فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 در خجسته روز میلاد بانوی کربلا
پرستار دل های زخم دیده خرابه های شام
"حضرت زینب کبری سلام الله علیها "
و در فرخنده روز گرامی داشت
مقام پرستار، یاد همه پرستاران صحنه جهاد و نبرد را گرامی میداریم . . .
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۸
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 اقدامات دولت بعث
قبل از شروع رسمی جنگ با ایران
▪︎ طی دو هفته اقامت در آموزشگاه ، با مسائل جاری در ارتش آشنا شدم.
گروه ما از چند نفر دندان پزشک و داروساز تشکیل یافته بود. روز سپتامبر ۱۳/۱۹۸۰ شهریور ۱۳۵۹ رادیو بغداد با پخش یک اطلاعیه نظامی اعلام کرد نیروهای عراق مناطق «سيف سعد» «هیله»، «خضر» و «زین القوس» را که در تصرف ایران بود. آزاد ساختند.
همزمان با این رخداد نظامی یک اتفاق مهم سیاسی یعنی لغو قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر که بین دو کشور منعقد شده بود، به وقوع پیوست. قابل ذکر است که با انعقاد این قرارداد در آن سال، اختلافات مرزی و سیاسی بین رژیم عراق و دولت شاه معدوم برطرف گردیده بود.
تلویزیون عراق یک جلسه فرمایشی از مجلس ملی عراق را به نمایش گذاشت و شخص صدام در این جلسه شرکت کرد و ضمن ایراد یک سخنرانی که طی آن دولت ایران را مورد انتقاد شدید قرارداد، شرایط زمانی انعقاد قرار داد الجزایر را تشریح کرد و آن را اجحافی در حق عراق دانست. صدام در پایان سخنرانی، قرارداد یاد شده را لغو و آن را پشت تریبون پاره کرد. در آن روز، عمل مضحکی از سوی اعضای مجلس ملی سرزد. آنها که خود را نمایندگان واقعی مردم به حساب میآوردند، به محض شنیدن عبارت قرارداد ۱۹۷۵ که بر زبان صدام جاری شده بود برای او کف زدند. واقعیت این است که صدام میخواست بگوید: ما قرارداد ۱۹۷۵ را ملغی به حساب میآوریم ولی حاضرین به او فرصت نداند عبارت «ملغی» را به زبان بیاورد. این نشان میدهد که نمایندگان تحمیلی از سوی رژیم بعث قبلاً از این تصمیم مطلع بودند و چاره ای نداشتند جزاین که مقابل دوربین تلویزیون برای رهبر خودشان ابراز احساسات کنند. معلوم میشود همان گونه که هنگام انعقاد قرارداد ۱۹۷۵ خواست و عقیده مردم عراق در نظر گرفته نشده بود، تصمیم لغو آن نیز مبتنی برمیل و اراده عمومی نبود. میدانیم که این قرارداد یک قرارداد بین المللی به ثبت رسیده در سازمان ملل متحد میباشد و هیچ یک از طرفین حق ندارند بدون مراجعه به کشور میانجی یعنی الجزایر و سازمان ملل متحد آن را زیر پا بگذارد.
خوب است به این نکته اشاره کنم که رژیم صدام اختلاف مرزی و مداخله ایران در مسائل داخلی عراق را مطرح نکرد بلکه این قرارداد را به بهانه این که حقوق عراق تضمین نکرده است، لغو نمود. این مساله با ادعای دیگر رژیم صدام مبنی بر این که به خاطر نقص قرارداد ۱۹۷۵ از سوی ایران مجبور شد یک جانبه آن را لغو نماید کاملا منافات دارد.
با این که این اتفاقات یکی پس از دیگری رخ داد، ولی جمهوری اسلامی سعی نمی کرد از طریق نظامی به این تحریکات و آتش افروزی های رژیم بغداد پاسخ دهد. مردم خوش باور نیز می گفتند که مساله از این حد تجاوز نمی کند و دولت عراق قصد ندارد کاری بیش از استرداد مناطق اشغالی صورت دهد. حتی شخص صدام در اطلاعیه نظامی که پس از حمله روز ٤ سپتامبر ۱۹۸۰ / ۱۳ شهریور ۱۳۵۹ پخش شد این مطلب را تصریح کرد. به ذهن هیچ کس خطور نمیکرد که روزی صدام، ایران را مورد هجوم گسترده قرار دهد.
