eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.1هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 لایه‌های ناگفته - ۴ محسن مطلق خاطرات یک رزمنده نفودی ✾࿐༅◉༅࿐✾ 🔸 از کنار جاشها گردانهای کوهستانی نیروهای مخصوص کماندویی و هلی کوپترهای عراقی برای پیدا کردن ما منطقه را زیر یا گذاشتند. دیگر از شب و روز خبر نداشتیم؛ فقط راه می رفتیم. نصف شبها خود را به روستاهای کردنشین می رساندیم و در مسجد ده استراحت می کردیم. ولی چون خطر سر رسیدن عراقی‌ها وجود داشت، یک ساعت بعد به ده دیگری کوچ می کردیم و روزها هم خود را به ارتفاعات و جاهایی که قابل دفاع بود می‌رساندیم. در یکی از مناطق، بلندترین کوه را در نظر می‌گرفتیم. برای تماس با عقبه ما هر روز دو بار از این کوه بالا می‌رفتیم تا با بچه ها تماس بگیریم، چرا که بیسیم در ارتفاع پایین نمی‌توانست ارتباط برقرار کند. بعد از تماس که با هزار مصیبت برقرار شد جدیدترین اطلاعات را با رمز اعلام کردیم. عملیات نزدیک بود و ما خوشحال از اینکه توانسته بودیم کاری مثبت انجام دهیم. اما عراقی‌ها همچنان در تعقیب ما بودند. خوشبختانه ما اکثر عقبه ها و جاده ها و توپخانه‌های دشمن را شناسایی کرده و ثبتی گرفته بودیم؛ ولی نقشه ای که همراه دیده بان بود، گم شد و ما مجبور شدیم از روی نقشه ۲۵۰/۰۰۰ که همراه داشتیم یک کالک دیگر تهیه کنیم؛ آن هم با یک خودکار و ورق معمولی. فرار از چنگ عراقیه‌ا ما را کشاند به منطقه ای که در دست نیروهای معارض عراقی بود. آنها ما را محاصره کردند. آن روزها، آنها تشنه‌ی برقراری روابط با جمهوری اسلامی بودند و همین شد خوش اقبالی ما! اول بسم الله، خط و نشان برایمان کشیدند که چرا وارد منطقه ما شده اید و صد چون و چرای دیگر؛ ولی خوشبختانه چیزی نگذشت که آتششان فروکش کرد و حسابی ما را تحویل گرفتند. آنها ما را به چند شهر عراق بردند و ما با چتر امنیتی که آنها روی سرمان باز کرده بودند، چند جای حساس از جمله پدهای هلی کوپتر، پادگانها و مراکز اقتصادی یا نظامی دیگر را شناسایی کردیم و با هماهنگی با عقبه قول آنها را برای به توپ بستن مقر فرماندهی پادگان و پدهای هلی کوپتر گرفتیم.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ همراه باشید @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 با سلام لطفا در نظرسنجی مطالب کانال شرکت فرمایید. 👇👇 https://EitaaBot.ir/poll/87wpg?eitaafly ☑️ گزینه باز کردن در...
🍂 ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ اخمدی: سلام وخسته نباشید خدا قوت‌. خدای بزرگ ومهربان ازجنابعالی راضی وخوشنودباشد که جهادفرهنگی را بادل وجان پیگیر هستین. حقیر رزمنده قدیمی باخواندن مطالب وخاطرات درکانال حماسه جنوب لذت میبرم. خواهش داریم این مسیررا باقدرت تمام ادامه دهید. بخصوص خاطرات اسرای عراقی وسپس خاطره : لایه های نفوذی...اینها تا نوشته نشوند نسلهای بعد ازآن مطلع نخواهندشد. بنویسید تا فرزندان ایران زمین درآینده به جانفشانی های پدران خود افتخار ومباهات کنند. این خاطرات سند میشوند برای نسلهای آینده. دست مریزاد🙏🙏👏👏 ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ رضا: سلام ، تشکر از زحمات انجام شده ، هر مطلبی که اذهان را به یاد دفاع مقدس بیندازد خوب است و همه خوب و خوبتر هستند و یکی از راه های انتقال به نسل های بعدی می باشد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ فقیه زاده: سلام در ساعتهای مختلف روز منتظر گذاشتن مطالب شما در کانال هستم بسیار زیبا و عالی کمال تشکر را از شما دارم از کلیپهای شهید قلم بیشتر بگذاریدانشاء الله با شهدای کربلا محشور شوید خداوند زحماتتان را جبران نمایند🙏🙏🙏 ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ عزیزی: سلام آقای جهانی مقدم تشکر از زحمات شما دست شما درد نکنه خاطرات رزمنده نفوذی واسیرعراقی بسیارجالب هست هر روز منتظر هستم که اتفاقات بعد که رخ میدهد بخوانم مثل اینکه خودم درآن گروه هستم وباترس ودلهره آنها منم دقیقا همراهشان هستم ویادم میرود من خاطرات آنها میخوانم رزمنده بسیجی ازاستان فارس یاد آن ایام بخیر چه زود دیرشد ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃؛💫؛🍃 💫؛🍃 🍃 خاطرات اسرای عراقی "اسیر مخابراتی" 3⃣ محقق: مرتضی سرهنگی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 من در شهرک حمزه شرقی خودم اعدام هفت نفر را دیدم، در شهر سماوه هم ده نفر را دیدم. البته من وقتی که به مرخصی آمده بودم این اعدامها را دیدم طبعاً کسانی که نظامی نیستند تقریبا بطور روزمره شاهد چنین اعدامهائی هستند. من یک حادثه دیگری هم می‌دانم و آن همکاری یک پسر پانزده ساله محصل با مجاهدین عراقی بود. این پسرک در حین پخش اعلامیه توسط سازمان امنیت صدام دستگیر می‌شود و سه سال از او خبری بدست نمی آمد. بعد از سه سال یکی از نیروهای امنیتی به خانه این پسرک می آید و به پدرش می‌گوید که پسرت کشته شده است و این هم جنازه اش! پدر از او می‌پرسد که پسرم زندانی بود و من سه سال از او بی خبر بودم، حالا تو آمده ای و می‌گوئی که پسرت کشته شده است! مامور امنیتی به پدر آن پسر می‌گوید که یک روز صدام به زندان آمد و به زندانیان گفت که هرکس میخواهد برود جبهه من او را آزاد می‌کنم و پسر شما هم یکی از همان افرادی بود که از زندان آزاد شد و به جبهه رفت و همان شب اول ورود به جبهه کشته شد. مامور امنیتی به پدر پسرک می‌گوید حالا بیا و جنازه اش را ببین و مطمئن شو که این جنازه پسرت می‌باشد. پدر وقتی که جنازه پسرش را می‌بیند دچار جنون می.شود نام آن پسرک علی حمزه جبار بود. پایان این قسمت ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂‌ مگیل / ۱۹ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ دستی به پیشانی مگیل می‌کشم. طبق معمول نشخوارش به راه است. هر کس دیگری جای تو بود تا حالا از خنده ریسه رفته بود. این همه برایت سخنرانی کردم عین خیالت نیست. چای ام را سر می‌کشم، در آن هوای سرد از هر چیزی بیشتر می‌چسبد. پانچو را روی سرم می‌کشم و می‌خوابم. این بار اما کنار آتش و با آرامشی دوچندان. وقتی بیدار می‌شوم مگیل دوباره پستش را ترک کرده است. - عجب حیوان زبان نفهمی هستی، نمی‌شود از تو تعریف کرد، جنبه نداری زودی بعدش گند میزنی. با خود می‌گویم بعید است که سربالایی رفته باشد. پس من هم توی دره سرازیر می‌شوم. سعی می کنم دقایق قبل از درگیری را به یاد آورم. درست بود. پایین دره یک کلبه سنگچین بود و چند تا درخت. لابد مگیل رفته تا آن دوروبر علفی چیزی برای خوردن پیدا کند. یک قرقره طناب معبر برمی‌دارم و سر آن را کنار وسایل می‌بندم و بقیه را با خود می‌کشم. این جوری برای برگشت دیگر مشکلی نیست. از قضا درست کنار درختها سر در می آورم. داخل کلبه با چند تکه حصیر فرش شده اما کسی در آنجا زندگی نمی کند. - آقا، خانم، برادر، اخوی، آبجی ، کاکا ، یوما، همشیره، کسی اینجا نیست؟! گوشه ای یک داس و چند تکه ابزار مربوط به کشاورزی پیدا میکنم احتمالا بعد از زمستان اینجا کشت و کار به راه است. پس اگر کسی را این طرفها پیدا کردم لزوماً دشمن نیست. شاید از آدمهای بومی همین منطقه باشند و از جنگ هم چیزی ندانند. درختان قطوری که در اطراف کلبه قرار دارند و در خواب زمستانی به سر می برند درختان گردو هستند. این را از بوی تنه‌شان و پوسته های گردو که در آن دوروبر ریخته می‌فهمم. پشت همین درختهاست که مگیل را پیدا می‌کنم. - باز که بدون هماهنگی زدی به بیابان احمق جان، نگفتی گرگهای دیشبی به سراغت می‌آیند و بزرگترین تکه گوشهایت می‌شود؟ مگیل زیر درختان جایی که هنوز برف روی زمین ننشسته، مقداری علف پیدا کرده و مشغول خوردن آنهاست. - ضیافت هم که برای خودت راه انداخته ای! کمی آن طرف تر از هموار بودن زمین و برفهای کوبیده شده در می یابم که باید جاده ای از این حوالی عبور کند. - پس جاده پیدا کردی. باشد می‌بخشمت برای این کوره راهی که پیدا کردی و معلوم نیست به کجا ختم می‌شود. فعلاً می‌بخشمت. اما بدون هماهنگی جایی نرو! مفهوم شد!؟ سر طناب معبر را می‌گیرم و با مگیل برمی گردیم. در راه فکر اینکه میتوانم سوار مگیل بشوم راحتم نمی گذارد. اما نه، احترام بین ما خدشه دار می‌شود. نمی‌خواهم رویت تو روی من باز شود. به هر حال من که جایی را نمی‌بینم. ممکن است لج کنی و مرا به بیراهه ببری. می‌خندم و با خودم می‌گویم این چرندیات دیگر چیست؟!. روی گرده مگیل قوز می‌کنم مثل سوارکارها می‌پرم بالا . خوب است که رمضان خدابیامرز قبل از این عملیات به من خرسواری و قاطر سواری را یاد داد. خودش می‌گفت قاطر سواری، آخر سوارکاری، اسم دهان پرکنی بود. کدام اسب؟ توی نیروهای گردان قاطریزه یک دانه اسب هم پیدا نمی شد. همه مثل خودت تصادفی بودند. بگذریم که توی آنها، تو یکی نمک دیگری داشتی. اگر می‌توانستم ببینم.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 پسرهای ننه عبدالله / ۹۱ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🔸 آقا رشید و حسن باقری یک فرمانده عراقی به نام سرهنگ نزار را با خودشان آورده بودند. او در عملیات فتح المبین اسیر شده بود. گفتند او مدتی فرمانده نیروهای عراقی در خرمشهر بوده و اطلاعات دقیقی از اوضاع مقرها، خطوط دفاعی و توپخانه دشمن دارد، او را تخلیه اطلاعاتی کنید. احمد فروزنده مسئول اطلاعات سپاه خرمشهر، اطلاعاتش را گرفت و مکتوب کرد. حدود یک هفته بعد، آقا رشید و آقای حسن باقری دوباره به سپاه خرمشهر آمدند، از وضعیت‌مان پرسیدند. آقا رشید‌ گفت: با توجه به شناختی که از شما داریم و اطلاعاتی که شما از جنگ و منطقه دارید، تصمیم گرفتیم یک تیپ مشترک بین شما و سپاه آبادان تشکیل دهیم.» رضا موسوی گفت آقا رشید اجازه بده خودمان به تنهایی یک تیپ تأسیس کنیم. ما استعداد کافی برای تشکیل یک تیپ داریم. حسن باقری گفت: «سازمان یک تیپ، نیروهای توانمندی می خواهد. شما به تنهایی نمی توانید این کار را انجام دهید. آقا رشید گفت: آقای موسوی کار مشکل است، همه تیپ‌ها توسط یک استان پشتیبانی می‌شوند. شما الآن یک شهر هم ندارید. بدون پشتیبانی نیروی انسانی چطور می‌خواهید تیپ تشکیل دهید؟ رضا کمی با آنها بحث کرد و گفت: «ما کادر لازم را داریم، اگر شما کمک کنید تعدادی نیروی بسیجی و مقداری تجهیزات بدهید می توانیم تیپ را تشکیل بدهیم. آقارشید کمی فکر کرد و به حسن باقری گفت: «اینها تجربه نبرد چهل و پنج روز خرمشهر و کوت شیخ را دارند، می توانند بجنگند.» حسن گفت: «باشد، پس سپاه آبادان با سپاه ماهشهر مشترکاً یک تیپ تشکیل بدهند، سپاه خرمشهر هم مستقلاً یک تیپ داشته باشد.» آقا رشید گفت: «خب آقای موسوی شما به عنوان فرمانده تیپ بروید یک تیپ شش گردانه تأسیس کنید، سازمانش را بچینید، ما هم کمک‌تان می‌کنیم.» وقتی رضا موسوی خیالش از بابت تشکیل تیپ سپاه خرمشهر آسوده شد، گفت: «آقا رشید اگر اجازه بدهید، حاج عبدالله نورانی را به عنوان فرمانده تیپ معرفی کنیم. من هم در خدمت ایشان هستم.» حاج عبدالله جا خورد، گفت: «آقا رضا چرا من؟ نمی پذیرم.» رضا حرفش را قطع کرد و گفت: «آقا عبدالله تجربه شما بیشتر از است، تو فرمانده عملیات بودی، تو فرمانده تیپ باش، من هم در کنار تو هستم. پس از این جلسه، تیپ ۴۶ فجر تیپ مشترک ماهشهر و آبادان و تیپ ۲۲ بدر، تیپ مستقل سپاه خرمشهر شد. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 پیش بینی مهم، دقیق و بی نظیر حضرت آقا: ..قدرت از غرب به آسیا منتقل خواهد شد. ..فکر مقاومت و جبهه مقاومت گسترش پیدا خواهد کرد. ..جایگاه ایران در ‌ نظم نوین جهانی کجاست؟ ..وظیفه ما تا آن زمان چیست؟        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نذر کرده بودم ... غرقِ در عشق امام زمان(عج) پرورش بدهم فرزندم را عینک غواصی‌اش را که آوردند فهمیدم نذرم قبول شده ... روزتان معطر به نگاه حضرت مهدی عج        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 ‌شقایق را وحشی می خوانند، چرا که آزاده است.. 🔸 سید اهل قلم سید مرتضی آوینی        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 لایه‌های ناگفته - ۵ محسن مطلق خاطرات یک رزمنده نفودی ✾࿐༅◉༅࿐✾ 🔸 از کنار جاشها کردهای معارض غیر از این همکاری، خوش خدمتی خوبی هم به شکم‌های عزادار ما کردند. شکم‌هایی که اگر لب باز می‌کردند، یک دنیا گله داشتند از بی اعتنایی صاحبانشان. در میان کردها شخصی بود به نام «کاک سردار» که خود کردها می‌گفتند عامل نفوذی بعثی‌هاست. ما نیز از قبل به او خیلی مشکوک بودیم که نه می توانستیم بگوییم خیرت را نخواستیم، شر مرسان و نه می‌توانستیم بگوییم تو را به خیر و ما را به سلامت. باید هر طور بود از وجودش استفاده می‌کردیم. اتفاقاً یکی از مأموریتها، خیمه زدن روی یکی از ارتفاعات سلیمانیه و دادن اطلاعات به عقبه بود. با وجود آنکه کاک سردار آدم بزدلی بود هندوانه زیر بغلش گذاشتیم که تو آدم نترسی هستی و تجربه کافی هم داری و حتماً می توانی ما را کمک کنی. همین تعریف چنان آستین جناب کاک سردار را پرباد کرد که چیزی نمانده بود ما را منت دار خودش بکند. همراه بودن با او دو مزیت داشت اول آنکه به مناطق و ارتفاعات آشنا بود و دوم اینکه ما در کنار او به عنوان یک عامل نفوذی - امنیت بیشتری داشتیم . ساعت نیمه‌های شب را نشان می داد که از روی همان ارتفاع با عقب تماس گرفتیم تا نقشه را برایشان بخوانیم. در آن تاریکی از نور چراغ ساعت مچی کمک گرفتیم و نقشه و مراکز ثبتی را با رمز اعلام کردیم؛ ولی آن شب آن ثبتی ها را به خاطر تغییر مأموریت نزدند و این هدف را برای آینده برنامه ریزی کردند. ما همان شب برگشتیم به جای اولمان و به یک منطقه حساس دیگر رفتیم که با پوشش گیاهی خود را استنار می‌کردیم. اهداف مأموریت در آن محور نیز تغییر کرد و ما باز هم به جای دیگر کوچ کردیم. وقتی در کردستان عراق به جاده ای آسفالت رسیدیم بچه ها آسفالت را بوسیدند! چرا که تا آن زمان پایمان غیر از گل و خار و خاشاک، چیز دیگری به خود ندیده بود؛ البته جای نوشتن ندارد که آن بوسه فقط یک شوخی بود. دائماً محل استقرارمان را تغییر می‌دادیم و تقریباً تمام اطلاعات لازم برای عملیات را با بیسیم انتقال داده و در حسرت برگشتن به ایران منتظر شروع عملیات بودیم.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ همراه باشید @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 جایگاه و شخصیت حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها خواهر بزرگوار امام رضا علیه‌السلام 🔹 میلاد با سعادت خانم حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و رو خدمت شما تبریک عرض میکنم. آغاز دهه کرامت گرامی باد        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 با سلام لطفا در نظرسنجی مطالب کانال شرکت فرمایید. 👇👇 https://EitaaBot.ir/poll/87wpg?eitaafly ☑️ گزینه باز کردن در...
👆 دوستانی که هنوز در این نظر سنجی شرکت نکرده‌اند ، لطف کنند نظرات خود در خصوص مطالب کانال را تکمیل کنند تا در آینده از مطالبی باب میل عزیزان همراه بیشتر استفاده شود. 👋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 حالا که روز دختره یادی کنیم از پدرانی که برای دفاع از این کشور از دخترانشان گذشتند        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃؛💫؛🍃 💫؛🍃 🍃 خاطرات اسرای عراقی "اسیر فراری" 1⃣ محقق: مرتضی سرهنگی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 ساعت حدود ۲ نیمه شب بود که سروصدایی ما را از خواب پراند. وقتی از سنگرها بیرون آمدیم گروهبان «صالح» را دیدم که دچار حالت روانی عجیبی بود. وحشت از سر و پایش میریخت. نعره میزد و به این سو و آن سو می دوید. عده ای از سربازان بطرفش رفتند و او را کنترل کردند. من از کنار سنگرم شاهد وحشت زدگی این گروهبان بودم. این حالت او با رفتاری که دیروز صبح داشت ابداً قابل مقایسه نبود. کسی نمی‌دانست که چه بلایی بر سر گروهبان آمده است و مشکل بود که بتوان حتی حدسی در این باره زد. تقریباً بعد از گذشت ساعتی یکی از سربازان به من گفت که گروهبان مالح وقتی حالش بهتر شده گفته است که یک خواب وحشتناک او را به این روز انداخته. خواب یک شهید ایرانی که دیروز در پارکینگ خودروها دفن شده بود. گروهبان مالح گفته بود که آن شهید به خوابش آمده و گفته است که تک تک موهای سرت را خواهم کند و انتقامم را از تو خواهم گرفت. من بعد از شنیدن این حرفها بیاد دیروز صبح افتادم. آن روز مثل روزهای دیگر ما مشغول کار بودیم. طبق دستور فرمانده، سرهنگ حسین خضیر الیاس، باید محوطه ای را برای پارکنیگ خودرو هایمان آماده می‌کردیم. ما حين تسطیح آن قطعه زمین متوجه یک برآمدگی شدیم و در حالیکه مشغول کار بودیم در نهایت ناباوری پای یک جسد از زیر خاک ها بیرون زد. وحشت و تعجب با هم به سراغم آمدند. در آن لحظات اولین فکری که به ذهن من و سربازان دیگر رسید این بود که هویت این جسد را مشخص کنیم و بدانیم که ایرانی است یا عراقی. بعد از اینکه جسد را بیرون آوردیم من جیب هایش را جستجو کردم و یک قطعه اسکناس پیدا شد که معلوم می‌کرد این یک شهید ایرانی است. همانطور که میدانید طبق رسومی که داریم باید این جسد را دوباره دفن می‌کردیم و ما هم بعد از کندن یک قبر آن جوان را دوباره بخاک سپردیم. وقتی که کار ما تمام شد همین گروهبان مالح سر رسید قضیه را برایش تعریف کردیم. او خندید و با حالتی که تمسخر در آن موج میزد چند نفر از سربازان هم به اتفاق او خندیدند، ولی عده ای هم از این حالت ناراحت بودند. گروهبان مالح در حالیکه مسخره گی اش ادامه داشت با یک خیز بالای سر قبر آن شهید پرید و شروع کرد به پایکوبی. ما عربها به این حالت «هوسه» می گوئیم. بعد از تمام شدن نمایش گروهبان، همه ما بدنبال کارمان رفتیم . ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