🍂 لایههای ناگفته - ۲۷
محسن مطلق
خاطرات یک رزمنده نفودی در کردستان عراق
✾࿐༅◉༅࿐✾
🔸 خواب شیرین ما تا ساعت ۲ نیمه شب طول کشید. ناگهان چند نفر وارد آسایشگاه شدند و برای بیدار کردن ما دو نفر که در آنجا خوابیده بودیم پتوها را از روی ما کشیدند. با خود گفتم: لابد آمده اند که ما را ببرند برای مراسم اعدام.
من میخواستم اگر اندک ترسی هم در وجودمان باقی مانده، از بین برود. سریع از جای خود پریدم و به فارسی فریاد زدم وحشی، آدم را این طوری از خواب بیدار نمی کنند.
با این برخورد همه سربازان داخل آسایشگاه از خواب پریدند. من همچنان به پرخاش خود ادامه میدادم.
- مگر شما آدم نیستید؟ شما انسانیت سرتان نمی شود! مگر اسیر گرفته اید؟ ما اصلاً نمیخواهیم با شما روابط اقتصادی داشته باشیم ما به ایران برمی گردیم.
و خلاصه هر چه که توانستم بار آنها کردم! آنان چند درجه دار بودند که بر خلاف نظر ما میخواستند ما را برای بازجویی ببرند. برخورد چکشی من به نفع همه تمام شد. در بازجوییها نیز نتوانستند سرنخی پیدا کنند. یک شب دیگر ما را دسته جمعی در داخل اتاقی انداختند تا تصمیم نهایی را راجع به ما بگیرند. به بچه ها گفتم
بچه ها ممکن است در این اتاق میکروفون کار گذاشته باشند تا وقتی ما با هم صحبت میکنیم صدای ما را بشنوند. به همین خاطر، به عشق کربلا و برای رسیدن به آرزوی دیرینهمان، فقط و فقط حول و حوش مسائل مادی، تجاری و اقتصادی و خلاصه دنیایی صحبت کنید. بچه ها نیز کم نگذاشتند از هواپیما گرفته تا کروات و سیگار و خلاصه هرچه که می شود آن را خرید و فروخت صحبت کردند. دو نفر نیز همیشه مواظب ما بودند البته خودشان می گفتند که فارسی بلد نیستند؛ ولی من به بچه ها گفتم که اینها حتماً فارسی می دانند وگرنه محافظت ما را به اینها نمی سپردند. به هر جهت، جلو آنها نمی بایست غیر از حرف تجارت چیز دیگری میگفتیم. با هماهنگیهای قبلی در مرز، چند تن آرد به عنوان اولین اجناس تحویل بعثیها شد و مبلغ آن نیز تمام و کمال گرفته شد. بعثیها که دیگر سوء ظنشان نسبت به ما از بین رفته بود، مشتاقانه خواهان معامله با ما شدند و این بار ما بودیم که ناز کردیم و کمی شرایط معامله پایاپای را سخت گرفتیم. من به آنها گفتم: ما به ایران برمیگردیم و گزارش برخورد بد شما را به آقای مشکینیمیدهیم و فرستادن کمکها را هم قطع میکنیم. آنجا بود که بعثیها به خاطر احتیاج زیادی که به کالاهای ما داشتند به التماس افتاده از چپ و راست برایمان خوش رقصیمی کردند.
از آنها تقاضا کردیم که ما را به نزد استاندار... ببرند و گفتیم که ما باید با خود ایشان صحبت کنیم. آنان نیز جلسه ما را با استاندار هماهنگ کردند. شب هنگام بود که وارد شهر ... شدیم. شهر، سوت و کور بود. برق و آب در سطح شهر قطع شده بود و حملات هوایی آمریکاییها نیز پشت سر هم انجام میشد. وقتی خواستیم از راهرو ساختمان استانداری، وارد اتاق استانداری شویم همه همراهان و افسرانی که همراه ما بودند کبریت روشن کردند تا جلو پایمان را ببینیم. استاندار نیز یک چراغ قوه روی میزش روشن کرده بود.
