضا گرفت و برگشتم سمت بابام و چشمم افتاد به... https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
کیسه شاباشهامون را جاری وسطیم دستش گرفته بود خودش را به زور اون وسط جا داده بود بگه اینجا همه کاره ام هر چی شاباش میگرفتم مینداختم تو کیسه اما اخر شب کیسه شاباشها را پیچوند بعد از عروسی بهش گفتیم شاباشها را بده گفت... https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌این فیلم بر اساس داستان واقعی ساخته شده است 🧨 ⛔️❗️ ✔️@nikmehr_company01 ✔️https://eitaa.com/Sanaat_Bazargani_Nikmehr ❌ با ما همراه باشید❗️
مداحی_آنلاین_اخلاق_کریمانه_امام_هادی_استاد_فاطمی_نیا.mp3
2.76M
🏴🥀 اخلاق کریمانه امام هادی(ع) (ع) 🏴 🎙آیت‌الله فاطمی‌نیا(ره) 🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃 ـــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
کیسه شاباشهامون را جاری وسطیم دستش گرفته بود خودش را به زور اون وسط جا داده بود بگه اینجا همه کاره ام هر چی شاباش میگرفتم مینداختم تو کیسه اما اخر شب کیسه شاباشها را پیچوند بعد از عروسی بهش گفتیم شاباشها را بده گفت... https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۸۷ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) پوزخندی زد مثلا چه کارایی؟ _نمی‌دونم... ببین آدما بر حسب موقعیت و شرایطشون زندگی‌شونم تغییر می‌کنه من قبلا که پولدار بودی برام مهم نبود از چه راهی پول در میاری ولی مهم بود درامد زیادی داشته باشی اما الان دیگه برام مهم نیست چقدر درامد داری نه اینکه اصلا مهم نباشه‌ها... مهم‌تر از این نیست که تو از من دور نشی اون مدتی که ازت دور بودم خیلی اذیت شدم بقول خودت داداشم ساپورتم می‌کرد محبت می‌کرد اما سر روی سنگ گذاشتن در کنار تو هزار بار می‌ارزه به زندگی راحت در کنار خونوادم می‌بینی که بدون اونام دارم زندگیمو می‌کنم نمیخوام بگم راحته، اتفاقا دلم لک زده برای مامانم اما در کنار تو بودن آرامش بیشتری رو برام داره پس هر کاری بتونی برای من و این بچه بکنی من با کمال میل می‌پذیرم ولی به این هم فکر کن که کاری نباشه که باعث شه حتی یه شب از من دورت کنه _چی شده نهال یه جوری شدی منو مسخره می‌کنی؟ _نه به خدا... چه مسخره کردنی؟ من تازه از خواب غفلت بیدار شدم می‌بینم کم بهت احترام می‌ذاشتم. می‌خوام جبران کنم برات _دست بردار از این چرندیات ... تاج سر و سایه سر و تکیه‌گاه و چیه این جرت و پرتا؟ چشمام حلقه‌ی اشک بست سعی کردم بغضم رو فرو ببرم _هر طور تو صلاح بدونی ولی من این جوری خیلی دوست دارم همینطور که از زیر پتو بیرون میومد با ناراحتی و عصبانیت لب زد _اگه با منه که صلاح نمی‌دونم پس تمومش کن این مزخرفات رو از شدت ناراحتی دلم می‌خواست سرم رو به دیوار روبروم بکوبم اما یاد حرفای استاد افتادم هرجا کم آوردید به این فکر کنید که شما قدرتمندتر از این حرفایین و می‌تونید به نفس سرکشتون غلبه کنید هروقت دلتون شکست یا عصبی شدید و خشم بهتون غلبه کرد بدونید نَفسِتونه که می‌خواد شمارو از موفقیت دور کنه پس خشمم رو پس زدم با چند تنفس عمیق و بی‌صدا تلاش کردم بغضی که توی گلوم لونه کرده رو هم مهار کنم با صدای آروم سر بلند کردم _چشم آقا نیما هر چی شما می‌گی عصبی نگاهم کرد _خوبه همین الان بهت گفتم. ازین مدل رفتارا خوشم نمیاد لباسهاش رو تعویض کرد و از خونه خارج شد کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۸۸ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) رفتنش رو با چشم دنبال کردم وقتی در خونه رو به هم کوبید بغض فروخورده‌ی منم دوباره سرباز کرد مشغول گریه بودم که دستای کوچولوی پوریا روی سرم نشست _گریه نکن مامان همین جمله‌ی پر بغض اون کافی بود تا کمی خودم رو مهار کنم لبخندی به صورت چون ماهش زدم نگاهم به دست و پای خودکاری و ماژیکی شده‌ش افتاد _مگه نگفته بودم فقط توی دفترت نقاشی بکش؟ پس چرا دوباره روی دست و پاهات نقاشی کردی پسرم؟ پاشو ببرمت حموم هنوز تکلیفم رو نمی‌دونم چکار کنم خدایا ادامه بدم یا نه؟ وقتی خودش می‌گه اینطوری صدام نکن پس چکار کنم؟ تازه استحمام پوریا تموم شده بود و داشتم لباسهاش رو تنش می‌کردم که گوشیم زنگ خورد بچه رو کنار بخاری نشوندم و پتوی باباش رو روش کشیدم بشین تا بیام گوشی رو از روی اپن برداشتم اما تماس قطع شده بود وای خدا نیما بود یعنی چکارم داره؟ خیلی وقته که بهم زنگ نزده بود شماره‌ش رو گرفتم با اولین بوق جواب داد _هیچ معلوم هست کدوم گوری هستی؟ حالا خوبه صبح تا شب، شب تا صبح تو اون خراب شده مدام گوشی به دستی من که کارت دارم جواب نمی‌دی لحن توهین‌آمیزش باعث شد اخمهام تو هم بره خواستم متقابلا جوابی درخور بهش بدم و بگم حالا خوبه من چند دقیقه بعد جوابتو دادم تو چی که هروقت زنگ زدم جواب که نمیدی هیچ تا یه روز بعدش هم خبر نمی‌گیری ببینی چکارت داشتم اما منصرف شدم با لحنی شرمنده جواب دادم _ببخشید پوریا رو برده بودم حموم الان درش اوردم نمی‌دونستم ممکنه زنگ بزنی وگرنه گوشی رو دم دست می‌ذاشتم _خیلی خوب گوش کن چی می‌گم فاکتور اون طلاهاتو داری؟ همچین میگه طلا انگار چیا هستند یه جفت گوشواره و یه حلقه‌ست دیگه _نه به خدا... خودت که دیدی وقتی رفتیم خونه‌ی خودمون هیچی از وسایلمون اونجا نبود مامانت همه رو ... یهو چنان وسط حرفم پرید که کم مونده بود از شدت خشم فریاد بزنم و هرچی به دهنم میاد نثار اون مادرش کنم... انگار دروغ می‌گم... هیچ معلوم نشد مامان بیشعور و بی انصافش چه بلایی سر تمام زار و زندگی و وسایل شخصیمون اورد فقط مدارک شناسایی و عقدنامه ‌مون رو دست خاله کبری امانت داده بود. میون حرفم پرید چقدر حرف می‌زنی تو... یه کلام بگو ندارم... پس حاضر شو بیا سر کوچه منم تا نیمساعت دیگه میام باهم بریم اونارو بفروشیم ببینم چکار میتونم بکنم بدون اینکه منتطر جوابم باشه تماس رو قطع کرد 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🎓 کارشناسی معتبر برای شاغلین بدون آزمون ✨ ثبت‌ نام ترم بهمن در دانشگاه‌های مورد تأیید وزارت علوم 🚀 ✅ ثبت‌نام رسمی سازمان سنجش فرم ثبت نام https://mat-pnu.ir/5 ایدی پشتیبانی🆔 @hamrahanfarda_admin برای پاسخ دهی بهتر به دلیل حجم زیاد پیام ها لطفا فرم ثبت نام را تکمیل کنید تا کارشناسان ما با شما تماس بگیرند
من ناز گلم یه روستایی که تو بچگی مادرمو از دست دادم و با پدر و مادربزرگم زندگی میکردم. پدرم چوپان بود که یه روز از بلندی زمین خورد و فلج شد بعد از اون مجبور بودم که به جاش چوپانی کنم و از طریق فروش گوسفندامون زندگیمون رومیگذروندیم . تا اینکه یه روز خبر رسید یکی از زمین دارهای بزرگ روستا از شهر اومدن نوه پسریشون رو از یکی از دخترهای روستا زن بدن اما کسی اصلاً نمیدونست چرا این خانواده معروف به جای اینکه از شهر عروس بگیرن اومدن از روستا دختر انتخاب کنند. دخترهای روستا وقتی شنیدند که قراره از روستا دختر انتخاب کنند به ولوله افتاده بودند و هر کدوم دلشون میخواست که یه جوری خودشونو تو دل این خانواده جا کنند اما یه روز که من رفته بودم به حموم روستا به نام من افتاد و خواهر داماد از بین همه دخترای روستا منو پسندید. راضی به این وصلت نبودم و مخالفت کردم ولی اونا پول خیلی زیادی به پدرم دادند و منو ازش . بهم گفتن که این ازدواج موقته و بعد از ۲ سال طلاقم میدن. زیر چادر داشتم گریه می‌کردم با داماد که تنها شدم میخواستم فرار کنم اما داماد دم گوشم گفت میدونی برای چی تو رو انتخاب کردیم" بهت زده بودم. جذابیتش عجیب بود اما با حرفی که بهم زد داشتم پس می افتادم چون اون میخواست....😰😱👇 https://eitaa.com/joinchat/2642411885C4496ef5679
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤͜͡🥀 بے‌سَبَب‌نیست‌اَگَرعآدَتَش‌اِحسآن‌شُده‌اَست نَوه‌یِ‌اَرشَدِ‌سُلطآنِ‌خُرآسآن‌شُده‌اَست 🖤¦⇠ @goftemansazan2
