eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.2هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 "والفجر هشت " از شروع تا پایان / ۲۱ برگرفته از دوره دافوس سردار شهید حاج احمد سیاف زاده ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔻 خط شکنی بحث چهارم خط شکنی است. یعنی حالا با همه مشکلات رسیدیم به ساحل عراقی‌ها، چگونه با خطوط دفاعی‌شان می‌خواهیم خط را بشکنیم؟ عراق سه لایه خط دفاعی داشت. یک خط تیربارچی‌ها و ضدهوایی‌زن‌ها هستند که می‌توانند در عرض یه ربع هر چه شناور روی رودخانه هست را بزنند و از انواع تجهیزاتی که مستقیم‌زن هستند استفاده می‌کنند. خط بعدی خط کمین است که به صورت ناپیوسته و براساس اهمیت مواضع‌شان مستقر هستند. یک خط هم برای بعد از عبور است که بر فرض اگر توانستید خطوط اول و دوم را بشکنید، اجازه عمق پیدا کردن و نفوذ را ندهد. 🔸 برای این عملیات سه قرارگاه در نظر گرفته شد. قرارگاه کربلا به فرماندهی سردار غلامپور با یگان‌های: لشکر ۵ نصر، تیپ ۴۴ قمر بنی هاشم، لشکر ۳۱ عاشورا، لشکر ۲۵ کربلا، لشکر ۷ ولیعصر، لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص)، لشکر ۱۴ امام حسین(ع)، لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب، لشکر ۸ نجف، تیپ ۳۲ انصارالحسین(ع) و تیپ ۱۵ امام حسن(ع) با اهداف: شهر فاو، منطقه نفتی فاو که تانک فارم‌ها آنجا قرار دارند، اسکله‌های شهر فاو(البکر و الامیه) و از جمله اسکله چهار چراغ 🔹 قرارگاه نوح به فرماندهی سردار علایی با یگان‌های: لشگر ۱۹ فجر، لشکر ۴۱ ثارالله، لشکر ۳۳ المهدی که باید از دهانه اروند تا نهر ابتر(علی‌شیر) عمل می‌کردند. اهدافی که مقابل‌شان هست اسکله قشله به عنوان یک اسکله بسیار مهم برای عراقی‌ها بود. 🔸 قرارگاه قدس نیز به عنوان تک فرعی به فرماندهی سردار[عزیز] جعفری در منطقه ام‌الرصاص با تیپ ۱۰ سیدالشهدا، تیپ ۲۱ امام رضا و تیپ ۱۸ الغدیر باید عمل کند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 دستم بگیر و عاقبتم را بخیر کن یا زهرا سلام الله علیها ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
«غریبه»       ┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ فرياد كشيد: ـ بچسبيد به زمين... چنان چهار چنگولي به زمين چسبيدم كه انگاري با آن يكي شده بودم! رديفـي از بمبها در اطراف نيروها به زمين كوبيده شد. انفجارهـا گوشـهايمان را كيـپ كرد. خاك خيس، همراه تركش‌هاي گداخته و آدمخوار به سر و صورتمان پاشـيده شد. زيرچشمي به دنبال فرمانده كلهر گشتم، او را ديدم كه بـه ايـن طـرف و آن طرف مي‌دويد. زخميها را به گوشه‌اي ميكشيد و بعد امدادگرها را خبر ميكـرد. سرتا پايش خوني شده بود؛ از نيروها ميخواست خونسرد باشند. ناگهـان از جـا كنده شدم و كنارش ايستادم. مانده بودم آن همه شجاعت از كجا در من پيدا شده است. دويديم به طرف نيروهاي حاج فضلي. حـاج فضـلي در همـان لحظـات اول عمليات زخمي شده بود. ـ به حاج فضلي قول دادم از نيروهاي او هم مواظبت كنم. نيروهاي حاج فضلي همگي سالم بودند؛ فرمانده كلهر با ديدن آنها پشت سـر هم خدا را شكر ميكرد. ناگهان تيربارهاي دشمن با صدايي گوشخراش و يكنواخـت زمـين و آسـمانِ سياه شده را به هم دوخت. ـ تيربارها را هدف بگيريد. مواظب باشيد تيرهايتان خطا نرود. اين را گفت و خود را به يكي از تيربارچي‌ها رساند. تيربارچي خيلي جوان بود. ـ بگذار كمكت كنم. تيربارچي با ديدن فرمانده كلهر كنار كشيد. همه به طـرف تيربارهـاي دشـمن نشانه رفتند. دقايقي نگذشته بود كه آتش تيربارهاي دشمن خاموش شد...       