حضرت استاندار به محض ورود ما، ایستاد و با همه سلام و احوالپرسی کرد. بعد دور میز نشستیم تا مذاکرات تجاری را شروع کنیم و ما هم سر صحبت را باز کردیم. سر یک دلار، یک ساعت چانه می زدیم. البته از برخورد بعثیها نیز به استاندار شکایت میکردیم. مبنای ما در معاملات دلار بود؛ خصوصاً ما از این مسأله با خبر شده بودیم که صدام مستقیماً به استانداران بخشنامه کرده بود که آنها برای تهيه ما يحتاج مردم به هر طریق که شده با پیله وران و قاچاقچیان ارتباط حسنه برقرار کنند. من به بچه ها سفارش کرده بودم به خاطر اینکه همه بدانند ما تاجر هستیم کاملاً اقتصادی صحبت کنند. همین دلیل، گاهی اوقات سر یک دلار هم چانه می زدیم. از طرفی هم مترصد فرصتی بودیم تا به گونه ای بعثیها را در بن بست قرار دهیم تا چاره ای جز بردن ما به کربلا نداشته باشند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
همراه باشید
#لایههای_ناگفته
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۷
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸خرمشهر دریایی از خون
سرهنگ دوم ستاد ثامرا احمد الفلوجی
افسران نسبت به ادامه عملیات و محدوده آن غافلگیر نشدند زیرا بیشتر آنان درسهای قبلی را درباره عملیات زمینی که شامل مناطق خرمشهر، شلمچه و آبادان میشد فرا گرفته بودند. ماکت این مناطق، دانشکده ها، مؤسسات و مدارس نظامی و مراکز عالی فرماندهی وجود داشت. بالاتر از این مسأله فرماندهی ما بسیاری از تجهیزات را برای این عملیات بسیج کرده بود و حتی از نظر ایجاد فضای سیاسی و فرهنگی نیز اقداماتی انجام داده بود.
همه افراد غیر نظامی صدمه دیده بودند اما مسائل مادی موجب شده بود که همه این مصیبتها نادیده گرفته شوند و فرد عراقی به جای اینکه به انگیزه های جنگ و دلایل آن فکر کند فقط در فکر دریافت ماشین و خانه بود. بالطبع سياست حیله گرانه صدام تا اینجا برای او موفقیت آمیز بود. او این سیاست را تا مدتی نسبت به مردم شریف در داخل عراق اعمال کرده بود، اما کشورهای همجوار نیز با همه توان در کنار ما قرار گرفتند. نگرانی و دغدغه نسبت به قومیت عربی تا حدودی در شتافتن رؤسای آن کشورها به سوی صدام و عراق سهیم بود.
به محض ورود تانکهای ما به روستای «حمید»، یافتن افراد مقاومت، مهم ترین مسأله برای ما شد افراد مزدور هر روز فهرستی از اسامی این گونه افراد را به ما میدادند و آنها دستگیر و دست بسته تحویل اداره اطلاعات نظامی استخبارات میشدند. از سوی دیگر، افسران و سربازان ما آنچنان دست به قتل و غارت و رعب می زدند که در تاریخ نظیر ندارد. به خاطر دارم که ستوانیار ترکی احمد همراه با پنج سرباز در مقابل خانه ای ایستاد و با لگد به در خانه زد و با زور وارد خانه شد وفریاد زد: دستها بالا
زن جوانی گفت: برای چه؟ چه میخواهید؟
ستوانیار گفت طلا میخواهیم آن زن از دادن طلاهایش خودداری کرد. اما یکی از سربازان با قنداق تفنگ ضربه ای به سر آن زن زد و او را نقش بر زمین کرد. آنگاه همه افراد خانواده به بهانه اینکه با ارتش به مقابله برخاسته اند دستگیر شدند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 برشی از مستند
"روایت فتح"
شهید سید مرتضی آوینی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
#آوینی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 مگیل / ۴۵
داستان طنز
اثر ناصر مطلق
✾࿐༅◉○◉༅࿐✾
سامی میخواهد به محافظ کرد قول دلار بدهد که او خودش پیش دستی می کند. پول هایت را برای خودت نگه دار فقط تا با من هستید فکر فرار به سرتان نزند. یک روز تمام راه رفته بودیم وقتی به باغ رسیدیم خسته و گرسنه بودیم. بچه ها هنوز توی طویله بودند استقبال گرمشان امیدوارمان کرد؛ بخصوص سامی را خیلی تحویل گرفتند، چراکه با وجود او به همه خوش میگذشت. جالب بود که سامی خودش زیاد اهل خورد و خوراک نبود اما کردها با پول پدرش، غذای گرم و تنقلات جورواجور تدارک میدیدند.
به محض ورود ما دوباره تلویزیون به راه افتاد. استوار سرش را میان ما آورد و
گفت: راستی راستی شما رفتید ترکیه و برگشتید؟
سامی با بی رغبتی گفت: آره، اما بدون شما اصلا خوش نگذشت. مرد حسابی تا آنجا رفتید و برگشتید دست از پا درازتر؟!
- چه کار میکردیم.
- خوب بهترین موقعیت برای فرار بود.
- کجا فرار میکردیم؟!
- می رفتید پیش پلیس اینترپل ماجرا را تعریف میکردید
سامی دست روی دست زد و گفت « ! راست میگوییها!» احساس کردم که میخواهد استوار را سر کار بگذارد. برای همین وسط حرفشان پریدم
- فرار کردیم اما خیلی دیر
- یعنی چه؟!
- وقتی وارد کردستان عراق شدیم فرار کردیم
- بابا شما عجب آدمهای کم عقلی هستید عقل کل در ترکیه هم که فرار میکردیم باز ما را تحویل همینها میدادند.
اینها بیشتر از ما با پلیس رفیق اند.
استوار بعد از کلی یکه به دو کردن تازه متوجه میشود که من حرفهایش
را می شنوم
- ای والله تو داری میشنوی؟!
همه میزنند زیر خنده سامی میگوید «ماشاء الله» به این هوش و حواس.
- خدا را شکر پس رفتنتان بی نتیجه نبود راستی چشمت چی شد؟ آن را دیگر گفتند باید یک توک پا بیایی آمریکا برایت درست کنیم. ان شاء الله سفر بعدی باهم میرویم.
استوار از ته دل فریاد میزند: «ان شاء الله»
آن شب با همه خستگی تا دیروقت بیدار بودیم و صحبت میکردیم. بچه ها به افتخار گوشهای من که حالا شنوا شده بودند یک جشن خودمانی ترتیب دادند و هرکس هر هنری داشت رو کرد. استوار برایمان لزگی رقصید. سرباز بیرجندی که با قوطی حلبی و تنه درخت تنبور درست کرده بود برایمان ساز زد و خلبان عراقی هم برایمان عربی خواند که البته به دلیل لحن غم انگیزش وسط کار طبق معمول عکس خانواده اش را درآورد و زد زیر گریه. دیگر نفهمیدم که بین أن تصنیف عربی ناسزایی چیزی هم نثار کسی کرد یا نه!
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#مگیل
#طنز
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 با بهار ظهور، روزی نو میرسد
و ما همچنان چشم به راه آن روزیم
اکنون که جهان و جهانیان مُردهاند،
آیا وقت آن نرسیده است
که مسیحای موعود سر رسد؟
وَ يُحْیی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا.....
¤ صبحتان منور به نور ظهور
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 لایههای ناگفته - ۲۸
محسن مطلق
خاطرات یک رزمنده نفودی در کردستان عراق
✾࿐༅◉༅࿐✾
🔸 چند شبانه روز در شهر مذکور سپری شد. روزها را با بی آبی و شبها را با صداهای ضدهوایی و بمباران هواپیماها میگذراندیم. کم کم پای ما به شهر هم باز شد. مردم ما را به چشم دیگری نگاه میکردند. می آمدند و به ما التماس می کردند که ما را دعا کنید تا خانه های ما بمباران نشود. وقتی ما می گفتیم دعا کردیم دیگر آسوده میشدند؛
چون ما چند شب در خانه های نزدیک فرماندهی هیئت دائر کردیم و کم کم صفا و معنویت ، حتی بعثیها را گرفت. حتی شبهایی که به خانه بعثیها میرفتیم دعا و مراسم توسل را برقرار می کردیم و روزهای آخر نماز جماعت را نیز به راه انداختیم. بچه ها همچنان در آرزوی رفتن به کربلا می سوختند. با رسیدن چند محموله دیگر از اجناس مورد قرارداد و خصوصاً فانوس، دیگر ما خیلی عزیز شدیم. به هر بعثی که یک قانوس و یک قوطی شیر خشک هدیه می کردیم، خالصاً و مخلصاً می شد نوکر دست به سینه ما، در تاریکی شبهای شهر جنگزده ای که ما در آن بودیم هیچ چیز مثل فانوس ارزش نداشت.
در آخرین جلسه با استاندار، او را به قطع روابط تجاری تهدید کردیم؛ مگر اینکه ترتیبی دهد تا ما به کربلا برویم. این بار از موضع قدرت برخورد کردیم و گفتیم:
اولین شرط ما برای هر گونه معامله، سفر کربلاست.
آنان نیز چون همه درها را بسته میدیدند چاره ای جز قبول این شرط نداشتند. به ما قول دادند که فردا شما را به کربلا خواهیم برد. آن شب همه از شوق کربلا مست دعا بودند. بچه ها چند ساعت در یک اتاق دربسته نشستند و گریه کردند: خدایا! ما با چه چشمی گنبد آرزوهای هزاران شهید را نظاره کنیم، با چه رویی در کنار بارگاه ابوالفضل العباس بایستیم و با چه دستی خاکهای ضریح عشق را پاک کنیم و با چه پایی به زیارت شهدای
کربلا برویم؟ آن شب همه دوستان شهید را یاد کردیم؛ آنان که گمنام، به شوق کربلا پا در جبهه گذاشته بودند و آنان که شهید شده بودند و آنان که از ما قول زیارت گرفته بودند خلاصه حال و هوایی بود غیر قابل توصيف.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
همراه باشید
#لایههای_ناگفته
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 عملیات کربلای ۵
دستآوردها 1⃣
#نکات_تاریخی_جنگ
┄┅┅❀┅┅┄
🔹 عملیات گسترده کربلای۵ در تاریخ ۱۹ دیماه ۱۳۶۵ در منطقه عمومی بصره شلمچه به فرماندهی سپاه یازهراء(س).
عملیات کربلای ۵، با وجود عدم موفقیت عملیات کربلای ۴، جرقه های امیدی در این عملیات زده شد که با وجود تصمیم قبلی فرماندهان به سرعت برای اجرای عملیات جدید برنامه ریزی کردند.
یکی از محورهایی که در عملیات کربلای ۴ نیروهای ایران با وجود هوشیاری عراقی ها به آن نفوذ کرده بودند موضع معروف به پنج ضلعی در غرب شلمچه بود.
مبنای عملیات کربلای ۵ همین شد که نیروها به داخل موضع پنج ضلعی وارد شده و از آنجا در عمق مواضع عراق گسترش یابند و از دو محور نهر عرایض و پاسگاه بوبیان، سایر نیروها با آنها الحاق نمایند تا پیشروی کامل گردد و سپس در صورت امکان پیشروی به داخل شهر بصره ادامه پیدا کند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#نکات_تاریخی_جنگ
@defae_moghadas 👈عضو شوید
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 سلام بر ابراهیم
هیچ راهی برای آنکه از آینده با خبر شویم و بدانیم که چه در انتظار ماست وجود ندارد
پس ای نفس....
"شهیدمرتضی آوینی"
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
#آوینی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 امام جواد علیه السلام :
هر جا کم آوردی
به سوی امام حسین علیه السلام
فرار کن..