هدایت شده از تبلیغات گسترده پرگاس
ثروتمند ترین مرد تهران ناجی دختر معصوم و بیگناهِ میشه، و از پای سفره عقد با پیرمرد خِرفت...😱🙊😍 _دوشیزه مکرمه سرکار خانم ، برای بار آخر میپرسم: آیا به بنده وکالت میدهید شما را به عقد غلامرضا پاک نیت در بیاورم؟ نگاه دخترک، با نگرانی به در اتاق خیره است. هنوز منتظر راه نجاتی از این ازدواج اجباری‌ست. نا امیدانه، زیر لب میگوید: _بل... هنوز حرفِ در دهانش تمام نشده که در با ضرب به دیوار کوبیده میشود. است، مردی که چند شب پیش از دست ولگرد های خیابانی نجاتش داده بود! با حرص قدم به اتاق گذاشت و داد زد: _عقد پدر و دختر مگه گناه نیست؟ این بند و بساط چیه راه انداختین؟ نگاه ناباورانه همه، روی مردی است که برای اولین بار میبینند. امان نمیدهد و بیرحمانه میتازاند: _وقتی آیه، این پیر مرد رو جای پدرش میبینه، وقتی زوری نشسته اینجا، این عقد باطله! صورت خندان ، ذهن حضار را مسموم میکند. سردار بی‌پروا دست را میگیرد: _عاقد خطبه رو از اول بخون، داماد عوض شده... بگین ..🙊😵‍💫🤯 https://eitaa.com/joinchat/4148757541Ce9653630a7 اگه نبود لفت بده❌😐
ثروتمند ترین مرد تهران ناجی دختر معصوم و بیگناهِ میشه، و از پای سفره عقد با پیرمرد خِرفت...😱🙊😍 _دوشیزه مکرمه سرکار خانم ، برای بار آخر میپرسم: آیا به بنده وکالت میدهید شما را به عقد غلامرضا پاک نیت در بیاورم؟ نگاه دخترک، با نگرانی به در اتاق خیره است. هنوز منتظر راه نجاتی از این ازدواج اجباری‌ست. نا امیدانه، زیر لب میگوید: _بل... هنوز حرفِ در دهانش تمام نشده که در با ضرب به دیوار کوبیده میشود. است، مردی که چند شب پیش از دست ولگرد های خیابانی نجاتش داده بود! با حرص قدم به اتاق گذاشت و داد زد: _عقد پدر و دختر مگه گناه نیست؟ این بند و بساط چیه راه انداختین؟ نگاه ناباورانه همه، روی مردی است که برای اولین بار میبینند. امان نمیدهد و بیرحمانه میتازاند: _وقتی آیه، این پیر مرد رو جای پدرش میبینه، وقتی زوری نشسته اینجا، این عقد باطله! صورت خندان ، ذهن حضار را مسموم میکند. سردار بی‌پروا دست را میگیرد: _عاقد خطبه رو از اول بخون، داماد عوض شده... بگین ..🙊😵‍💫🤯 https://eitaa.com/joinchat/4148757541Ce9653630a7 اگه نبود لفت بده❌😐
زن مردی شدم که می‌پرستیدم اما به طرز عجیبی من حامله رو از خونش بیرون کرد حالا منی که برای بستری شدن تو بیمارستانی که از قضا رئیسش شوهرم بود التماس میکردم، دید و با کاری که کرد...🤭✨🔥 https://eitaa.com/joinchat/4148757541Ce9653630a7
کیسه شاباشهامون را جاری وسطیم دستش گرفته بود خودش را به زور اون وسط جا داده بود بگه اینجا همه کاره ام هر چی شاباش میگرفتم مینداختم تو کیسه اما اخر شب کیسه شاباشها را پیچوند بعد از عروسی بهش گفتیم شاباشها را بده گفت... https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌░▒▓█ ناباوران،نابارورن █▓▒░ 🤱🏻حسرت‌شنیدن‌کلمه‌مامان‌تو‌دلت‌نمونه🤱🏻 https://survey.porsline.ir/s/25iIXapM ❌چرا IVF یا IUI ❌چرا تخمک اهدایی ❌چرا اسپرم اهدایی ❌چرا آمپول های هورمونی ❌چرا قرص های هورمونی ✅یک درمان خانگی ✅بدون عوارض و حساسیت ✅درمان ریشه ای و گیاهی ارگانیک ✅دارای مجوز «سازمان غذا و دارو» کشور ✅دارای مجوز «پژوهشکده گیاهان دارویی جهاد دانشگاهی» تهران 🔆هیچ فرقی بین تو و بقیه نیست فقط باید شروع کنی و قدم اول رو برداری🔆 🔴الکی نیست که بهشت زیر پای مادران است🔴 🙅🏻‍♀️این حق رو از خودت نگیر🙅🏻‍♀️ 📣لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/40371144Caba4349334
. تصاویری از حجم هولناک ویرانی اماکن مسکونی غزه 🔹تصاویری از شهر غزه منتشر شده که حجم هولناک ویرانی در پی حملات هدفمند صهیونیستها را نشان می‌دهد. 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen