🍂
🔻 ققنوسهای اروند
نوشته : عزت الله نصاری
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔻 قسمت هفتم
بهسرعت خودم را رسوندم بالای سرش، حسین جلی زاده است، صورتش کبود شده و آب از دهانش راه افتاده، شیمیایی شده و حالش وخیمه.
چرا بهجای مراجعه به اورژانس و بهداری، اومده اینجا؟
تکونش دادم تا بهوش اومد. خیلی حالش خرابه، بردمش توی خونه، یه دوش گرفت و لباسهاش رو عوض کرد. هر چی اصرار میکنم ببرمش بهداری قبول نمیکنه.
رفتم بهداری سپاه و به محمدفرخی که مسئول بهداری است قضیه را گفتم،
میگه عامل اعصاب استنشاق کرده باید شیر بخوره، یه مقداری دارو هم بهم داد.
رفتم مدرسه رازی مقر تدارکات سپاه، بابام اینجاست و کمک کرد یه مقداری شیر و غذا برام تهیه کرد بردم خونه.
بچه های تدارکات سپاه آبادان یه ایستگاه صلواتی توی فاو برپاکردن و شربت آبلیمو و چای و نون و پنیر به رزمنده ها میدن.
حسین خوابیده، بعد از اینکه شیر و دارو را خورد و یکمی سرحال اومد با صدای خفیفی اخبار تلخی داد، احمد علیپور شهید شده ترکشِ گلوله تانک به قلبش اصابت کرده و شهید شده.
صحبت کردن براش خیلی سخته، شیمیایی بدجوری روی تارهای صوتی و حنجره اش اثر کرده، اخبار عملیات را بصورت خلاصه گرفتم.
فهمیدم اوضاع در منطقه خیلی به نفع ماست.
عراقیها فقط از ۳ نقطه بسیار محدود میتونند پاتک کنند و بههمین دلیل دفاع در مقابل پاتکهاشون خیلی سخت نیست. البته آتش خیلی سنگینی میریزن و حملات هواپیماهاشون هم قطع نمیشه به اضافه استفاده بسیار گسترده و پرحجم از مواد شیمیایی.
چون شهر بهشدت زیر آتشه، موندن توی خونه خیلی خطرناکه، حسین رو بردم مقر خمپاره انداز بوارده، خودم هم برگشتم پالایشگاه.
روز چهارم یا پنجم عملیات، نوبت دیدبانی من و امیر واحدی اولین شیفت صبح است، امیر مثل همیشه مشتاقِ شکار دشمن.
صبحانه و فلاکس چای را با خودمون بردیم بالای بویلر، آفتاب تازه در حال طلوع کردن است و بهترین شرائط برای دیدزدنِ مسافات دور.
داشتم لقمه نون و پنیر میپیچدم، امیر با تعجب فراوان بهم گفت بیا ببین اینها چی هستن؟
رفتم پشت دوربین، توی عمق خاک عراق، جاده سوم فاو بصره، یه چیزهایی دارن حرکت میکنن.
فاصله خیلی زیاد است حدود ۳۰ کیلومتر و این دوربین توانایی زیادی نداره، خیلی دقت کردم، بنظرم اومد که تعداد خیلی زیادی کمرشکن دارن تانک هاشون رو بهسمت فاو میبرند،
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#ققنوسهای_اروند
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 ترانه خواندن اسماعیل
✍ علی سوسرائی
ما در آسایشگاه ۱۱ قدیم از بند ۴ در اردوگاه تکریت ۱۱ بودیم که یک روز نگهبان عراقی «اوس» آمد پشت پنجره و گیر داد که یکی بیاد برام آواز فارسی بخوونه.
«اسماعیل ابراهیمی» جانباز قطع پا اهل گیلان بلند شد و داوطلب شد بخونه. بچهها بهش اعتراض کردند ولش کن اما اسماعیل قبول نکرد. رفت پشت پنجره و شروع به آواز کرد:
هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله ...
«اوس» متوجه شد و مترجم رو صدا کرد و گفت: این چی میگه؟
مترجم گفت: اسماعیل! این شک کرده، من چی ترجمه کنم؟ بزن یه کانال دیگه. اسماعیل همکانال رو عوض کرد تا خطر رفع شد.
🔹آزاده تکریت ۱۱
#خاطرات
#خاطرات_آزادگان
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
دوباره عشق دوباره هوا دوباره نفس
دوباره عشق دوباره هوی دوباره هوس
دوباره ختم زمستان دوباره فتح بهار
دوباره باغ من و فصل تو نسیم نفس
دوباره باد بهاری، همان نه گرم و نه سرد
دوباره آن وزش میخوش آن نسیم ملس
#منزوی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 از کتاب
یازده / ۱۳۰
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
الف، ق می گفت که با یکی از دوستانش قصد فرار از دست منافقین را داشتند، ولی در نزدیکی های مرز ایران دستگیر شده و چون اسیر جنگی محسوب می شدند، آنها را در اردوگاه اشرف زندانی کردند. او میگفت که در زندان هم برای آنها مرتب فیلمهای مبتذل پخش میکردند و همه گونه امکانات وسوسه انگیز و مفسده دار برایشان فراهم بود. او میگفت این زندان معروف به زندان از آرمان بریدهها بود!».
تقریباً تمام بهار را در سلولهای انفرادی بودیم کار هر روز عراقی ها این بود که یک نگهبان برای هواخوری مختصر ما را بیرون میآورد که ای کاش نمی آورد، چون بیشتر شبیه کتک خوری بود تا هواخوری. یک نگهبان بچه سال بود که واقعاً وحشی بود. از وقتی ما را بیرون می آورد تا آخر وقت هواخوری با کابل میزد به سر و کمر و خلاصه هم خیلی اذیت میکرد و هم روی اعصابم راه می رفت، درست مثل مصطفى و لفته.
آن ایام مثل سایر ایام اسارت یکنواخت و به کندی سپری می شد. بر خلاف آن شب اول. شب را میکشتی صبح نمیشد و خورشید را به زور باید پائین می آوردی. بالأخره آنها چند ماه بعد ما را به اتاقی که در مجاورت انفرادی بود منتقل کردند. احتمالاً می خواستند اسرای دیگری را در زنزانه تنبیه کنند. در آن اتاقک برنامه های آموزشی با هم داشتیم و روزگار میگذشت. آن اتاقک سه در سه متر مربعی اگر چه پنکه نداشت اما نسبت به زنزانه بهشت بود. مزیت بزرگ این اتاقک این بود که روزنه ای هر چند تنگ به فضای باز داشت و از آن روزنه هوای تازه گاهی فرصت نوازش گونه های تفتیده ما را پیدا میکرد. علاوه بر آن، حالا دیگر مجبور نبودیم بعد از جیرجیرک ها و گنجشک ها نمازمان را بخوانیم. در تمام این مدت به جز ایامی که در ردهه بودیم یادم نمی آید حمام کرده باشیم. وقتی احتیاج به غسل پیدا میکردیم با حدود یک لیوان آب این کار را انجام می دادیم. اول صبر میکردیم تا ما را برای توالت بیرون ببرند و خیلی سریع به نیت غسل سرمان را زیر آب لوله میشستیم و بقیه غسل را داخل سلول با یک لیوان آب و کمی اسفنج که با آن تمام بدن را خیس میکردیم انجام میدادیم.
