زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۵ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
نزدیک غروب برای نیما نوشتم
_سایهی سرم سلام
برنج و روغن و گوشت و مرغ و بقیهی مواد غذاییمون تموم شده
میشه یه فکری به حال این موضوع کنی؟
البته شما سرور مایی هرطور خودت صلاح میدونی همون کار رو انجام بده
قبل از ارسال به سراغ نرگس رفتم
_نرگس ببین پیامم مشکلی نداره؟
استرس دارم بیاد خونه اذیتم کنه
_ببینمش...
نه اتفافا خوب نوشتی... خوشم میاد شاگرد زرنگی هستی و خیلی زود مطلبو میگیری
میدونی چرا استاد تاکید داره
بجای خواهش و تمنا و یا دستور دادن از کلمهی میشه استفاده کنیم؟
چون واقعا معجزه میکنه
الان اینجا شما مواد غذایی رو از همسرت طلب کردی
اگه مینوشتی خواهش میکنم غلط بود
چون وطیفهشه برات تهیه کنه پس خواهش چرا؟
اگه دستوری هم مینوشتی هم که با مبحث اقتدار بخشی مغایرت داشت
پس بهترین کلمه برای درخواستها نوشتن کلمهی جادویی (میشه) هست
هروقت اینجوری بنویسی نه درخواسته و نه دستور
یه جور انگار داری اختیار رو به خودش میدی
همین کلمه بهش قدرت انتخاب میده
و باعث میشه با انگیزه برات کاری انجام بده
حالا ممکنه این اوایل کمی مقاومت کنه اما بالاخره نتیجه میده انشاالله
بنظرم جملههات خوبه ارسال کن
منم یکم مواد غذایی برات میارم فعلا ...
_نه عزیز اینجوری برا نیما نوشتم که زودتر به فکر بیفته وگرنه یه چیزایی دارم فعلا ...
_سعی کن به مصلحت هم دروغ نگی
چون پیشش دروغگو که بشی و اعتبارت رو از دست بدی به نفعت نیست
کلا از کار خطا و گناه هیچوقت نتیجهی مثبت و ثواب گیرت نمیاد
_راست میگی، باشه ازین ببعد حواسم هست
نیمههای شب نیما به خونه برگشت و یکراست به آشپزخونه رفت
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۶ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
_آقا نیما به خدا خیلی دوست داشتم غذا درست کنم
اما برات که پیامک دادم چیزی نداشتیم که درست کنم
پولای نقدمم تموم شده
بی اهمیت به من و حرفم به سمت سرویس رفت
و بعد از خارج شدنش یکراست پتوش رو برداشت و کنار بخاری و جای همیشگیش خوابید
توی نهیب دلم بهش نهیب زدم
_خوشا به غیرتت، دارم میگم چیزی توی خونه نداریم و این یعنی من و این بچههم چیزی نخوردیم
چه با خیال راحت رفت بخوابه.
درسته به نرگس گفتم یه چیزایی برای خوردن تو خونه داریم اما این حرفم واقعا دروع بود.
اصلا هم دوست نداشتم راستش رو بگم
اینجا دیگه بحث مصلحت اندیشی نبود.
بحث عزت نفسم بود.
نباید اجازه بدم به خاطر من به زحمت بیفته یا بیشتر از این نگرانم باشه
روز چهارمه که به نیما گفتم چیزی برای خوردن نداریم و اون هنوز کاری نکرده
همهی طلاهام رو قبل از آزادی نیما از دستم و گردنم در آوردم و تقدیمش کردم اصلا نمیدونم و خبر ندارم اونارو چکار کرد
پول رهن خونه رو که داداش از سهمالارثم داد
کاش اونارو به نیما نداده بودم لااقل الان دستم بود و با فروشش کاری میکردم
صبح روز پنجم وقتی نیما از خواب بیدار شد با صدایی که معلوم نبود چه احساس و حالتی داره صدام کرد و بهم گفت میخوام یه کارایی بکنم
ولی تا سرمایه نباشه کاری نمیتونم بکنم
خودت پس انداز و طلا چیزی نداری؟
_نه به جون خودت، دستم رو بالا اوردم
_فقط همین حلقهست و این گوشوارههام که گوشمه
نچی کرد و سرش رو پایین انداخت
با مرور حرفایی که میخوام به زبون بیارم قوت قلب گرفتم
_ اگه با پول اینا میتونی کاری کنی بدمشون بهت
انشاالله به دردت بخوره حالا بعدها واسم دوباره میخری
اخماش توی هم رفت
_اگه نتونستم دوباره بخرم چی؟
_بالاخره که میخری حالا زمانش مهم نیست، اگرم نشد که فدای سرت
اینارو خودت برام خریده بودی
بعدا هم میتونی
اخماش غلیظتر شد
_آره من خریده بودم ولی با پول بابام
مستاصل از اینهمه ناراحتیش نگاهش کردم
_خودت رو دست کم نگیر، تو هنوزم همون آقا نیمایی هرکاری اراده کنی محاله نتونی انجامش بدی
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
میخواستم ازش بپرسم که من رو میخواد یا نه ولی هر کاری میکردم روم نمیشد از طرفی هم همه فکر و ذکرم شده بود صدیقه. اومدم پیش صاحب خونم با خجالت گفتم
محترم سادات میخوام برام مادری کنی
با روی باز جواب داد.
چشم حسن جان بگو ببینم باید چیکار کنم
سرم رو انداختم پایین و روم نشد بگم
محترم سادات گفت
میخوای برات برم خواستگاری صدیقه مشد عباس
با تعجب سرم رو گرفتم بالا
شما از کجا میدونی؟
خنده ای کرد.
حالا بماند که از کجا میدونم باشه میرم پیش مادرش و صدیقه رو برات خواستگاری میکنم
تو دلم گفتم وااای آبروم رفت حتما اگر محترم سادات فهمیده خیلی ها فهمیدن و به روی من نیاوردن. فردای اون روز محترم سادات من رو دید بهم گفت...
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
این داستان بر اساس واقعیت هست و عاشقی هم همیشه بوده حالا اگر دوست داری یکی از عشقهای قدیمی رو بخونی ببینی چه جوری بوده بیا توی این کانال👆👆
از مسجد اومدم بیرون پیچیدم تو کوچمون همزمانم رضا از کوچه اومد بیرون و ما دوتایی با هم روبرو و چشم تو چشم شدیم من یه لحظه دلم ریخت و قلبم شروع کرد به زدن هر چی کردم که بگم سلام نتونستم رضا که حال من رو دید لبخند ملیحی زد و گفت
سلام
من لال شدم و نتونستم جواب بدم حتی روی نگاهمم کنترل نداشتم بی اختیار نگاهم تو نگاهش قفل شد...
با صدای بابام که گفت
_اینجا چه غلطی میکنی گم شو برو تو خونه
نگاهم رو از رضا گرفت و برگشتم سمت بابام و چشمم افتاد به...
https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
کیسه شاباشهامون را جاری وسطیم دستش گرفته بود خودش را به زور اون وسط جا داده بود بگه اینجا همه کاره ام هر چی شاباش میگرفتم مینداختم تو کیسه اما اخر شب کیسه شاباشها را پیچوند بعد از عروسی بهش گفتیم شاباشها را بده
گفت...
https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌این فیلم بر اساس داستان واقعی ساخته شده است 🧨 ⛔️❗️
✔️@nikmehr_company01
✔️https://eitaa.com/Sanaat_Bazargani_Nikmehr
❌ با ما همراه باشید❗️
مداحی_آنلاین_اخلاق_کریمانه_امام_هادی_استاد_فاطمی_نیا.mp3
2.76M
🏴🥀
اخلاق کریمانه امام هادی(ع)
#شهادت_امام_هادی(ع) 🏴
#سخنرانی
🎙آیتالله فاطمینیا(ره)
#دشمن_شناسی
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
ـــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
کیسه شاباشهامون را جاری وسطیم دستش گرفته بود خودش را به زور اون وسط جا داده بود بگه اینجا همه کاره ام هر چی شاباش میگرفتم مینداختم تو کیسه اما اخر شب کیسه شاباشها را پیچوند بعد از عروسی بهش گفتیم شاباشها را بده
گفت...
https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۷ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
پوزخندی زد مثلا چه کارایی؟
_نمیدونم... ببین آدما بر حسب موقعیت و شرایطشون زندگیشونم تغییر میکنه
من قبلا که پولدار بودی برام مهم نبود از چه راهی پول در میاری ولی مهم بود درامد زیادی داشته باشی
اما الان دیگه برام مهم نیست چقدر درامد داری
نه اینکه اصلا مهم نباشهها... مهمتر از این نیست که تو از من دور نشی
اون مدتی که ازت دور بودم خیلی اذیت شدم
بقول خودت داداشم ساپورتم میکرد محبت میکرد
اما سر روی سنگ گذاشتن در کنار تو هزار بار میارزه به زندگی راحت در کنار خونوادم
میبینی که بدون اونام دارم زندگیمو میکنم نمیخوام بگم راحته، اتفاقا دلم لک زده برای مامانم اما در کنار تو بودن آرامش بیشتری رو برام داره
پس هر کاری بتونی برای من و این بچه بکنی من با کمال میل میپذیرم
ولی به این هم فکر کن که کاری نباشه که باعث شه حتی یه شب از من دورت کنه
_چی شده نهال یه جوری شدی منو مسخره میکنی؟
_نه به خدا... چه مسخره کردنی؟
من تازه از خواب غفلت بیدار شدم
میبینم کم بهت احترام میذاشتم.
میخوام جبران کنم برات
_دست بردار از این چرندیات ... تاج سر و سایه سر و تکیهگاه و چیه این جرت و پرتا؟
چشمام حلقهی اشک بست
سعی کردم بغضم رو فرو ببرم
_هر طور تو صلاح بدونی ولی من این جوری خیلی دوست دارم
همینطور که از زیر پتو بیرون میومد با ناراحتی و عصبانیت لب زد
_اگه با منه که صلاح نمیدونم پس تمومش کن این مزخرفات رو
از شدت ناراحتی دلم میخواست سرم رو به دیوار روبروم بکوبم
اما یاد حرفای استاد افتادم
هرجا کم آوردید به این فکر کنید که شما قدرتمندتر از این حرفایین و میتونید به نفس سرکشتون غلبه کنید
هروقت دلتون شکست یا عصبی شدید و خشم بهتون غلبه کرد بدونید نَفسِتونه که میخواد شمارو از موفقیت دور کنه
پس خشمم رو پس زدم
با چند تنفس عمیق و بیصدا تلاش کردم بغضی که توی گلوم لونه کرده رو هم مهار کنم
با صدای آروم سر بلند کردم
_چشم آقا نیما هر چی شما میگی
عصبی نگاهم کرد
_خوبه همین الان بهت گفتم. ازین مدل رفتارا خوشم نمیاد
لباسهاش رو تعویض کرد و از خونه خارج شد
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۸ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
رفتنش رو با چشم دنبال کردم
وقتی در خونه رو به هم کوبید بغض فروخوردهی منم دوباره سرباز کرد
مشغول گریه بودم که دستای کوچولوی پوریا روی سرم نشست
_گریه نکن مامان
همین جملهی پر بغض اون کافی بود تا کمی خودم رو مهار کنم
لبخندی به صورت چون ماهش زدم
نگاهم به دست و پای خودکاری و ماژیکی شدهش افتاد
_مگه نگفته بودم فقط توی دفترت نقاشی بکش؟ پس چرا دوباره روی دست و پاهات نقاشی کردی پسرم؟
پاشو ببرمت حموم
هنوز تکلیفم رو نمیدونم
چکار کنم خدایا ادامه بدم یا نه؟
وقتی خودش میگه اینطوری صدام نکن
پس چکار کنم؟
تازه استحمام پوریا تموم شده بود و داشتم لباسهاش رو تنش میکردم که گوشیم زنگ خورد
بچه رو کنار بخاری نشوندم و پتوی باباش رو روش کشیدم
بشین تا بیام
گوشی رو از روی اپن برداشتم
اما تماس قطع شده بود
وای خدا نیما بود
یعنی چکارم داره؟ خیلی وقته که بهم زنگ نزده بود
شمارهش رو گرفتم
با اولین بوق جواب داد
_هیچ معلوم هست کدوم گوری هستی؟
حالا خوبه صبح تا شب، شب تا صبح تو اون خراب شده مدام گوشی به دستی
من که کارت دارم جواب نمیدی
لحن توهینآمیزش باعث شد اخمهام تو هم بره
خواستم متقابلا جوابی درخور بهش بدم و بگم حالا خوبه من چند دقیقه بعد جوابتو دادم
تو چی که هروقت زنگ زدم جواب که نمیدی هیچ تا یه روز بعدش هم خبر نمیگیری ببینی چکارت داشتم
اما منصرف شدم
با لحنی شرمنده جواب دادم
_ببخشید پوریا رو برده بودم حموم الان درش اوردم نمیدونستم ممکنه زنگ بزنی وگرنه گوشی رو دم دست میذاشتم
_خیلی خوب گوش کن چی میگم
فاکتور اون طلاهاتو داری؟
همچین میگه طلا انگار چیا هستند یه جفت گوشواره و یه حلقهست دیگه
_نه به خدا...
خودت که دیدی وقتی رفتیم خونهی خودمون هیچی از وسایلمون اونجا نبود مامانت همه رو ...
یهو چنان وسط حرفم پرید که کم مونده بود از شدت خشم فریاد بزنم و هرچی به دهنم میاد نثار اون مادرش کنم...
انگار دروغ میگم... هیچ معلوم نشد مامان بیشعور و بی انصافش چه بلایی سر تمام زار و زندگی و وسایل شخصیمون اورد
فقط مدارک شناسایی و عقدنامه مون رو دست خاله کبری امانت داده بود.
میون حرفم پرید
چقدر حرف میزنی تو...
یه کلام بگو ندارم... پس حاضر شو بیا سر کوچه منم تا نیمساعت دیگه میام باهم بریم اونارو بفروشیم ببینم چکار میتونم بکنم
بدون اینکه منتطر جوابم باشه تماس رو قطع کرد
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🎓 کارشناسی معتبر برای شاغلین
بدون آزمون
✨ ثبت نام ترم بهمن در دانشگاههای مورد تأیید وزارت علوم 🚀
✅ ثبتنام رسمی سازمان سنجش
فرم ثبت نام
https://mat-pnu.ir/5
ایدی پشتیبانی🆔
@hamrahanfarda_admin
برای پاسخ دهی بهتر به دلیل حجم زیاد پیام ها لطفا فرم ثبت نام را تکمیل کنید تا کارشناسان ما با شما تماس بگیرند
من ناز گلم یه #دختر_خوشگل روستایی که تو بچگی مادرمو از دست دادم و با پدر و مادربزرگم زندگی میکردم. پدرم چوپان بود که یه روز از بلندی زمین خورد و فلج شد
بعد از اون مجبور بودم که به جاش چوپانی کنم و از طریق فروش گوسفندامون زندگیمون رومیگذروندیم . تا اینکه یه روز خبر رسید یکی از زمین دارهای بزرگ روستا از شهر اومدن نوه پسریشون رو از یکی از دخترهای روستا زن بدن اما کسی اصلاً نمیدونست چرا این خانواده معروف به جای اینکه از شهر عروس بگیرن اومدن از روستا دختر انتخاب کنند. دخترهای روستا وقتی شنیدند که قراره از روستا دختر انتخاب کنند به ولوله افتاده بودند و هر کدوم دلشون میخواست که یه جوری خودشونو تو دل این خانواده جا کنند اما یه روز که من رفته بودم به حموم روستا #قرعه به نام من افتاد و خواهر داماد از بین همه دخترای روستا منو پسندید. راضی به این وصلت نبودم و مخالفت کردم ولی اونا پول خیلی زیادی به پدرم دادند و منو ازش #خریدن. بهم گفتن که این ازدواج موقته و بعد از ۲ سال طلاقم میدن. #شب_عروسی زیر چادر داشتم گریه میکردم با داماد که تنها شدم میخواستم فرار کنم اما داماد دم گوشم گفت میدونی برای چی تو رو انتخاب کردیم" بهت زده بودم. جذابیتش عجیب بود اما با حرفی که بهم زد داشتم پس می افتادم چون اون میخواست....😰😱👇
https://eitaa.com/joinchat/2642411885C4496ef5679
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
من ناز گلم یه #دختر_خوشگل روستایی که تو بچگی مادرمو از دست دادم و با پدر و مادربزرگم زندگی میکردم. پ
به جرئت میتونم بگم جز بهترین قلمهایی که تا الان خوندید😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤͜͡🥀
بےسَبَبنیستاَگَرعآدَتَشاِحسآنشُدهاَست
نَوهیِاَرشَدِسُلطآنِخُرآسآنشُدهاَست
🖤¦⇠#السݪامعلیڪیاعلیالنقی
#شهادت_امام_هادی
#ماه_رجب
@goftemansazan2
هدایت شده از تبلیغات گسترده پرگاس
ثروتمند ترین مرد تهران ناجی دختر معصوم و بیگناهِ میشه، و از پای سفره عقد با پیرمرد خِرفت...😱🙊😍
_دوشیزه مکرمه سرکار خانم #آیهمحمدی، برای بار آخر میپرسم: آیا به بنده وکالت میدهید شما را به عقد غلامرضا پاک نیت در بیاورم؟
نگاه دخترک، با نگرانی به در اتاق خیره است. هنوز منتظر راه نجاتی از این ازدواج اجباریست. نا امیدانه، زیر لب میگوید:
_بل...
هنوز حرفِ در دهانش تمام نشده که در با ضرب به دیوار کوبیده میشود. #سردار است، مردی که چند شب پیش از دست ولگرد های خیابانی نجاتش داده بود!
#سردار با حرص قدم به اتاق گذاشت و داد زد:
_عقد پدر و دختر مگه گناه نیست؟ این بند و بساط چیه راه انداختین؟
نگاه ناباورانه همه، روی مردی است که برای اولین بار میبینند. #سردار امان نمیدهد و بیرحمانه میتازاند:
_وقتی آیه، این پیر مرد رو جای پدرش میبینه، وقتی زوری نشسته اینجا، این عقد باطله!
صورت خندان #آیه، ذهن حضار را مسموم میکند. سردار بیپروا دست #عروس را میگیرد:
_عاقد خطبه رو از اول بخون، داماد عوض شده... بگین #سردارنیکزاد..🙊😵💫🤯
https://eitaa.com/joinchat/4148757541Ce9653630a7
#پارت15 اگه نبود لفت بده❌😐
ثروتمند ترین مرد تهران ناجی دختر معصوم و بیگناهِ میشه، و از پای سفره عقد با پیرمرد خِرفت...😱🙊😍
_دوشیزه مکرمه سرکار خانم #آیهمحمدی، برای بار آخر میپرسم: آیا به بنده وکالت میدهید شما را به عقد غلامرضا پاک نیت در بیاورم؟
نگاه دخترک، با نگرانی به در اتاق خیره است. هنوز منتظر راه نجاتی از این ازدواج اجباریست. نا امیدانه، زیر لب میگوید:
_بل...
هنوز حرفِ در دهانش تمام نشده که در با ضرب به دیوار کوبیده میشود. #سردار است، مردی که چند شب پیش از دست ولگرد های خیابانی نجاتش داده بود!
#سردار با حرص قدم به اتاق گذاشت و داد زد:
_عقد پدر و دختر مگه گناه نیست؟ این بند و بساط چیه راه انداختین؟
نگاه ناباورانه همه، روی مردی است که برای اولین بار میبینند. #سردار امان نمیدهد و بیرحمانه میتازاند:
_وقتی آیه، این پیر مرد رو جای پدرش میبینه، وقتی زوری نشسته اینجا، این عقد باطله!
صورت خندان #آیه، ذهن حضار را مسموم میکند. سردار بیپروا دست #عروس را میگیرد:
_عاقد خطبه رو از اول بخون، داماد عوض شده... بگین #سردارنیکزاد..🙊😵💫🤯
https://eitaa.com/joinchat/4148757541Ce9653630a7
#پارت15 اگه نبود لفت بده❌😐
زن مردی شدم که میپرستیدم اما به طرز عجیبی من حامله رو از خونش بیرون کرد حالا منی که برای بستری شدن تو بیمارستانی که از قضا رئیسش شوهرم بود التماس میکردم، دید و با کاری که کرد...🤭✨🔥
https://eitaa.com/joinchat/4148757541Ce9653630a7
کیسه شاباشهامون را جاری وسطیم دستش گرفته بود خودش را به زور اون وسط جا داده بود بگه اینجا همه کاره ام هر چی شاباش میگرفتم مینداختم تو کیسه اما اخر شب کیسه شاباشها را پیچوند بعد از عروسی بهش گفتیم شاباشها را بده
گفت...
https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
░▒▓█ ناباوران،نابارورن █▓▒░
🤱🏻حسرتشنیدنکلمهمامانتودلتنمونه🤱🏻
https://survey.porsline.ir/s/25iIXapM
❌چرا IVF یا IUI
❌چرا تخمک اهدایی
❌چرا اسپرم اهدایی
❌چرا آمپول های هورمونی
❌چرا قرص های هورمونی
✅یک درمان خانگی
✅بدون عوارض و حساسیت
✅درمان ریشه ای و گیاهی ارگانیک
✅دارای مجوز «سازمان غذا و دارو» کشور
✅دارای مجوز «پژوهشکده گیاهان دارویی جهاد دانشگاهی» تهران
🔆هیچ فرقی بین تو و بقیه نیست فقط باید شروع کنی و قدم اول رو برداری🔆
🔴الکی نیست که بهشت زیر پای مادران است🔴
🙅🏻♀️این حق رو از خودت نگیر🙅🏻♀️
📣لینک کانال:
https://eitaa.com/joinchat/40371144Caba4349334
.
تصاویری از حجم هولناک ویرانی اماکن مسکونی غزه
🔹تصاویری از شهر غزه منتشر شده که حجم هولناک ویرانی در پی حملات هدفمند صهیونیستها را نشان میدهد.
#دشمن_شناسی
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen