🔴 شب دوستان بخیر
داستان مگیل اولین ارسال بلند کانال در قالب طنز است که حدود دو ماه به طول انجامید.
متاسفانه بازخوردی در این مورد از طرف خوانندگان عزیز جز موارد محدودی نداشتیم.
با توجه به اهمیت سلیقه مخاطبین در انتخاب خاطرات، تقاضا دارد، طبق سنت کانال حماسه جنوب نظرات خود را برای ما بنویسید. 🙏🌺
🍂
🔻 بابا نظر _ ۶
شهید محمدحسن نظر نژاد
تدوین: مصطفی رحیمی
•┈••✾❀○❀✾••┈•
▪︎فصل اول
◇ از سر فلکه فردوسی به بالا سر پل روسها درگیر شدیم. می گفتند تعدادی از آنها را توی چاه انداختند یک عده از جوانان را فرستادم خانه آلوسگ را آتش زدند او خیلی ترسیده بود. آمد و گفت من با آنها
نیستم. حسن خان هم که یکی از آنها بود و مغازه چلوکبابی داشت ترسید که چلوکبابی اش از دست برود، بنابراین کوتاه آمد. بعد از آن آمدیم خیابان امام رضا(ع). ساواکیها تیراندازی کردند و چند نفر را کشتند. حدود سی چهل تیر با اسلحه ام انداختم. وقتی آمدم منزل آیت الله شیرازی، بزرگ پسر بزرگ ایشان با من آشنا بود، به ایشان گفتم من امروز تیراندازی کرده ام. نمیدانم به کسی خورده یا نه. ایشان گفت: سعی کن از اسلحه استفاده نکنی چون دستور مراجع تقلید است.
◇ ما عاشق امام بودیم. اگر به من میگفتند امشب امام مصاحبه دارد، اصلاً طاقت نمی آوردم. در این فکر بودم که کجا خودم را به یک رادیو برسانم و صدای امام را بشنوم.
آشنا شدن من با اسلحه خیلی به دردم خورد. یادم می آید، بعد از آمدن حضرت امام و شب پیروزی انقلاب به اتفاق تعدادی از بچه های مشهد که به طور سازمان یافته کار می کردیم
به پادگان عشرت آباد رفتیم. بعضی از بچه ها که اسلحه به دستشان افتاده بود، نمی دانستند چگونه باید با آن کار کنند. فقط به آنها گفتیم این گلنگدن است و آن یکی ماشه، این را بکش و آن را بچکان. تنظیم روی رگبار و تک تیر دیگر کار خدا بود.
◇ در همان قضایای قوچان پس فردای آن روز رفتم منزل آقای شیرازی. امکان شلوغ شدن مشهد زیاد بود. آیت الله شیرازی نامه ای به من داد که نوشته بود در مشهد به نیروی مسلح نیاز داریم. همانجا هم دوباره من معرفی شدم. کمیته استقبال از امام که در مسجد کرامت تشکیل شد، گفتند می خواهیم برویم تیمسار علوی و کوهستانی را بگیریم. بـه مـن گفتند: تیمسار علوی در باشگاه افسران است، برو بگیرش. ما آمدیم آنجا را محاصره کردیم و یک تعداد ساواکی را گرفتیم. وقتی علوی را گرفتیم خیلی ترسیده بود. داخل ماشين، چادر زنانه سرش کردیم تا مردم او را نکشند. از ترس، خودش را خیس کرده بود. او را به منزل آقای شیرازی بردیم. چون آدم ترسویی بود، بعدها بیگناه شناخته شد. فکر کنم شالچیان که مدتی در ارتش مسؤولیت دادستانی را برعهده داشت، آن زمان رئیس زندان بود. در زندان ساواکیهایی که دستگیر کرده بودیم، نگه داری می شدند. من افسر نگهبان زندان بودم حدود صد نفر ساواکی و همین تیمسار کوهستانی فرمانده لشکر ۷۷ آنجا بودند.
◇ فصل دوم
یکی از مأموریتهایی که بعد از پیروزی انقلاب به ما دادند، ایــن بــود کـه به سیستان و بلوچستان برویم و شخصی به نام هزار چهره را ـ کـه جانشین شیخان، رئیس ساواک خراسان بود - دستگیر کنیم. البته موفق شدیم او را بگیریم. بعد از آن به بندر انزلی رفتیم. وقتی پاسداران را آتش زدند ما آنجا بودیم. بچه های تهران آنها را گرفتند و تحویل ما دادند. ما هم آنها را به مشهد آوردیم. در مشهد شیخ علی تهرانی آنها را محاکمه و به دوازده سال زندان محکوم کرد. همه اعتراض کردیم. دوباره آقای مطهری آنها را محاکمه کردند که به اعدام محکوم شدند. بعدها در گروه ضربت مالک اشتر که در باشگاه افسران تأسیس شده بود مشغول شدیم. گروه ما سه تیم داشت یک تیم دست من و تیم دیگر دست محمد نیک عیش و تیم سوم هم دست آقای غلامی بود. گروه ضربت دیگری هم با مسؤولیت عبدالله ارشاد سازماندهی شد. این گروه از دانشجویان تشکیل شد که اکثراً از مجاهدین انقلاب اسلامی بودند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#بابا_نظر
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 نظرات شما
در خصوص " #مگیل "
داستان طنز اثر ناصر مطلق
┄═❁❣❁═┄
تقی پور: سلام. خداقوت.
داستان مگیل داستان زیبا و با مزهای بود. هرشب منتظر خواندش بودم. علیرغم داستان بودن حال و هوای عملیات و فضای بعداز عملیات را مجسم میکرد. بیان فضای جبهه با طنز آن را خیلی زیبا کرده بود. ما را با وضعیت مجروحی که هم از ناحیه چشم و هم گوش آسیب دیده بود آشنا کرد.
موفق باشید.
┄═❁❣❁═┄
بهزادپور:
به نام خدای مهربان
اشتیاقم نسبت به خواندن مگیل و دوستانش را نمیتوانم مخفی کنم . آنانی که در غرب کشور و در سلسله جبال کوه های صعب العبور عملیات کرده و یا مدتها در خطوط پدافندی عمر را گذرانده اند ارزش قاطرها و گردان قاطریزه را به خوبی میدانند. در غرب ، تدارکات بر عهده قاطرهای نسبتا چموشی بود که از صدای توپ و خمپاره ترس و واهمه نداشتند . این داستان طنز خاطرات حقیر را زنده کرد . قاطر هایی که چه جفتکهایی که به بچه ها نزدند . یادش بخیر . وقتی آذوقه نمی رسید ، بچه ها نان خشکهایی که سهمیه قاطرها بود را میآوردند و با کمی آب پاشی ، آن را نرم کرده ، نوش جان می کردند . حالا بماند که گاهی طعم درد گازهای آن حیوانات بر روی شانه های رفیقان مایه خنده و شوخی هم رزم هایمان می شد .
یادش بخیر . جبهه همه چیزش خوب بود.
┄═❁❣❁═┄
خرم پور:
سلام
داستان مگیل
داستان جالبی بود کشش لازم را جهت جذب و دنبال کردن ماجرا را داشت .نقش و اهمیت حیوانات به خصوص قاطرها را در مناطق سخت کوهستانی نشان میداد .شرایط سخت و جنگی جبهه را با زبان طنز برای نسل جوان جذاب تر کرده بودم .من که هر روز منتظر بودم تا قسمت بعدی داستان را بخوانم
دست شما درد نکند منتظر خاطره های بعدی رزمندگانی که با زبان طنز نوشته شده هستیم .موفق باشید
┄═❁❣❁═┄
سید حجازی: سلام.علیکم
در مورد مگیل ، از زحمات شما کمال تشکر هر چی می گذارید زیباست
واقعا زحمات بندگان خوب خدا باید بیان شود تا بفهمیم و متذکر شویم که این آزادی با چه تلاش هایی بدست آمده است .
اگر در مورد خاطرات نظری داده نمی شود دلیل بر این نیست که قدردان شما نیستیم
همین که در کانال هستیم پس مشتاقانه مطالب شما را پیگیری می کنیم
فقط می توانیم بگوییم اجرتان با خدای شهدا و اسرا و مفقودین و جانبازان
┄═❁❣❁═┄
مصطفی: سلام، خدا قوت
داستان مگیل واقعا عالی بود.
من شب ها برای بارگذاری این داستان لحظه شماری می کردم.
با وجود اینکه این حکایت در قالب طنز نوشته شده، اما بسیار آموزنده بود
درس بزرگ این حکایت،
امیدواری و مایوس نشدن در سخت ترین شرایط است. و نکته جالب آن اینکه،
اگر تقدیر انسان زنده بودن باشد
خداوند متعال یک حیوان را برای نجات انسان مامور می کند.
ضمن تقدیر و تشکر منتظر داستانهای مشابه مگیل هستیم.
┄═❁❣❁═┄
رضا رضا:
سلام و شب بخیر ، و اما داستان مگیل و زحمات شما ، بسیار عالی و خوب، بنده توفیق حضور در جبهههای غرب را نداشتم ولی از مشکلات خاص این منطقه اطلاع دارم، بنده همیشه منتظر قسمت بعدی داستان مگیل بودم، دست مریزاد، موفق و پیروز و عاقبت بخیر باشید.
┄═❁❣❁═┄
قدرت الله:
سلام و عرض خدا قوت،اززحمات خالصانه شما خاضعانه تقدیر می کنیم .داستان مگیل روشی نو در بیان واقعیت های حماسه جادوان دفاع مقدس بود.باتقدیر و تشکر از شما و راوی محترم،اجر شما با خداوند متعال.
┄═❁❣❁═┄
Ali:
در سالهای 64 و 66 تیپ ها و لشکر های خوزستان همگام با دیگر رده های سپاه در منطقه کردستان عراق اجرای ماموریت داشتند ، با توجه به کوهستانی بودن منطقه ، به تعداد زیادی قاطر نیاز بود ، تعدادی قاطر از شهرها و روستاهای خوزستان خریداری و به کردستان منتقل شدند ، در مقایسه با قاطرهای محلی کردستان ، قاطرهای خوزستان به توانایی و قدرت لازم برای ماموریت های کوهستانی را نداشته و در ماموریت ها به اصطلاح کم می آوردند ، بعضی اوقات همین قاطرها هم بر اثر برخورد ترکش خمپاره و توپ زخمی و یا کشته می شدند .. وضعیت زخم این قاطرها بدلیل عدم رسیدگی مناسب ، در گذر ایام عفونت شده و ایجاد کرم میکرد و وضعیت رقت باری برای حیوان زبان بسته ایجاد میکرد . امدادگران سعی میکردند این زخم ها را حداقل ضدعفونی کرده و از گسترش زخم و عفونت پیشگیری کنند .بعضی اوقات هم حیوان زبان بسته را خلاص کرده و از ادامه زجر وی پیشگیری میکردند
🍂
🍂 نظرات شما
در خصوص " #مگیل "
داستان طنز اثر ناصر مطلق
┄═❁❣❁═┄
بسوزون هر طریقی..:
سلام علیکم برادر خدا قوت نفرمایید بازخوردنداشته شخصا خاطرات بچه های جنگ ومدافع حرم رو دنبال میکنم خاطرات میگل اولین خاطره طنزی بود که مطالعه کردم هرچند ازحاج حسین یکتا روایت طنزجبه شنیده بودم وکتاب مربع های قرمز ایشون رو خوندم.
دست مریضا داریدحیف تموم شدخدا
ان شاءالله حاجت روات کنِ(شهید شی)این رو ازقول بچه های خادم الشهدا گفتم.
خیلی خیییییییییلی التماس دعا داریم.
یاعلی
┄═❁❣❁═┄
علیرضا ایزدیان:
سلام بنظرم این داستان همزمان بود با داستان فوق العاده زیبا و دلنشین پسرهای ننه عبدالله ، که فکرم کنم اکثر خوانندگان بیشتر توجه هشان معطوف بود به داستان پسرهای ننه عبدالله، پیشنهاد میشود داستانها و روایت ها و طنزهای جبهه در یک وقت نباشند مثلا داستانی مثل پسرهای ننه عبداالله بنظرم هرشب به تنهایی ارسال میشد .
┄═❁❣❁═┄
اسداله:
سلام علیکم خدمت برادر گرامی جهانی مقدم خاطرات طنز مگیل بسیار زیبا بود و من با ذکر نام کا مل کانال حماسه جنوب در چند گروه ارسال می کردم اتفاقا بسیار مورد توجه قرار گرفته بود که بی صبرانه مشتاق دنباله آن بودند از زحمات جنابعالی بسیار تشکر میکنم که با ارسال اینگونه خاطرات هم یادآوری برای خود من است هم باعث می شود فرهنگ جبهه وجنگ به فراموشی سپرده نشود اجر تان با خداوند شهیدان
┄═❁❣❁═┄
شلمچه:
سلام، بسیاری از قسمت های مگیل را خواندم و لذت بردم. ممنون. از شما
موفق باشید
سابقه حدود ۸ماه در جبهه دارم حال و هوای جبهه بهم دست داد .در ان موقع بچه ها شیرین کاری هایی میکردند که خیلی لذت داشت
┄═❁❣❁═┄
الهی من لی غیرک:
سلام
داستان مگیل را مرتب دنبال می کردم گرچه برخی جاها را یا من نتوانستم درک کنم یا اینکه…. نمی دانم
مثلاً آنجا که مگیل به همراه راکب درون میدان مین می رود و سالم بیرون می آیند
بهرحال این داستان برای من یاد آور خاطرات سال ۶۶ در عملیات والفجر ده در مناطق عملیاتی غرب بود و خاطره سقوط قاطرهای زبان بسته از ارتفاعات به قعر دره ها
┄═❁❣❁═┄
پاشا امیر
ادمین جان داستان مگیل بسیار عالی و جذاب بود بی صبرانه منتظر این گونه از خاطرات دلاور مردان دفاع مقدس هستیم😍😍😍😍😍🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
┄═❁❣❁═┄
علیرضا صبور
با سلام و خدا قوت هرچند از اواسط داستان مگیل به این داستان پیوستم لما بنظرم اونقدر جذاب بود که تا انتها من رو بدنبال خودش بکشونه و تا امروز که آخرین قسمتش رو خوندم و تموم شد همراهش باشم از زحمات نویسنده راوی و منتشر کنندگان کمال تقدیروتشکر را دارم.
┄═❁❣❁═┄
┄═❁❣❁═┄
┄═❁❣❁═┄
🍂 زندگی ؛
گاهی به سادگی
یک لیوان چای آتشی
و یک صبحانهی محلی
لذت بخش میشود
کافی است باور کنی
میتوان خوشبختی را ساخت...
¤ روزگارتان پر امید
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 شکارچی - ۴
خاطرات شهید مدافع حرم
مصطفی رشیدپور از دفاع مقدس
✾࿐༅◉༅࿐✾
آن روز پنج کیلومتر عقب تر رفتم و در پشت ادوات که چند خمپاره انداز بیشتر نبودند قرار گرفتم. از بچه ها هم یک لیوان پلاستیکی قرمز رنگ دسته دار که همه بچه های جنگ این لیوان ها رو خوب می شناسند گرفتم و روی خاکریزی قرار دادم. سیصد متری فاصله گرفته و آنقدر قلق گیری کردم تا موفق شدم لیوان را بزنم.
فاصله ما با خط دشمن هم همین قدر بیشتر نبود. خوشحال و خندان به جمع همرزمان برگشتم. حالا مطمئن بودم که اگر نگویم پیشانی، اما سروصورت دشمن را می توانم بزنم.
کسانیکه آموزش کلاسیک دیده اند ممکن است به من بخندند، ولی بضاعتم همین مقدار بود. لطفاً نخندید🙈 با همین شرایط، سی و شش تا سی و هشت شلیک موفق داشتم.
چند بسته گلوله پیدا کرده بودم که ثاقب آتش زا بودند. خشابم را پر کردم و شرایط تابش خورشید را بررسی نمودم و به بالای ساختمان رفتم. بعداز نماز صبح کمی با قمقمه روی دستم آب ریختم و جلویم را آب پاشی کردم. همه چیز مرتب بود. یک چک نهایی کرده و بسم اللهی گفتم و به انتظار نشستم.
هوا روشن شده بود که اولین ماشین را در خط دشمن رؤیت کردم. یادم نمی رود، خودرو ایفای تانکرداری بود که برای پرکردن تانکرهای خط آمده بود.
خودرو تک سرنشین بود. سربازی از آن پیاده شد و شیلنگ ایفا را در تانکر قرار داد و سیگار به دست منتظر پرشدن آن نشست.
باد از روبرو می وزید و سرعت باد او را به خوبی نشان می داد. وسط بدنش را نشانه گرفتم و ذکری گفتم و یاعلی گویان شلیک اول را انجام داده و او را پهن زمین کردم.
با تکانی که اسلحه بر من وارد کرد نتیجه شلیک را در ابتدا نفهمیدم. فقط می دانم که تیر را به پهلوی راستش زدم. نگاهم سمت سنگر آمبولانس 🚑 رفته بود. می دانستم اگر آمبولانس بیاید شلیک صحیحی داشته ام.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#شکارچی
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
__________
__________
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#شهید_جمهور #خاطرات
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 نظرات شما
در خصوص " #مگیل "
داستان طنز اثر ناصر مطلق
┄═❁❣❁═┄
محمد از مشهد مقدس:
سلام وقت بخیر خدا قوت بده به شما و دیگر دوستان که زحمت صادقانه کشیدید که خاطرات دفاع مقدس را جمعآوری کرده وبا کسانی که آن روزها را ندیدند با قلم به نمایش گذاشته ایدو آن کسانی هم که در آن روزها بودند وسختی ها را چشیدند خاطره بازی کردند
سپاسگزارم بابت تمام زحمات شما بزرگواران
داستان مگیل خیلی خوب بود بعضی از مردم فقط قسمت طنزشو میبینند درصورتی که خیلی مطالب داخل این داستان بود
اگر امکانش بود از این نوع داستان ها بازم بزارید
خاطرات زندان الرشید که خیلی عالی بود
من همیشه شبکه مستند رو نگاه میکردم و از دوران دفاع مقدس مستند نشان میداد الان متأسفانه دیگه خیلی خیلی کم نشون میدن
از وقتی که با کانال شما آشنا شدم خیلی خوشحالم چون با خاطراتی که شما در کانال میزارید هم گریه میکنم هم میخندم انگار که داستان رو من دارم میبینم
بیشتر از این وقت شما بزرگوار را نمیگیرم هدف از این مطالب خدا قوت ودست مریزاد بود التماس دعا ، یاحق
┄═❁❣❁═┄
فقیه زاده:
سلام و خسته نباشید بابت زحمتهایتان برای کانال و نشر آثار دفاع مقدس خاطرات کتاب مگیل بسیار زیبا ساده با صداقت گوینده که در اون موج میزد را با اشتیاق زیاد دنبال میکردم و دوست داشتم باز هم ادامه داشته باشد که ناگهانی پایان گرفت خیلی عالی و خوب چهره جبهه و جنگ را با تمام فراز و فرودهایش به انعکاس در اورده از شما بابت زحمتهایتان کمال تشکر رادارم اجرتان با شهدا🤲
┄═❁❣❁═┄
🔴 ادمین:
گاهی چشمانِ کتابی نحیف و کم بار، در گوشه کتابخانهای، ساکت و بی هیاهو فقط نظاره گر توجه بی رحمانه ما به کتب حجیم و ضخیم و خوش آب و رنگ میماند، به این آرزو تا شاید روزی دستی به برگ و بار او هم بخورد و تورقی محبت آمیز بهخود ببیند.
داستان مگیل در گوشه کتابخانه ما همین حکایت را داشت.
اصلا نفهمیدم کی و چگونه سر از قفسههایم درآورد. گویی مگیل همیشه همینطور ظاهر میشود و بی سر و صدا غیبش میزند.
بعد از مدتها که آن را خوانده بودم چند وقتی دنبالش لابلای کتاب ها گشتم ولی نبود که نبود. تا اینکه یک دفعه پیدایش شد و بی درنگ افسارش را به کانال بند کرده و از غربت بهدر آوردم.
ما که از او راضی هستیم، خدا کند او هم بهعنوان یک قاطر خدمتگذار ما را ببخشید و از قصورمان درگذرد.
و اما جبهه و دفاع مقدس، چون اکسیری ناب، هر آنچه را در خود ببیند، طلا می کند و ارزش میدهد و دوست داشتنی میکند. هر چند یک سنگ باشد یا یک شخصیت داستانی چون مگیل.
تشکر از همه دوستانی که با پیامهای محبت آمیز خود، مشوق خادمین خود در کانال حماسه جنوب هستند . 👋
┄═❁❣❁═┄
🍂
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۱۶
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸خرمشهر دریایی از خون
سروان سعدی فرحان الکرخی
با خود می گفتم ایرانی ها شهرشان را مطالبه می کنند و به زودی مواضع ما را به آتش خواهند کشید و از روی جنازه های ما خواهند گذشت.
در این باره به خود جواب دادم از ما خواسته اند که خوش باشیم. نباید به فکر دوران سخت بود و ناامید شد. رهبر ما دشمنانش را با سلاح های سرّی شیمیایی و میکروبی و موشکهای زمین به زمین که تا تهران هم برد دارند نابود خواهد کرد. سه ماه از خرید خانه ای که من آن را با فروش اموال مسروقه از خرمشهر صاحب شده بودم گذشته بود که یک حادثه بزرگ مرا به خود آورد. خانه ام دچار یک آتش سوزی بزرگ شد و تمام وسایل زندگی همسر و فرزندانم در آن سوختند. وقتی به منزل آمدم تنها مشتی خاکستر دیدم. تمام وسایل شخصی ام سوخته و باد آنها را با خود برده بود.
یکی از خانمها گفت: پسرم بقای عمر خودت باشد. همسر و فرزندانت به محض اینکه به بیمارستان انتقال یافتند از دنیا رفتند. ما خیلی تلاش کردیم اما از سرنوشت نمیتوان فرار کرد.
پس از ده روز به خرمشهر بازگشتم. به دوستانم گفتم ما در وهم و خیال باطل به سر میبریم. برادران! برای من این یقین حاصل شده است که هر کس میخواهد خودش و خانواده اش سالم بماند باید وسایلی را که از خرمشهر به غارت برده برگرداند و گرنه دست تقدیر به شدت از او انتقام خواهد گرفت.
یکی از آنها در جواب گفت: این حرفها اوهام است. همه در غارت خرمشهر دست داشتهاند. من خودم به افراد ناشناسی برخورد کردم که میگفتند این وسایل پیشرفته برای مقامات بالاست. گفتم: این غیر ممکن است. آنها به این وسایل احتیاجی ندارند. اگر چیزی بخواهند با هواپیما از خارج برایشان می آورند. گفت: آنها میگویند این وسایل یادگاری پیروزی است، به همین خاطر، افرادی را اعزام کردند تا وسایلی را برای آنها ببرند. این گونه صحبتها وقت ما را تا پاسی از شب گرفت. خرمشهر در آن روزها به خاطر زخمهای خونینی که بر پیکر داشت ناله میزد و سربازان ما آن را به بازیچه گرفته بودند و چون سگهای وحشی و
گرسنه رها شده بودند و خوش میگذراندند.
هیچ قانونی برای ممانعت از سرقت در این شهر وجود نداشت؛ بلکه هر فرد نظامی در هر درجه و مقامی برای تقرب بیشتر به رهبری واظهار نهایت وفاداری به او، دست به سرقت و غارت میزد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂
🔻 طنز جبهه
"امام جماعت بی ترمز "
┄═❁═┄
امام جماعت ما بود. 👳♂
اما مثل اینکه شش ماهه دنیا آمده بود. حرف می زد با عجله،
غذا می خورد با عجله،
راه میرفت، میخواست بدود
..و نماز میخواند به همین ترتیب.
اذان، اقامه را که می گفتند با عجلوا بالصلوه دوم قامت بسته بود.
قبل از اینکه تکبیر بگوید سرش را بر می گرداند رو به نمازگزاران و می گفت:
من نماز تند می خوانم،
بجنبید عقب نمانید.
راه بیفتم رفته ام، پشت سرم را هم نگاه نمی کنم. 😂،
بین راه نگه نمی دارم و تو راهی هم سوار نمی کنم!!! 😂😂
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#طنز_جبهه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 بابا نظر _ ۷
شهید محمدحسن نظر نژاد
تدوین: مصطفی رحیمی
•┈••✾❀○❀✾••┈•
▪︎فصل اول
◇ سپاه پاسداران که تشکیل شد، از جمله صدوشصت نفر اولی بودم که برای ورود به سپاه امتحان دادند. کسی که با من مصاحبه کرد شهید دکتر عبدالحمید دیالمه بود. در پانزدهم خرداد ماه ۱۳۵۸ وارد سپاه پاسداران شدم. اولین مأموریتی که از طرف سپاه بـه مـن واگذار شد مسؤولیت بخشی از عملیات سپاه برای کنترل مرز بود. از آن قسمت اسلحه زیادی وارد کشور میشد. دو مسؤولیت عملیات صالح آباد را بر عهده داشتم. در این مدت دو بار با نیروهای افغانستانی به خاطر ورود غیر مجاز به کشورمان درگیر شدیم...
یک روز توسط برادر عزیزمان رستمی با من تماس گرفته شد. ساعت دوازده شب بود که با یک جیپ سواری به مشهد رفتم. رستمی گفت: مسؤولیت گروهی از نیروهای سپاه به من واگذار شده و باید با هم به پاوه برویم.
◇ در مورد کردستان صحبت زیادی با هم کردیم. او گفت که هفت گروه تشکیل شده و مسؤولیت هر گروه توسط فرمانده عملیات تعیین می شود. گروه ها در آن موقع اسم خاصی نداشتند. هنوز آن قدر شهید نداده بودیم که گروهها به نام شهدا نام گذاری شوند. گروه ها از یازده تا پانزده نفر بودند. فرماندهی گروهی که ما به آنها ملحق شدیم با یکی از بچه های تهران بود. البته او هم در سپاه مشهد خدمت میکرد
◇ فردای آن روز (بیست و دو مرداد ۱۳۵۸) ساعت یازده از فرودگاه نظامی مشهد با یک هواپیمای سی ۱۳۰ عازم شهر کرمانشاه شدیم. هواپیما ساعت دو و نیم یا سه در فرودگاه کرمانشاه به زمین نشست. رستمی به من گفت سازماندهی گروه ها از کرمانشاه، به عهده خودم است. مسؤولیت یکی از این گروه ها به عهده شماست. از آنجا عازم مقر سپاه شدیم. در انتهای شهر به سمت اسلام آباد، ساختمان دو سه طبقه ای بود. رفتیم آنجا و مستقر شدیم.
◇ ساعت هفت بعد از ظهر بود که اطلاع دادند بیست نفر از برادران همراه دو هلی کوپتر عازم پاوه میشوند. رستمی مرا به فرماندهی یک گروه و حشمتی را برای فرماندهی گروه دیگر انتخاب کرد. انتخاب نیروها را به خودمان واگذار کرد. البته تأکید کرد چون هلی کوپتر امکان نشستن در آنجا را ندارد باید افراد منتخب کارآزموده باشند. مــن یازده نفر را که اکثراً جودوکار بودند انتخاب کردم. خود من هم جودو کار کرده بودم و شناخت داشتم بیشتر آنها سربازی رفته بودند.
◇ خبر رسید دو هلی کوپتر از بچههای تهران، چون نتوانسته اند بنشینند رفته اند. هلی کوپتری هم که به کمک آنها رفته بود، در اثر برخورد بــا کوه، سقوط کرد و تعدادی شهید شدند. شهید چمران که داخل شهر در محاصره قرار گرفته بود به ما دستور داد از جاده اسلام آبــاد بـه سـمت سرپل ذهاب حرکت کنیم. آن روزها ما نسبت به منطقه کردستان توجیه نبودیم. نقشه کوچکی داشتیم اما کسی جز رستمی که فرد کارکشته ای بود نمیدانست نقشه چیست. وقتی خط سیر جاده به سمت پاوه را نشان داد دیدم مسیر انحرافی زیادی در پیش داریم. از رستمی پرسیدم چطور میشود اگر از سمت جوانرود حرکت کنیم؟ زودتر نمیرسیم؟
گفت: این راهها به کلی در تصرف دشمن است. از قسمتی که او میگفت صبح به سرپل ذهاب میرسیدیم. بعد قرار شد از جاده مرزی به سمت روستای شیخ سله حرکت کنیم. از آنجا هم به رودخانه لیاله و پاسگاه درله میرسیدیم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#بابا_نظر
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 سلام، خسته نباشید
درخصوص داستان مگیل که شما زحمت نشر وارائه به گروه رو کشیدید باید یه خسته نباشید بگم
در گردانهایی که درمناطق صعب العبور بودند واقعا گردان قاطرالریزه کار هلی کوپتر شینوک رو انجام میداد
داستان زیبایی بود البته من کتاب مگیل رو داشتم اما با گوشی هم مطالعه میکردم
از این دست داستانهای زمان هشت سال دفاع مقدس تـا ممکنه باید به مردم ارائه داد
زندگی دلاوران رزمنده سراسر درس و ازخود گذشتگی ورفاقت ومردانگی بود آن شاالله موفق باشید وهر روز سربلندتر
الان من خودم کتابهای زیبایی رو از نمایشگاه کتاب امسال تهیه کردم که مشغول مطالعه هستم و اوقات فراقت بعد از کار رو با مطالعه بسر میبرم
ما منتظر روایات وداستانهای شما هستیم
یاد باد آن روزگاران یاد باد
یاد همهی رفقای شهیدم بخیر یاد سنگرها نبردها تشنگی ها
عملیاتهای در دل شب سنگرهای کمین ویاد تیربارم بخیر آرزو دارم یکبار دیگه یدونش رو دستم بگیرم بیاد سنگرهای شلمچه کردستان فاو
یاعلی
ارادتمند حسین شایسته پرتو
#نظرات_شما
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار
🔸 با نوای
حاج صادق آهنگران
┄═❁═┄
کلیپی خاطره انگیز از دوران دفاع مقدس
کجا رفت تأثیر سوز و دعا..!؟
کجایند مردان بیادّعا..!؟
کجایند شورآفرینان عشق..!؟
علمدار مردان میدان عشق
کجایند مستان جام الست..!؟
دلیران عاشق ، شهیدان مست
همانان که از وادی دیگرند
همانان که گمنام و نامآورند
من از انتهای جنون آمدم
من از زیر باران خون آمدم
ز دشتی که با خون چراغانی است
ز دشتی که پر شور و عرفانی است
از آنجا که دم ساز یعنی خدا...
سرانجام و آغاز یعنی خدا...
نه ، این دل سزاوار ماندن نبود
سزاوار ماندن ، دل من نبود...
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 فرهنگ و اصطلاحات جبهه:
📞آن چیز را که چیز بود، چیزش کنید!
مسأله ای که پشتِ بی سیم
برای هر دو طرف روشن بود
¤ روزگارتان پر از استجابت دعا
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
#سردار_فتحعلی_رحیمیان
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 شکارچی - ۵
خاطرات شهید مدافع حرم
مصطفی رشیدپور از دفاع مقدس
✾࿐༅◉༅࿐✾
بعد از دقایقی آمبولانس آبی رنگی که گل مالی هم شده بود از محل خود حرکت کرد و بیرون آمد. با حرکت آمبولانس مطمئن شدم شلیک موفقی داشته ام.
بلافاصله به پایین آمدم. به کم راضی نبودم ولی نمی خواستم با شلیک مکرر مکانم لو برود. به فکر افتاده بودم اگر یک نفر دیگر کار دیده بانی را با استفاده از کالک و شماره گذاری مختصات انجام دهد در شلیک ها موفق تر خواهم بود.
یکی از موارد موفقی👌 که داشتم، شلیک به یک واحد ۱۰۶ بدون خودرو بود که توسط سه عراقی هدایت می شد. قبضه روی سه پایه قرار داشت. ابتدا چند گلوله مستقیم به سمت خاکریز ما شلیک کردند.
خاکریز ما آنقدر ضعیف بود که گفتیم الان است که خاکریز جمع شود. سریعاً خود را استتار کرده و از ساختمان بالا رفتم. کاملاً در دید من قرار داشتند.
یکی از موارد موفقی👌 که داشتم، شلیک به یک واحد ۱۰۶بدون خودرو بود که توسط سه عراقی هدایت می شد. قبضه روی سه پایه قرار داشت. ابتدا چند گلوله مستقیم به سمت خاکریز ما شلیک کردند.
خاکریز ما آنقدر ضعیف بود که گفتیم الان است که خاکریز جمع شود. سریعاً خود را استتار کرده و از ساختمان بالا رفتم. کاملاً در دید من قرار داشتند.
سریعاً خود را استتار کرده و از ساختمان بالا رفتم. کاملاً در دید من قرار داشتند.
یکی از آن سه نفر افسری بود که فقط نشانه می گرفت و شلیک می کرد و دو نفر دیگر گلوله گذاری می کردند...
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#شکارچی
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
______
______
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#شهید_جمهور #خاطرات
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