تیرماه ۱۳۶۹ هم از راه رسید. هوا خیلی گرم بود و داخل آن اتاقک به غیر از شب ها که هوا کمی خنک میشد گرما امان مان را بریده بود. یک روز آمدند و گفتند آماده حرکت شوید. بار و بندیل مختصر اسارتی مان را که همه اش در یک پاکت پلاستیکی امروزی جا میگرفت بستیم و طبق معمول چشم بسته حرکت مان را به "ملحق ب" جایی که با ۷۲ نفر دیگر به آن تبعید شده بودیم بردند. ولی هاشم و مسعود را به جای دیگر. البته بعد از مدتی هاشم و مسعود هم به من ملحق شدند و ما را به اتاقی راهنمایی کردند که چند تا از بچه های قدیمی بند ۱و۲ آنجا بودند. حالا دیگر مجدداً اوضاع عادی شده بود.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 فیلم مصاحبه با
حجت الاسلام عالی
در دوران دفاع مقدس
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#زیر_خاکی
#روایت_فتح
از مجموعه کلیپهای زیرخاکی دفاعمقدس
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 انجمن حجتیه ۵)
گفتگو با آیت الله روضاتی
سندشناس مشهور معاصر
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔹دشمنشناسی حجتیهایها از چه جنسی بود؟
چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب انجمن حجتیهایها با امپریالیسم و آمریکا ضدیت آنچنانی نداشتند و منافع آنها را تهدید نمیکردند. سابقه مبارزاتی اینها با غرب چندان به چشم نمیخورد، اما در مقابل، دربرابر اتحاد جماهیر شوروی ایستادگیهای فوقالعادهای از اینها مشاهده میکنیم. معروف است که هدف مبارزاتی تشکل حجتیه از بهاییت به کمونیسم تغییر پیدا کرد. این مورد به نظر بنده ریشه در عدم بصیرت رهبران انجمن داشت که دشمن اصلی را به درستی نشناختند و به دنبال دشمنهای غیراصلی و فرعی رفتند. امام خمینی بارها اینها را نصیحت میفرمود، اما فایدهای نداشت. برخی جریانهای سیاسی در آن مقطع انقلاب، همچون نهضت آزادیها بر خطر کمونیسم پافشاری کردند و در این مورد با انجمن حجتیهای همنظر بودند. فهم و درک امام در قبال این مسئله در آن دوران واقعا مثالزدنی بود؛ ایشان در آن زمان کمونیسم آمریکایی را مطرح کردند و تلویحا فرمودند که دست امپریالیسم و کمونیسم در یک کاسه است و اینها با هم اشتراکات و ریشههایی دارند.
🔹 اعضای انجمن حجتیه آن گونه که شواهد و قراین حاکی است، در همان ابتدای انقلاب، هم در میان انقلابیون نفوذ کردند هم در میان روشنفکران و جریان نهضت آزادی. علت این امر چه بود؟
اعضای انجمن در بسیاری از مراکز و نهادهای انقلابی نفوذ کرده بودند. جالب این است که قبل از انقلاب این افراد از حضور در سیاست ممانعت به عمل میآوردند، اما پس از انقلاب به صورت مغرضانهای لب به انتقاد گشودند و انتقادات غیر سازندهای را علیه جریان انقلاب اعمال کردند. سپاه، جهاد سازندگی، آموزش و پرورش و استانداریها از جمله این مراکز بودند. این افراد در دفتر کار حتی سران عالیرتبه مملکتی در همان اوان انقلاب رسوخ کردند و اندیشههای خود را بسط میدادند و اطلاعات سیاسی و امنیتی را به دست میآوردند تا در موقعیت مناسب مورد بهرهبرداری قرار دهند. انجمنیها در مدارس نفوذ کرده بودند و شهید رجایی نسبت به این نفوذ بارها هشدار داد و حاضر نشد به آنها بها بدهد.
🔹 حرف آخر؟
انجمن حجتیهایها بعد از انقلاب برخی حرکتهای خزنده انجام دادند؛ مثلا گروهک مهدویت ماحصل فعالیت این انجمن بود. این گروهک توسط فردی به نام سید محمد میلانی ساماندهی شد. این گروهک نسبت به اهل سنت موضعگیریهای تندی را انجام داد و ضمن ادعای ارتباط با امام زمان طرفدارانی را در تهران و مشهد برای خودش دست و پا کرد. میلانی طرفدارانش را به جمعآوری سلاح دعوت کرد و در همین زمینه بود که تعدادی از پایگاههای بسیج خلع سلاح شد. میلانی، که خود را سید خراسانی معرفی کرده بود، توانست تعداد زیادی از جوانان را فریب دهد و وادار به انجام برخی اقدامات خرابکارانه مانند ترور برخی افراد کند. افرادی در ذیل تشکیلات انجمن ادعای ارتباط با امام زمان را داشتند که میلانی یکی از اینها بود. هرچند باند میلانی خیلی زود کشف و منهدم شد، اما باز هم افراد مشابه او ظهور کردند و میکنند و از مفهوم انتظار شیعی سوء استفاده میکنند. انجمن حجتیه دارای اندیشههای منحرف از انتظار است که متأسفانه همچنان جاری است.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
پایان
#انجمن_حجتیه
#مصاحبه
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
با قبولی اعمال و ....
متشکر از این همه زحمات ....
اوج فعالیت انجمن حجتیه سالهای 53 تا اوایل انقلاب اسلامی بوده اسمش مبارزه با بهایی ها بوده. یادم هست در کوت عبدالله منزل بهایی ساکن بودند تمام هم و غم انجمن شده بود بهاییت و مبارزه کلاسهای فوق العاده کتاب های فراوان یکی از لیدرهای آنها در اهواز. یکی دو بار مرا که آن زمان که مسوول کتابخانه مسجد بودم سال 55 و دانش آموز دبیرستانی پرشور به جلسات اهواز دعوت کرد. جلسات حول بهاییان و شناخت امام زمان عج و جشن های نیمه شعبان بود. وقتی مرا بدرقه میکرد به من گفت سعی کنید کتابخانه را رها کن در جلسه سخنرانی افراطی ها هم شرکت نکن. منظورش مرحوم فاکر و گلسرخی و... بودند. مطلبی هم به من گفت که همان لحظه جواب تندی دادم و ارتباط را با حجتیه قطع کردم.
به من گفت اگر ساواک شما را دستگیر کردند بگو من فقط در جلسه انجمن حجتیه شرکت میکنم. گفتم یعنی حجتیه وابسته به ساواک هستند؟ گفت خیر ولی ما در سیاست دخالت نمی کنیم. این با روحیه من سازگار نبود. از همان لحظه ارتباط را با آنها قطع کردم. نه فقط من بلکه تمام دوستان جوان مسجد امام خمینی ره فعلی کوت عبدالله. حتی در برنامه های آنها شرکت نمی کردیم
ارادتمند عبدالصادق حیدری زاده پیشکسوت آموزش و پرورش
AUD-20220719-WA0004.opus
3.43M
🍂 خاطرات اسارت/روزمرگی اردوگاه
آزاده سرافراز
محمدعلی نوریان
🔸 قسمت چهاردهم
با لهجه شیرین نجف آبادی
فرمانده گروهان در گردان های
انبیاء و چهارده معصوم (ع)
لشکر ۸ نجف اشرف
#خاطرات_اسارت
#خاطرات_صوتی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 ققنوسهای اروند
نوشته : عزت الله نصاری
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔻 قسمت هشتم
خیلی دقت کردم، بنظرم اومد که تعداد خیلی زیادی کمرشکن دارن تانک هاشون رو بهسمت فاو میبرند.
امیر هم نظرش اینه که اینها کمرشکنهای حامل تانک هستن ولی اینقدر تعدادشون زیاده که باور کردنی نیست، یکمی باهمدیگه مشورت کردیم، میترسیم اشتباه کرده باشیم.
با تلفن قورباغه ای به بچه های پائین خبر دادیم تا به قرارگاه بیسیم بزنند و گزارش بدن،
اگر اینهمه تانک به فاو حمله کنند جهنمی بپا میشه و ممکنه تلفات خیلی سنگینی به ما وارد کنند.
قرارگاه بعد از اینکه گزارش ما رو شنید با تعجب پرسید مطمئنید؟
بهشون اطمینان دادیم، حدود یکساعت گذشته و هیچ خبری از قرارگاه نشد، ما توپخانه ای نداریم که بتونه اونجا رو بزنه، منتظریم ببینیم قرارگاه چه پیشنهادی برای انهدام این ستون میده.
حوصله مون از بلاتکلیفی سررفت، ستون تانکها بهسمت فاو سرازیر هستن و ما هم نشستیم و هیچ کاری از دست مون برنمیاد و این وضعیت خیلی اذیت مون میکنه.
مجددا با قرارگاه تماس گرفتیم و توضیح خواستیم،
قرارگاه اعلام کرد منتظر تائید گزارش شما بودیم،
گزارش شما از طرف دکلهای شلمچه و پاسگاه زید تایید شده، چند دقیقه دیگه منتظر هواپیما باشید!!!
دقایقی نگذشت و صدای غرش هواپیماها بگوش رسید، صدای بسیار وحشتناکی از فاصله نزدیک شنیدم چنان هیجان زده شدم که سرم را از بویلر بیرون کردم.
صحنه بسیار عجیب و خطرناکی دیدم،
یکی از هواپیماها بصورت یکطرفه از لای بویلرها عبور کرد، اینقدر پایین پرواز میکنه که کاسکت خلبان را بخوبی دیدم.
عراقیها چندتا سایت راداری و موشک ضدهوایی روبروی آبادان دارند و خلبانها برای فرار از امواج رادار مجبورند در ارتفاع خیلی پائین پرواز کنند.
امیر واحدی پشت دوربین هورا میکشه، هولش دادم و رفتم پشت دوربین، دوتا بمب افکن ایرانی چه غوغایی کردن، یکی از سر ستون میزنه یکی از آخر ستون،
ستون تانکها غرق در انفجارهای پی درپی و آتش دود شدن.
خلبانها بعد از تمام شدن بمب ها و موشکهاشون با شلیک توپ، آخرین بقایای ستون زرهی عراق را نابود کردن و بسلامت برگشتن.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#ققنوسهای_اروند
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻 دشت عباس
دشت عباس در مسیر دهلران-اندیمشك و در غرب عین خوش قرار دارد. این دشت منطقه وسیعی از غرب رودخانه كرخه تا حوالی سه راهی ابوغریب را شامل می شود و به دلیل وجود مدفن امام زاده عباس از نوادگان حضرت عباس (ع) در آن ، بدین نام معروف شده است.
ارتش عراق پس از اشغال عین خوش به سوی دشت عباس حركت كرد و تیپ ۴۲ لشگر ۱۰ زرهی عراق در ۴ تیر ۵۹ در دشت عباس مستقر شد. دشت عباس حدود ۱۸ ماه اشغال ماند، رزمندگان اسلام در عملیات فتح المبین نبرد سختی در اطراف امام زاده عباس داشتند كه موفق شدند بسیاری از تانك ها و نفر برهای دشمن بعثی را منهدم و اراضی اطراف مرقد امام زاده را آزاد كنند.
در سال ۱۳۶۴، شش شهید گمنام عملیات فتح المبین كشف و در قبرستان كنار امام زاده به خاك سپرده شدند كه امروز زیارتگاه اهالی منطقه و زائران راهیان نور می باشد.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 از کتاب
یازده / ۱۳۱
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹نجات صدیق در دادگاه عراقی
یک روز دوباره به ما سه نفر گفتند که خیلی سریع آماده رفتن شویم. باز هم طبق معمول تا مقصد چشم و دست بسته بودیم. گفتند به بغداد می روید تا در یک دادگاه محاکمه شوید. حسابی غافلگیر شده بودیم و فرصت هماهنگی و یکی کردن حرف هایمان را نداشتیم. همه اعضای هیئت منصفه و قاضی، نظامی بودند و با درجات مختلف. قاضی یک عقاب داشت و یک ستاره. یعنی سرتیپ. ما سه نفر بی رمق روی زمین نشستیم. آن جا جایگاهی بود که با نرده هایی به ارتفاع حدود ۷۰ سانتی متر محصور بود و همگی آنهایی که شب فرار ما در بیمارستان یا ردهه مسئولیتی داشتند و همچنین فرماندهان ارشد اردوگاه را آنجا زور تپان جا داده بودند. در رأس این جمعیت نگهبانان آن شب بیمارستان که یکی همان نجم بود و افسر اردوگاه در جلوی جمعیت ایستاده بودند. قاضی از من پرسید کسی از این جمع با شما در فرار دست داشته است؟ یاد شکنجههای وحشتناک نجم بعد از دستگیریمان در بیمارستان افتادم که برای به هوش نگه داشتن من در حین شکنجه از یک اسپری بدبو استفاده کرد. الآن وقت انتقام بود، این سرباز شیطان را میتوانستم به دست خود این شیاطین به درک واصل کنم. کافی بود بگویم نجم از فرار ما اطلاع داشت؛ در آن صورت به سادگی آب خوردن نجم اعدام میشد و همگی آن جمعیت به زندانهای سنگین محکوم میشدند. نگاهی به انبوه جمعیتی که مثل گوسفند درون آن آغل تنگ تپانده شده بودند انداختم. آنها میدانستند سرنوشتشان بسته به کلماتی است که لحظاتی بعد خواهم گفت. در نگاهشان خصوصاً نگاه نجم، نوعی التماس می دیدم. باز هم بر خدای خودم توکل کردم و تصمیم گرفتم همه را ببخشم و جزایشان را به خالقشان واگذار کنم. به یاد فرمایش حضرت امام صادق علیه السلام افتادم که فرمود "النجاة فى الصدق، لذا بدون مکث گفتم: «خیر». میدانستم حتی اگر مکث کنم برای همه آن افراد دردسر درست می شود. وقتی همکاری آنها را منکر شدم همگی آنها حتی قاضی نیز نفس راحتی کشیدند، اما حالا دیگر در نگاههای سرد و بی روحشان هیچ اثری از آن التماس قبلی و یا حتی قدردانی از کسی که میتوانست از آنها انتقام سختی بکشد اما این کار را نکرد وجود نداشت.
وکیل مدافع این دو نفر هم در بیرون حصار ایستاده بود و داشت با جملاتی ملتمسانه از آنها دفاع میکرد. به قاضی گفت: «سیدی ذوله من عائله الشهداء و مجاريح عندهم اطفال و نساء، ارجوك اتخفف الهم» یعنی «قربان اینها خانواده شهید و مجروح هستند. زن و بچه دارند لطف بفرمایید در حکم شان تخفیف دهید.» وقت صدور حکم متهمان بود. قاضی برای صدور حکم نهایی دستور داد همه متهمان از سالن دادگاه خارج شوند. میخواستند ما را هم از سالن بیرون ببرند که قاضی گفت «خلیهم» یعنی «بذار باشن» دادستان با قرائت کیفرخواست تقاضای مجازات ۹ ماه زندان کرد. یکی از افسران بعث که کنار قاضی بود التماس کرد که مدت مجازات کمتر شود. خلاصه دو نفری که در دو طرف قاضی بودند با هم بر سر مدت زمان مجازات زندان اختلاف داشتند. یکی مثلاً می گفت نه ماه دیگری می گفت سه ماه قاضی هم پادرمیانی کرد و گفت بنویسید شش ماه، قال قضیه را بکنید! وقتی از صدور احکام فارغ شدند قاضی دادگاه که سرتیپ بود، رو به اطرافیانش کرد و بادی به غبغب انداخت و گفت: سربازان خمینی همگی بی سوادند و اینا رو که میبینی عاشق خمینی هستن. شرط میبندم بی سوادند». بعد به من اشاره کرد که جلوتر بروم و پرسید: چند کلاس سواد داری؟» گفتم: «دانشجوی سال سوم رشته مهندسی برق دانشگاه علم و صنعت ایران هستم». رنگ صورتش قرمز شد و داشت از شدت عصبانیت منفجر میشد. در همین حین فکری به ذهنم رسید و با اشاره به هاشم و مسعود گفتم: «قربان» این دو نفر هم دانشجو هستند». ضربه کاری و کامل بود. تمام تئوری آن قاضی با شکست بزرگی مواجه شد. خدا کرد که فقط با عصبانیت دستور اخراج ما از دادگاه را داد و ما را بردند. در مسیر خارج شدن از دادگاه چشمانم به چشمان نجم گره خورد. هنوز حالت بغض و کینه از نگاهش مشخص بود اگر چه از حکم ابلاغ شده ناراحت بود، اما خدا به او رحم کرده بود که سرنوشتش با ما گره خورده بود. اگر افراد انتقام جویی در مسیر سرنوشتش قرار میگرفتند اعدامش قطعی بود. بلافاصله با همان وسیله ای که ما را آورده بودند به ملحق بازگرداندند.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 یکروز عادی
در آماده شدن برای عملیات
آموزش آبی - خاکی بچههای جبهه و جنگ
❀❀❀❀
🔸 یادش بخیر
روزهای عاشقی
همان روزهایی که بیهوا پیک شنگول گردان سروکلهاش پیدا میشد و دستور فرماندهی را میرساند و میگفت: "همه بهخط شییییید که گاوتون زائید، اونم دو قلو"😄😍
همه باید آماده رفتن به پلاژ و دریاچه آموزشی میشدیم. محلی که همیشه یادآور یک ماه تمرین آبی-خاکی و های و هوار بلمسواری و شنا و زدن به باتلاق و.. در هوای سرد زمستان بود و دست آخر یک عملیات بزرگ... و دست آخرتر، قبولی بعضی از یاران و ماندن بعضی جامانده از شهادت.
.... و فرصتی شد تا بعد از آن حماسه بزرگ، دیداری با محل آموزش تازه کنیم...
تنها و بیکس... بی هیاهوی بچهها.... آرام و سرد...گویی آنجا هم روح تهی کرده و خاموش در فراق بچههای جنگ، روزگار میگذراند.
❀❀❀❀
دلت چه شدکه از آن شور واشتیاق افتاد؟
چه شدکه بین توومن چنین اتفاقافتاد؟
دو رودخانهعشق من و تو، شط شده بود
ولی دریغ که راهش به باتلاق افتاد !
خزان بلطف تو چشم و چراغ تقویم است
که دیدن تو در این فصل اتفاق افتاد
چهزندگانی سختیاست زیستن بیعشق
ببین پس ازتو که تکلیف منچه شاقافتاد!
به باور دل ناباورم نمی گنجد
هنوز هم که مرا با تو این فراق افتاد
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#مستند
#منزوی
#یادش_بخیر
@defae_moghadas
🍂
🍂 کودتای نوژه
🔻 داود علی بابایی
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔹 زندگی سیاسی صادق قطبزاده
صادق قطبزاده در سال ۱۳۱۴ در دوره قدرت رضا شاه پهلوی در اصفهان به دنیا آمد. پدرش آقا حسین یکی از بازاریان مشهور تهران بود. قطبزاده فعالیت سیاسی خود را از ۱۷ سالگی آغاز کرد و با آغاز حرکت ملی کردن صنعت نفت او شیفته دکتر محمد مصدق شد و به جبهه ملی پیوست و به یکی از چهرههای اصلی شاخه دانشآموزی نهضت مقاومت ملی بدل شد.
صادق قطبزاده در سال ۱۳۳۷ برای ادامه تحصیل در رشته زبان انگلیسی به دانشگاه جرج تاون رفت؛ همان دانشگاهی که مادلین آلبرایت و الکساندر هیگ وزرای امور خارجه دولتهای مختلف ایالات متحده آمریکا در آن تحصیل کرده بودند. با حضور صادق قطبزاده در دانشگاه جرج تاون مثلث وزرای خارجهای که در این دانشگاه تحصیل کرده بودند کامل شد با این تفاوت که یک رأس این مثلث ایرانی بود.
درست در سال ۴۳ شاه به آمریکا سفر میکند. سفری که مصادف میشود با تظاهرات دانشجویان علیه او. از همان آغاز سفر دانشجویان ایرانی شاه را رها نمیکنند. از لحظه ورود شاه به فرودگاه تظاهرات علیه او آغاز میشود، تظاهراتی که نقطه اوج آن، مراسم اعطای دکترای افتخاری به شاه در لسآنجلس و نیویورک است. در میان دانشجویان، قطبزاده نامی آشنا و چهره معروفی بود. علت این شهرت هم سیلیای بود که اودر مراسم ضیافت سفارت ایران در واشنگتن به گوش اردشیر زاهدی سفیر ایران نواخته بود. زمانی که زاهدی در این ضیافت مشغول سخنرانی بوده قطبزاده جسارت میکند، روی سن میرود و سیلی محکمی به گوش اردشیر زاهدی میزند. همین کار سبب میشود پاسپورت قطب زاده را از او بگیرند و از آمریکا اخراجش کنند.
قطبزاده بعد از اخراج از آمریکا مدتی راهی کانادا شد و سپس به اروپا رفت و در پاریس ارتباط نزدیکی با ابوالحسن بنی صدر و حسن حبیبی پیدا کرد. این سالها مصادف بود با آغاز فعالیتهای جبهه ملی در تهران. فعالیتهای جبهه ملی دوباره اوج گرفته بود و همین دانشجویان ایرانی را به فکر انداخت تا در برگزاری میتینگهای مختلف از این حرکت حمایت کنند.
اولین دیدار قطبزاده با آیت اله خمینی در همین سالها انجام میشود. او پس از اخراج از آمریکا و سفر کانادا و اروپا به کشورهای مختلف دیگری سفر میکند و ابتدا به الجزایر، مصر، سوریه و سپس به عراق رفت و در همین سفر با آیتالله خمینی دیدار کرد. پس از این ملاقات اوبا مصطفی چمران و ابراهیم یزدی آشنا میشود و در این ملاقاتها تصمیم میگیرند با کمک برخی چهرههای مصری تشکیلاتی ضد شاه راه بیندازند. چمران به عنوان مسئول شاخه نظامی این تشکیلات انتخاب میشود. صادق قطبزاده در همین دوره آموزشهای نظامی میبیند و با امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان نیز آشنا میشود.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#کوتای_نوژه
#قطب_زاده
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
AUD-20220720-WA0001.opus
4.86M
🍂 خاطرات اسارت / اردوگاه
آزاده سرافراز
محمدعلی نوریان
🔸 قسمت پانزدهم
با لهجه شیرین نجف آبادی
فرمانده گروهان در گردان های
انبیاء و چهارده معصوم (ع)
لشکر ۸ نجف اشرف
#خاطرات_اسارت
#خاطرات_صوتی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 ققنوسهای اروند
نوشته : عزت الله نصاری
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔻 قسمت نهم
شیفت بعدازظهر، یوسف چ و حبیب احمدزاده هستن.
حدود ساعت ۱۶ تلفن قارقاری زنگ خورد، یوسف در مورد ستون زرهی که صبح منهدم شده سئوال میکنه.
میگه اون ستون از بین نرفته!!!
بهش اطمینان دادم که هواپیماها همه را نابود کردن،
اگر مطمئنی پس اینها چی هستن که دارن حرکت میکنن؟
یعنی باور کنیم که دوباره یه ستون زرهی در حال حرکته!!!؟؟؟
؛ مگه میشه،
وولک میدونی تامین و تهیه اینهمه تانک یعنی چی؟
حتی اگر فرض کنیم این تانکها توی بصره هم بوده باشند نمیتونند با این سرعت بارگیری و حرکت کنند.
ولی یوسف و حبیب اصرار دارن این ستون زرهی جدیده و واقعا داره حرکت میکنه.
با قرارگاه تماس گرفته شد، قرارگاه هم باور نمیکنه، بعد از چند دقیقه قرارگاه تماس گرفت و ضمن تایید گزارش دیدبانهای ما، اطلاع داد که مثل صبح دوفروند هواپیما فرستاده شده.
من به عشق دیدن انهدام تانکها، رفتم دیدگاه کت کراکر،
لحظاتی بعد هواپیماها رسیدن و بمباران تانکها انجام شد.
بعد از اتمام ماموریت یکی از هواپیماها بدلیل نامعلومی ارتفاعش را زیاد کرد و فورا مورد اصابت یه موشک قرار گرفت و پشت شهر آبادان سقوط کرد.
خلبان هم موقع فرود دچار شکستگی پا شد و در بیمارستان طالقانی بستری.
چندتا از بچه ها به عیادتش رفتن، میگفت تانکها و تریلرهایی که صبح بمباران شده بودن کنار جاده افتاده بودن.
صبح زود احمد امینی فرمانده ادوات آبادان اومد مقرمون، خیلی شاد و شنگوله. برامون صبحانه نون گرم و آش سبزی آورده.
سفره انداختیم و در حال صرف صبحانه، از طرف قرارگاه و فرماندهان عملیات از دیدبانهای آبادان بابت انهدام ۲ ستون زرهی دیروز تشکر کرد. میگه بعد از گزارش خلبانها در مورد تعداد تانکها، فرماندهان به ارزش دیدگاه آبادان اطمینان بیشتری پیدا کردن.
پاتکهای عراق تمامی نداره، خدا میدونه چند میلیون گلوله توپ و خمپاره و کاتیوشا روی مواضع ما در شهر فاو ریخته شده،
خدا میدونه چند هزار بمب شیمیایی و منفجره ریخته شده.
صحنه نبرد جوریه که انگاری صدام عمدا میخواد تمام ارتش عراق را نابود کنه، نبرد فاو تبدیل شده به انهدام ماشین جنگی صدام، اینجوری که بچه ها آمار میدن، تعداد بیشماری تانک و نفربر منهدم شده شاید به استعداد ۲ لشکر فقط در صحنه نبرد منهدم شده و تعداد زیادی هم به غنیمت گرفته شده، یا صدام دیوانه شده یا واقعا شهر فاو ارزش استراتژیک خاصی داره که حاضره اینهمه تلفات بده.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#ققنوسهای_اروند
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