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ( شهيد يداالله كلهر) نويسنده: داوود بختياري دانشور @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 🌹 گردان گم شده / ۲۹ خاطرات اسیر عراقی سرگرد عزالدین مانع ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 با دقت به حرفهای این رزمنده گوش سپردیم. او را آزاد گذاشته بودیم تا حرف هایش را بگوید. دستگاه ضبط‌صوت همه حرفهای او را ضبط می کرد و ما از این کار منظوری داشتیم. مدیر استخبارات، اطلاعات از رزمنده جوان پرسید: «ما افرادی را در خرمشهر داریم، آنها در کنار ما خواهند جنگید. آنها هر روز نامه هایی برای ما می فرستند و از ما می‌خواهند در منطقه بمانیم. شیخ... و ملا... و دیگر رؤسای عشایر و شخصیت‌های بانفوذ خرمشهر از ما می خواهند که در اینجا بمانیم» رزمنده لبخندی زد و گفت: اگر خیری در این افرادی که نام بردی وجود داشت از خودشان مراقبت می‌کردند. مردانی اسطوره ای به راه افتاده اند، مردانی را پشت سر گذاشتم و آمدم که شما را در خون غرق خواهند کرد. کسانی را که نام بردی با اشغالگران همراه بودند. بعضی از آنها در وضعیت خفت باری به سر می برند. مردم و دخترانی که سربازان عراقی دامن آنها را آلوده کرده بودند، پیش آنها رفتند و دلایل محکمی به آنها ارایه کردند آنها به واقعیت پی بردند و تقاضا کردند که به صفوف مبارزان بپیوندند اما به خاطر مسائل امنیتی قبول نکردیم، به آنها گفتیم که ما فقط یک خواسته داریم، بی طرف باشید و آنها مضطرب و ناراحتند و دریافته اند که مبارزه و موفقیتهای امروز سرنوشت آینده را رقم خواهد زد. آیا تو نسبت به اعمالت پشیمان نیستی؟ اگر تو را مورد عفو قرار بدهیم به صفوف ما می‌پیوندی و برای ما کار می‌کنی؟ حقوق کلان، خودرو و خانه به تو می‌دهیم و موقعیت خوبی پیدا می‌کنی. رزمنده جوان لبخندی زد و نگاهی به ما کرد و گفت: «ممکن است باور نکنید، من پسر بزرگترین تاجر خرمشهرم. پدرم چندین نمایشگاه خودرو و فروشگاه مواد غذایی دارد. در تهران، اصفهان و اهواز خانه داریم. پدرم یکی از تجار بزرگ ایران و اهل بهبهان است. من در خانواده او بزرگ شده ام و از خودرویی به خودروی دیگر و از خانه ای به خانه دیگر نقل مکان کرده ام، اما امروز به این نتیجه رسیده ام کشورمان در خطر است و از شرف دین و میهن دوستی به دور است که کشور را رها کنم تا بیگانگان در آن تاخت و تاز کنند. من از شما می پرسم اگر بیگانه ای وارد کشور شما شود، چه می‌کنید؟! بدون شک دفاع می‌کنید. بنابراین اگر میهن دوستی ارزشمند است ما بدون هیچ ملاحظه ای با بیگانه می جنگیم. ما در کشور خود گوش به تعالیم انقلاب سپرده بودیم و زندگی می‌کردیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۳۵ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🔸 باباحاجی احکام را خوب بلد بود. تعزیه می خواند و نقش شمر را بازی می‌کرد. به ملا محمد شمر معروف شده بود. به وقت خودش ملایی بود. باباحاجی قاعده ای برای مستأجر گرفتن داشت. می پرسید نماز میخوانی؟ می‌گفت آره. می پرسید نماز صبح چند رکعت است؟ نماز مغرب چند رکعت است؟ از این سؤالها می‌کرد. بعد می پرسید رادیو داری؟ اگر می‌گفت دارم، راهش نمی‌داد. زمانی داماد خودش - که شوهر عمه ام بود - مستأجرش شد. رادیوی کوچکی خریده بود و شب‌ها آهسته زیر بالش گوش می‌داد. بابا حاجی وقتی خبردار شد، اول صبح به او گفت وسایلت را جمع کن برو. شوهر عمه ام گفت نمی روم. یادم می آید، بابا حاجی دسته هاون گرفته بود و توی حیاط دنبالش کرد. عمه ام رادیو را سریع آورد گفت: «باباحاجی بیا خردش کن!» او هم با دسته هاون رادیو را خرد و خاکشیر کرد، بعد اجازه داد آنجا زندگی کنند. بین خانواده ها رابطه صمیمی وجود داشت. خانمها در جارو و تمیز کردن خانه، بچه داری و خرید بازار به هم کمک می‌کردند. وقتی مادرم برای خرید به بازار می‌رفت، می‌رفتیم خانه همسایه بازی می‌کردیم تا مادرمان از بازار برگردد. موقعی که خانمها هم‌زمان زایمان می‌کردند، بچه ها از خانمهای همسایه شیر می خوردند. رابطه عاطفی بین‌شان برقرار بود. هجرت، کار سختی است. آدمهایی که هجرت می‌کنند جرئت ریسک دارند و میتوانند از عقبه خانوادگی و از شهرستانهایشان جدا شوند؛ مخصوصا وقتی هیچ عقبه ای ندارند. همه با احتیاط با همدیگر حرف می‌زنند. آنها بیشتر مهاجر بودند. دعواها کم کم جایش را به دوستی ها داد. اصفهانی‌ها، تبریزی ها، شیرازیها، جنوبی‌های بوشهر و بندرعباس، لرهای بختیاری و عرب‌های بومی؛ از همه اقوام جمع بودند. زنهایشان با همدیگر رابطه برقرار می‌کردند؛ مثلا تبریزی کوفته تبریزی درست می‌کرد به خانواده عرب می‌داد. آن عرب خوشش می‌آمد قلیه ماهی درست می‌کرد به خانواده تبریزی می‌داد. این بده بستانها رواج پیدا کرد. الآن هم در فرهنگ خوزستانی‌ها مخصوصاً آبادان و خرمشهر خانمها وقتی ناهار خوب و شیرینی خوب درست می‌کنند حتما به دو سه همسایه می دهند. این مراودات و رابطه خانمها با همدیگر باعث می‌شد رابطه مردها هم خوب شود. مردها هم سعی می کردند به همدیگر احترام بگذارند چون غریب بودند. نمی خواستند با همدیگر درگیر شوند؛ می خواستند زندگی کنند. اوایل بزرگ ترها کمتر بیرون می رفتند. از کار که می آمدند به کارهای خانه مشغول می شدند. وقتی بچه ها و خانم‌ها به هم نزدیک شدند، دخترها و پسرها ازدواج کردند و یک نسل را ایجاد کرد. منازل شرکت نفت دیوار نداشت و با شمشادهای کوتاه از هم جدا می‌شد، گاهی نامه پراکنی های دخترها و پسرهای همسایه مشکلات و درگیریهایی ایجاد می‌کرد و گاهی هم به شیرینی خوری و ازدواج می انجامید. در آبادان و خرمشهر حسینیه ها و مسجدهای زیادی بود، چون قومیتهای متنوعی آنجا زندگی می‌کردند. هر قومی مسجد یا حسینیه ای به نام خودش داشت و به سیک خودش عزاداری می‌کرد؛ مثل حسینیه بوشهری ها، اصفهانی ها، تبریزی ها، بهبهانی‌ها، کردها، یزدی ها ....... •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 می گويند، اينجا جايی است كه شهيدان ،حسين وار جنگيده اند و من از بدو ورود به خاك پاكت، تشنگی را در تو ديده ام و انتظار اهالی خيام را به نظاره نشسته ام اينجا، چقدر بوی حنجره های سوخته می آيد و چقدر دستها تشنه وفايند. من از سكوت راز آلودت درسها آموخته ام! با من سخن بگو!!! طلائيه! صبحتون منور و متنعم از انوار شهیدان ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 "والفجر هشت " از شروع تا پایان / ۲۲ برگرفته از دوره دافوس سردار شهید حاج احمد سیاف زاده ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔻 خط شکنی 🔹 باید توجه داشت که نحوه‌ی پدافند دشمن روی هر کدام از این اهداف فرق می کند. یعنی روی [اسکله] چهار چراغ یک طور می ایستد، روی اسکله‌های چهارگانه فاو مثل البکر و الامیه یک طور می ایستد، روی این لب آب یک طوری می ایستد. در محور کارخانه نمک مقاومت دیگری دارد؛ لذا این دو قرارگاه[کربلا و نوح] وارد عمل شدند. موج‌های پشتیبانی فقط از طریق قرارگاه کربلا برنامه‌ریزی شده بود، یعنی کسی قرار نبود از طریق قرارگاه نوح وارد بشود و توسعه عملیات دهد چرا که اهداف آن طرف مثل کارخانه[نمک] نزدیک‌تر بودند. 🔸 یگان‌هایی مثل لشکر ۲۷ محمد(ص)، لشکر ۱۷ علی‌بن ابیطالب و یگان هایی که از قرارگاه قدس می آمدند مثل تیپ ۲۱ امام رضا(ع) و تیپ ۱۰ سیدالشهدا(ع) و یگانی مثل لشکر ۱۴ امام حسین(ع) و لشکر ۸ نجف باید از این چهار پنج یگان ما عبور می‌کردند و عملیات را ادامه می‌دادند. 🔹 مرحله اول عملیات رسیدن به پایان نخلستان‌های عراق و رسیدن به جاده البحار است. آن طرف [عراق] یک جاده‌ای مثل جاده‌ی خسروآباد ما است. یعنی پایان نخل‌ها احداث شده و آن‌ها هم همچین جاده‌ای دارند. 🔸 مرحله اول برای این که فرماندهی خیالش راحت باشد، در آن محور سرپل را گرفتیم و قادر بودیم اگر مشکلی در عملیات بود، توسعه عملیات را افزایش دهیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂 رملستان عشق سرزمین فکه رملستان عشق قتلگاه و معبر و میدان عشق سجده گاه و بوسه گاه قدسیان معبد و میخانه مستان عشق هر نسیمش عطر ناب کربلاست بال پروازش پر  پرّان  عشق پهلوان ها دارد اندر سینه اش  برتر از صد رستم دستان عشق چشم او خورشید و دستش آسمان پیکرش رمل است وجانش جان عشق با شهیدان بسته میثاق جنون با  یل  کرببلا  پیمان عشق ظاهرا آرام و بی درد و خموش در دلش اما دوصد طوفان عشق ای "مهاجر" فاش گو اینجا کجاست کربلای باور ایران عشق ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
«مردی با چفیه سفید»       ┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ حسین اين بار گذاشت تا اشك، صورتش را خيس كند. صدايش همراه با بغض بود: «خداحافظي نكن حاجي. من تا حال نشنيدم شما خداحافظي بكني... نگو حاجي.» عباس لبخندي زد و به راه افتاد. يك ساعت بعد خبر دهان به دهان چرخيد: «عراقيها زمينگير شدند.» حسين ديگر طاقت نداشت. در اين ساعت عباس را در همه جا ديده بودند؛ اما آخرين جاي او مشخص نبود. «آخرين بار تو سنگر ديده‌باني او را ديدم». حسين دوباره به راه افتاد.در راه با خودش فكر كرد: «او ميخواست دشمن را ارزيابي كند، بجز ديدگاه كجا ميتواند رفته باشد.» راه ديدگاه را در پيش گرفت. بوي باروت همه جا را گرفته بود. با ديدن ديدگاه قدمهايش را بلندتر برداشت. از اينجا هم ميتوانست عباس را كه خميده به تانك‌هاي دشمن نگاه ميكرد ببيند. با صداي سوت به زمين دراز كشيد. وقتي سر بلند كرد نميتوانست باور كند. جايي كه لحظاتي قبل عباس را ديده بود. در غباري غليظ گم شده بود. زمين را چنگ زد و از جا بلند شد و دويد. رزمنده‌اي با ديدن او به سر و صورتش كوبيد و صدايش در ميان رگبار گلوله‌ها نشيب و فراز گرفت. «... زدند...حاجي... را... زدند...»       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ بر اساس زندگی شهید عباس کریمی نويسنده: اصغر فکور @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 🌹 گردان گم شده / ۳۰ خاطرات اسیر عراقی سرگرد عزالدین مانع ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 بسیجی ادامه داد ، تازه می‌خواستیم هوای پاکی استنشاق کنیم. شاه را سرنگون کردیم و از آمدن پیروزمندانه رهبرمان شاد و مسرور بودیم، تا اینکه صدای پیشروی نیروهای شما به خاک وطن خود را شنیدیم. ابتدا خبرها را باور نمی‌کردیم. فکر می‌کردیم خواب می‌بینیم. مگر مسلمان برادر مسلمانش را می‌کشد؟ مگر خانه او را به آتش می‌کشد؟ آیا مسلمان سرزمین برادر مسلمانش را به زور تصرف می‌کند و کودکان را سر می برد؟ کدام اسلام در کشور شما حاکم است؟ اگر شماها مسلمان هستید، این حکومت علی است باید از آن دفاع کنید. به خدا قسم از میان شما نیروهایی به پا می خیزند که با شما خواهند جنگید و تنها شهادت آنها را راضی می‌کند. به خدا قسم از این کارها پشیمان خواهید شد. من این حقایق را می‌گویم زیرا میدانم شهادت در انتظار من است. شما از من می پرسید که من پشیمان نیستم؟ نه، به خدا اگر هزار بار کشته شوم و بار دیگر زنده گردم با شما خواهم جنگید. این عقیده من و عقیده همه انسانهای آزاده است، دوام زندگی مرهون آزادگان است. شما میخواهید به من دلار یا خودرو یا خانه بدهید؟! شما فکر می‌کنید و چنین اعتقاداتی دارید؛ ما جزو مجموعه شما نیستیم، ما آزادانه به جبهه آمده ایم و با دشمن می‌جنگیم. این هدایت الهی بود که مرا به این راه رهنمون کرد. از شما تقاضا دارم کمی به آینده خودتان فکر کنید، شما با کسانی می جنگید که پرچم لا اله الا الله بر دوش دارند. آیندگان شما را محاکمه خواهند کرد. هر کجا باشید، دنیا شما را قومی مطرود به حساب خواهد آورد. به عاقبت کارهایتان فکر کنید. مرگ بدون شناخت و آگاهی مرگ در جاهلیت است. مرگ به سراغ هر انسانی خواهد آمد اما خوشبخت کسی است که بداند به کجا و به ملاقات که می.رود. من یقین کامل دارم که به ملاقات رسول الله (ص) خواهم رفت و در پیشگاه آن حضرت از مظلومیت امت و ملتی شکایت خواهم کرد که از پشت خنجر مکر و حیله بر او زدند. رئیس استخبارات سرهنگ دوم عبدالواحد الدلیمی» از کسانی بود که شیعیان را تحقیر می‌کرد و آنها را قبول نداشت. او برخاست و ضربه ای به سر این رزمنده زد. عاشور الحلی هم برخاست و لگدی به شکم او زد، اما من در جای خود خشکم زده بود و به این صحنه دلخراش می نگریستم. سخنان این رزمنده مرا به شدت مشغول خود کرده بود. سرهنگ عبدالواحد الدلیمی در حالی که این رزمنده ایرانی را با خشونت می‌کشید و می برد. از دفتر من خارج شد. پنج دژبان نیز پشت سر آنها حرکت کردند. رزمنده را درون خودرو گذاشتند و خودرو به راه افتاد. من ماندم و نشستم تا سخنان این رزمنده را پیش خود تجزیه و تحلیل کنم. او مفاهیم جدیدی از شهادت وفا و فداکاری برای ما آفرید. می دانستم که در گفتارش صادق است. ما به بهانه هایی پوچ مثل قومیت گرایی و حقوق غصب شده، ملتی را در درون خانه اش مورد حمله قرار داده بودیم. نشانه های اهل بهشت در چهره رزمنده جوان پیدا بود. از چهره گرد او نور ایمان می‌تابید و کلماتی که بر زبان جاری می‌ساخت آن چنان بود که گویی خداوند آنها را بر او الهام می‌کند. به خدا سوگند من چنان دل به حرفهای او سپرده بودم که گویی پیامبری مرسل است که معجزه اش سخنان اوست. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا