🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۱۴۶
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
سید های غنی، سر چرخاند طرف پنجره که با پردههای ضخیم پوشانده شده بود. شانه هایش به لرزه افتادند. خودم را کشیدم به طرف اش. پیشانی ام را گذاشتم رو شانهاش. همان طور ماند.
- کاش ادرار کنم ... بعد میخورماش ... تشنگی دیوانه ام کرده
با حیرت به نیم رخ عرق کرده اش نگاه کردم.
- چه میخواهی بگویم ... همه اش همین است ... فکر میکردم با مردی روبه رو هستم که قدرت خویشتن داری زیادی دارد. بی جواب مچاله شد رو صندلی. با صدای ناله زخمی هایی که وسط راهر و دراز شده بودند برگشتم. خون لخته شده بود دورشان. احساس کردم در حال جمع و جور کردن روحشان هستند. خواهی نخواهی وقت رفتنشان میرسید. از فشار و درد کلیه رو صندلی نیم خیز شدم.
نگاهم به پاهایم بود. میلرزیدند. عضلات کمرم را سفت کردم. درونم به سوزش افتاد. نفس را تو سینه خفه کردم. درد دست از کلیه هایم کشید. معده ام به صدا افتاد. دردآلود و زخم خورده. خشکی اش را احساس میکردم. تا گلویم کشیده شده بود. سرم را فشار دادم به صندلی. سعی کردم صحنه روز عاشورا را به تصویر بکشم. صحرای کربلا پر بود از نور خورشید. چهره ها از تشنگی خشکیده بودند. لبها فرياد العطش العطش سر میدادند. ناله اسیرها دوباره بلند شد. ناله هایشان به ناله های یاران امام حسین (ع) میماند. اشک تو چشمانم حلقه زد. صحنه کربلا دوباره تکرار شده بود. نگهبانها با کابلهای دولا افتادند به جانمان. با سکوتی که حاکم شد، سعی کردم از درز پردهها بیرون را نگاه کنم. شب همچنان به شیشه ها چسبیده بود. صبح انگار قصد آمدن نداشت. مانده بودم آیا صبح را خواهیم دید. با فریاد یکی از نگهبانها به خود آمدم.
- حاجی تعال ... حاجی ... تعال. وحشت زده نگاهشان کردم. پا گذاشتم رو زمین و بلند شدم. یکی از نگهبانهای ته اتوبوس دوید طرفم. تند تند طنابها را از دستهایم باز کرد؛ بعد هلام داد جلو. لرزان و ترسیده از کنار زخمی ها گذشتم. در چند قدمی نگهبانها و راننده ایستادم. چشمم به قمقمه آب و پوست پسته های کف اتوبوس بود. شوری پسته ها را تو دهانم مزمزه کردم. نگهبان ها شروع کردند به حرف زدن. چیزی از حرفهایشان نفهمیدم. راننده به ابروهایش گره انداخته بود و هی سر تکان میداد. گفتم الان است که آب یا مغز پسته تعارف ام کند. مشتی مغز پسته را تپاند تو دهان گنده اش. قمقمه آب را سر کشید و یکهو دست دراز کرد طرف زخمی ها.
- برو بالای سرشان ... اذان و اقامه بگو ... برو ...
مانده بودم خواندن اذان و اقامه دیگر چه صیغه ای است. به ناچار پا کشیدم طرف شهدا.
درست ساعت یازده صبح سوم بهمن سال شصت و پنج بود به بغداد رسیدیم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 ﷽ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ
الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ
قطعاً مؤمنان رستگار شدند
همان كسانیكه در نمازشان خشوع دارند
#مومنون_آیه۱و۲
#نماز_سفارش_یاران_آسمانی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 دفاع مقدس
حق حیات به گردن کشور دارد
🔸 رهبر انقلاب: سی و چند سال نهادینه شدن فرهنگ مقاومت در کشور ناشی از مقاومت هشت ساله دفاع مقدس است. دفاع مقدس حق حیات دارد به گردن کشور ما. یک عدهای خدشه میکنند، یک عدهای شبهه میکنند، یک عدهای تحریف میکنند، یک عدهای درباره مسائل مختلف دفاع مقدس دروغ صریح میگویند. باید در مقابل اینها کسانی که میتوانند تبیین کنند، باید تبیین کنند. عظمت جهاد مقدس و دفاع مقدس را بایستی ما روز به روز بیشتر بیان کنیم، بگوییم، تبیین کنیم. این جزو وظایف است.
