eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.6هزار دنبال‌کننده
784 عکس
404 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌بهش گفتم راضیم شهید بشی ولی الان نه؛ تو هنوز جوونی تو جواب بهم گفت: لذتی که علی اکبر از شهادت برد حبیب ابن مظاهر نبرد!🕊 🌷شهید محمد حسین محمد خانی🌷 روزتون شهدایی و مملو از دلتنگی برای شهدا 💔 🦋🦋🦋
13.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥خاطره‌ای از شهید مدافع‌حرم در حرم مطهر علیه‌السلام 📀به روایت دوست شهید🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️.... ... ✨خدایا با وسیله آمدیم، تا اجابت کنی با حسین ♥️ ت آمدم....😭 حرف قلبمو باید بگم بهت،، دست من که نیست اگه هستم عاشقت،،، آرزومه که بغلم کنی خودت..😭 «عزیزم، عزیزم، عزیزم‌حسین♥️» ......♥️): 🦋🦋🦋
هدایت شده از انتقال
آهای اهل زمونه دلم داره بهونه | ذاکر - @imam_Hussein313.mp3
2.68M
آهای اهل زمونه ، دلم شده دیوونه با نوای ملکوتی آ سید جواد ذاکر ره التماس دعای فرج و شهادت یا علی مدد
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_، 196 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌ال
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) از کاری خیری که خدا قسمتم کرد، خیلی راضیم، یه حس خوشی دارم، دلم هوای حرم شاهچراغ رو کرد، ایکاش مزاحمتهای هومن و سخت گیریهای علیرضا نبود، من الان از خانم شمسی، یه دو ساعت مرخصی میگرفتم میرفتم حرم، یه زیارت میکردم، میومدم، توی همین فکر بودم، گوشیم زنگ خورد، نگاه کردم به صفحه گوشی، از خونه زنگ زدن، جواب دادم الو بفرمایید صدای مامان اومد سلام مریم جان یه زحمت داشتم برات وااای مامان این حرف رو نزنید کدوم زحمت، شما هر چی بخواهید رحمتِ قربونت برم دخترم، این پدر مادرمن حکم کردن، ما رو ببرم حرم شاهچراغ میتونی اجازت رو از خانم شمسی بگیری بیای کمک کنی اینها رو ببرم یه زیارت کنن بله که میتونم، خودم بیام، یا میاید دنبالم نه خودت بیا، ان‌شاالله که طوری نمیشه، تا تو. میای منم پدر مادرم رو آماده کنم باشه آمادشون کن من الان میام رفتم سالن، پیش خانم شمسی، در خواستم رو. گفتم بهم. گفت، برو التماس دعا، اگرم امروز نیومدی، اشکالی نداره، چون کار عقب افتاده که نداریم، برو راحت باش خوشحال از اینکه خدا من رو به خواسته‌ام رسوند، حاضر شدم، خدا حافظی کردم، اومدم خونه، مادر شوهرم دو تا ویلچر هارو گذاشته توی حیاط، از پله رفتم بالا، توی ایون، در اتاق رو باز کردم سلام، بریم سلام به روی ماهت، اومدی مادر بله، به خانم شمسی گفتم برم، گفت امروز رو کلا نمیخواد بیای _بدش که نیومد؟ نه، اخه کاری هم نبود، یه سری رو دوختم قراره بیان ببرن، یه چند تا باید بیان پرو کنن _پس بیا کمک کن اول مادر جون رو ببریم پایین بشونیم توی ویلچر، بعد بیایم بابا جون رو ببریم _چشم دو تایی زیر بغل مادر جون رو. گرفتیم، اروم اروم اوردیم از پله ها پایین نشوندیم توی ویلجر، بابا جون رو هم اوردیم، بیچاره مادر شوهرم کمر درد که داره اینهارو کمک کرد اوردیم، کمرش از درد صاف نمیشه، رو. کردم به مادر شوهرم حیاط و ایون که بزرگن چرا یه گوشه اش رو. مخصوص ویلچر درست نمیکنید، از پله اوردن پایین اونم ما خانمها که قدرت بدنیمون پایین، هم خطر ناکه هم برامون مضر هست چه میدونم، تا الان به فکرمون نرسیده بود، ولی خوب گفتی، به حاج رضا میگم درست کنه یه پیشنهاد دیگه هم دارم جانم بگو برای پدر مادرت ویلچر برقی بگیرید این‌طوری خودشونم میتونن بیان بیرون، مخصوصا بابا بزرگ که حالشم بهتره نمی دونم والا، تا به حال بهش فکر نکردم، حالا ببینم چی میشه... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
