eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۲۶ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ 🔹 - هزار و چهارصد تومان؟ من از کجا این پول را پیدا کنم؟.... مگر گردنه بگیرم... فکر کردی رو گنج نشستم... خواب دیدی خیر باشد. مغازه مرا جارو کنم یک، یک قرانی تویش پیدا نمی‌شود. اصلا مگر خود مغازه هزار و چهارصد تومان می ارزد... مدرسه خرد چه‌اش است؟... مگر مدرسه با مدرسه فرق می کند.. آمدم دهان باز کنم که خانم خانم‌ها پرید تو حرفم پدرم. - چه خبر است؟ چرا خانه را رو سرت گذاشته‌ای؟.... همسایه ها چه می گویند؟.... مدیر گفته... حاج شیخ محمود چیزی می دانست که گفته مدرسه عوض کند. خودش هم واسطه شده... هزار و چهارصد تومان هم نمی‌خواهد بدهی.... همه‌اش صد و چهل تومان است. - کم است؟ صد و چهل تومان کم است؟ با پارتی بازی که حاج شیخ محمود کرد دوباره برگشتم دبیرستان رازی. حاج شیخ محمود می‌گفت تو دبیرستان رازی امکانات بیشتر است. حیف است آنجا را از دست بدهی. دبیر فرانسوی و آزمایشگاه کامل و سینما چیزی نیست که تو هر دبیرستان بشود پیدا کرد. قبول کردم و تو دبیرستان رازی نام نویسی کردم. باز با بچه های سوسیال دموکرات آن روزها قاطی شدم. البته جسمم قاطی شد. نه روحم. روحم به دبیرستان خرد تعلق داشت. دست نخورده نگهش داشتم. حتی نگذاشتم یک خط کوچک رویش بیفتد. تو خودم بودم. دیگر مدیر مدرسه پروفسور آندره هم کاری با من نداشت. نزدیک بود شاخ در بیاورد. باورش نمی‌شد اسدالله عوض شده باشد. - اسدالله خالدی تو هستی؟ - بله آقا؟ - فکر نمی‌کنم. اسدالله خالدی یکی دیگه بود. تو او نیستی. نه، نه. - بابا به خدا من خود اسدالله خالدی هستم. فقط عوض شدم. می گویی نه. برو از تو پرونده عکس مرا نگاه کن. این ها را تو دلم می‌گفتم. جرات می‌خواست سر پروفسور آندره داد کشید. مگر به سر سالم دستمال می بندند بچه... بگذار تو را یکی دیگر بداند. چه فرقی می‌کند. خودت که می‌دونی چه کسی هستی. - چرا فراق می کند... من نمی خواهم دیگر آن اسدالله شرور باشم. بس از دیگر... نمی‌دانم چطور شد که شروع کردم. ولی شروع کردم. البته اوئل زیاد تو حزب و حزب بازی نبودم. مسائل مذهبی بود که من را به مخالفت با رژیم می کشاند. در همان جلسات آموزش قرآن بی‌آن‌که هاشم آقا چیزی بگوید یاد گرفته بودم عمق ریشه هر چیزی را بیابم. باید از هر چیزی که دوروبرم اتفاق می افتاد سر در می آوردم. چیزی طول نکشید که احساس کردم راهم را پیدا کرده‌ام. مثل خطی راست و روشن جلوی رویم بود. زندگی واقعی شروع شده بود. آرامش عمیقی در این زندگی حس می‌شد که تا آن روز احساسش نکرده بودم. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╭─┅🌿◇🌺◇◇🌺◇🌿┅─╮ 🍂 روزشمار عملیات بیت‌المقدس برشی از جلسه امروز فرماندهان شنبــــــــــــــــــــــه 1361 خــــــرداد 1 1402 رجــــب 28 1982 مــــــــه 22 🔸 در بیست‌وســومین روز عملیات بیت‌المقدس، رزمندگان ایران چهارمین مرحله این عملیات را با هدف محاصره و ســپس آزادسازى خرمشــهر آغاز کردند و در نخستین ساعات آن موفق شدند علاوه بر تصرف مواضع نیروهاى‌عراقى در شمال جاده شلمچه - خرمشهر به قسمتى از این جاده ۱۵ کیلومترى در محور شلمچه دست یابند. از صبح امروز درحالى‌که تبادل آتش در منطقه عملیاتى بیت‌المقدس ادامه دارد، یگانهاى قرارگاههاى عملیاتى فتح، فجر، نصر و قدس که در مرحله چهارم عملیات، باید آخرین اقدامات لازم براى کسب آمادگى خود را به‌عمل آورند و با فرار رسیدن شب (حدود ساعت ۱۹:۳۰) آماده عزیمت به‌سوى نقاط رهایى براى آغاز درگیرى با نیروهاى عراقى شوند. 