eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 روزی که راه کربلا باز شد صبحتون منور به دعای شهدا ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 "والفجر هشت " از شروع تا پایان / ۲۰ برگرفته از دوره دافوس سردار شهید حاج احمد سیاف زاده ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔻 عبور از اروند 🔹 بحث سوم موضوع عبور از این آب[رودخانه اروند] است. برای این موضوع ابتدا نیاز بود رفتار این آب و رودخانه را بشناسیم. به موسسه‌ای در لندن مراجعه کردیم که رفتار جزر و مد رودخانه‌ها در آن آمده است ولی دیدیم کلی صحبت می‌کند و اطلاعاتش برای عبور نیروی بسیجی از رودخانه مناسب نیست‌. لذا خودمان دست بکار شدیم. به عرض سی کیلومتر اِشل‌هایی را در آب قرار دادیم و از طرفی غواص‌های ماهری را در رودخانه فرستادیم تا وضعیت آب را بررسی کند. وقتی آمد بیرون گفت زمانی که سرم را داخل آب می‌کردم آب به یک سمت می‌رفت، وقتی می‌رفتم پایین دیدم آب من را به سمت مخالف هدایت می‌کند! آنجا بود که فهمیدیم دو جریان مخالف در آب وجود دارد... علاوه بر آن جزر و مدّ این رودخانه خیلی زیاد است. یعنی وقتی در ساحل خودی آب پایین است، در ساحل عراق ممکن است آب ۱۰۰ متر بالا آمده باشد. 🔸 لذا ما با یک مطالعه، هیدروگرافی(آب شناسی)، کمک خدا و براساس اِشل‌هایی که در آب قراردادیم، جزر و مدّ رودخانه را به دست آوردیم. ما فهمیدیم ساعت ۱۰:۲۰ دقیقه به مدت یک ساعت دوره سکون آب است. (حالا این زمان از بالاترین نقطه تا پایین ترین نقطه به عرض ۳۰ کلیومتر متفاوت است) این زمان بهترین موقعی است که غواص‌‌ها می‌توانند به آب بزنند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇
«فرمانده شهر»       ┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ كوي راه‌آهن خط مقدم شده بود. مقر فرماندهي در سكوت محض فرو رفته بود. محمد پلك‌هاي تشنه از خوابش را به هم فشار داد و بازشان كرد. دستگاه تلفن جلو نگاهش بزرگ و كوچك ميشد. مانده بود چرا هيچ كمكي از طـرف رئـيس جمهور به آنها نميشود؟ با خشم گوشي را برداشت و تند و تند شماره گرفت. بيش از يك ماه بود كه از صغرا خبري نداشت. درست از وقتي كه از اهواز به تهران رفته بود. خود صغرا گوشي را برداشت: ـ سلام... قبل از هر چيز يك مژده بدهم: خدا حمزه‌اي را كه خواسـته بـودي بهمان داد. شبيه خودت است. چه خبر از خرمشهر؟ ـ خبرهاي بد... عراقيها توي شهر هستند. چيزي به سقوط شهر نمانده. ما نـه اسلحة كافي داريم و نه نفرات. با اين حرف به ياد شب گذشته افتاد. تمام شب را تـا صـبح بـراي ترسـاندن عراقيها طبل كوبيده بودند. خودش بيشتر از بقيه طبل‌ها را به صدا درآورده بود. ـ الو... محمد... با صداي صغرا به خودش آمد. ـ اينجا قيامت است. شهر دارد از دستمان ميرود. بايد كاري كـرد. يعنـي تـو بايد كاري كني. بايد با نخست‌وزير تماس بگيري. بگو دشمن، فرمانداري شهر را تصرف كرده... بگو خرمشهري‌ها تنها مانده‌اند. فقط چهل نفر نيرو براي مقابله با عراقيها در شهر است...       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ (براساس زندگي شهيد محمد جهان‌آرا) نويسنده: داوود بختياري دانشور @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نماهنگ "ی پلاک" به مناسبت روز بزرگداشت شهدا ۲۲ اسفند ماه ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas  👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 شعر برادر گرامی اقای محمد حسین رجبی متخلص به " مهدیار" رزمنده و جانباز هشت سال دفاع مقدس و مدافع حرم از اعضای کانال حماسه جنوب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 🌹 گردان گم شده / ۲۸ خاطرات اسیر عراقی سرگرد عزالدین مانع ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 شام دستگیری ستوانیار عاشور با لگد به شکم بسیجی زد اما من از او خواستم تا نزند. جوان خودش را مرتب کرد و ادامه داد: وقتی این اعمال را انجام می دادم، احساس آرامش می‌کردم. ستوانیار جزو کسانی بود که باید کشته می‌شد. اما او در این چند روز غایب بود. ستوانیار از جایش بلند شد و می‌خواست به سوی او حمله کند، اما من اجازه ندادم. ستوانیار گفت: «جنایتکار می‌خواستی مرا ترور کنی! جانم فدای وطن، تو عزیزترین افراد ما را کشته ای تو پاره جگر ما را کشته ای» و موذیانه شروع به گریه کرد. به بسیجی گفتم درباره وارد شدن به اردوگاه توضیح دادی اما از تو می‌خواهم توضیح بدهی که چگونه خارج می شدی؟ - صبح منتظر خودرویی می ماندم که مرا با خود ببرد و این خودرو برای آوردن صبحانه می‌رفت، زیر آن مخفی می شدم. بعد از این که در خارج از اردوگاه توقف می‌کرد پیاده می‌شدم و بالای خودرو سوار می‌شدم مدیر استخبارات وارد صحبت شد و از او پرسید: «بعد از اجرای عملیات چه احساسی داشتی؟ به ویژه که پس از آن در اردوگاه تحرکاتی صورت می‌گرفت و آماده باش کامل به اجرا در می آمد.» - پس از اجرای عملیات احساس سرور عجیبی به من دست می داد. با مشاهده سربازان وحشت زده که به هر طرف می‌دویدند، می‌خندیدم؛ مثل این بود که اردوگاه با یک حمله همه جانبه روبه رو است. شنیدن تجزیه و تحلیل های این عملیات نیز مرا به خنده وا می داشت. بعد از انجام هر عملیاتی عکس العمل ها را ثبت می‌کردم و به قرارگاه کل می‌فرستادم. - اگر ما تو را دستگیر نمی‌کردیم چه کسانی جزو فهرست شهدا بودند؟ از ورود گردان به خرمشهر افراد زیادی از گردان را شناسایی کردیم که در خرمشهر مرتکب جنایتهای متعدد شده بودند؟ من هیچ کدام از افراد گردان را استثنا نمی‌کنم و معتقدم که حضور ارتش عراق در خاک ما، ما را تهدید می‌کند از این رو باید به طور کلی با آنها مقابله کرد. با وجود این افرادی را شناسایی کردیم و معتقد بودیم که اینها بیش از دیگران مرتکب جنایت شده‌اند. این افراد عبارت بودند از: ۱ - سروان لطيف اللامی که او را کشتم ۲ - سرباز احمد حسین که او را کشتم. ۳- گروهبان حسن چوبان که او را کشتم. ۴ - سرباز هما غنى العبیدی که او نیز کشته شد. ۵- ستوانیار عاشور الحلى. ۶- سروان فلاح الدليمي، مسؤول استخبارات. تمام فرماندهان گروهانها. - همه فرماندهان دسته ها - افسران عالی رتبه لشكر - همه مسؤولان استخبارات. - آیا گروه های دیگری هم هستند که این عملیات را ادامه دهند؟ - بله، مردم برای اعزام به جبهه با یکدیگر مسابقه گذاشته اند. من تحت تأثیر احساسات ملی با شما سخن نمی گویم، بلکه حقیقت را می گویم. من در پی خود ملّتی را گذاشتم و آمدم که می‌خواهد با فدا کردن جان خود شما را بیرون کند. حتی زنان و بچه ها به مراکز بسیج هجوم می آورند. من خودم فهرست طولانی افرادی را دیدم که می‌خواهند خودشان را همراه تانکها و تجهیزات شما منفجر کنند. من از دنیای عجیبی می آیم. جوانان برای به دست آوردن اسلحه با یکدیگر درگیر می‌شوند. هر کدام می‌گویند نوبت من است، این اسلحه برای من است. شاید باور نکنید اما من باید حقیقت را بگویم. میدانم طولی نمی‌کشد و من به شهدا ملحق می‌شوم اما باید بدانید که شما با مردانی مواجه خواهید شد که توفانهای سهمگین هم نمی توانند آنها را بلرزانند. مردانی به سراغ شما خواهند آمد که از موشک هواپیما و انفجار واهمه ای ندارند. مردانی که انقلاب با خون آنها عجین شده است و در حالی که زنده اند، شهیدند. شنیدم برخی از آنها وصیت کرده اند و به دوستانشان گفته اند که تنها تقاضای ما پایداری در راه مقاومت و شهادت است. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🍂 عشق یک سینه و هفتادو دو سر می‌خواهد بچه بازیست مگر عشق؟ جگر می‌خواهد به هواخواهی از یار، علمدار شدن سینه‌ای همچو ابالفضل سپر می‌خواهد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۳۴ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🔸 قبل از ظهر توانستیم دشمن را عقب برانیم. ساعتی از عقب نشینی دشمن نگذشته بود که یگان تازه نفسی از ارتش عراق وارد معرکه شد. نیروهای مدافع با همه خستگی، جانانه در مقابلشان ایستادند. بچه های محله های مختلف خرمشهر خودجوش در همه صحنه ها بودند و با سلاحهای ابتدایی شجاعانه می‌جنگیدند. یگان تازه نفس عراق هم نتوانست کاری از پیش ببرد. دشمن وقتی کشته می داد، متوقف می شد؛ اما در جبهه ما به محض آنکه رزمنده ای به زمین می افتاد، غیرت بقیه به جوش می آمد و با خشم و کینه به طرف دشمن حمله می‌کردند. دشمن هم مثل ما با رسیدن شب از تحرک می افتاد. رضا دشتی هم با بچه های سپاه و گروههای مردمی محله های مختلف در محور کوی طالقانی و کشتارگاه از پیشروی دشمن جلوگیری کرد. بچه های هوانیروز با هلی کوپتر سه عراقی را اسیر کرده بودند. یکی از آنها سرگرد بود. او اطلاع داده بود عراقی‌ها قصد زدن پل روی رودخانه کارون دارند. عراق نام عملیات علیه ایران را "یوم الرعد" یعنی روز صاعقه یا برق آسا گذاشته بود. کسینجر پیش بینی کرده بود ظرف ده روز جنگ با پیروزی عراق تمام خواهد شد. صدام خیال میکرد ظرف چند ساعت خرمشهر را می‌گیرد. محاسبات عراقی ها درست بود چون نیروی جدی در مقابل خودشان نمی‌دیدند. با اطلاعاتی که از ستون پنجمشان در خرمشهر گرفته بودند میدانستند به سرعت از پاسگاه های مرزی می گذرند و به راحتی میتوانند تا پل نو و ورودی شهر وارد شوند. تصورشان این بود با یک بمباران سنگین شهر را منفعل می کنند. فکر می‌کردند نیروهای سپاه و ارتش به دنبال خانواده هایشان برای نجات جانشان شهر را ترک می‌کنند و راحت و به سادگی می توانند شهر را تصرف کنند؛ اما چهار روز طول کشید که تازه به پشت نهر عرایض و پل تو رسیدند و پس از بیست و دو روز هنوز در ورودی شهر زمین گیر شده بودند. بعضی ها می‌گویند علت عدم توفیق عراق برای ورود به خرمشهر ضعف اطلاعاتی بود. به اعتقاد من اطلاعات دشمن درست و دقیق بود؛ فقط مقاومت مردمی و روحیه انقلابی را محاسبه نکرده بود. اشتباه عراق صرفا این بود که فکر نمی کرد با آدمهایی مواجه شود که شهادت را افتخار بدانند، از مردن نترسند و بی محابا به سینه تانکها بروند. این را در محاسبات خودش ندیده بود که چند جوان غیرتمند بتوانند ارتش او را زمین گیر کنند. 