eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 پسرهای ننه عبدالله/ ۸۴ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ پس از دو روز مرا به بخش بردند. هر روز فیزیوتراپی می‌کردم. هفته ای سه روز ملاقات بود. مردم با شیرینی و گل می آمدند. اغلب، آشنایان و اقوام مجروحین بودند. کسی را در تهران نداشتم. می نشستم و نگاه می‌کردم. نه کسی با من کاری داشت، نه من حوصله کسی را داشتم. دردم زیاد بود. روی پاهایم نمی توانستم راه بروم. سوند وصل کرده بودند. شب‌ها که بیدار می‌شدم سوار ویلچر شوم، توان نداشتم. یکی دو بار خواستم بروم وضو بگیرم کنار تخت و ویلچر روی زمین افتادم. جیغ وداد پرستارها درآمد. دعوا کردند که چرا از روی تخت بلند می‌شوی؟ چرا خبر نمی‌دهی؟ بعضی وقت‌ها زنگ می‌زدم، آنقدر سرشان شلوغ بود، نمی آمدند. درد امانم را بریده بود به حدی که شبها ناله می‌کردم، نمی گذاشتم هم اتاقی ها بخوابند. آنها هم مجروح بودند؛ یکی دستش قطع شده، یکی پایش ترکش خورده بود، تا اینکه رسول آمد. عبدالله او را فرستاده بود. می رفت پرستارها را صدا می‌کرد می آمدند مسکن می‌زدند. مسكن‌ها اثری نداشت. پرستارها به پزشک گزارش دادند، برایم مرفین نوشتند. شبها مرفین می‌زدند تا بتوانم بخوابم. با این وجود، باز دم دمای صبح دردم شروع می‌شد. قرص مسکنی بود که به آن قرص آمی تریپتیلین ۲۵ می‌گفتند. شبها مرفین می زدند روزها از این قرص های سنگین می‌دادند. به خاطر این مسکن ها گیج و منگ شده بودم. روز و شب را تشخیص نمی دادم. مثلاً ساعت دو بعدازظهر بلند می شدم می‌گفتم دو رکعت نماز صبح میخوانم قربه الی الله، رسول می خندید، می‌گفت: «محمد، الآن نماز ظهره، باید نماز ظهر بخوانی.» به او گفته بودند چیزی به برادرت نگو بگذار هر موقع خواست نماز بخواند. گاه بین نماز ظهر و عصر می‌خوابیدم. منگ بودم. بعضی وقتها که می‌خواستم از تخت پایین بروم، سرم گیج می رفت. کادر پرستاری بیمارستان برای این تعداد مجروح کافی نبود. دختر خانم هایی از دانشگاه آمده بودند و کمک می‌کردند. فقط یک دوره پانزده روزه دیده بودند. پرستارها حتی اجازه آمپول زدن به آنها نمی دادند. تختها را تمیز می‌کردند و کارهای خدماتی انجام می‌دادند. دو دختر نجیب و خوبی آنجا بودند. لهجه آذری داشتند. پرستارها سفارش کرده بودند مراقبم باشند از تخت پایین نروم. حتی مدتی دستم را با طناب می بستند که از روی تخت بلند نشوم. برایم سخت بود. رسول هم حریفم نمی شد. به من می‌گفت شیر خفته. آن خانمها زحمت زیادی برایم کشیدند. دخترهای مؤدبی بودند. بعضی وقت‌ها مرا سوار ویلچر می‌کردند، می بردند حیاط بیمارستان از بوفه آبمیوه و تنقلات می‌خریدند. اسم یکی از خانم ها صندوقچی بود. ان شاء الله هرجا هستند سلامت باشند. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 برشی استثنایی از مستند «روایت فتح» در خیابان های تهران و لحظات بدرقه رزمنده ها. 🔸وقتی دوربین روایت فتح علت گریه یک خانم را می پرسند و او پاسخی می دهد که حتی ما را نیز در عصر حاضر شرمنده می کند!        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 دل به دل راه دارد دل به هم بسته ایم بی اغراق توسل به ساحت قدسی آقا جان اباعبدالله الحسین علیه السلام ▪︎ حاج منصور ارضی        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 سنگر جهاد كلبہ‌ی معراجِ مردان گمنامی بود که يك شبه ره صد ساله را پيمودند ... آدینه‌تان روشن به انفاس حضرت حجت (عج)        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 مهربانی خدا با ما در بیت المقدس حسن تقی‌زاده بهبهانی ✾࿐༅◉༅࿐✾ 🔸 فرمانده گفت: نزنید....، بابا نزنید، بذارین بیاد ببینیم چه برامون آورده. این رو به بچه‌هایی که داشتند به کامیونی که از سمت عراقی‌ها به طرف ما میومد آرپی‌جی شلیک می‌کردند، می‌گفت. حدوداً ساعت ده یازده روز اول مرحله اول عملیات بیت‌المقدس یعنی یازدهم اردیبهشت ماه بود. حدود ۲۵ کیلومتر راه را به همراه گردان انشراح آغاجاری به فرماندهی سردار حاج اسماعیل بهمئی از دارخوین بعداز گذشتن از رودخانه کارون تا جاده اهواز خرمشهر طی کرده بودیم. حسابی تشنه بودیم و لب‌هامان از سوز عطش خشک شده بود و پوست انداخته بود. در آنجا بود که روضه تشنگی حضرت اباعبدالله (ع) و یاران باوفایش را با تمام وجود حس کردم و فهمیدم. یک قمقمه آب که بیشتر همراه نداشتیم. اگه کیلومتری یک قُلُپ هم خورده بودیم تمام شده بود. دمدمای ظهر بود. بالای خاکریز بلند کنار جاده اهواز خرمشهر نشسته بودیم و مراقب پاتک‌های عراق بودیم. کامیونی که گمان نمی‌کرد بسیجی‌ها توانسته باشند این همه راه را طی کنند و جاده را تصرف کنند، بی‌خیال به سمت جاده می‌آمد. بالاخره به جاده رسید و موقعی فهمید چه اشتباهی کرده که کار از کار گذشته بود و راننده و شاگردش اسیر ما شده بودند. بار کامیون همان بود که انتظارش را داشتیم. «نصرت الهی». وعده خدا محقق شده بود. إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ یک کامیون پر از قالب‌های یخ تازه. شاید از آب فرات. همان که بر حضرت سیدالشهدا علیه السلام و یارانش دریغ کردند. یخ‌ها کفاف چند لشکر را می‌داد. کامیون را به این سمت جاده منتقل کردیم. با سرنیزه یخ‌ خورد کردیم و درون قمقمه ریختیم. یخمکی دلپذیر شد. یخ در بهشتی جان‌فزا. جلا دهنده قلبِ آتش گرفته ما. سرد و گوارا. آبی بود بر روی آتش. لب‌های خشکیده‌مان به آب رسید. جانی تازه گرفتیم. کاش در دشت نینوا هم مَشک سقا به خیام حرم می‌رسید و اطفال و اهل حرم سیراب می‌شدند. خدا را به خاطر نصرتش حمد و سپاس گفتیم.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
«کتاب هفت روز»       ┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ با طلوع خورشید و تابش نور آن که از روزنه‌های شکسته شده دیوار وارد می‌شد روشنائی خاصی به داخل داده بود ولی بوی زننده ناشی از دستشوئی اجباری بچّه‌ها که در گوشه کناری و آنهم نزدیک محل استقرار ما واقع شده بود برایمان کاملاً آزار دهنده و غیرقابل تحمّل شده بود. البتّه به دلیل عدم وجود سرویسهای بهداشتی در داخل و عدم امکان خروج به محوطه، ناخواسته قسمتی از فضای داخلی به محل دستشوئی تبدیل شده که این امر با توجّه به شرایط موجود کاملاً طبیعی و ضروری به نظر می‌رسید. عدم رعایت بهداشت وضع اسفناکی ایجاد کرده بود و همه در رنج و بلا ایام را سپری می‌کردند. همگی بچّه‌ها منتظر گشودن دربها بودند و این انتظار با ساعتی تأخیر انجام شد. با باز شدن درب اصلی جمعیّت حاضر با عجله و شتاب برای هوا خوری صبح به بیرون از سوله می‌رفتند. با خروج بچّه‌ها آرایش نظامی سربازان مسلّح عراقی به‌همان صورت روز قبل بود. یعنی اینکه سربازان بلافاصله خود را به پشت تور فنس محوطه می‌رساندند تا بهتر و دقیق‌تر حرکات بچّه‌ها را زیر نظر داشته باشند. مسلماً به لحاظ امنیتی هم حضور سربازان مسلّح در داخل محوطه به صلاح نبود. اکثر بچّه‌ها برای از دست ندادن فرصت هواخوری با شتاب بیشتری در انجام کارهای شخصی شان بودند. در همین موقع خودروئی از نوع آیفای نظامی از تنها درب محوطه به داخل وارد شد.       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ (خاطرات اسارت) نویسنده: سید محمدرضا میرراضی رودسری @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 غربت مدینه مداحی شهادت امام جعفر صادق (ع) 🔸 با نوای حاج مهدی رسولی 🏴 شهادت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام ، رئیس مذهب تسلیت باد       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑⚫️๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 اهواز در دفاع مقدس 🔻 امانیه،  ساختمان حفاظت شده با گونی _ مخابرات استان خوزستان       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 اهواز در دفاع مقدس 🔻 امانیه _ میدان راه آهن (هجرت)       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 اهواز در دفاع مقدس 🔻 امانیه، اداره کل آموزش استعدادهای درخشان ( یا آموزش و پرورش استان )       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