🔸 بخشی از بیانات صبح امروز رهبر انقلاب دیدار پیشکسوتان و فعالان دفاع مقدس و مقاومت. ۱۴۰۲/۶/۲۹
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؛
🍂 نوحه سرایی و سینه زنی پرشور
رزمندگان اسلام
نوای گرم حاج صادق آهنگران در جمع یادگاران دفاع مقدس
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 شما نمی توانید براندازی کنید
سردار دلها
حاج قاسم سلیمانی
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
#سردار_دلها
#سلیمانی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 استیصال منافقین | ۵
مسعود خدابنده
•┈••✾○✾••┈•
🔸 ارزیابی شما از اقدامات آنها در اعتراضات سال گذشته در ایران چیست؟
مجاهدین علیه رضا پهلوی موضع تند گرفت. ضرری که مجاهدین به اپوزیسیون وابسته میزنند بیشتر از ضرری است که به ایران میزنند.
همان اپوزیسیون، منافقین را در ظاهر به بازی نگرفت.
یک نفر هم از کومله یعنی مهتدی را در شورای اپوزیسون گذاشتند ولی بعدا گفتند اشتباه بوده چون هم دست و پای او را بستند و هم دست پای خود را. دستگاه کسی که ترور می کند با دستگاه بقیه فرق می کند. حرکت ایذایی در ایران جواب نمیدهد. الان موقع مذاکره است و باید نشست و حرف زد. سازمان در اینجا جا ندارد.
بخش آلبانی سازمان مجاهدین در حال از بین رفتن است
🔹 مذاکرات ایران و عربستان هم بر وضعیت فعلی سازمان تاثیر گذاشته است؟
مذاکرات ایران و عربستان حتما تاثیر دارد. عربستان زمانی کامیون طلا برای مجاهدین به عراق می فرستاد یا کمکهای دیگری می کرد ولی این کمکها تنها نبود بلکه در قالب یک مجموعه اقدامات بود. دستگاه اطلاعاتی عربستان و آمریکا از هم جدا نیست و آنها چیز مخفی از هم ندارند. عربستان اگر بخواهد شبکه ایران اینترنشنال را ببندد باید تایید آمریکا را داشته باشد. ولی رابطه ایران و عربستان بالاتر از سطح سازمان است.
در دنیای غربی هیچ چیزی را دور نمی اندازند و در کشوی میز گذاشته میشود. بخش آلبانی سازمان مجاهدین در حال از بین رفتن است ولی به درد بخور آنها را می برند و جای دیگری نگه می دارند.
🔸 ماجرای کمپ آلبانی مجددا بحث سرنوشت مسعود رجوی را سر زبان ها انداخت. چرا مجاهدین خلق این قدر بر کتمان سرنوشت مسعود رجوی تاکید دارند؟ کتمان مرگ رجوی چه اثری بر گروهک منافقین دارد؟
سازمان زمانی که نگفت مسعود رجوی زنده یا مرده است مشکل درونی داشت. الان هم مشکل درونی را دارد. مریم رجوی خود را از سازمان جدا کرده است. تنها کسی که درباره موضوع آلبانی صحبت نکرد، مریم رجوی بود. او رفته فرانسه و یک کلمه درباره ورود پلیس آلبانی به کمپ سازمان صحبت نکرده است.
من با اعضای دفتر ترکی الفیصل صحبت کردم و آنها گفتند که او اشتباه نکرد که گفت «مرحوم مسعود رجوی». جایگاه ترکی الفیصل را هم باید در نظر گرفت که او آدم خبره ای است. از نظر من او به جمع اعضای سازمان رفت و از قبل هم اطلاع نداد و پیامش را داد. مسعود رجوی خریت زیاد میکند و فکر می کند که خیلی زرنگ است. احتمالا میخواسته حرفی بزند ولی عربستان او را جایی نگه داشته است زیرا ضرر او بیشتر از سودش است
نشر حداکثری = جهاد تبیین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#دشمن_شناسی #شکنجه
#منافقین #فساد_دربار
@defae_moghadas 👈 عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 حاتم بخشی
بخش قابل توجهی از بودجه مملکت در زمان محمدرضا شاه صرف کمک به خانوادههای سلطنتی در جهان میشد. اسدالله علم در خاطراتش مینویسد: یک روز شاه به من فرمودند هزار دلار به ماهیانه ده هزار دلار پادشاه افغانستان برای مخارج تحصیل بچههای او اضافه کن؛ همچنین ماهیانه ده هزار دلار به پادشاه یونان بده؛ بعد هم یک منزل برای پادشاه افغانستان در رم بخرید و همه این پول را از بودجه سری دولت بگیرید.
📚یادداشتهای علم، ج3، ص332
نشر حداکثری = جهاد تبیین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#دشمن_شناسی #شکنجه #علم
#منافقین #فساد_دربار
@defae_moghadas 👈 عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 برکت امروزمان
تفحص شهیدی در شلمچه/ اربعین ۱۴۰۱
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
#خاطرات
#تفحص
@defae_moghadas 👈شوید عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 طنز جبهه
«بلبل زبان»
•┈••✾✾••┈•
🔹از آن آدم هايی بود كه اگر چانه اش گرم میشد، رخش رستم هم به گردَش نمی رسيد!
كافی بود فقط يك حرفی بزند و يك سؤالی از او بپرسی، ديگر ول كن نبود! دل و جيگر مسئله را می آورد بيرون و آنقدر موضوع را تجزيه و تحليل
می كرد كه آدم از حرف زدن و سؤال كردنش پاك پشيمان می شد.
بعضی شب ها، بچه ها بدون توجه به حرف های او، چراغ را خاموش می كردند تا شايد كوتاه بيايد. اما او از آن سر چادر داد می زد: "آهای برادر!
آقا! ای دوست، رفيق... چرا چراغ را خاموش می كنی؟! روشن كن تا چشمم ببيند چی میگم!..."
•┈••✾💧✾••┈•
#طنز_جبهه
#طنز_اسارت
@defae_moghadas
🍂
▪︎صدای زنگ خانه سکوت منزل رو میشکند.
مثل همیشه نگاه ام به سمت دادا خیره میشود.
درازکش بود و با تسبیح ذکر میگفت. با صدای زنگ فوری مینشیند
- دا ،صدای زنگ خونه ان.... بره زی بنشیم کی ان( مادر صدای زنگ خانه میاد برو ببین کیه)
یا دل سیوسه زینب.... پُ بَ دا ( یا دل لبریز از غم حضرت زینب س بلند شو مادر)
دعوت از این
من با این نوع نگاه و دیالوگ سال هاست آشنا هستم.....
صدای زنگ دوم دادا را عصبی میکند
- دا ....!!!! بلکی رضا بو دا !!!
رودم پُ بَ (مادر.....!!!! شاید رضا پشت درب منزل باشد بلند شو عزیزم)
صدای زنگ خانه کلافه ام کرده دلم میسوزد. آتش میگیرم از این انتظار،
از این چشم به راهی که نتیجه اش را میدانم.
با بغض همیشگی میگویم
- مادر مادر مادر....، چرا با خودت این کار رو میکنی... مادر الان بیش از ۳۰ سال از اون شب گذشته.....، چراآخه ؟؟؟؟
کی میخوای قبول کنی؟؟؟؟؟
▪︎رضا بسیجی داوطلب بود. دادا بعد از فوت بابا در اوج جوانی با هزار بدبختی رضا و برادر و خواهر و پدرم رو بزرگ کرده بود.
وقتی رضا میخواست اعزام بشه، دادا فقط ذکر میگفت و سعی میکرد اشک هاش رو کسی نبینه.
بعد از چند سال دوست عمو رضا در یک شب تلخ بارونی خبر اورد که رضا توی بغلش شهید شده و شرایط هور و آتیش دشمن اجازه نداده پیکرش رو برگردونه. اما دادا هیچوقت نمیخواست باور کنه
همیشه تو خونه بود
میگفت
دا میمترسی بِشَم دِر رضا بیتی پِس در....
(میترسم برم بیرون رضا بیاد پشت درب بسته منزل)
در این سی سال با صدای هر زنگ سراسیمه میگفت درب رو باز کنید
دادا حتا موقع غذا درست کردن هم سهم عمو رضا رو کنار میذاشت
▪︎ صدای زنگ سوم دادا رو نیم خیز کرد ک خودش درب رو باز کنه
بهش اشاره کردم خودم میرم
رفتم درب رو باز کردم
چند بچه ی کوچک بودن که سنج و دمام میزدن
اومدن برای نذری
میخواستن با بقیه ی بچه ها در مسیر قدمگاه امام رضا (ع) بهبهان بساط شربت راه بندازن
برگشتم داخل و موضوع رو به دادا گفتم
دادا گفت: داا بره کیفم بَ
کارت ماجبم تو کیف کو نهاده بره دااا
شکر و اولیموو اسا
خُم هم میشَم دُرسی میکنم سی شا
بچم رضا عاشق شربت اولیمو بی
دا رووودم دا
(بلند شو مادر کیفم رو بیار کارت یارانه و مواجبم توی کیف گذاشته، برو شکر و آبلیو بگیر. بگو خودم میام درستش میکنم
اخ مادر... رضا عزیزم شربت آبلیو خیلی دوست داشت)
رفتم کارت رو برداشتم و با بچه های خوشحال کوچه رفتم سمت مغازه ی کل نوراله برای خرید شکر و آبلیو.......
دادا هنوز که هنوزه منتظر و چشم براه عمو رضاست
▪︎گاهی فکر میکنم به چه قیمت؟؟؟
به سرزمین و کشورم فکر میکنم که به چه قیمت و بهایی تا امروز سرپا مونده
به هزار نقشه ی شوم دشمن داخلی و خارجی
به دادا و صدای زنگ خانه که عمدا مدتی قطع اش کردم
به شب های گریه های یواشکی دادا
به دلار هایی که اون ور ابی ها می ریزن ب پای مشتی وطن فروش برای چندپاره کردن کشور
کشوری که هزاران عمو رضا فدای اون شدن
و هزاران دادا پای درب منزل انتظار پیرشون کرد
فکر ها دارن کلافه ام میکنن
دشمن اگر دشمنی نکنه ک دشمن نیست
تکلیف اون ادم موجه که با میلیارد ها پول ملت فرار میکنه
اون اقایی ک فکر و ذهن منحرفش اتیش ب اعتقادات مردم زده
به ستون خیمه ی کشورم
به ایران عزیز که زخم های دوست و دشمن نتونسته اون رو ازپا دربیاره.
دادا و دادا ها اه نمیکشن ،نفرین نمیکنن ولی وای از روزی که کاسه صبرشون لبریز بشه
وای برما
▪︎ بعضی وقت ها انچنان غرق در فکر میشم که خودم بدتر دادا با زنگ خونه دلم پر میزنه ب سمت یاد عمو رضا
یادمه یک شب دادا حرفی زد ک تا صبح نخوابیدم
گفت من میدونم رضا رفته و کاری از دستم برنمیاد از رضا فقط همین انتظارش برام مونده
همون چند ثانیه شوقی ک بری درب رو بازکنی و بیای بگی کی بوده
همون چند ثانیه ک فکر میکنم رضا اومده برام کفایت میکنه
حتا اگر بدونم رضا هیچوقت نمیاد...
خدایا
ای بزرگ بی همتا
این کشور با خون چه عزیزانی به امروز رسیده
خدایا به حق دادا و داداها خودت این کشور رو از نقشه شوم دشمنانش حفظ بفرما
الهی امین
🔹به قلم مهدی شجاعی
قرارگاه فرهنگ،هنر و رسانه بهبهان
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس #دلتنگیها
#یادش_بخیر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۳۱ شهریور 🌹🌹🌹🌹🌹
سالگشت هفته دفاع مقدس
حماسه ایستادگی و مقاومت
در کنار خالص ترین سجدههای عاشقانه
و زیباترین شهادتهای عارفانه
رشد یافته در مکتب پیر فرزانه
حضرت امام خمینی (ره)
گرامی باد.
همراه باشید با کانال خاطرات حماسه جنوب در هفته دفاع مقدس
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ حاج صادق آهنگران
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۱۴۷
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
درست ساعت یازده صبح سوم بهمن سال شصت و پنج بود که به بغداد رسیدیم.
با وجود تیزی خورشید لرزشی سرد بر سر وجودم چنگ انداخته بود. افکار دیوانه کننده ای از مغزم میگذشت.
- داری به اردوگاه اسیران جنگی نزدیک میشوی ... فکر میکنی چه جور جایی باشد؟ باید مواظب باشی، بعید نیست که بشکنندت .... میترسم نتوانم مقاومت کنم. بچه نشو ... فعلا کهنمی دانی چه خواهد شد....چرا قیافه و اسمم را ازم میگیرند ... از این به بعد با عدد صدایم میکنند ... چه فرقی میکند؟ ... عدد یا اسم....تو هم مثل بقیه.... مثل بقیه؟ ... آره ... آره ... نگاه کردم به بچه ها. هر کس در درون خود حرفهایش را میزد.
مینی بوسی که بیشتر به فولکس استیشن میماند جلو صفمان ترمز کرد. به صف تپاندنمان داخلاش. از شیشههای دودی و فضای خفه اش قلبم گرفت. یکی از بچهها جایش را به من داد و خودش سرپا ایستاد. بدون تشکر نشستم. گرسنگی و تشنگی نایم را گرفته بود. ساعتی از حرکت مینی بوس نگذشته بود که ترمز کرد. با فریاد نگهبان ها پیاده شدیم. راه افتادیم به طرف ساختمانی که ده پانزده نقر لباس شخصی جلویش صف کشیده بودند. جلوی در ساختمان ضد هوایی علم شده بود.
- خدای من اینها باید مأمورهای امنیتی باشند. دوباره بازجویی شروع شد. دست همه مأمورها لنگه کتانی چینی ای بود. جلو کتانی را محکم گرفته بودند و پاشنه اش را تاب میدادند.. با چشمان از حدقه درآمده نگاهشان کردم. شدت دیوانگی آنها به مراتب از نظامیها شدیدتر بود. دو طرف در ورودی ایستادند. درست مثل مأمورهای تشریفات. قیافه شان به احمقهای الکی خوش میماند. گنده با کله های پوک. ما را تحویل حسن غول دادند. رئیس مأمورها با چشمهای سنگ مانندش تو دلم را خالی کرد. به کهنه درجه دار حرفه ای میماند. مأمورها هلمان دادند تو صف. به کانال باریک و درازی میماند که تهاش داخل ساختمان بود. با اولین قدم صدای چرمین کتانیها بلند شد. کوبیده میشدند بیخ گوشمان. گوش و صورتم سوخت. سوتی تو گوشم ترکید. چشمهایم سیاهی رفت و پر شد از آب. کسی را نمی دیدم. احساس کردم پرده گوشم پاره شد. تا از کانال مرگ بگذرم؛ صد بار مردم و زنده شدم.
داخل ساختمان استخبارات بغداد پر بود از وحشت و ترس. در و دیوار و اتاقها چهره خشنی داشتند. رنگ مرده شان قلبم را میفشرد. صدای فریاد را از همه جایش میشد شنید. فریادهای شکنجه دیده ها و زجر کشیده ها تو راهرویی تنگ جامان دادند. باغچه کج و معوج ته راهرو تنها جایی بود که میشد نگاهش کرد. آن طرف باغچه میزی قرار داشت که بازجویی درشت پشتش نشسته بود. اولین خان، آنجا بود. به ساعت نکشید که پرونده مان را خط خطی کرد. با همان سوالهایی که از اول اسارت کرده بودند.
- لخت شوید. این فریادی بود که یکی از مأمورها کشید. تند تند شلوارم را از پا کندم. نباید گزک به دستشان میدادیم. دست کشیدم تو جیب هایش. چیزی داخلشان نبود. پرتش کردم رو بقیه لباسها بعد با شورت و زیر پیراهنی کثیف شده ام ایستادم کنار دیوار. تمام پوستم دون دون شده بود و سرما درونم را خشک کرده بود. مأمور لباسها را یکی یکی بر میداشت و زیر و روشان میکرد. جیبها اولین جایی بود که دست می چرخاند. چنان با نفرت آن کار را میکرد که انگار چیز نجسی را دست گرفته بود. نگاهم به شلوار خودم بود. با تمام اطمینانی که به آن داشتم؛ تو دلم پر شده بود از آشوب. خدا خدا میکردم زود تفتیش اش کند. - هی چهات شده؟ ترس برای چهات است؟ تو که چیزی تو آن شلوار مخفی نکرده ای داش اسدالله.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 ۸ سال حماسه
نماهنگ
هفته دفاع مقدس
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
🍂
🍂 خرمشهر
هفته دفاع مقدس
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 ارسالهای ویژه
هفته دفاع مقدس
در کانال حماسه جنوب
•┈••✾○✾••┈•
از فردا
همراه باشید با
🔹 خاطرات علی ماجد (بچه خرمشهر)
🔹مصاحبه حاج صادق آهنگران (نوای جنگ)
🔹 خواهران رزمنده
🔹قطعه فیلم های دفاع مقدس
🔹 روز شمار دفاع مقدس
🔹 نکات تاریخی جنگ
🔹 و عکسهای جذاب
•┈••✾○✾••┈•
لینک عضویت در
کانال رزمندگان دفاع مقدس
حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