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۸
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
7⃣
┄═❁๑❁═┄
🔸خرمشهر دریایی از خون
سرهنگ دوم ستاد ثامرا احمد الفلوجی
بالاخره پس از مدتی شروع به تحکیم مواضع مان در خرمشهر کردیم. ما برای ورود به خرمشهر با موارد زیادی از حالتهای تمرد و مقاومت مواجه شدیم تا جایی که فقط با گذشتن از دریای خون توانستیم وارد این شهر شویم. این شهر از شدت جراحتهای وارده بر آن شدیداً ناله می کرد. در نامه های محرمانه نظامی آمده بود که باید محمره (خرمشهر) آزاد شود. شهری که عراقیها بر روی آن حساب خاصی باز کرده و نسبت به آن شرط بسته بوده اند.
از دوستم سرهنگ ستاد قیس العامری پرسیدم این شهر چه اهمیتی برای ما عراقی ها دارد؟ گفت: محمره [خرمشهر] در نقشه سیاسی نظامی ایران، شهر مهمی است و در صورتی که ما این شهر را در تصرف خودمان نگه داریم نظام فعلی ایران به زودی سقوط خواهد کرد. گفتم: جناب سرهنگ محمره (خرمشهر) شهر کوچکی است و بر روی نقشه سیاسی نظامی، شهرهای بزرگتری وجود دارد. گفت: درست است این شهر کوچک است اما ما ایرانیها را تحت فشار قرار خواهیم داد و این شهر را در تصرف خود نگه میداریم تا طرفداران [امام] خمینی تسلیم ما شوند. در منطق رهبری عراق این مفهوم واضح و آشکار است که باید دشمن را وادار به پیمودن راه صدام کرد. رهبری ما میخواست که ایرانی ها از اهداف انقلابشان دست بشویند؛ زیرا بخش اعظم مردم ما شیعه مذهب هستند و در طول تاریخ این مسأله معروف است که شیعیان اهل قیام و انقلابند و پیروی از رهبر دینی - مرجع تقلید - را امری واجب می دانند. از این رو رهبری و در رأس آن صدام حسین [امام] خمینی را به عنوان مانع بزرگی در مقابل طرحهایی میدید که خواستار تغییر مفاهیم و ارزشهای اسلامی و تبدیل آنها به مفاهیم و ارزشهای بعثی بود.
از سوی دیگر، رهبری عراق متوجه نشانه هایی شد که بیانگر تأثیرپذیری آشکار شیعیان عراقی از انقلاب اسلامی ایران بود. آنها با انقلاب هم فکری میکردند و آن را از خود میدانستند و انتظار داشتند حکومتی اسلامی در سرزمین آنها ایجاد شود. همه این عوامل در ورای تصمیم به جنگ، جنگی که به همراه خود، انواع مصیبت ها، درد و رنج ها و ظلم و ستمها را داشت قرار گرفت.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂
🔻 عملیات کربلای ۵
دستآوردها 2⃣
#نکات_تاریخی_جنگ
┄┅┅❀┅┅┄
🔹 عملیات کربلای ۵ با موفقیت آغاز گردید و نیروهای ایران پس از تصرف پنج ضلعی به سایر استحکامات دشمن یورش بردند .اما عملیات کربلای ۵ بتدریج تبدیل به سنگین ترین نبرد دو طرف در طول جنگ گردید. ۲۰۰ گردان از نیروهای ایران و ۵۰۰ گردان از نیروهای عراق در یک منطقه بسیار محدود (شاید به وسعت شهر تهران) زیر شلیک مداوم توپخانه ها و بمباران شیمیایی بی وقفه منطقه از طرف عراقی ها، آن هم در حالیکه بیشتر منطقه آب گرفته و باتلاقی است حدود دو ماه تمام با یکدیگر جنگیدند تا عملیات کربلای ۵ در تاریخ جنگ ها جاودانه شود.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#نکات_تاریخی_جنگ
@defae_moghadas 👈عضو شوید
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 فیلم های جنگی عراق
همه ما کلی فیلم جنگی در مورد جنگ ایران و عراق دیدیم، منتها همه اونها ساخت ایران بودند، شاید برای شما هم جالب باشه که دو دقیقه از یک فیلم جنگی عراقی در مورد جنگ ایران و عراق رو ببینید.
لطفا با فیلم هندی اشتباه نگیرید😂
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
#سکانس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 پُشت کردند به دنیا !
و همانجا گردید
آغازِ جهادشان ...
¤ روزگارتان همراز و همراز شهیدان
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 لایههای ناگفته - ۲۹
محسن مطلق
خاطرات یک رزمنده نفودی در کردستان عراق
✾࿐༅◉༅࿐✾
🔸 روز سوم شعبان بود که با همراهی دو نفر از بعثیها، به سمت کربلا حرکت کردیم. از رادیو ماشین صحبتهای مقام معظم رهبری را گوش کردیم. دیگر بچه ها دل توی دلشان نبود. در راه، از مناظر مختلفی عبور کردیم. چیزی که ما می بایست همیشه همراه خود می بردیم، بنزین بود؛ چرا که در طول راه اصلاً بنزین گیر نمی آمد. جو مردمی عراق قابل ارزیابی بود؛ چون اوایل جنگ بود مردم هنوز روحیه خوبی داشتند. از میانه راه دوباره ذکر و روضه بچه ها شروع شد و در حالی که به سمت کربلا می رفتیم گریه ها نیز سر به آسمان می گذاشت. حتی من از آینه ماشین دیدم که راننده که یک درجه دار بعثی بود نیز اشک از دیدگانش سرازیر شد؛ ولی نمی توانست از حالت خود خارج شود و خیلی مغرورانه پشت رل نشسته بود. در طول راه که با هم صحبت کردیم، فهمیدیم که او فارسی را حتی کامل تر از ما می داند. حسابی با او رفیق شدیم. نزدیک غروب بود که به نجف رسیدیم. چند ساختمان اطراف حرم به علت جنگ تخریب شده بود و به خود ساختمان حرم نیز چند ترکش اصابت کرده بود. با ارادت تمام، به زیارت مولای متقیان علی علیه السلام رفتیم. در نجف زیاد توقف نکردیم. در همان لحظات محدود، بیشترین
استفاده را بردیم. به بچه ها گفتم
بچه ها اینجا دیگر جای گم شدن است هر کدام به گوشه ای گم شوید و بروید صفا کنید. بعد از نماز مغرب و عشا در حرم حضرت امیر علیه السلام را می بستند. به همین خاطر، ما نیز شبانه راهی کربلا شدیم. به خاطر اختلاف افق با ایران، تازه فردا در عراق سوم شعبان بود؛ یعنی روز تولد امام حسین عليه السلام واقعاً سعادت بزرگی نصیب ما شده بود که در چنان شبی وارد کربلا شدیم. نفسها از شوق کربلا به شماره افتاده بود. در همان ساعات اول ورود به شهر کربلا با چشمهایم به دنبال گنبد و بارگاه امام حسین علیه السلام در لابه لای ساختمانها و پشت بامها گشتم
- السلام علیک یا ابا عبدالله .
گویا هنوز هم سال شصت و یک هجری است در کربلا یک قطره آب پیدا نمی شد. قرار بود فردا صبح به زیارت برویم؛ ولی آن شب، شب خواب نبود. از هتل بیرون زدم. در کوچه پسکوچه های دور حرم به دنبال آب گشتم تا اینکه در یک چاله که آب باران جمع شده بود، وضو گرفتم. در حرم بسته بود. به هتل برگشتم و بعد از اذان صبح با وضو راهی حرم شدم. هنوز نمیدانستم داخل حرم چگونه است تا اینکه به در حرم رسیدم. تمام لحظات به خوبی قابل لمس بود و نفس به سینه آرامش می بخشید. وجودم احساس میکرد که دریای بیکران خوبیها غرق شده است. امواج خونرنگ شهدا از لبه ایوان کربلا موج می زد و من نمی دانستم که چگونه خود را به دست این امواج بسپارم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
همراه باشید
#لایههای_ناگفته
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 ..به اهواز آمدیم. در محل گلف و قرارگاه کربلا نزد حسن باقری رفتم و یک دستگاه استیشن تقریباً نو آوردند. یک نفر بسیجی بیکله به نام علی را به عنوان راننده ام تعیین کردم. به محل قرارگاه شوش رفتم حاج باقر قالیباف و فاضل الحسینی آنجابودند. حاج باقر خیلی ناراحت بود. پرسیدم چرا ناراحتی؟ گفت: گردان ما در اختیار تیپ ١٤ امام حسین (ع) است. ستاد پشتیبانی در مورد غذا و لباس بین ما و بچه های اصفهان فرق قائل میشود.. گفتم: "برویم نزد حاج حسین خرازی او مشکل را حل میکند."
ساعت دو بعدازظهر به اندیشمک رسیدیم. گفتم: بچه ها، شما چیزی خورده اید؟
حاج باقر :"گفت اگر راستش را بخواهی دو روز است که هیچی نخورده ایم." به علی گفتم:"علی جان برو رستوران تا چیزی بخوریم." علی رفت و بدون این که به ما چیزی بگوییم، گفت: "ده پانزده سیخ شیشلیک بدون برنج بردار و بیاور."
ما چهار نفر بودیم. صاحب مغازه گفت که شما ده پانزده سیخ را میخواهید چهکار کنید؟ بعد به سمت پادگان دوکوهه، مقر تیپ حسین (ع) حرکت کردیم. آقای خرازی در مقر تیپ نبود. جوانی به عنوان جانشین او آنجا بود. حاج باقر شروع به صحبت کرد. ایشان گفت که این قدر تبعیض نبوده است. بحث این دو نفر تا حدودی به نتیجه رسید.
👈 به زودی در کانال
خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
•┈••✾○✾••┈•
#بابا_نظر
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۹
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸خرمشهر دریایی از خون
سرهنگ دوم ستاد ثامرا احمد الفلوجی
نیروهای ما در خرمشهر جنایتهایی از نوع دیگری مرتکب شدند و به طور منظم شهر را ویران کردند. ساختمانهای بلند با مواد منفجره ویران میشد، حتی خیابانها مراکز و وسایل ارتباطی را نیز ویران کردند. به خاطر دارم که یک روز به ستوان یکم راضی محمد الهيئی برخورد کردم. او مأموریت تخریب را به عهده داشت.
به او گفتم اینجا چه میکنی؟ جواب داد جناب سرهنگ جناب! فرمانده لشکر دستور تخریب همه ساختمانهای واقع در این خطه را صادر کرده اند. فرماندهی در نظر داشت یک حصار دفاعی در جبهه مقابل مواضع ایرانی ها ایجاد کند و بدین ترتیب کلیه ساختمانها را تخریب کرد و از مصالح آنها برای ساختن این دیواره دفاعی استفاده کرد.
یکی دیگر از جنایاتی که رخ داد شست و شوی مغزی مردم بود. براساس نامه های محرمانه ای که به واحدهای ما در خرمشهر ابلاغ گردید، باید مردم را در این شهر با اصول و مبانی حزب بعث عرب اشتراکی آشنا میکردیم. ما برای وادار کردن مردم به پذیرش اصول و ارزشهای حزبی مان از وسایل زور بهره میبردیم. به خاطر دارم پیرمردی از اهالی خرمشهر از من پرسید: شما که میگویید اصول و مبانی ما همان اصول انسانی است پس چرا فرزندان ما را شکنجه میدهید و در منطقه ما هرزگی میکنید؟
جواب روشنی برای این پرسش وجود نداشت. این پیرمرد به خاطر همین مشاجرات و بحثها جان باخت. او توسط افراد دژبان لشکر دستگیر و اعدام شد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