🔸 رزمنــدگان هر چهار قرارگاه عملیاتى حرکت خود را پس از اقامه نماز مغرب و عشا آغاز مى‌کنند. در جناح چپ (حد فاصل جاده اهواز - خرمشهر و نهر عرایض)، قرارگاه فتح با دو تیپ ۸ نجف و ۱۴ امام حسین(ع) سپاه پاسداران وارد عمل مى‌شود....و با حرکت به‌طرف شرق (رو به خرمشهر) آماده ورود به داخل خرمشهر شوند. 🔸 در جناح میانى (محدوده سه کیلومترى غــرب نهر عرایض)، قرارگاه فجــر با دو تیپ۳۳ المهدى (عج) و ۳۵ امام ســجاد(ع) ســپاه پاسداران و تیپ۳ پیاده لشکر ۷۷ ارتش از شمال سیل‌بند عرایض وارد عمل مى‌شود و ضمن دستیابى به پل نو و سایر پل‌هاى نصب شده عراقى‌ها روى این نهر، تا اروندرود ادامه مسیر دهند. 🔸 امروز شمار دیگرى از اسیران عراقى عملیات بیت‌المقدس به تهران منتقل شدند. به‌گزارش خبرنگار روزنامه اطلاعات ۳۲۲ نظامى ارتش عــراق که در عملیات بیت‌المقدس اسیر شده‌اند، ظهر امروز با قطار به تهران منتقل و سپس اردوگاههاى اسیران جنگى اعزام شدند. به این ترتیب، از زمان آغاز این عملیات تاکنون حدود ۵ هزار اسیر عراقى به تهران انتقال یافته‌اند. 🔸حکومت عراق که هنوز هیچیک از خواسته‌هاى جمهورى اســلامى ایران یعنى عقب‌نشــینى متجاوزان از خاك ایران، پرداخت غرامت، تعیین متجاوز و بازگشــت آوارگان عراقى به سرزمین خود را نپذیرفته و همچنان بر حقوق ادعایى خود به‌ویژه در اروندرود اصرار مى‌ورزد، خواهان تشدید فشارهاى بین‌المللى بر ایران شده است تا این کشور را به سازش وادار کند. @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ ╰─┅🍂◇•🌺•◇•🌺◇🍂┅─╯ ‎‌‌‌‌‌‎
شما برهه‌ای از تاریخ به‌ظهور رسیدید که انسان در اوج سقوط بود و رذالت و چه خوب الگو شدید و در نهان رفتید. خوشا به آنان که شما را یافتند و بدا به آنان که از شما غافل ماندند و راه خود رفتند. @defae_moghadas 🍂
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار 🔹 با نوای حاج صادق آهنگران 🔹 لحظه شماری می کند لشکر صاحب الزمان ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ یادبود سال‌های عاشقی @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 در جبهه دشمن چه می‌گذرد ۳ ) خاطرات علی مرادی عضو رها شده سازمان منافقین ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🔸 آنها در توضیحات خود اعلام کردند که سازمان بعنوان یک سازمان ایرانی در طی این سالیان تلاش کرده تا شما را بعنوان هموطن از اسارت نجات بدهد اما تا کنون صلیب سرخ مانع این کار شده است . حال که آتش بس برقرار شده ما موفق شدیم تا شما را از اسارت نجات دهیم و در طی سه ماه هر کدام تقاضا داشتید مشکلات انتقال شما به اروپا را حل می کنیم و سپس شما را به اروپا می فرستیم و هرکدام هم داوطلب بودید نزد خود ما می‌مانید . من هم در آن لحظه اگر چه بابت رهایی از بند و اسارت سر از پا نمی‌شناختم اما انگار در برزخ بودم و نمی‌دانستم در کدام مسیر در حرکت هستم. تقاضا کردم و با مهدی ابریشم چی صحبت کردم. وضعیت و عقاید خودم را به او گفتم و از او خواستم مرا به سازمان چریک‌های فدایی تحویل دهد. او پاسخ داد که ما هیچ ارتباط نیرویی با هم نداریم و این کار را نمی‌کنیم. شما می‌توانی منتظر بمانی تا کار انتقال به اروپا را برایت دنبال کنیم. من هم در همان فرم ها و تقاضا نامه ها به صراحت نوشتم که من نه مجاهد هستم و نه مسلمان و بعنوان ناظر و مهمان به سازمان می‌روم و تقاضای رفتن به اروپا را دارم. نامه را تحویل دادم. مهدی ابریشم چی به هر ترفندی می‌خواست ما را از اردوگاه بیرون ببرد و ما نیت و اهداف شوم و پلید آنها را بعد از ماه‌ها و سالها متوجه شدیم! این نامه و قرار داد اولیه بعدا توسط سازمان مجاهدین خلق در سایت ایران افشاگر چندین بار علیه من استفاده شد و به زعم سازمان بعنوان سند علیه من استفاده گردید و حتی حسین مدنی عضو ستاد روابط عمومی مجاهدین در مصاحبه ای علیه اینجانب بعد از جدایی و بازگشت من به ایران، همین سند را جلوی دوربین نشان داد. 🔸 بعد از ۹ سال اسارت سخت و طاقت فرسا، حال به همراه “هموطنان ایرانی” که خیلی هم مهربان و خوش برخورد و با محبت بودند در اتوبوس های شیک و مجلل به‌سمت مقر سازمان در پادگان اشرف رفتیم. کاروان اسرای آزاد شده در اتوبوس های اجاره‌ای مجاهدین از پادگان (اردوگاه) رمادیه حرکت کردند، دیگر از چشم بند و دست بند خبری نبود. اسرا در طول دوران اسارت به ندرت فقط برای بیمارستانهای داخل شهری یا بغداد یا رمادی از اردوگاه خارج شده بودند. در مسیر حرکت خوشحال و شاداب، سر از پا نمی‌شناختیم و با نمایندگان مجاهدین که همراه ما بودند گرم خوش و بش بودیم. تا اینکه بعد از طی مسافتی نسبتا طولانی به ورودی پادگان اشرف رسیدیم. در قسمت ورودی کمپ اشرف زنان و مردانی تجمع کرده بودند و منتظر رسیدن ما بودند تا از ما استقبال نمایند... ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد .. @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
مسجد را که زدند، تا اومدیم به خودمان بجنبیم انفجار ها شروع شد. کامیون جلوی مسجد بود. دویست سیصدتایی کپسول پر داشت. چهل و پنج دقیقه طول کشید تا تمام کپسول‌های گاز منفجر شد. از بیرون شهر شعله های آتش را دیده بودند و راه های غربی شهر را بسته بودند. ▪︎ فکر کرده بودند دشمن به شهر رسیده. ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ @defae_moghadas 👈لینک عضویت 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت چهل‌و‌هشتم ناهید خانم بدجوری دور و برم می‌چرخه، یه دفتر آورده و اصرار داره خاطرات و دلتنگی هام یا هر چیزی دوست دارم را توی اون دفتر بنویسم. به‌علت رودربایستی و خجالت و اینکه فعلا روی تخت افتادم و احتیاج به پرستار دارم، نمی‌تونم چیزی بگم. سید محمد حسین هم خیلی سربه‌سرم می‌گذاره، گاهی هم یه کنایه هایی به او می‌گه. وقت صرف ناهار بهش اصرار کردم اجازه بده خودم غذا بخورم، دست چپم فعالتر شده، قبول نکرد. خانم سرپرستار مهربون که در این مدت خیلی باهم دوست شدیم و گاه وبی‌گاه میاد کنار تختم می‌نشینه و باهم صحبت می‌کنیم و منم به چندین دلیل احترام خاصی براش قائلم، اومد کنارم نشست و با کمی حجب و حیا گفت، : آقای نصاری، مراقب رفتارهاتون باشید. ؛ چه رفتاری، مشکلی پیش اومده؟ : آره، مریض‌ها و مجروحان اتاق روبرو به رفتارهای ناهید خانم با شما به‌شدت اعتراض دارند. ؛ والا خودمم مایل به این‌جور چیزها نیستم ولی خجالت می‌کشم چیزی بگم. : نه نه، منظورم این نیست که باهاش دعوا کنید فقط بهش بگید، وقتی میاد کنار شما می‌نشینه، درب اتاق را ببنده تا دیده نشید!!! بالاخره خودم هم این دوران خوشِ عشق و عاشقی را گذروندم و می‌دونم چقدر شیرینِ!!! ای بابا، منِ ساده دل فکر می‌کردم حالا کمکم می‌کنه یه جوری از دست ناهید خانم نجات پیدا کنم!!! اون بیمارِ شمالیِ که خیلی اذیت و آزار می‌رسوند، مرخص شد و رفت. اون مجروح جنگی که ضربه مغزی شده، جمجمه اش را عمل کردن و دورتادور سرش را باند پیچی کردن. چند دقیقه ای یه بار بهوش میاد و فورا تیمم می‌کنه و نماز میخونه. یادم افتاد به روزی که پشت درِ اتاق عمل نماز می‌خوندم. ناهید خانم رفت بالای سرش بهش دارو بده، خواب بود، بیدارش کرد. به محض بیدار شدن سیلی بسیار محکمی به ناهید خانم زد، اینقدر محکم که عینک بنده خدا پرت شد کف اتاق. خیلی دلم سوخت، یه بار مشت مرا تحمل کرده این‌دفعه هم سیلی این مجروح را. اومد کنارم نشست و هق هق گریه کرد، بجز دلداری کاری از دستم برنمیاد. روز چهارم و پنجمِ غذا خوردنم هم با همون قضایای ناهید خانم سپری شد با این فرق که حالا دیگه درب اتاق را می‌بنده تا از بیرون دیده نشیم. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 علی ابلیس! علیرضا صادقزاده اسم‌هایی که برای نگهبانان انتخاب شده بود براساس شخصیت آنها بود مثلا به یکی از این نگهبان‌ها که اسمش علی بود می گفتیم علی ابلیس. ابلیس بهترین واژه‌ای بود که برای آن نگهبان انتخاب شد و با تمام خصوصیات او منطبق بود. یعنی آرام بود و در حین آرامش باعث شقی‌ترین کارها می‌شد. مهمترین کار او انگیزه بخشی و رم دادن نگهبانان بود. رو به اسرا می‌خندید و با خنده، نگهبانان احمق را برای تنبیه جهت می‌داد. در ضمن خودش را عقل کل می‌دانست و مهربانانه نصیحت می‌کرد ولی فقط سرزنش می‌کرد، در واقع کارش نصیحت نبود بلکه مشخص بود قصدش کوچک شمردن ارزش‌های اسرا بود. 🔹 تکریت ۱۱ ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۲۷ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ 🔹 روز ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ مثل همیشه بعد از فروختن سنگک‌های نانوایی داداش عباس ام و روزنامه‌ها به طرف مغازه پدرم در امیرآباد شمالی به راه افتادم. قبل از رفتن سری به شاباجی زدم. جلو در زیرزمین چمباتمه نشسته بود. با دیدن من لب‌هایش را به خنده کش داد و قطره اشکی را که همیشه در گوشه چشمان پیر شده اش برق می‌زد گرفت. دوباره آمده ام دنبال گالش‌ها. .... هنوز گیوه نخریده ام .... تا امیرآباد خیلی راه است. آدم با گالش‌های شما خسته نمی‌شود. - آنجا هستند... گوشه زیرزمین..... بردارشان...من که جایی نمی روم مادر. .. با یک خیز گالش‌ها را برداشتم و به پا کردم. قالب پاهایم بود. ماچی از گونه های چروکیده شاباجی گرفتم و از خانه زدم بیرون. هوا چنان داغ بود که انگار صورتم را گرفته بودم. رو چراغ سه فتیله خانم خانما. سر کوچه دودل ایستادم. مانده بودم ولخرجی کنم یا این که پیاده تا امیرآباد شیلنگ بیاندازم. دست تو جیب شلوارم می‌کردم و بعد تند بیرون می‌کشیدم. برای پول‌هایی که تو جیبم بود عرق زیادی ریخته بودم. - بدبخت خسیس ... دلت به حال خودت بسوزد ... تا امیر آباد می‌پزی - به جهنم. بهتر از این است که پول اتوبوس بدهم. - برای خودت شخصیت قائل شو. - شخصیت داشتن مگر به اتوبوس سوار شدن است؟ - نمی‌شود دو کلام مثل آدم حسابی‌ها حرف زد... تو را چه به شخصیت. خودت میدانی.... هر کاری دوست داری بکن... پیاده برو تا جانت در بیاید. - جان خودت در بیاید. نمی‌دانم چه طور شد که پا تند کردم به طرف ایستگاه اتوبوس. شاید قصد رو کم کنی داشتم. اتوبوس‌های میدان ٢٤ اسفند(میدان انقلاب فعلی) را سوار شدم. داخل اتوبوس مثل تنور سنگکی داداش عباس داغ بود. تو آخرین ایستگاه قبل از همه از اتوبوس زدم بیرون. میدان و خیابان های اطرافش از پاسبان پر بود. مردم مثل این که خل شده باشند با خودشان حرف می‌زدند. چشم و گوشم را تیز کردم تا شاید چیزی دستگیرم شود. حال و هوای میدان و خیابانهای اطراف به روزهایی می‌ماند که در دبیرستان پیرنیا بچه ها دست به اعتصاب و شلوغی زده بودند. در بعضی از این اعتصابات شرکت کرده بودم. حالا اعتصاب برای چه بود برایم خیلی فرق نمی‌کرد. - وسط خیابان نایست. سماجت به خرج دادم دورتر از پاسبان جوان ایستادم. چشم های پاسبان جر خوردند و تو صورتم دوخته شدند. نیش خندی زدم و به طرف امیرآباد راه افتادم. خیابانهای بالا خلوت تر بود. پدرم تو مغازه رو چارپایه نشسته بود و داشت چرتکه می‌انداخت. - چرا این قدر دیر؟ می‌گذاشتی یک دفعه شب می آمدی؟ بی جواب رفتم پشت دخل ایستادم و زل زدم به خیابان. تمام فکرم به میدان ٢٤ اسفند و پاسبانها بود. - چه ات شده... مگر کشتی هایت غرق شدند؟ برای چه ... لالمانی گرفتی... - تو میدان ٢٤ اسفند پر از پاسبان بود ... •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 مستند عملیات بیت المقدس ماجرای آغاز جنگ علیه ایران و تصرف توسط ارتش متجاوز عراق . . . و پیروزی بزرگ رزمندگان اسلام و بازپس گیری قهرمان از چنگال بعثیون کافر (سوم خرداد ۱۳۶۱) ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب با یک کلیپ دیدنی 👇 @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╭─┅🌿◇🌺◇◇🌺◇🌿┅─╮ 🍂 روزشمار عملیات بیت‌المقدس برشی از رویدادهای امروز عملیات یکشنبـــــــــــــــــه ۱۳۶۱ خــــــرداد ۲ ۱۴۰۲ رجــــب ۲۹ 1982 مـــــه 23 🔸 در ادامــه مرحله چهارم عملیات بیت‌المقدس، امروز رزمندگان ایران به پیشــروى خود در منطقه شمال غربى خرمشهر ادامه داده و با رسیدن به جاده خرمشهر - شلمچه و سپس اروندرود، خرمشهر را محاصره کردند و آماده ورود به این شهر و پاكسازى آن از وجود اشغالگران عراقى شدند. از نخســتین دقایق بامداد امروز، یگانهاى قرارگاه‌هاى فتح، فجر و نصر که از شب گذشته در محور شــمال غربى خرمشهر و در حدفاصل جاده اهواز - خرمشهر و دژ مرزى وارد عمل شده بودند، به پیشــروى خود به‌طرف جنوب ادامه دادند. در پشــتیبانى از این عملیات نیز یگانهاى قرارگاه قدس در دو محور پاسگاه شهابى و کوشک به‌سمت مواضع نیروهاى عراقى پیش رفتند. 🔸 در محور قرارگاه فتح (حدفاصل جاده اهواز - خرمشهر و نهر عرایض)، تیپ ۸ نجف اشرف در غرب جاده و تیپ ۱۴ امام حسین (ع)در شرق نهر عرایض، هماهنگ باهم و با تانکهاى چراغ روشن به‌طرف دروازه غربى خرمشهر پیشروى مى‌کردند. در ساعت ۴۵:۰۰ پست شنود قرارگاه مرکزى کربلا اعلام کرد فرماندهى دشــمن به نیروهاى خود، که در مقابــل حمله رزمندگان ایران با ترك خاکریزهاى دفاعى‌شــان درحال فرار هستند، دستور داده مقاومت کنند تا نیروهاى کمکى به یارى آنها بیایند. 🔸 حدود ساعت ۰۰:۰۱ غلامعلى رشید فرمانده سپاهى قرارگاه فتح نیز آخرین وضعیت این دو یگان سپاه را چنین تشریح کرد: «سه کیلومتر خط اول مقدم دشمن توسط حسین خرازى [تیپ امام حسین(ع) [و احمد کاظمى] تیپ نجف اشرف شکسته شده و توى عمق رفتند.» در حالى‌که نیروهاى عراقى به ترك مواضع دفاعى خود مجبور شده و ضمن درخواست کمک به‌طرف خرمشهر درحال فراربودند. 🔸 درساعت ۰۲:۵۶ اعلام شد تیپ امام حسین (ع) به جاده شلمچه - خرمشهر رسیده است و تیپ نجف هنوز به این جاده نرسیده و داخل نخلستان با دشمن درگیر است. 🔸 تیپ امام حسین(ع) که مأموریت داشت در شــرق نهر عرایض از جاده عبور کرده و پس از رسیدن به اروندرود به‌طرف غرب (پشت نهر فیلیه و در حدفاصل جاده و رودخانه) پدافند کند، در ساعت ۰۸:۱۵ اعلام کرد به هدف خود رسیده و با تصرف جاده شنى (مرزى) کنار اروندرود از ادامه فرار نیروهاى عراقى به‌طرف پل روى نهر خین جلوگیرى کرده است. @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ ╰─┅🍂◇•🌺•◇•🌺◇🍂┅─╯ ‎‌‌‌‌‌‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 شنود دشمن محسن رضایی روز شانزدهم اردیبهشت و روز هفتم عملیات، بالاخره من و برادرمان صیاد، ساعت ده و نیم شب، رمز را گفتیم و دوستانمان به خط زدند. خوشبختانه وقتی حمله شروع شد، مثل‌اینکه عذاب الهی بر دشمن نازل شود؛ تقریباً ساعت ۱۲ شب بود که شنود اعلام کرد، عراقی‌ها سراسیمه دارند فرار می‌کنند. نزدیک ساعت سه و چهار بامداد، آخرین پیام این بود که فرمانده سپاه سوم دستور داده است؛ به‌طرف مرز عقب‌نشینی کنید. دلهره عراقی‌ها طبیعی بود. عراقی‌ها فکر می‌کردند؛ اگر هم خرمشهر را از دست بدهند و هم بصره را، چه فاجعه بزرگی در انتظارشان خواهد بود. وقتی هم ما مرحله دوم را آن‌چنان با قدرت انجام دادیم، ترس آن‌ها بیشتر شد. بی‌سیم‌های عراق را که گوش می‌کردیم، متوجه می‌شدیم؛ آن‌ها گروه، گروه منهدم می‌شدند. بچه‌ها چون عشق آزادی خرمشهر را داشتند، خیلی قوی می‌جنگیدند. رزمندگان ما در مرحله دوم روحیه عجیبی داشتند. تماس‌هایی که آن‌ها با خارج از جبهه می‌گرفتند، یا اخبار را که از تهران می‌شنیدند و خوشحالی مردم و دعای همه برای آزادی خرمشهر را می‌دیدند، روحیه پیدا می‌کردند. ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ تاریخ شفاهی/ جلد ۶ (منتشر نشده) @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