🔸 هشتم غروب، عبدالله و محمود پیش من آمدند و گفتند: ننه و آقا شنیده اند تو شهید شدی، خیلی بی تابی می‌کنند. هر چه پیغام فرستادیم قانع نشدند. بیا برویم سری به آنها بزنیم. گفتم نمی‌توانم اینجا را ول کنم. عبدالله گفت: «الآن می‌رویم، آخر شب برمی‌گردیم.» خجالت می‌کشیدم بگویم می‌خواهم بروم به خانواده سر بزنم؛ حتی از خودم خجالت می‌کشیدم. روز هجده مهر، عراقی‌ها پس از آنکه از طرف اداره بندر موفق به ورود به شهر نشدند، به استحکام مواضع خودشان پرداختند. آن روز به تبادل آتش گذشته بود. بی صدا، بدون آنکه به کسی بگویم سوار ماشین شدم. رسول را هم کنار مسجد جامع پیدا کردیم. از غلامرضا خبری نداشتیم. فقط می‌دانستیم با پای مجروح همراه بقیه مردم مشغول دفاع از شهر است. من و عبدالله و رسول و محمود به طرف آبادان حرکت کردیم. شهری که روزهای کودکی ام در آنجا سپری شده است. بارها به آبادان رفته بودم ولی هیچ وقت این چنین احساس دلبستگی و یادآوری روزهای کودکی ام را نکرده بودم؛ خاطراتی که مرا به خانه باباحاجی برد: باباحاجی شب‌ها همسایه ها را توی اتاق خودش جمع می‌کرد. همه ساکت می‌شدند. اول برایشان احکام و مسئله می‌گفت. بعد شاهنامه خوانی می‌کرد. شاهنامه را خوب بلد بود و با دیوان حافظ آشنایی داشت. جنوبی ها کتابی میخواندند به نام "فلک ناز" داستان ناخدایی بود که به دریاها می رفت، مروارید صید میکرد و با موج و ماهیهای غول پیکر می جنگید. کتاب "حیدربگ" هم می‌خواندند. تاریخ و تاریخ ائمه را می‌دانست. هر شب دور هم جمع می‌شدند. ما بچه ها می نشستیم و گوش میدادیم. وقتی مجلس‌شان تمام می‌شد، یک تکه پارچه دور سرم می بستند. بابا حاجی می‌گفت برو روی این صندلی برای ما روضه بخوان. حدود شش سال داشتم. چیزهایی یاد گرفته بودم. می‌گفتم صل الله على نبينا وسيدنا و حبيب قلوبنا و طبيب نفوسنا و... اینها خوششان می آمد. توی این گفتن‌ها تپق هم می‌زدم و زن و مرد می‌زدند زیر خنده؛ تفریح آخر جلسه شان بود. از اینکه همه به من توجه می کردند بدم نمی آمد. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 ... که سرلشکر عشق سرباز شد حاج صادق آهنگران در حضور مقام معظم رهبری ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 قاب ماندگار منطقه جفیر ۱۳٦۲/۱۲/۰۶ عکاس: کمال‌الدین شاهرخ دقایقی بعد از این عکس، هواپیمای دشمن همین منطقه و ستون گردانِ مقداد را بمباران کرد و "جانباز ابراهیم ‌حسامی" به درجه‌ شهادت رسید. صبحتون به نگاه شهدا ، روشن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 "والفجر هشت " از شروع تا پایان / ۲۱ برگرفته از دوره دافوس سردار شهید حاج احمد سیاف زاده ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔻 خط شکنی بحث چهارم خط شکنی است. یعنی حالا با همه مشکلات رسیدیم به ساحل عراقی‌ها، چگونه با خطوط دفاعی‌شان می‌خواهیم خط را بشکنیم؟ عراق سه لایه خط دفاعی داشت. یک خط تیربارچی‌ها و ضدهوایی‌زن‌ها هستند که می‌توانند در عرض یه ربع هر چه شناور روی رودخانه هست را بزنند و از انواع تجهیزاتی که مستقیم‌زن هستند استفاده می‌کنند. خط بعدی خط کمین است که به صورت ناپیوسته و براساس اهمیت مواضع‌شان مستقر هستند. یک خط هم برای بعد از عبور است که بر فرض اگر توانستید خطوط اول و دوم را بشکنید، اجازه عمق پیدا کردن و نفوذ را ندهد. 🔸 برای این عملیات سه قرارگاه در نظر گرفته شد. قرارگاه کربلا به فرماندهی سردار غلامپور با یگان‌های: لشکر ۵ نصر، تیپ ۴۴ قمر بنی هاشم، لشکر ۳۱ عاشورا، لشکر ۲۵ کربلا، لشکر ۷ ولیعصر، لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص)، لشکر ۱۴ امام حسین(ع)، لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب، لشکر ۸ نجف، تیپ ۳۲ انصارالحسین(ع) و تیپ ۱۵ امام حسن(ع) با اهداف: شهر فاو، منطقه نفتی فاو که تانک فارم‌ها آنجا قرار دارند، اسکله‌های شهر فاو(البکر و الامیه) و از جمله اسکله چهار چراغ 🔹 قرارگاه نوح به فرماندهی سردار علایی با یگان‌های: لشگر ۱۹ فجر، لشکر ۴۱ ثارالله، لشکر ۳۳ المهدی که باید از دهانه اروند تا نهر ابتر(علی‌شیر) عمل می‌کردند. اهدافی که مقابل‌شان هست اسکله قشله به عنوان یک اسکله بسیار مهم برای عراقی‌ها بود. 🔸 قرارگاه قدس نیز به عنوان تک فرعی به فرماندهی سردار[عزیز] جعفری در منطقه ام‌الرصاص با تیپ ۱۰ سیدالشهدا، تیپ ۲۱ امام رضا و تیپ ۱۸ الغدیر باید عمل کند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 دستم بگیر و عاقبتم را بخیر کن یا زهرا سلام الله علیها ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
«غریبه»       ┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ فرياد كشيد: ـ بچسبيد به زمين... چنان چهار چنگولي به زمين چسبيدم كه انگاري با آن يكي شده بودم! رديفـي از بمبها در اطراف نيروها به زمين كوبيده شد. انفجارهـا گوشـهايمان را كيـپ كرد. خاك خيس، همراه تركش‌هاي گداخته و آدمخوار به سر و صورتمان پاشـيده شد. زيرچشمي به دنبال فرمانده كلهر گشتم، او را ديدم كه بـه ايـن طـرف و آن طرف مي‌دويد. زخميها را به گوشه‌اي ميكشيد و بعد امدادگرها را خبر ميكـرد. سرتا پايش خوني شده بود؛ از نيروها ميخواست خونسرد باشند. ناگهـان از جـا كنده شدم و كنارش ايستادم. مانده بودم آن همه شجاعت از كجا در من پيدا شده است. دويديم به طرف نيروهاي حاج فضلي. حـاج فضـلي در همـان لحظـات اول عمليات زخمي شده بود. ـ به حاج فضلي قول دادم از نيروهاي او هم مواظبت كنم. نيروهاي حاج فضلي همگي سالم بودند؛ فرمانده كلهر با ديدن آنها پشت سـر هم خدا را شكر ميكرد. ناگهان تيربارهاي دشمن با صدايي گوشخراش و يكنواخـت زمـين و آسـمانِ سياه شده را به هم دوخت. ـ تيربارها را هدف بگيريد. مواظب باشيد تيرهايتان خطا نرود. اين را گفت و خود را به يكي از تيربارچي‌ها رساند. تيربارچي خيلي جوان بود. ـ بگذار كمكت كنم. تيربارچي با ديدن فرمانده كلهر كنار كشيد. همه به طـرف تيربارهـاي دشـمن نشانه رفتند. دقايقي نگذشته بود كه آتش تيربارهاي دشمن خاموش شد...       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ( شهيد يداالله كلهر) نويسنده: داوود بختياري دانشور @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 🌹 گردان گم شده / ۲۹ خاطرات اسیر عراقی سرگرد عزالدین مانع ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 با دقت به حرفهای این رزمنده گوش سپردیم. او را آزاد گذاشته بودیم تا حرف هایش را بگوید. دستگاه ضبط‌صوت همه حرفهای او را ضبط می کرد و ما از این کار منظوری داشتیم. مدیر استخبارات، اطلاعات از رزمنده جوان پرسید: «ما افرادی را در خرمشهر داریم، آنها در کنار ما خواهند جنگید. آنها هر روز نامه هایی برای ما می فرستند و از ما می‌خواهند در منطقه بمانیم. شیخ... و ملا... و دیگر رؤسای عشایر و شخصیت‌های بانفوذ خرمشهر از ما می خواهند که در اینجا بمانیم» رزمنده لبخندی زد و گفت: اگر خیری در این افرادی که نام بردی وجود داشت از خودشان مراقبت می‌کردند. مردانی اسطوره ای به راه افتاده اند، مردانی را پشت سر گذاشتم و آمدم که شما را در خون غرق خواهند کرد. کسانی را که نام بردی با اشغالگران همراه بودند. بعضی از آنها در وضعیت خفت باری به سر می برند. مردم و دخترانی که سربازان عراقی دامن آنها را آلوده کرده بودند، پیش آنها رفتند و دلایل محکمی به آنها ارایه کردند آنها به واقعیت پی بردند و تقاضا کردند که به صفوف مبارزان بپیوندند اما به خاطر مسائل امنیتی قبول نکردیم، به آنها گفتیم که ما فقط یک خواسته داریم، بی طرف باشید و آنها مضطرب و ناراحتند و دریافته اند که مبارزه و موفقیتهای امروز سرنوشت آینده را رقم خواهد زد. آیا تو نسبت به اعمالت پشیمان نیستی؟ اگر تو را مورد عفو قرار بدهیم به صفوف ما می‌پیوندی و برای ما کار می‌کنی؟ حقوق کلان، خودرو و خانه به تو می‌دهیم و موقعیت خوبی پیدا می‌کنی. رزمنده جوان لبخندی زد و نگاهی به ما کرد و گفت: «ممکن است باور نکنید، من پسر بزرگترین تاجر خرمشهرم. پدرم چندین نمایشگاه خودرو و فروشگاه مواد غذایی دارد. در تهران، اصفهان و اهواز خانه داریم. پدرم یکی از تجار بزرگ ایران و اهل بهبهان است. من در خانواده او بزرگ شده ام و از خودرویی به خودروی دیگر و از خانه ای به خانه دیگر نقل مکان کرده ام، اما امروز به این نتیجه رسیده ام کشورمان در خطر است و از شرف دین و میهن دوستی به دور است که کشور را رها کنم تا بیگانگان در آن تاخت و تاز کنند. من از شما می پرسم اگر بیگانه ای وارد کشور شما شود، چه می‌کنید؟! بدون شک دفاع می‌کنید. بنابراین اگر میهن دوستی ارزشمند است ما بدون هیچ ملاحظه ای با بیگانه می جنگیم. ما در کشور خود گوش به تعالیم انقلاب سپرده بودیم و زندگی می‌کردیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۳۵ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🔸 باباحاجی احکام را خوب بلد بود. تعزیه می خواند و نقش شمر را بازی می‌کرد. به ملا محمد شمر معروف شده بود. به وقت خودش ملایی بود. باباحاجی قاعده ای برای مستأجر گرفتن داشت. می پرسید نماز میخوانی؟ می‌گفت آره. می پرسید نماز صبح چند رکعت است؟ نماز مغرب چند رکعت است؟ از این سؤالها می‌کرد. بعد می پرسید رادیو داری؟ اگر می‌گفت دارم، راهش نمی‌داد. زمانی داماد خودش - که شوهر عمه ام بود - مستأجرش شد. رادیوی کوچکی خریده بود و شب‌ها آهسته زیر بالش گوش می‌داد. بابا حاجی وقتی خبردار شد، اول صبح به او گفت وسایلت را جمع کن برو. شوهر عمه ام گفت نمی روم. یادم می آید، بابا حاجی دسته هاون گرفته بود و توی حیاط دنبالش کرد. عمه ام رادیو را سریع آورد گفت: «باباحاجی بیا خردش کن!» او هم با دسته هاون رادیو را خرد و خاکشیر کرد، بعد اجازه داد آنجا زندگی کنند. بین خانواده ها رابطه صمیمی وجود داشت. خانمها در جارو و تمیز کردن خانه، بچه داری و خرید بازار به هم کمک می‌کردند. وقتی مادرم برای خرید به بازار می‌رفت، می‌رفتیم خانه همسایه بازی می‌کردیم تا مادرمان از بازار برگردد. موقعی که خانمها هم‌زمان زایمان می‌کردند، بچه ها از خانمهای همسایه شیر می خوردند. رابطه عاطفی بین‌شان برقرار بود. هجرت، کار سختی است. آدمهایی که هجرت می‌کنند جرئت ریسک دارند و میتوانند از عقبه خانوادگی و از شهرستانهایشان جدا شوند؛ مخصوصا وقتی هیچ عقبه ای ندارند. همه با احتیاط با همدیگر حرف می‌زنند. آنها بیشتر مهاجر بودند. دعواها کم کم جایش را به دوستی ها داد. اصفهانی‌ها، تبریزی ها، شیرازیها، جنوبی‌های بوشهر و بندرعباس، لرهای بختیاری و عرب‌های بومی؛ از همه اقوام جمع بودند. زنهایشان با همدیگر رابطه برقرار می‌کردند؛ مثلا تبریزی کوفته تبریزی درست می‌کرد به خانواده عرب می‌داد. آن عرب خوشش می‌آمد قلیه ماهی درست می‌کرد به خانواده تبریزی می‌داد. این بده بستانها رواج پیدا کرد. الآن هم در فرهنگ خوزستانی‌ها مخصوصاً آبادان و خرمشهر خانمها وقتی ناهار خوب و شیرینی خوب درست می‌کنند حتما به دو سه همسایه می دهند. این مراودات و رابطه خانمها با همدیگر باعث می‌شد رابطه مردها هم خوب شود. مردها هم سعی می کردند به همدیگر احترام بگذارند چون غریب بودند. نمی خواستند با همدیگر درگیر شوند؛ می خواستند زندگی کنند. اوایل بزرگ ترها کمتر بیرون می رفتند. از کار که می آمدند به کارهای خانه مشغول می شدند. وقتی بچه ها و خانم‌ها به هم نزدیک شدند، دخترها و پسرها ازدواج کردند و یک نسل را ایجاد کرد. منازل شرکت نفت دیوار نداشت و با شمشادهای کوتاه از هم جدا می‌شد، گاهی نامه پراکنی های دخترها و پسرهای همسایه مشکلات و درگیریهایی ایجاد می‌کرد و گاهی هم به شیرینی خوری و ازدواج می انجامید. در آبادان و خرمشهر حسینیه ها و مسجدهای زیادی بود، چون قومیتهای متنوعی آنجا زندگی می‌کردند. هر قومی مسجد یا حسینیه ای به نام خودش داشت و به سیک خودش عزاداری می‌کرد؛ مثل حسینیه بوشهری ها، اصفهانی ها، تبریزی ها، بهبهانی‌ها، کردها، یزدی ها ....... •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 می گويند، اينجا جايی است كه شهيدان ،حسين وار جنگيده اند و من از بدو ورود به خاك پاكت، تشنگی را در تو ديده ام و انتظار اهالی خيام را به نظاره نشسته ام اينجا، چقدر بوی حنجره های سوخته می آيد و چقدر دستها تشنه وفايند. من از سكوت راز آلودت درسها آموخته ام! با من سخن بگو!!! طلائيه! صبحتون منور و متنعم از انوار شهیدان ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا