eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 ساخت آسایشگاه احمد چلداوی کم کم تعداد اسرا خیلی زیاد می‌شد و بعثی‌ها تصمیم به ساختن آسایشگاه‌های ۴ و ۱۱ کردند که همه کارش را علی، بنای مشهدی انجام داد. سقف این آسایشگاه‌ها از پلیت بود و برای همین تابستان مثل تنور داغ می‌شد و زمستان مثل یخچال سرد بود. 🔹 تکریت ۱۱ ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت چهل‌و‌پنجم قضیه را به سرپرستار اطلاع داد. سرپرستار مهربون وارد اتاق شد، دوباره توضیح دادم که دستِ خودم نیست، خجالت نمی‌گذاره. : می‌خواهی برات سوند بگذاریم؟ ؛ نهههههه، سوند وحشتناکه. بجای اینکارها اجازه بدید خودم برم دستشویی. : نمیشه، دکتر داخلی اجازه نداده راه بری. ؛خب ویلچر بیارید. با ویلچر می‌رم. : باید از دکترت اجازه بگیریم. چند دقیقه بعد اومد و موافقت پزشک را اعلام کرد. یه ویلچر آوردن و با زحمت سوار شدم، تا دم دستشویی رفتم، حالا دیگه باید راه برم. راه که چه عرض کنم، لی لی کنم. خواستن زیر بغلم را بگیرند، بعلت زخمها و بخیه هایی که در پهلو و دست‌هام وجود داره، نمی‌شه. لی لی کنان خودم را به دستشویی رسوندم. دکتر راست می‌گفت، حدود ۱۰ روزه که مثانه ام تخلیه نشده، واقعا راحت و سبک شدم. وقتی لی لی می‌کردم یه چیزی توجهم را جلب کرد، یه آیینه!!! از وقتی‌که مجروح شدم قیافه خودم را ندیدم!!! اومدم جلوی آیینه، وااااای خدای من، این منم؟؟؟ خودم هم خودم را نمی‌شناسم. بسیار لاغر و تکیده و زخم و زیلی، موهای بلندم هم فرفری شده و نامرتب. قبلا چاق و چله نبودم ولی اینقدر هم درب و داغون و تکیده نبودم. از دیروز رفتار ناهید خانم، همون پرستاری که مشت خورده بود و ازم دلخور، تغییر محسوسی کرده. روزنامه‌هایی که برده بود را آورد و ازم اجازه خواست برای بازنویسیِ مطالبی که نوشته بودم!!! نمی‌دونم نوشته هام را پسندیده یا خودم را !!!؟؟؟ وقت ناهار شد، بعد از چندین روز می‌خوام غذا بخورم. دست چپم توان نداره و انگاری فلج شده. ناهید خانم، نشست کنارم و آروم آروم پوره سیب زمینی را با قاشق بهم میده. طعم غذا جالب نیست فقط بعلت اینکه مدتهاست چیزی نخوردم، حرص و ولع دارم. از اینکه یه دخترجوان غذا دهنم کنه احساس خوشایندی نداره. سید محمد حسین، سربه‌سرم می‌گذاره، خیلی مطمئنه که ناهید خانم دلبسته من شده. ساعت ملاقات، همسر و بچه های بیماری که سنگ کلیه اش را عمل کرده اومدن. برادر بیمار، قضایای دیروز را بهشون گفت. بنده خدا خانمش، خیلی عذرخواهی کرد و همون موقع رفت دوتا گلدون و لیوان و ظروفی که شکسته شده بود را تهیه کرد و با یه جعبه شیرینی برگشت. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╭─┅🌿◇🌺◇◇🌺◇🌿┅─╮ 🍂 روزشمار عملیات بیت‌المقدس برشی از جلسه امروز فرماندهان ۱۳۶۱ اردیبهشت ۳۰ ۱۴۰۲ رجــــــب ۲۶ 1982 مــــــــه 20 🔸 پیــرو جلســه دیــروز قــرارگاه کربــلا، امــروز دســتور جزءبه‌جــزء شــماره ۹ ایــن قــرارگاه درباره طــرح مانــور مرحلــه چهــارم عملیــات بیت‌المقــدس بــه قرارگاههــاى عملیاتــى ابــلاغ شــد. قرارگاههاى عملیاتى نیــز ضمــن ابــلاغ ایــن دســتور بــه یگانهــاى تحت امــر خــود از آنهــا خواســتند تــا بعدازظهــر فــردا بــراى اجــراى ایــن مرحلــه از عملیــات اعــلام آمادگــى کننــد. 🔸 عراق کـه همچنـان بـه تحکیـم مواضع پدافنـدى خـود در اطـراف خرمشـهر و نـوار مـرزى شـلمچه تـا طلائیـه مشـغول اسـت، امـروز بـه اقداماتـى چـون حملـه زمینى بـه مواضـع نیروهـاى ایـران، اعزام نیروهاى جدید بـه منطقـه، شناسایى هوایـى، ثبـت تیـر، اجـراى آتـش توپخانـه و بمبـاران هوایـى دسـت زد. 🔸 در آسـتانه آغـاز چهارمیـن مرحلـه از عملیـات آزادسـازى خرمشـهر، امـروز صدهـا نفـر از رزمندگان تازه‌نفـس راهـى جبهـه نبـرد بـا ارتـش بعـث عـراق شـدند. 🔸 رادیــو بى‌بى‌ســى ضمــن بررســى اهمیــت نبــرد خرمشــهر در ســرانجام جنــگ ایــران و عــراق، بــه شـرایط دوگانـه عـراق بـراى حفـظ یـا خـروج ازاین شـهر پرداخـت و گفـت درصـورت ورود احتمالى نیروهـاى ایـران بـه خـاك عـراق علاوه بـر این‌کـه نظامیـان و مـردم عـادى عراق براى دفـاع از خاك کشورشان ازخودگذشــتگى بیشــترى نشان خواهند داد، ادعــاى همیشــگى صــدام حســین مبنى بــر اینکـه جنـگ بـا ایـران به‌منظـور دفـاع از سـرزمین اعـراب بـوده‌اسـت، قـوت بیشـترى خواهـد گرفـت. 🔸 رادیـو عربسـتان سـعودى در واکنـش به هشدار اخیر امام خمینـى بـه کشورهاى عـرب حامـى صــدام حســین، اعــلام کــرد کشورهاى عربى خلیج‌فارس درصورت عملى شدن تهدیدات ایران عکس‌العمــل نشــان خواهنــد داد. @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ ╰─┅🍂◇•🌺•◇•🌺◇🍂┅─╯ ‎‌‌‌‌‌‎
🍂 چلوکباب تو خط، ‌‌ ‌‌ ساچمه‌پلو تو شهرک! به‌شدت عصبانی شد. لب هم به غذا نزد. گفت:«دلیلی نداره برای ما که فرمانده‌ایم چلوکباب بیارند، برای نیروها غذای دیگر.» و بعد هم دستور داد غذاها را برگردانند عقب. خیلی به فکر نیروهایش بود. اگر هم بعضی وقت‌ها دو نوع غذا درست می‌کردند، بهترینش را می‌داد برای آن‌ها که خط‌اند. بین بچه‌ها هم معروف بود «چلو کباب تو خط، ساچمه‌پلو تو شهرک.» 🔸 برگرفته از کتاب فرمانده؛ خاطراتی از سردار شهید حاج حسین خرازی مجموعه‌ی ۱ ص ۵۶ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۲۴ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ 🔹 خدا حاج شیخ محمود رازی را رحمت کند. نگاه‌هایش به نگاه‌های پدری دلسوز می‌ماند. - مدیر دبیرستان رازی زیاد از رفتار شما رضایت نداشته ... آقای اسدالله. کلمه آقا برای لحظه ای سرجا میخکوبم کرد. روی پاهای جفت شده ام پا به پا شدم تا جواب آقای مدیر را بدهم. نتوانستم. گلویم کیپ گرفته بود. با یک شیشه شربت سینه هم باز نمی‌شد. چشم دوختم به پرونده ای که در دست‌های آقای مدیر بود. کاش پرونده را می‌سوزاندم.کی می‌فهمید. فوقش مجبور می‌شدند با یک نامه از دبیرستان رازی اسمم را بنویسند. سرم را انداختم پایین. تا آن روز آن قدر خجالت نکشیده بودم. عرق از تمام بدنم بیرون می‌زد. - بیا اینجا بنشین نشستم رو صندلی ای که نزدیک میز آقای مدیر بود. نگاهش به پرونده من بود و با خودش حرف می‌زد. صدایش خفه بود. سرش را به چپ و راست تکان می‌داد. تو چشم هایم خیره شد. - نه؟! نه، آقای مدیر مثل پتکی به سرم کوبیده شد. سرم گیج گیجی خورد. انگار چاقویی را تو قلبم فرو کردند. - تو، انگار حالت بد است؟! - نه، نخیر آقای مدیر زبانم مثل سنگهای ترازوی پدرم سنگین شده بود. نفسم در نمی آمد. صدای خانم خانما تو سرم پر شده بود. - گفتم تو دبیرستان رازی بمان، نماندی. جانت در بیاید. آخرش حمال می‌شوی.. پرونده را رو میز گذاشت. جعبه خودنویساش را که مارک نقره ای آن تو چشم می‌زد برداشت. سعی کردم نوشته مارک را بخوانم، نتوانستم. به انگلیسی نوشته شده بود. من فرانسه خوانده بودم. با حوصله خودنویس را به دست گرفت. قلبم سینه استخوانی ام را مشت باران می کرد. "نام نویسی شود!" داشتم بال در می آوردم. دست‌هایم را مشت کردم و چشمانم را مالیدم. درست دیده بودم. - آقای رفیعی لطفا اسم این بچه را بنویسید. آقای رفیعی ناظم مدرسه بود. نگاهی به سر تا پای من انداخت و بی هیچ حرفی دفتر دبیرستان را برداشت و با حوصله اسمم را در آن ثبت کرد. بعدها فهمیدم حاج شیخ محمود می‌دانسته که من تو هیئت هاشم آقا رفت و آمد داشتم. خلاصه رفتن به هیئت سیار هاشم آقا به دادم رسید. با آن صدای نخراشیده نوجوانی باید قرآن صبح را می‌خواندم. جلو آن همه شاگرد مدرسه قد و نیم قد، تازه حاج شیخ محمود گفته بود باید با صوت قرائت کنم. اشکم درآمده بود. آخر صدای من که به درد صوت نمی‌خورد حاج آقا. - گفتم .... قرآن را با صوت می‌خوانی ... ناراحت نباش کم کم حنجره ات عادت می‌کند ... اولش سخت است ... به خدا توکل کن ... •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 اردوگاه اسرای عملیات رمضان و والفجر مقدماتی در عراق ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب با یک کلیپ دیدنی👇 @defae_moghadas 👈 لینک دعوت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 بارها و بارها در خاطرات آزادگان عزیز از جذب نیرو از طرف سازمان مجاهدین خلق در اردوگاههای عراق، خاطرات و مطالبی شنیده بودیم و از سرگذشت افرادی که بخاطر رهایی از شرایط سخت اسارت به آنها پیوستند اطلاعی در دست نداشتیم. آقای علی مرادی یکی از همان اسرایی است که توسط این سازمان جذب شد و بعد از سال‌ها که موفق به فرار گردید، خاطرات خود را از نحوه خروج از اردوگاه و سرگذشت بعد از آن خصوصا در سازمان بیان کرده است. این کانال بمنظور روشن شد هر چه بیشتر اذهان نسبت به رذالت دشمنان نظام اسلامی‌مان، این خاطرات را تقدیم حضور شما می نماید. این خاطرات را در کانال حماسه جنوب پیگیر باشید. 👇 @defae_moghadas 🍂
🍂 در جبهه دشمن چه می‌گذرد ۱ ) خاطرات علی مرادی عضو رها شده سازمان منافقین ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🔸 اینجانب علی مرادی در سال ۱۳۵۹ بعنوان کادر نیروهای مسلح در جبهه های جنگ میان عراق و ایران حضور داشتم. در همان ابتدای جنگ با تهاجم سراسری ارتش بعثی صدام به اسارت در آمدم و حدود ۹ سال را با تمام رنج و مشقت اسارت با امید پایان جنگ و بازگشت به وطن و کانون گرم خانواده سپری کردم. سالهای اسارت را با کابل‌های عراقی، چوب های خشک دسته بیل و کلنگ و باتومهایی که در دست سربازان و نیروهای کادر حفاظت اردوگاه عراقی بود، تحمل کردم. وضعیت بسیار بد بهداشتی، بدون سرویس بهداشتی با دستشویی های بسیار کثیف که توصیف آن حال خواننده مطلب را بد می‌کند .تغذیه بسیار ضعیف، غذای کم و بی کیفیت، گرسنگی مستمر که سیر شدن شکم اسیران برایشان یک آرزو بود. توهین ها و سرزنش ها، شکنجه های روحی با پخش آهنگ های کر کننده سرود های پیروزی کاذب ارتش عراق و اشعار تحقیر آمیز برای ایران و نیروهای مسلح ایران و تبلیغ های پی در پی شکست نیروهای ایرانی در بلند گوهایشان خوراک تحمیلی روح و روان اسیران بود. کتک کاری در مقابل چشمان سایر اسرا، رفتار وحشیانه و تحقیر آمیز ماموران عراقی ، ۱۵ تا ۱۸ ساعت از ۲۴ ساعت محبوس شدن در اتاق‌های بسته و محرومیت از سرویس های بهداشتی واقعا سخت و طاقت فرسا بود. همه اینها تنها نمونه کوچکی است از مصائب سالهای اسارت که تنها با انگیزه دفاع از وطن، انقلاب و ایران قابل تحمل بود. هر ایرانی اعم از سرباز و درجه دار و افسر، سپاهی و بسیجی و حتی افراد شخصی وابسته به ادارت، جهاد سازندگی و افراد رهگذر و ساکنین مناطق جنگ زده که به اسارت نیروهای عراقی در آمده بودند در این مورد وحدت کامل داشتیم که برای دفاع از تمامیت ارضی، دفاع از انقلاب و وطن عزیز اینجا هستیم و نبردهای نظامی و مقاومت و پیروزی نیروهای مسلح ارتش و سپاه و سایر نیروهای شرکت کننده در جبهه در همان اندازه که از منابع مختلف به گوشمان می‌رسید خود بزرگترین انگیزه تحمل تمام سختی های اسارت بود. تا اینکه آتش بس برقرار شد و موجب شادی و خوشحالی همه اسرا گردید. سال‌ها از صلیب سرخ و افراد سن و سال دار و برخی مهندسین و دکترهای اسیر شنیده بودیم که بلافاصله بعد از آتش بس مبادله اسرا صورت می‌گیرد و بهمین خاطر از فردای اعلام آتش بس برای مبادله اسرا لحظه شماری می‌کردیم. یک سال گذشت و از مبادله خبری نشد. اگر چه از کتک کاری های اسرا کاسته شده بود اما شرایط زندگی کماکان با تمام مشکلات و محدودیت ها همرا و طاقت فرسا بود. سازمان مجاهدین خلق که فرقه مناسب ترین نام و برازنده رجوی و سازمانش هست مثل همیشه در همدستی خیانت بار با صدام و وزارت دفاع ارتش عراق و صلیب سرخ جهانی در این شرایط بلاتکلیفی و ناامیدی برخی اسرا، به اردوگاهها ورود نموده و با دادن وعده های دروغین، تعدادی از اسرا را جذب کرده و قول دادند تا اسرا را از اردوگاه نجات داده و بعد از حدود ۳ ماه با حل و فصل مسائل حقوقی و ارتباط با سازمان ملل و برخی کشور ها آنها را به اروپا بفرستند. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد .. @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
از راه که رسید، اهل خانه توی حیاط بودند. گفت "پاشید بریم یه جای امن. توی حیاط خطرناک" سوار ماشین شدند و راه افتادند. دو سه کیلومتری بیشتر نرفته بودند که موشک زدند. برگشتم سمت انفجار. موشک خورده بود توی حیاط خانه. همان جایی که ده دقیقه قبل بودند. ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ @defae_moghadas 👈لینک عضویت 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت چهل‌و‌ششم یه بیمار جدید به اتاقمون اومده. حدودا همسن من است و بسیار عصبی و جوشی. اینجوری که می‌گه چند سالیه ۳ تا پاساژ توی تهران از باباش بهش رسیده و بعلت حرص و جوش خوردن با مستاجران دچار زخم معده و اثنی عشر شده. چندساعتی نگذشت و از سرپرستار تقاضا کرد یه اتاق خصوصی بهش بدن. سرپرستارِ مهربون ویلچر را کنار تخت من گذاشته و ظاهرا تحت اختیار من است. وقت صرف شام هم اون قضایا تکرار شد، ظاهرا حدس سید محمد حسین درسته. رفتارهای ناهید خانم از چارچوب رفتارهای یه پرستار فراتر رفته. برام عجیبه که چه جوری بهمین سادگی کسی دلباخته یه غریبه شده. دوست ندارم کسی را گرفتار کنم ولی فعلا راه گریزی نیست. شب شد و بخش خلوت شده، سوار ویلچر شدم و یه چرخی توی بخش زدم. به اتاق‌های دیگه سرکشی کردم. چندتا مجروح جنگی بستری هستن، عده ای هم مردم معمولی. باهاشون احوالپرسی کردم و از حال و روزشون پرسیدم. اتاق بغلی یه بیمار داره که امروز عصر یکی از کلیه هاش را بعلت عفونت، خارج کردن. جوان است و بسیار قوی هیکل،  بی‌هوشه، در همین حالِ بی‌هوشی معلومه جوانِ خوب و برازنده و بدرد بخوریه. سرپرستارِ شیفت شب،  همون خانمِ سهل انگار، از اینکه من توی بخش و اتاقها می‌گردم رضایت نداره و زیرلب غُرولُند می‌کنه، اومدم روی تختم خوابیدم. از اینکه توانستم بعد از مدتها گردشی کنم و با عده‌ای معاشرت، خیلی خوشحالم. یواش یواش رنگ دنیا داره قشنگتر می‌شه. صدای افتادن یه چیزه خیلی سنگین توی بخش می‌پیچه، عده ای از بیمارها جاروجنجال می‌کنن. سوار ویلچر شدم و اومدم توی راهرو، سروصداها از اتاق بغلی است. اون بیمارِ کلیه ای، بهوش اومده و بعلت ایستادن روی تخت، سرنگون شده. رفتم‌ توی اتاق بالای سرش، تکون نمی‌خوره، باصورت افتاده کف اتاق. میز پرستاری کسی نیست، توی راهرو هم کسی نیست، پرستارها کجایند؟ •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۲۵ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ 🔹 حرفهای حاج شیخ محمود نرمم کرد. از همان روز قرآن را با صوت خواندم ولی هیچ وقت حنجره ام آهنگ‌اش را عوض نکرد. تو دبیرستان خرد بود که پوست انداختم. آن هم چه پوست انداختنی. خیلی عوض شدم. نه این که شیطنت‌هایم را کنار بگذارم، نه. تحولی تو درونم ایجاد شد. یک تحول ریشه ای و عمیق. آقای فقهی در این تحول تأثیر زیادی داشت. دبیر ادبیات وقفه بود. خیلی با او جور بودم. حرف هایش را می‌فهمیدم. در حرف هایش ریز می‌شدم. سوال بود که تو مغزم چنگ می انداخت. می‌پرسیدم جواب می‌داد. روشن و ساده. هر روز بیشتر از روز گذشته به طبیعت انسانی که پر بود از رازهای عجیب پی می‌بردم. غذایی که آقای فقهی و دبیرستان حاج شیخ محمود به من می‌داد سالم و داغ بود. من هم خیلی گرسنه بودم. تندتند می‌خوردمش. انگار که از قحطی رسیده بودم. معلوم است که تو قحطی بودی .... آدم از مهدی پنج شای و قاسم گاوکش، مهدی موش،(از اراذل اوباش منطقه شاپور) تو محله شاپور و چهارراه معین السلطان و خیابان مهدی خانی چه آموزش می‌بیند؟ من دیگر آن آدم سابق نیستم. آن اسدالله شرور با آن شرارتش. می‌دانم اگر عوض نشوم کارم ساخته است. این حال را که خدا به من داده مجانی است. این آن چیزی است که باید مال خودم بکنم. حس می‌کردم در جایی که هیچ انتظار نداشتم ناگهان آیینه‌ای جلویم گذاشته بودند و من توی آینه داشتم خودم را می‌دیدم. اسدالله توی آینه هیچ شبیه اسدالله‌ای که با آن زندگی کرده بودم نبود. - هاااای اسدالله.... آهاااای.... اسدالله -بله؟ - کجایی پسر....؟ - همین‌جا....پیش شما آقا... - مطمئنی؟ - بله آقا.... مطمئنِ مطمئن... با آن موج عظیم چنان دیوانه وار از جا کنده شده بودم که دیگر خودم هم خودم را نمی‌شناختم. دوست هم نداشتم بشناسم. آدم تازه شده بودم تازه تازه آن روزها برایم کافی بود. بیشتر از کافی! •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
بدجوری زخمی شده بود.. رفتم بالای سرش ، نفس نفس می‌زد .. بهش گفتم زنده ای؟؟! گفت: هنوز نه! خشکم زد! تازه فهمیدم چقدر دنیامون با هم فرق داره..! اون زنده بودن رو توی شهادت می دید و دیدار محبوب .... و من .......... @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╭─┅🌿◇🌺◇◇🌺◇🌿┅─╮ 🍂 روزشمار عملیات بیت‌المقدس برشی از جلسه امروز فرماندهان ۱۳۶۱ اردیبهشت ۳۱ ۱۴۰۲ رجــــــب ۲۷ 1982 مــــــــه 21 🔸باوجود گذشت دو روز از تصویب طرح مانور مرحله چهارم عملیات بیت‌المقدس، هنوز هیچ‌یک از قرارگاه‌هاى عملیاتى براى اجراى آن اعلام آمادگى نکرده‌اند. ازاین‌رو، بعدازظهر امروز، فرماندهان پس از بررسى علل این موضوع و نیز بررسى مجدد طرح مانور سپاه و ارتش گردهم آمدند. قرارگاه‌هاى عملیاتى، تصمیم گرفتند این مرحله از عملیات را در ساعت ۲۱:۳۰ فردا آغاز کنند. در این جلسه که از ساعت ۱۷:۴۰ در قرارگاه نصر آغاز شد، ابتدا حسن باقرى از توجیه تیپ‌هاى قرارگاه نصر و اعزام گشــتى‌هاى آن براى شناسایى راه‌هاى نفوذ به مواضع دشمن خبر داد. رئیس‌ستاد مشترك ارتش‌جمهورى اسلامى ایران به دستور جزءبه‌جزء شــماره ۹ قرارگاه کربلا، اشکال وارد کرد. سرتیپ قاسمعلى ظهیرنژاد حمله مستقیم به خرمشهر را خطا و همراه با تلفات بسیار دانست و ضمن توصیه به محاصره خرمشهر ازسمت غرب، تأکید کرد که با کنترل جاده‌هاى ارتباطى بین خرمشهر و تنومه، نه‌تنها خرمشــهر آزاد مى‌شود، بلکه احتمالا سرنگونى حکومت صدام نیز فراهم خواهد شد... در پایان جلســه، پس از اینکه حاضران موافقت خود را با ســاعت ۲۱:۳۰ به‌عنوان زمان آغاز درگیرى با دشمن اعلام کردند، محسن رضایى اظهار داشت: «فردا ساعت نه‌ونیم شب ما عملیات‌را شروع مى‌کنیم.» ---------------- این جلسه با حضور محسن رضایى و سرهنگ على صیاد شیرازى فرماندهان قرارگاه کربلا، سرهنگ، قویدل، صفوى، حسن باقرى، سرهنگ حسنى‌سعدى، منفردنیاکى، رشید، بقایى، اسلوبى، غلامپور و دیگر مسئولان ستادى ارتش و سپاه تشکیل شد. @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ ╰─┅🍂◇•🌺•◇•🌺◇🍂┅─╯ ‎‌‌‌‌‌‎