eitaa logo
دشت جنون 🇵🇸
4.3هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
830 ویدیو
2 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 عباسعلی بچه دولت آباد اصفهان بود ، حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت ، تک فرزند خانواده هم بود . زمان جنگ اومد و گفت : مامان میخوام برم جبهه مادر گفت : عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری ؟ عباسعلی گفت : امام گفته . مادرش گفت : اگه امام گفته ، برو عزیزم ... عباس اومد جبهه خیلی ها می شناختنش گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته اما خودش گفت : اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست . گفتند : آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه... بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند . یه روز شهیدخرازی گفت : چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن ، پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود . قبل از رفتن ، حاج حسین خرازی خواستشون و گفت : به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید . فقط پل رو منفجر کنید و برگردید . اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره... ... 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته... اونایی که برگشته بودند گفتند : نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم ، تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد... زمزمه لغو عملیات مطرح شد . گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده پسر عموی عباسعلی اومد و گفت : حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید... عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی ، سر هم نداشت ، پسر عموی عباسعلی اومد و گفت : این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه... اسرای عراقی میگفتند : روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند... جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند . گفتند به مادرش نگید سر نداره ، وقت تشییع ، مادر گفت : صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال . نمیشه... مادر گفت : بخدا قسم نمیذارم . گفتند : باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین یهو مادر گفت : نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره گفتند : مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت : پس میخوام عباسمو ببینم... مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن ، پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد و خم شد رگهای عباس رو بوسید . مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد... 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 پیش از پیروزی انقلاب، من و مهدی در دبیرستان، فعالیتهای مبارزاتی می کردیم. یکی از دبیرها که به رژیم وابسته بود، متوجه فعالیتهای من شد و به پلیس خبر داد. روزی مرا به همراه فرزند یکی از روحانیون دستگیر کردند. در کیف من تعدادی از اعلامیه های امام راحل (ره) وجود داشت که اگر به دست مأموران می رسید، اسباب گرفتاری جدی می شد. دلهره و نگرانی لحظه ای مرا تنها نمی گذاشت. واقعاً نمی دانستم که این کیف را چطور نیست و نابود کنم، در همین افکار بودم که ناگهان شخصی از دور رسید و در حالی که می دوید، کیفم را از دستم ربود و رفت. مأموری که همراهمان بود برای اینکه ما فرار نکنیم، به او توجهی نکرد. خلاصه چون مدرکی علیه ما نیافتند پس از بازخواست و مختصر برخوردی، ما را آزاد کردند. بعدها فهمیدم که آن شخص از طرف مهدی آمده بود تا مدارک را از من برباید و نجاتم دهد. 🌹 @dashtejonoon1🥀🌴
🇮🇷🌹🕊🇮🇷🕊🌹🇮🇷 از وقتی اسمش رفت توی لیست کاندیداهای ریاست جمهوری خیلی ها منتظر بودند ببیند این سید اولاد پیغمبر در مناظره‌، خودش را چطور نشان خواهد داد. آیا چیزی در چنته هدفهایش جا داده است که روی حرفهایش بشود حساب باز کرد! آیا در حرفهایش از کلمه باید کمک می گیرد و از زیر باز مسئولیت هایش در می رود و یا با کلمه (می توانیم) مُهر تایید بر شعارها و هدف هایش می زند. خیلی ها منتظر بودند ببیند در حرفهایش تحصیلات بالا درجه افتخارش است و یا عمل جهادی اش! وقتی در سابقه اش اراده را جستجو می کردند به جاهای خوبی می رسیدند. تولیت آستان مقدس امام رضا علیه السلام چند سالی می شد که اسمش را لایق دانسته و پای کارش را در حرم مطهر بند کرده بود. زائرها طعم تدابیر خوبش را در آسایش رفاه بیشتر حال زوار دیده بودند. از وقتی رئیس تولیت شده بود اوضاع حرم سر و سامان بهتری گرفته بود. حال کارکنان و خدمه ها هم رو به سامان گذاشته بود. رفقایش می دانستند حاج آقا خیلی با اسمش کار ندارد و اهل صندلی و پست و مقام نیست. رفقایش درک کرده بودند که انقلاب اکنون در پیچ های تاریخی اش احتیاج به مردی دارد که هدف را خوب بشناسد و مثل موشک سریع و سیر خودش را به محل مورد نظر برساند تا دشمن آنجا برای اهدافش چتر باز نکند. رفقایش می دانستند فرمان دولت احتیاج به دستهایی با اراده قوی دارد تا بتواند مملکت را از کنار دره خود باختگی عبور دهد. رفقایش می دانستند قارچ سمی مافیا دارد توی کارخانه ها و تولیدی های ما هاگ پخش می کند تا چرخ تولید را یکی یکی کُند کند و از کار بیاندازد. رفقایش می دانستند مافیا دست به یکی کرده است تا سفره مردم تنگ تر از قبل شود. دوستانش می فهمیدند عده ای پای کار ایستادند تا زنگ زدگی را به جان پایه بلند پرچم امید بیاندازد. رفقایش می دانستند بعد از حاج قاسم، رهبری نیاز به دست راستی چون او دارد. رفقایش می دانستند انقلاب کار انقلابی می خواهد نه حرف عاریتی! بنابراین دلایلی خوبی یافته بودند تا او را قانع کنند و کمکش کنند که او به ظاهر روی صندلی ریاست تکیه دهد و از لحاظ قانونی دستش برای کار خیر باز شود. ... ارسالی از اعضاء 🇮🇷 @dashtejonoon1🥀🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 یاد باد یاد جبهه ها یاد دفاع مقدس ارسالی از اعضاء شادی روح و و سلامتی رزمندگان 8 سال دفاع مقدس 🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
🍀🕊🌴🕊🌴🕊🍀 امروز سالروز طلوع چند آسمون نشین شهرستانمونه تولدتان مبارک 🌼 بسیجی سیف اله پورپیرعلی 🌺 (قدمعلی) 🌼 بسیجی مرتضی پورقاسمیان 🌺 (رجبعلی) 🌼 بسیجی حجتی 🌺 (غلامرضا) 🌼 بسیجی عباس مهدیه 🌺 (محمدعلی) 🌼 بسیجی ناصحی 🌺 (احمد) 🌼 بسیجی محمدعلی درویشعلی 🌺 (حسنعلی) 🌼 سرباز درویش عباسی 🌺 (یداله) 🌼 سرباز خان بابا ناصری 🌺 (علی بابا) 🌼 جهادگر بهزاد سلیمانی 🌺 (قنبرعلی) 🌴 @dashtejonoon1🍀🕊
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 🌹 بسم رب الشهداء والصدیقین 🌹 🌷 سلام بر مردان بی ادعا 🌷 خوشا آنانڪ جان را می‌شناسند طریق عشق و ایمان را می‌شناسند بسے گفتند و گفتیم از را مے شناسند 🕊 🌹 تمام این" لحظہ ها" ✨بهانہ است باور ڪن براے خرید نگاهت ، دلم خورشید را هم پس مے زند باور ڪن ... ✍️ امروز سالروز عروجتان است 🕊 🌹 والامقام 🌹شهرستان نجف آباد 🌹ڪہ در چنین روزی 🌹 آسمانی شده اند 🌹 این والامقام محل تولد و یا قبور پاڪ و مطهرشان در شهرستان نجف آباد است ڪہ در معرفے ایشان محل مزار ذکرمی گردد : ✍️ 🌹 سردار مجید جاری (عشقعلی) ـ ۱۹ ساله - نجف آباد 🌹 سردار حمید هنرمند (یوسفعلی) ـ ۱۸ ساله - نجف آباد 🌹 سردار محمدعلی یوسفی (فتح اله) ـ ۱۹ ساله - نجف آباد 🌹 سردار محمد حسن بارفروش (حسینعلی) ـ ۲۴ ساله - نجف آباد 🌹 سردار عباس سراج (اسماعیل) ـ ۳۰ ساله - نجف آباد 🌹 سالگرد 🌹آسمانی شدنتان 🌹 مبارڪ باد ... 🕊 🌹 🕊 🥀 @dashtejonoon1🥀🕊
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 💠 قرار شبانه روایت است که : هر زمان جوانی دعای فرج مهدی (عج) را زمزمه کند، همزمان امام زمان دستهای مبارکشان را به سوی آسمان بلند می کنند و برای آن جوان دعا می فرمایند . پس زمزمه می کنیم دعای فرج را به نیابت از تمام 🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 🌸بسم الله الرحمن الرحيم🌸 🌸الـهي عَظُمَ الْبَلاءُ 🌸 وبَرِحَ الْخَفاءُ 🌸وانْكَشَفَ الْغِطاءُ 🌸 وانْقَطَعَ الرَّجاءُ 🌸وضاقَتِ الاْرْضُ 🌸ومُنِعَتِ السَّماءُ 🌸واَنْتَ الْمُسْتَعانُ 🌸 واِلَيْكَ الْمُشْتَكى 🌸 وعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ 🌸اللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد 🌸اولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ 🌸 وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم 🌸ففَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريبا 🌸 كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ 🌸يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ 🌸اكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ 🌸وانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ 🌸يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ 🌸الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 🌸ادْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني 🌸السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ 🌸 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل 🌸يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ 🌸بحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ 🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 @dashtejonoon1 🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 🌓 ❤️ از هامون نیاز جاماندگان حقیقت، تا کاروان رفتگان سرخ جامه، هزار افسوس به رنگ تنهایی نوشته اند. از مرز ارزش های بشر جدید تا سه راهی کربلای ایران، هزار امید به نام ولایت نگاشته اند. من، غم تنهایی و فراق تو را ای برادر ، به دامن مولایم می برم و سر به سجده گاه محراب ابرویش، دریا دریا اشک می ریزم و اوست تسکین من. ای 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴 شب تو تو بگو عاقبت شما 🌹 به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷 🌴 @dashtejonoon1🕊🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 🍀 🍀 امروز برابر است با : 🗓 7 خردادماه 1403ه.ش 🗓 18 ذی القعده 1445 ه.ق 🗓 27 مه 2024 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 ای برآورنده ی حاجت ها 🔸صفحه 275 🔸جزء 14 جهت سلامتی و و هدیه به روح 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
أصابَ مُتَأنٍّ أو كادَ، أخطَأ مُستَعجِلٌ أو كادَ كسى كه با آرامش كار كرد به مطلوب رسيد، يا بدان نزديك شد. شتابكار به خطا رفت، يا بدان نزديك شد 📚 غررالحكم حدیث 1290 @dashtejonoon1
🌹💐🥀🌴🥀💐🌹 💐 توصیه ای دارم به همه افرادی که در هر پست و مقام و به هر شكلي فعاليت دارند ، اینکه به فعاليتهاي خود ادامه دهيد اما مواظب باشيد كارهاي شما حساب شده و با اصول و معيارهاي اسلامي و جمهوري اسلامي مطابقت كند و خداي ناكرده بر اثر اشتباهات حزبي و حساب نشده و ناآگاهانه موجبات بدبيني را فراهم نكنيد . 🌹 🕊 🌹 🌹 🌺 @dashtejonoon1💐🌼
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 از پرسیدند: بهترین دعا چیست؟ گفت: ... گفتند: خب عاقبت بخیری که بهتر است گفت: ممکن است کسی عاقبت بخیر شود ولی نشود، ولی کسی که بشود حتما عاقبت بخیر هم میشود... شادی روح و و سلامتی رزمندگان 8 سال دفاع مقدس 🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 یکی از روزها که پیدا نکرده بودیم، به طرف هجوم بردیم و بنا بر رسمی که داشتیم، دست و پایش را گرفتیم و روی زمین خواباندیم تا بچه ها با بیل مکانیکی خاک رویش بریزند. کلافه شده بودیم. پیدا نمی شد. بیل مکانیکی را کار انداختیم، ناخنهای بیل که در زمین فرو رفت تا خاک بر روی بریزد، متوجه استخوانی شدیم که سر آن پیدا شد. سریع کار را نگه داشتیم، درست همانجایی که می خواستیم خاکهایش را روی بریزیم تا به التماس کند که خودشان را نشان بدهند، یک پیدا کردیم . راوی : 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 هنگامی که پرواز می کنم احساس می کنم همچون عاشق به سوی معشوق خود نزدیک می شوم و در بازگشت هرچند پروازم موفقیت آمیز بوده باشد ، مقداری غمگین هستم چون احساس می کنم هنوز خالص نشده ام تا به سوی خداوند برگردم. اگر برای احیاء اسلام نبود، هرگز اسلحه به دست نمی گرفتم و به جبهه نمی رفتم. پیروزیهای ما مدیون دستهای غیبی خداوند است. این کشاورز زاده تنکابنی، سرباز ساده اسلام است ... 🕊 @dashtejonoon1🌹🕊
دشت جنون 🇵🇸
🇮🇷🌹🕊🇮🇷🕊🌹🇮🇷 #آن_مرد_بلند_بالا #شهید_جمهور #خادم_الرضا از وقتی اسمش رفت توی لیست کاندیداهای ریاست ج
🇮🇷🌹🕊🇮🇷🕊🌹🇮🇷 آن مرد بلند بالا که همیشه عبا و قبای پیغمبری اش، پرستیژش را تکمیل می کرد، بعد از شنیدن این موضوعات و مهم تر از همه رضایت ولی امر مسلمین محکم پای کار انقلاب ایستاد. مصمم و با اراده از آقا امام رضا علیه السلام اذن ورد به حرم ایران را گرفت و پایش را به مناظره های انتخاباتی باز کرد. در مناظره ها متانت، ادب، خدمت گذار بودن، صبوری و بسیاری از خصلت های خوب دیگر حرف اول را می زد. بعضی رقیب ها از در تخریب آمده بودند ولی نمی دانستند کلید اتاق صبر و درایت دست خود سید اولاد پیغمبر است. رقبا با انگ سندرم ریاست طلبی زهر به جانش ریختند ولی مردم با دقت مناظره ها را دنبال کردند و این بار با بصیرت بیشتر پای صندوق های رای رفتند. مخالفانش هنوز امید داشتند و هر طور توانستند سعی کردند رای بقیه را بزنند که برگه انتخابشان در صندوق انتخاب چنین مردی نیافتد. از آنجا که دست خدا بالاترین دستهاست و آز آنجا که امام سجاد علیه السلام درباره کار خداوند فرمودند؛ موجودات به اراده تو فرمان می برند، دست خدا هم این بار از آستین مردم بیرون آمد و آن بلند بالا برای چهار سال حکم ریاست جمهوری مردم و مملکتی را دست گرفت که پای خون هزارن شهید جوان، پیر، زن، مرد کم سواد و با سواد پایش ریخته بود. از وقتی کلیددار اتاق رئیس جمهوری شد اتاق را در حسرت دیدار خودش و انهاد. مدام عبا به تن کشید و مانند اجدادش هر جای کشور توانست سرک کشید تا غمی را از دلی بردارد. مردم قبا و عبایش را که دیدیدند دل آرام می شدند. او شمیم ارث و میراث پیامبری را با خود در دورترین نقاط محروم مملکت منتشر می کرد. ... ارسالی از اعضاء 🇮🇷 @dashtejonoon1🥀🇮🇷
🌺🌼💐🍀💐🌼🌺 حُر انقلاب اسلامی کاباره را رها کرد، عصر بود که آمد خانه، بی مقدمه گفت : پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم مشهد! مادر با تعجب پرسید : مشهد! جدی می گی! گفت : آره بابا، بلیط گرفتم، دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم. باور کردنی نبود، دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم، در راه مشهد، مادر خیلی خوشحال بود. خیلی را دعا کرد، چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم. فردا صبح رسیدیم مشهد، مستقیم رفتیم حرم، سریع رفت جلو، با آن هیکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به ضریح، بعد هم آمد عقب و یک پیرمرد را که نمی توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضریح . عصر همان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوی حرم . زودتر از من رفته بود، می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی شوم، یکدفعه دیدم کنار درب ورودی روی زمین نشسته، رو به سمت گنبد، آهسته رفتم و پشت سرش نشستم، شانه هایش مرتب تکان می خورد، حال خوشی پیدا کرده بود. خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد. مرتب می گفت : خدا، من بد کردم، من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم. خدایا منو ببخش! یا امام رضا(ع) به دادم برس، من عمرم رو تباه کردم. اشک از چشمان من هم جاری شد. یک ساعتی به همین حالت بود، توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد. دو روز بعد برگشتیم تهران، در مشهد واقعاً کرد و همه خلافکاری های گذشته را رها کرد. 🌺 @dashtejonoon1💐🍀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 ... ... ... ما نشدیم ڪہ مرغ و میوہ ارزان شود ما نشدیم تابے بصیرتے مهمان دلهایمان شود ما شدیم تاقحطے غیرت نشود ما شدیم ڪہ بے حیایے و بیحجابے ارزان نشود 🕊 🕊🌹 🕊🌹🕊 🌹 @dashtejonoon1🥀🕊