پهلونای دو عالم | ذاکر - @imam_Hussein313.mp3
5.11M
پهلوونهای دو عالم، اسیر یک پهلوونند با نوای ملکوتی آ سید جواد ذاکر ره التماس دعای فرج و شهادت یا علی مدد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_197 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) ویلچر بابا جون رو مامان برداشت، منم ویلچر مادر جون رو میبرم، باباجون گفت مرضیه بابا خسته میشید، مارو با ماشین میبردی؟ _نه بابا جون یک ربع راه بیشتر نیست، ارزش ماشین گرفتن نداره، این‌طوری شماها هم بیشتر بیرون رو. میبینید، رسیدیم حرم، رو. کردم به مادر شوهرم با اجازتون من برم وضو بگیرم، یکم تو حرم خلوت کنم برو عزیزم التماس دعا، ولی یک ساعت دیگه بیا، ظهر حاجی میاد غذا میخواد چشم مامان وضو گرفتم، چشمم افتاد به حرم آقا، نا خود آگاه اشکم سرازیر شد، زیارت کردم، سرم رو. گذاشتم روی شبکه‌های ضریح، با گریه، زمزمه کردم یا سید احمد ابن موسی کاظم علیه السلام، من یه دختر شیعه یتیم هستم، شوهرم رو که خیلی دوست داشتم به تازگی از دست دادم، ببخشید مصیبتهای شما خیلی بیشتر از اون چیزیِ هست که در تصور ادم بگنجه، منم از شرایطم گله ای ندارم، خدا روشکر میکنم، یه خواهش ازتون دارم. من مجبورم بر گردم زادگاهم باید با برادر و زن برادرم زندگی کنم، زن داداشم من رو دوست نداره، میدونم اگر برم خیلی اذیتم میکنه ولی من چاره ای ندارم، چون به جز اونجا جای دیگه ای ندارم که برم، شما پیش خدا آبرور داری از خداوند برای من صبر و حلم بخواه. برام دعا کن طاقتم در مقابل نا ملایمتهای زن داداشم بالا بره، به شوهرم قول دادم صبور باشم، دعا کن پیشش شرمنده نشم، سرم رو از شبکه‌های ضریح برداشتم. ایستادم به نماز برای پدر مادرم و احمد رضا هرکدوم جدا گانه نماز خوندم، به دلم افتاد یه زیارت عاشورا هم بخونم، بعد از زیارت عاشورا دعای توسل هم خوندم، برای حاجت خودم شفای همه مریض‌ها مخصوصا شفای همسر خانم تقی پور دعا کردم، کتاب دعا رو گذاشتم سر جاش اومدم. پیش مادر شوهرم، دیدم کنار پدر مادرش ایستاده مشغول نمازِ، نمازش تموم شد، رو. کرد به من بریم مریم جان باشه بریم بابا جون و مادر جون رو با ویلچر اوردیم خونه، بوی آبگوشت خونه رو بر داشته، من که حسابی گرسنه هستم، بعد از ناهار، رفتم اتاقم، خیلی وقته که درست و حسابی تمیزش نکردم، خونم رو مرتب کردم، تا غروب مشغول نظافت و جمع و جورکردن هستم، از خستگی خواب چشمم رو گرفت، هر طوری بود خودم رو نگه داشتم اذان گفتن نمازم رو خوندم، رفتم اتاق مادر شوهرم مامان، من اصلا گرسنم نیست میرم بخوابم، من رو برای شام بیدار نکن با شه عزیرم برو بخواب رفتم اتاقم روی تخت دراز کشیدم، همچین چشم، هام رو. گذاشتم روی هم از خستگی خوابم رفت. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزی جوانی را دیدم که در کمال ادب سمت حرم اباعبدالله آمد و سلام داد و من نیز جواب سلام امام حسین به آن جوان را شنیدم. از جوان پرسیدم چه کرده ای که به این مقام رسیدی درحالیکه من پانزده سال است امام جماعت کربلا هستم و جواب سلامم را نمی شنوم؟ جوان پاسخی داد که تمام بدنم شروع به لرزیدن کرد😨 https://eitaa.com/joinchat/1960640682C4ba40e21a9
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_198 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) با صدای دیرت نشه پدر شوهرم از خواب بیدار شدم، اول فکر کردم توی اتاقم داره صدام میکنه، یه کم که به خودم اومدم متوجه شدم، از پشت در داره میگه دیرت نشه، از تخت خواب اومدم پایین، خوآب الو در رو باز کردم سلام بابا سلام دخترم مگه تو ساعت هشت صبح امتحان رانندگی نداری زدم توی صورتم واااای بابا دیدی خواب موندم نه یه ربع وقت داری زود حاضر شو بریم سریع یه آب به صورتم زدم، حاضر شدم، نشیتیم توی ماشین، پدر شوهرم لبخندی زد گفت فکر کردم پشیمون شدی نمیخوای امتحان بدی کش دار گفتم نه آقا جون یک ماهه دارم میرم آموزش هر روز مزاحم شما شدم، حالا پشیمون شم سر چرخوند سمت من با خنده گفت شوخی کردم دخترم، میخواستم ببینم چی میگی رسیدیم محل امتحان، از ماشین پیاده شدم، جناب سرگرد اسم من رو خوند، نشستیم توی ماشبن امتحان، هر کاری گفت بکن انجام دادم، برام زد قبول، خدای من نمی دونم از خوشحالی باید چیکار کنم، دلم میخواست فریاد بزنم، از جناب سرگرد سوال کردم ببخشید، گواهینامه‌مون کی به دستمون میرسه از یک ما تا چهل روز، پست میاره در خونتون _ممنون اومدم نزدیک پدر شوهرم، دست خودم نبود، از خوشحالی دستس رو گرفتم تکون دادم قبول شدم بابا قبول شدم به سلامتی دخترم، ماشاالله تو خیلی باهوشی من میدونستم دفعه اول قبول میشی، فقط شیرینی قبولی ما یادت نره چشم بابا حتما، حتما سوار ماشین شدیم، رو. کردم به پدر شوهرم بابا شیرینی فروشی دیدی نگه دار بریم پایین دو تا جعبه شیرینی بخریم، یکی برای خونه، یکی هم من ببرم برای آموزشگاه چشم دخترم، الان میبرمت یه شیرینی فروشی که کارشون حرف نداره... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🔺🔺🌹 دعای شب آخر شعبان و شب اول رمضان..... ☝️☝️☝️☝️🙄☝️🤔🤔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدرم ، پرستوی مهاجر ، پدرم ، لاله ی زخمی و پر پر شده 🥀💔 دلم تنگ نگاه پر ز مهر توست 🖤😔 دعا کن شهادت در رکاب مولا نصیبم گردد🙏🏻🌷🕊 تا روی شما را دوباره ببینم😔⛈ التماس دعای فرج و شهادت یا علی مدد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عــاشــــقــــــان؛🌸🍃 وقــــــت نـــــمـــاز اســـت🌸🍃 اذان مـــیـــــــگــــویـــــنــد🌸🍃 ◽️حضرت زهرا "سلام الله علیها می‌فرمایند: "فجَعلَ اللهُ الایمانَ تَطهیراً لَکم مِنَ الشِّرکِ، وَ الصَّلاةَ تَنزیهاً لَکم عَن الکِبرِ" 🌷خدای تعالی ایمان را برای پاکیزگی از شرک قرار داد، و نماز را برای دوری از تکبر و خودخواهی! 📚احتجاج‌طبرسی‌_ج¹_ص²⁵⁸ ...🕌 📿 🤲⚘.‌‌. 🦋🦋🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_199 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) کنار خیابون پارک کرد، رو. کرد به من پیاده شو بریم اینجا بخریم، یه جعبه یک کیلویی برای خونه خودمون، و یه جعبه دوکیلویی شیرینی برای آموزشگاه خریدم، من اموزشگاه پیاده شدم، پدر شوهرمم با یک کیلو شیرینی رفت خونه، خانم شمسی تا چشمش افتاد به جعبه شیرینی با خنده گفت، بچه‌ها یه دست قشنگ بزنید، بچه‌های شروع کردن به دست زدن، خانم شمسی رو به من گفت، تبریک میگم قبول شدی، لبخند پهنی زدم خیلی ممنون، بله یکی از بچه‌ها گفت توی چی قبول شدی؟ گفتم امتحان رانندگی زد زیر خنده گفت اول که جعبه شیرینی دستت دیدم فکر کردم ازدواج کردی هردو زدیم زیر خنده نه بابا ازدواج کجا بود، رانندگی قبول شدم یکی از کارآموزها سوال کرد دفعه چندمت بود که قبول شدی؟ _دفعه اول _خوش به حالت خواهر من سی و چهار بار رفت، هر بارش قبول نشد، وقتی خواست برای سی و پنجمین بار بره، داداشم نگذاشت، گفت تو پشتکارت خوبه ولی هوش خوبی نداری سالن شد بمب خنده شیرینی رو بین بچه‌ها پخش کردم، رفتم اتاق خیاطی، صدای زنگ تلفن بلند شد، گوشی رو برداشتم الو بفرمایید سلام مریم خانم سلام خانم تقی پور حالتون خوبه ممنون عزیزم، ببخشید از بیمارستان زنگ زدن، یه کلیه که به گروه خونی همسرتون میخوره پیدا شده، من شرمنده ام مریم خانم، باید پول واریز کنم چشم، چقدر بریزم براتون مبلغی رو. گفت من یه مقدار بیشتر برات واریز میکنم که اگر برای دارویی چیزی لازم شد پول داشته باشی مریم جان، ان شاالله خدا خیر دنیا و آخرت بهت بده، ان شاالله خدا به مالت برکت بدت ممنون خانم تقی پور شما لطف دارید، الان میرم براتون کارت به کارت میکنم. اومدم توی سالن، رو. کردم به یکی از کار آموزها که سنش تقریبا سی یا سی‌و پنجِ گفتم من باید یه پولی رو برای کسی کارت به کارت کنم، میتونید با من بیاید اگر خانم شمسی اجازه بده، بله میام ایشون اجازه میدن، ولی برای اطلاعشون تا من میرم بهش بگم، شما هم حاضر شو به خانم شمسی گفتم، با هم رفتیم پول رو برای خانم تقی پور کارت به کارت کردیم و برگشتیم آموزشگاه... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ قسمتی از پارت آینده رمان👇👇 وااای مریم اصلا این پسر هیچی کم نداره از فهم و شعور، از شغلش از تیپ و قیافه که دیگه نگم برات، اینقدر به دلم نشست که با خودم گفتم، نکنه براش شرط بزارم پشیمون شه بره، از پیامش خنده‌ام گرفت، نوشتم براش _عاشق شدی یا هول ازدواجی? _از تو چه پنهون هر دوش، اولا که نوزده سالمه، تو روستا همه دخترهای هم سن من شوهر کردن بعضی‌هاشون یکی یا دوتا بچه دارن دوما امید یه پسر همه چی تمومه میخوای عاشقش... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ شعرخوانی اشک‌آلود هر که را صبح نیست شام مرگ هست بی شهادت با خسران چه فرقی میکند💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_200 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) دلم شور همسر خانم تقی پور رو میزنه، نمی دونم حالش بهتره یا نه ، شماره گوشیش رو. گرفتم، جواب داد الو سلام مریم جان حالت خوبه سلام ممنون، حال همسرتون چطوره؟ الحمدولله فعلا که توی این یک ماه عملش همه چیش طبیعی هست، روز به روزم داره حال عمومیش بهتر میشه خب، خدا رو شکر خیلی خوشحال شدم، ان شاالله از این بهتر هم میشن من جون شوهرم رو. مدیون شما هستم، واقعا به ما لطف کردید این چه حرفیه خانم تقی پور جون رو خدا میده، خودشم میگیره، من یه واسطه بودم، اونم لطف خدا شامل حالم شد، به دلم انداخت خرج پیوند کیله همسرتون رو بدم، همه‌ش از خود خداست منم خدا رو شکر میکنم، که واسطه خیر بی منتی مثل شما سر راه ما قرار داد خواهش میکنم، شما لطف دارید، سلام من رو به همسرتـون برسونید ممنون عزیزم بزرگواریت رو میرسونم بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم نگاه کردم به ساعت دوازده ظهره، کش و غوصی به بدنم دادم، از پشت چرخ بلند شدم، برم وضو بگیرم، که اذان گفتن، فوری نماز اول وقتم رو بخونم، صدای مادر شوهرم به گوشم خورد، اومدم سالن سلام مامان، چی شده اومدید اینجا؟ سلام عزیزم، مادر جون گفت، برو مریم رو ناهار بیار خونه اومدم ببرمت آخی عزیزم، حالشون خوبه آره خوب خوبن، دیگه گفتن بیام تورو ببرم منم نه توی حرفشون نیاوردم خوب کردید الان حاضر میشم میام رو کردم به خانم شمسی ببخشید من ناهار میرم، یک ساعت دیگه میام اگر پرو نداریم، دیر تر هم اومدی اشکال نداره نه امروز پرو نداربم خب دیگه به خیال راحت برو خدا حافظی کردیم اومدیم بیرون، مادر شوهرم رو کرد به من امروز مادرم. گفت، من هوس آش رشته کردم، ناهار آش درست کن، برو مریم رو هم بیار، من اونجا نگفتم، فکر م دم یه وقت دلشون بخواد آخی چقدر مادرتون مهربونن، البته بابا هم خیلی خوبه، اینها هر دوشون خوبن رسیدیم در حیاط دیدیم پست چی داره زنگ میزنه، مامان گفت بله آقا بفرمایید _صاحب این خونه شمایید _بله اقا یه نامه گرفت طرف مادر شوهرم بفرمایید نامه دارید نامه رو. گرفت، رو. کرد به من بیا برای توعه، گیرنده اسم تورو نوشته یه لحظه به خودو. گفتم حتما کار الهه است خواسته مثلا من رو غافلگیر کنه، نامه رو. گرفتم، پشت پاکت رو خودنم، عه فرستنده زده از شیراز، مادر شوهرم کلید انداخت د. حیاط رو باز کرد، داخل شدیم، نامه رو باز کردم، یه نگاه کلی به نامه انداختم، پایینش نوشه، از طرف کسی که خیلی دوستت دارد، هومن زیر لب گفتم، لا اله الاالله، این پسر تا یه شر بدی درست نکنه دست بردار نیست... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طاعات و عبادات قبول درگاه حق همراهان گرامی🌸 التماس دعااا فراااااااوان 🥺
می گویند هر وقت آب می نوشی بگو یا حسین(ع)،   این روزها که آب می بینی و نمی نوشی آرام بگو یا اباالفضل(ع)💚
⁉️ همسرم یک ساله فوت کرده است و از وی یک فرزند دارم، پدر زنم بارها مرا تهدید به گرفتن مهریه همسرم کرده است که مهریه اش 150سکه است، با وجود اینکه کارگری ساده هستم وقدرت پرداخت مهریه را ندارم آیا پدر زنم حق شکایت دارد و اگر در دادگاه حاضر نشوم حکم جلبم صادر می شود؟ پاسخ عجیب مشاوره حقوقی به این سوال😱👇 https://eitaa.com/joinchat/612761728Ce9bbd3abd4
هر شهید کربلایی دارد که خاکِ آن کربلا، تشنه‌ی خون اوست و زمان، انتظار می‌کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد؛ و آن‌گاه خونِ شهید، جاذبه‌ی خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود..! روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودنِ آن هیچ راهی جز، شهادت وجود ندارد..:) شهادت آرزومه🖤🕊💚🌷 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_201 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مادر شوهرم نگاهی توی صورتم انداخت چی شده مریم، چرا رنگ و روت پرید؟ نفس بلندی کشیدم _چیزی نیست مامان _مربوط به این نامه میشه، نامه از طرف کی هست؟ لبم رو گاز گرفتم از طرف این پسره بی‌شعور هومن زد پشت دستش واای چه بچه نفهمی هست، حالا چی نوشته _من پایین نامه رو که نوشته هومن خوندم، متنش رو نخوندم نمیدونم چی نوشته _اگر علیرضا بفهمه قیامت به پا میکنه، بعدم میره سراغش، وااای چه دل‌شوره‌ای به دلم افتاد ببخشید مامان واقعا متاسفم نه دخترم تقصیر تو که نیست، حالا نامه رو بزار کنار بیا بریم، پدر مادرم منتظر تو هستند ناهار بخوربم _باشه بریم نامه رو نخونده گذاشتم توی کیفم، رفتیم توی اتاق، سلام گرمی به بابا جون ماماجون کردم، جواب گرمتر شنیدم، سفره انداختیم، مادر شوهرم یه بشقاب برام کشید، ولی من اشتهام کور شد، انگار گلوم رو قفل کردن، یه ملاقه از آشم رو برگردوندم توی دیگچه، بقیه‌اش رو به زور، بازی بازی کردم، خوردم، مادر جون رو کرد به من چرا نمی‌خوری دخترم تو که آش رشته خیلی دوست داری لبخندی زدم الان اشتها ندارم، یه کم با شماها خوردم، که به تنتون بچسبه، ان شاالله عصر میخورم. همه ناهار خوردن، سفره رو. جمع کردم، ظرفها رو شستم، کیفم رو برداشتم، نشستم روی مبل، نامه رو باز کردم سلامی چو بوی خوش آشنایی ببخشید مریم خانم، شما همه پل‌های ارتباطی رو به روی من بستید، من چاره‌ای جر اینکه با نامه حرفم رو به شما بزنم نداشتم. از همون روز اول که خواهرم هانیه رو آردم آموزشگا چششم افتاد به شما مهرتون به دلم افتاد، و تعریف های هانیه از شما دلیل بر مزیت شد، که علاقه ام به شما بیشتر بشه، هر بارکه میخواستم بیام نزدیکتون تا بهتون پیشنهاد آشنایی بدم، کسی همراهتون بود و نمیشد، من بیست و هشت سالمه، مدرک حسابداری دارم، و در یه شرکت، با سمت حسابداری مشغول کار هستم، سربازی رفتم، یه آپارتمان هشتاد و پنج متری هم دارم، ماشینمم، که خودت دیدی، اگر مایل باشید یه مدتی با هم مکالمه تلفنی داشته باشیم، گاهی با هم بیرون بریم، اگر اخلاقهامون بهم خورد، به خونواده‌هامیگیم، بنده میام خواستگاری رسمی، و ازدواج کنیم عصبی نامه رومچاله کردم، زیر لب گفتم... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤 استاد 🔻بچه ها را به مفاهیم دینی عادت بدید! 🔖 آیا عبادت از روی عادت کار غلطی است؟ 👼🏻کانال واحد کودک مؤسسه مصاف (قندِ عسل) 👼🏻 @ghandeassall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا ✨مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً ۚ إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ صبح بخیر😊🌹
روی مبل دراز کشیدم خواب چشمم رو گرفت، باصدای گرپی که از توی حیاط اومد از خواب پریدم تیز اومدم در هال رو باز کردم، پسر معتاد کفتر باز همسایه پشتی یه کفتر دستش جلوی در هال، از ترس خواستم داد بزنم ولی انگار صدام توی گلوم خفه شد، ترسيده هاج واج نگاهش کردم ببخشید آبجی کفترم افتاد تو حياطتتون اومدم بردارم رفت سمت در حیاط، در رو باز کرد رفت بیرون صدای مینا اومد چیکار داشت این پسره؟ متوجه حضورش وسط حیاط شدم دستم رو گذاشتم روی قلبم گفتم خیلی نفهم و بی شعوره، میگه کفترم افتاده تو حیاطتون نیش خند زهر داری زد چرا سرت لخته ؟بی حجاب بودی جلوش تازه متوجه شدم من از ترسم که این صدای گرپ چیه همینطوری بدون روسری و حجاب در هال رو باز کردم.. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ قسمتی از اینده رمان حرمت عشق👆👆 سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a