eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 ما به وعده‌های خدا یقین داریم که أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُون این ماییم که زمین را به ارث خواهیم بُرد... "شهید آوینی" صبحتون الهی ، نفس‌هایتان خدایی        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas ⏪ عضویت            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 طنز جبهه   " ترکش منتظر "         ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ در منطقه طلاییه مستقر بودیم . خورشید در حال غروب بود و دلم بد جور هوای بچه ها را کرده بود. تعدادی از اونها در عملیات قبلی به شهادت رسیده بودند و بیشتر آنها مجروح و زخمی در بیمارستانها بستری 🤕 بودند. از قدیمی ها من مانده بودم و چندتا از بچه های مسجد.  با یه فیگور خاص دستم 🤲 را  به طرف آسمان گرفتم و گفتم : "خدایا ! از من چه گناهی سر زده که دو سه ساله توی جبهه هستم ولی تا حالا یه آخ هم نگفتیم و هیچ خبری نشده است " 😜 هنوز حرفم تمام نشده بود که نه‌برداشت، نه‌گذاشت، ترکشی سرگردان درست آمد و خورد به مچ دستم و برای مدتی کنار بچه های زخمی🤒 جا خوش کردم.😅 راوی : احمد ترکی        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas ⏪ عضویت            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 همراه با قصه‌گو ۹ رضا رهگذر از کتاب: سفر به جنوب ✾࿐༅◉༅࿐✾ 🔸 این نوجوان بسیجی خیلی آرام و شمرده حرف می‌زند. روی هر کلمه اش هم فشار مخصوصی وارد می‌کند. حرف زدنش آدم را یاد سخنرانهای مذهبی می‌اندازد. به نظر می‌رسد اهل مسجد و پای منبر نشستن باشد. - درس چکار می‌کردی؟ می‌گوید توی کلاسهای فوق العاده امور تربیتی شرکت می‌کردم. در یک مسابقه قرآن هم شرکت کردم و چند جلد کتاب برنده شدم. مدتی به بچه های سوم ابتدایی قرآن درس می دادم. در گروههای سرود و تئاتر هم شرکت داشتم. - در نمایشی هم بازی کرده ای؟ بله توی یک فیلم هم شرکت داشتم - اسم فیلم چه بود؟ - فیلم عابد و شیطان - نقش تو در این فیلم چه بود؟ - من نقش پسر عابد را داشتم. - این فیلم در جایی هم به نمایش در آمده؟ - نه هنوز، فیلمبرداری اش تمام نشده بعد از فرمان امام بچه ها آمدند جبهه؛ ناتمام ماند اگر خدا خواست و برگشتیم، ادامه اش می‌دهیم. - ما از دوستان دیگرت درباره کتاب و مطالعه پرسیدیم.، رابطه شما با مطالعه چطور است؟ - من بیشتر مجلات و نشریات سپاه را میخوانم. مثلاً امید انقلاب و نهال انقلاب توی کتابخانه‌های شیراز هم عضو هستم. - بهترین کتابی که خوانده ای؟ - داستان راستان - چرا فکر می‌کنی از همه کتابها بهتر است. - برای اینکه راجع به مسائل اسلامی است.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 سلام خدمت دوستان همراه👋 در آستانه سالگرد عملیات بیت المقدس، گفتگویی با سرادر معینیان از فرماندهان میدانی این عملیات داشته ایم که در روزهای آینده ارسال خواهیم کرد. نقطه نظرات شما راهگشای مطالب کانال حماسه جنوب خواهد بود. 👇 @defae_moghadas 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 آزادسازی خرمشهر در عملیات بیت المقدس        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ عملیات_بیت_المقدس کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas ⏪ عضویت            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂‌ مگیل / ۳ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ ... در آنجا ریسمان به حلقه ای وصل شده و سوی حلقه تسمه ای چرمی است که به دو طرف چیزی بسته شده. دو سوراخ نسبتاً بزرگ در آن حوالی وجود دارد و یک شکاف که در حال جنبیدن است. همان جاست که پفتره حیوان به من می‌فهماند این ریسمان به افسار یک قاطر و آنچه را لمس کرده ام پوزه و دهان حیوان بوده. خنده ام می‌گیرد. ریسمانی که قرار بود مرا به بهشت ببرد از کجا سر در آورد. با خود می‌گویم: «باید قاطر حاج صفر باشد؛ قاطر مخصوص تدارکات که اسمش هم مگیل است.» کورمال ، کورمال به بدن حیوان دست می‌کشم؛ بخصوص پاهایش را بررسی می‌کنم، مبادا جایی اش زخمی شده یا تیر و ترکش خورده باشد. نه، انگار مگیل از من سالم تر است. اگر چشمش هم ببیند و گوشش هم بشنود، دیگر نورعلی نور است. دستی به یالش می‌کشم و احساس خوشبختی می‌کنم. انگار که دنیا را داده اند. اگر این ضرب المثل درست باشد که در بیابان لنگه کفش هم نعمت است، وجود یک قاطر لابد رحمت است. اما مگیل هیچ کاری به این همه احساسی که من از خود بروز می‌دهم ندارد. ابلهانه ایستاده و نشخوار می‌کند. می‌گویم: "مگیل تو هم باید قاطر خوش شانسی باشی که هنوز زنده ای" کله اش را تاب می‌دهد و یک پفتره دیگر تحویلم می‌دهد. این بار سر و صورتم خیس آب می‌شود؛ چقدر چندش آور صورتم را روی پیشانی مگیل می‌گذارم و با دست حیوان را ناز می‌کنم. او که تقصیری ندارد. در این کوهستان پر از برف، من هستم و او. ما غیر از هم کسی را نداریم. فکر اینکه افسار مگیل را به دست بگیرم و دنبالش هر جا که رفت راه بیفتم ته دلم را خالی می‌کند. با خودم می‌گویم یعنی چه؟ من با اینهمه عقل و کمالات بعد از عمری درس خواندن حفظ نیمی از قرآن و نهج البلاغه، بعد از آن همه ریاضت و شب زنده داری و به قول معروف غور در عالم معنی خودم را بسپارم دست این قاطر زبان نفهم. او مرا به کجا می‌خواهد ببرد؟! اما مگر چاره دیگری هم دارم. نه چشمم می‌بیند و نه گوشم می‌شنود. لااقل این حیوان از این دو نعمت محروم نیست. نفس عمیقی می‌کشم و باز به کندوکاو ادامه می‌دهم. از اول تا آخر ستون می‌روم و برمیگردم اما یک نفر نیست که زنده مانده باشد. چاره ای ندارم. کنار قاطر که همچنان مشغول نشخوار است می‌نشینم و عقده این چند ساعت را یک جا خالی می‌کنم. گریه زارزار من شاید دل خدا را نرم کند. از ته دل گریه می‌کنم چه حال خوبی! اشک داغ صورت سردم را می‌پوشاند. عجیب است؛ این چشمان می گریند اما نمی‌بینند.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