من با قلبی اندوهگین و روحی متاثر این حوادث را دنبال میکردم و دائم خبری را که دوستم چند ماه قبل در بیمارستان به من داده بود به خاطر می آوردم.
دو هفته بعد در محوطه پادگان اجتماع کردیم و افسر مسئول دوره آموزشی دستور داد هر چه سریعتر بین واحدهای ارتش عراق تقسیم شویم و این در حالی بود که هنوز مدت آموزش را که از سـه ماه تجاوز نمی کرد به پایان نرسانده بودم
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 قطعه فیلمی جذاب و کمتر دیده شده
از کمکهای مردم به جبهههای جنگ
#ایران_همدل ، از ۵۷ تا ۴۰۳ ✌️
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 مجذوب میشوم..
با هر نگاه تو مغلوب میشوم
حال مرا مپرس وقتی که نیستی
هر وقت آمدی، من خوب میشوم
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
گزارش به خاک هویزه ۳۸
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 هنوز ابو حمیظه در دست عراقیها بود. بعدها فهمیدیم که همان روزی که آنجا را به اشغال خود درآوردند ۵۸ نفر از مردان روستا را اسیر کرده و به عراق یا جای دیگری منتقل کرده اند. از سرنوشت این عده تا امروز هم هیچ اطلاعی در دست نیست. حتم دارم دشمن این عده را نیز در جایی تیرباران و در خاک مدفون کرده است.
وقتی چند تانک دشمن توسط هوانیروز زده شد، با وجودی که سوسنگرد تقریباً در حال سقوط کامل بود و تنها یکی، دو خیابان و مسجد جامع هنوز سقوط نکرده بود دشمن دست به عقب نشینی زد. ما کمتر از ده نفر بودیم که اینجا و آنجا می جنگیدیم. به عراقی ها که در حال عقب نشینی بودند امان نمی دادیم و مرتب به سوی سربازان اشغالگر رگبار میبستیم و عده ای از آنها را به هلاکت می رساندیم.
تصمیم گرفتیم به سه راهی جاده اهواز برویم. وقتی به آنجا رسیدیم دیدیم که چندین تانک دشمن در حال سوختن است. به ابو حمیظه نگاه کردم و وحشت کردم. حدود یک تیپ از سربازان دشمن داشتند به طرف ما پیشروی می کردند. معلوم نبود سر و کله آنها از کجا پیدا شده است. رگبار می بستند و جلو می آمدند. تیربارچی ما که وحشت برش داشته بود گفت
- بچه ها دشمن دارد به طرف ما می آید و تعدادشان هم آنقدر زیاد است که هر چقدر آنها را بکشیم فایده ای ندارد. بهتر است به طرف آنها تیراندازی نکنیم و گوشه ای را گیر آوریم و کمین بگیریم.
دیدم حرفش منطقی است. همانجا که ایستاده بودیم نشستیم تا دشمن ما را نبیند و از پا در نیاورد. تیربارچی خیلی مردد بود و از من پرسید:
- چه کار کنم؟ بزنم؟
- نه نزن، بگذار ببینم چه میشود.
خوب که به نیروهای دشمن نگاه کردم دیدم نحوه جلو آمدنشان به پیشروی شباهتی ندارد. خیلی درهم و آشفته در حال حرکت بودند. با دو به سمت ما می آمدند. تیربارچی گفت
- بزنم!
- نه
همین طور که به عراقیها نگاه میکردم دیدم برادر سلطانی فرماندار سوسنگرد هم دارد به طرف ما حرکت میکند! از دور شمایل او را دیدم و شناختمش. حدس زدم باید خبرهایی باشد. تا آن لحظه از هیچ جا خبری نداشتم و نمیدانستم خارج از شهر سوسنگرد چه اتفاقی افتاده. لحظه انتظار سقوط کامل شهر را داشتم و آماده بودم در آخرین لحظات از شهر دفاع کنم و کشته شوم. به تیربارچی گفتم: نزن! فکر میکنم اینها نیروهای خودمان هستند که عراقی ها را هم اسیر کرده اند. کمی بعد متوجه شدم بچه های گروه جنگهای نامنظم به رهبری دکتر مصطفی چمران به کمک هوانیروز ابو حمیظه را از دست عراقی ها گرفته و آزاد کرده اند و عده زیادی از نیروهای دشمن را نیز به اسارت درآورده اند. وقتی این اخبار را شنیدیم محمود یاسین که همراهم بود گفت:
- یونس! باید سجده شکر بجا بیاوریم. همانجا و روی آسفالت سجده شکر بجا آوردم. بچه های همراهم نیز سر به سجده گذاشتند. احساس غرور می کردم و خوشحال بودم که با چنگ و دندان شهر را حفظ کردیم و نگذاشتیم سقوط کند و به
دست دشمن بیفتد. با دستان خالی پیروز شدیم.
الحاق صورت گرفت، بسیجیها و نیروهای دکتر چمران ما را که دیدند و شناختند بغلمان کردند و صلوات فرستادند. برادر سلطانی فرماندار سوسنگرد مرا بغل کرد و به من و نیروهایم تبریک گفت. بغض گلویم را گرفته بود و از شادی دلم می خواست فریاد بزنم و گریه کنم. سلطانی مرا بوسید و گفت:
- زنده ای؟
- بله! اما زود آمبولانسی بیاورید و مجروحان را ببرید. حالشان خیلی خراب است.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
بعضی خاطرات رو نمیشه با چشم و زبان خوند و گذشت. بلکه با دل و ذهن باید به اون فضا پرواز کرد.
باید برون و قال رو گذاشت و درون رو دید و حال رو..
با محمود بزرگ شده بودیم
محمودی که با اون سن کم و چهره نورانی و متفکر، برای خودش استادی تمام بود..
واقعا این نسل، در کوچیکی چقدر مرد بودند و بزرگ
حیف واژهها قاصرند و کم لطف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیکِ یا عقیله العرب و العجم
یا زینب کبری سلام الله علیها
@defae_moghadas
🍂
🔻 نوشتم تا بماند
از روزنوشت های آیت الله جمی
امام جمعه فقید آبادان
•┈┈••✾•✾••┈┈•
59/8/17
✍ طبق قرار قبلی که شب گذشته با آقای کیاوش داشته ام، ساعت 9/30 باید با تلفن مجلس شورای اسلامی با ایشان و آقای هاشمی رفسنجانی در رابطه با محاصره آبادان صحبت کنم، حدود ساعت ۱۰ با آقای هاشمی رفسنجانی تماس گرفته و گفتم با تأكيد شدید امام مبنی بر اینکه باید محاصره آبادان شکسته شود و خرمشهر از لوث وجود بعثیها پاک شود، مع ذلک تاکنون اقدام مؤثری نشده و شهر همچنان در حلقه محاصره ارتش عراق است که ایشان اطمینان دادند که در دست اقدام است.
نزدیکیهای ساعت ۱۱ از منزل خارج شدم به اتفاق فرزندم محمود که راننده است و فعلا پیکانی دست و پا کرده ایم، به ستاد فرمانداری رفتم. ساعتی آنجا بودم و بعد به خیابان یک احمد آباد به حمام محمدی آمدم.
✍ به متصدی حمام گفتم که سعی کند حمام تعطیل نشود. که تنها این حمام به طور نیم باز کار می کند و برای تأمین آبش از طریق جهاد سازندگی اقدام شده است و من هم به نوبه خود به متصدی جهاد تأکید کرده ام که کوتاهی نکنید.
راستی جنگ چه مشکلات و مسائل تازه ای بوجود می آورد. شهر پانصد هزار نفری آبادان که در هر گوشه اش حمامی بود، الان در تمام شهر یک حمام نیست چه اینکه آب نیست، برق نیست، نفت نیست، دیگر حمام چگونه باشد. فقط این حمام محمدی است که این هم فقط برای نیروهای رزمنده آن هم نیمه بازست. آب ندارد باید با تانکر برایش آب بیاورند که خیلی خواهش و تقاضا کردم که به دادش برسند و با تانکر آبی به او بدهند.
تعجب نکنید که جنگ است و مشکلاتش عجیب و فراوان. مشکل سگها را دارد، مشکل گربه ها و گاوها ووو دارد. و حالا این سگها جدا مشکلی مهمی شده اند. گله گله سگ می بینی که توی شهر ولو[ا]ند - صاحبانشان که شهر را گذاشته و رفته اند و این بدبخت ها را همین طور رها کرده اند. حالا این حیوانات زبان بسته نه غذایی دارند نه مأوا و مکانی و همین طور سرگردان سر به هاری در آورده اند و به همه حمله می کنند و اسباب اشاعه بیماری و زردی شده اند. امروز در ستاد فرمانداری به آقای جعفری، شهردار، گفتم فکری برای این مشکل بکند. معلوم است که شهردار به فکر راحت کردن آن حیوانات است. آنها را از میان بردارند تا هم خودشان راحت شوند و هم مایه دردسر و زحمت برای قلیل مردمی که هستند، نشوند. و جعفری گفت این فکر را کرده ام. گربه ها هم حتما به همین زودی ایجاد مشکل می کنند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#گزیده_کتاب
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 مشق ما رو
امام حسین مشخص کرده..
شهید احمد کاظمی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #شهید
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 اجر تلاش
به نقل از صدیقه حكمت
همسر شهد عباس بابای
┄═❁❁═┄
منطقه که بود، گاهی تا مدتها او را نمیدیدیم. حسابى دلم میگرفت. یک روز به او گفتم: «تو اصلا میخواستى این کاره بشوی، چرا آمدى مرا گرفتی؟!»
با لبخندی گفت: «پس ما باید بیزن میماندیم.»
گفتم: «من اگر سر تو نخواهم نق نزنم، پس باید سر چه کسى نق بزنم؟»
گفت: «اشکالى ندارد، ولى کارى نکن اجر
زحمتهایت را کم کنی. اصلا پشت پرده همه این کارهاى من، بودن توست که قدمهاى مرا محکم میکند.»
نمیگذاشت اخمم باقى بماند. روش
همیشگیاش بود .کارى میکرد که بخندم، آن وقت همه مشکلاتم تمام میشد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_کوتاه #شهید
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۹
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 ساعت ۱۱ بامداد روز ۱۹ سپتامبر ۲۸/۱۹۸۰ شهریور ۱۳۵۹ صف کشیدیم و اسامی ۳۱ پزشک انتقالی به سپاه سوم که مستقر در شهر ناصریه واقع در جنوب عراق بود خوانده شد.
من هم جزء این عده بودم. همان روز عازم منزل شدم و شبی خسته کننده و ملال آور را در بین اعضای خانواده سپری کردم. عصر روز بعد به همراه گروه پزشکان به ناصریه رفتیم.
ساعت ۱۱ شب، ۲۰ سپتامبر / ۲۹ شهریور، وارد محل خدمت شدیم و مورد استقبال ده نفر از کارگران مصری مقیم ناصریه قرار گرفتیم. آنها سرگرم آسفالت خیابانهای شهر بودند. پس از تلاش زیاد توانستیم جایی در یکی از هتلهای محقر شهر پیدا کنیم و شب را به صبح برسانیم.
بامداد روز بعد به قرارگاه سپاه سوم شهر رفتیم. محل استقرار این قرارگاه ساختمان ساخلوی قدیمی بریتانیا بود که بوی مشمئز کننده ای از آن به مشام میرسید. نمای آن روح انسان را می آزرد.
برای گرفتن نامه تقسیم مجدد تا ساعت ۱۲ ظهر منتظر ماندیم، تا اینکه به همراه هفت پزشک دیگر به لشکر پنجم مستقر در بصره معرفی شدیم. همان روز به سوی بصره حرکت کردیم و ساعت ۵ بعدازظهر به آنجا رسیدیم.
این اولین بار بود که به بصره - اولین بندر عراق و دومین شهر پس از پایتخت - سفر می کردم. با وجود این که خیابانهای این شهر کثیف بودند و اتباع خارجی به ویژه مصری در آن آمد و رفت داشتند، ولی اهالی آن مردمانی دوست داشتنی هستند. با گشاده رویی و دست و دلبازی از هر تازه واردی استقبال میکنند. شب زیبا و روحبخشی را در منطقه «العشار» سپری کردیم. صبح روز بعد به قرارگاه لشکر ۵ واقع در نزدیکی منطقه «شعیبه» رفتیم و بین تیپهای آن لشکر تقسیم شدیم. من به یگان پزشکی صحرایی شماره ۱۱ وابسته به تیپ ۲۰ مکانیزه فرستاده
شدم.
با یک دستگاه جیپ ارتشی، به همراه دندان پزشک سروان «صباح المراباتی» به قرارگاه یگان واقع در منطقه «الدریهمیه» (یکی از نواحی شهرزبیر) اعزام شدیم. کلیه نفرات یگان به همراه افراد تیپ بیستم به منطقه مرزی «نشوه» رفته بودند.
ساعت ۱۲ و ربع ظهر روز ۲۲ سپتامبر ۳۱/۱۹۸۰ شهریور ۱۳۵۹ ، ۱۳ فروند هواپیمای عراقی از پایگاه شعیبه، مجاور یگان ما، به سمت مرزهای ایران به پرواز در آمدند و یک ساعت بعد همگی آنها به پایگاه خود بازگشتند. قبلاً تصور میکردم که این پرواز صرفاً یک پرواز آموزشی است. ولی ناگهان در ساعت ۳ بعد از ظهر اطلاعیه شومی از طریق رادیو پخش شد که از وقوع جنگ علیه انقلاب اسلامی ایران خبر میداد.
علت شروع جنگ، پاسخگویی به تجاوز فارسها و دفاع از عراق در برابر خطر تهاجم ایران اعلام شد. به محض شنیدن این اطلاعیه کلام دوستم شهید «عبدالغنی سمیسم» در ذهنم تداعی شد که چند ماه قبل، از تصمیم صدام دایر بر شروع جنگ با من سخن گفته بود. شب را با نگرانی شدید و تشنج روحی سپری کردم. نمیدانستم که روز بعد چه اتفاقی رخ خواهد داد!
ساعت ٦ با مداد روز ۲۳ سپتامبر / ۱ مهر سر گرم خوردن نان و تخم مرغ بودم. هنوز لقمه سوم را برنداشته بودم که صدای انفجار مهیبی بلند شد. سراسیمه بیرون دویدیم، چند فروند هواپیمای ایرانی که در ارتفاع پایین پرواز میکردند ظاهر شدند و پایگاه هوایی شعیبه و کارخانه تولید سیمان شیمیایی و محل استقرار موشکهای «سام» را بمباران
کردند.
آن روز را در پناهگاههای اطراف یگان که برای چنین روزی احداث شده بود سپری کردیم. نبردهای هوایی در آسمان بصره ادامه یافت و خلبانان ایرانی در انهدام تاسیسات نظامی و اقتصادی شهر، کارایی و مهارت بسیار زیادی از خود نشان دادند.
با تاریک شدن هوا، جهت استراحت به داخل ساختمان برگشتیم. رادیو و تلویزیون بغداد سرودهای حماسی و گزارشات لحظه به لحظه صحنه های نبرد و فعالیت ارتش عراق را در جبهه های عملیاتی پخش میکرد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
هنوز کسی راجع به کتاب "هنگ سوم" نظری نداده.
بهرحال دونستن نظر دوستان میتونه در ادامه ارسال بما کمک کنه 😘
ahangaran.mp3
2.6M
🍂 نواهای ماندگار
🔸 با نوای
حاج صادق آهنگران
سبکباران خرامیدند و رفتند
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نواهای_صوت_ماندگار
#مثنوی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
حماسه جنوب،خاطرات
🍂 نواهای ماندگار 🔸 با نوای حاج صادق آهنگران سبکباران خرامیدند و رفتند ┄═
این مثنوی یکی از شاهکارهای حاج صادق و البته با شعر عالی آقای قادر طهماسبی هست که هر چند همهمون بارها شنیدیم ولی باز شنیدنش خالی از لطف نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نگرانم من
واسه این زخمات
توسل به پیشگاه
حضرت زهرا سلام الله علیها
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #توسل
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 رفتند تا وظیفه خود را ادا کنند
خود را فدایِ ماندن ما و شما کنند
رفتند و با حمایت قلب پاکشان
یک کربلا حماسه خونین بپا کنند
🔸 ۱۰ آبان ۱۳۶۱، ایلام
جاده دهلران - موسیان
انتقال رزمندگان ل۸ نجف اشرف
ساعاتی پیش از عملیات محرم
عکاس : مرتضی اکبری
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
گزارش به خاک هویزه ۳۹
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 شنیدم دکتر چمران در ماجرای آزادسازی ابو حمیظه یا حوالی آن، مجروح شده و او را برای درمان به اهواز و تهران برده اند. این طرف رودخانه کاملاً به تصرف ما درآمده بود اما عراقی ها هنوز در آن طرف باقی مانده بودند و عقب نشینی نکرده بودند.
هنگ ژاندارمری در دستشان بود. ما وقتی خیالمان از این طرف رودخانه راحت شد با بسیجیها و نیروهای تازه نفس به جان دشمن در آن طرف رودخانه افتادیم.
دشمن که ضربه خورده بود گام به گام از شهر سوسنگرد عقب نشینی کرد و ما موفق شدیم تا نزدیکی غروب کل شهر را از چنگ دشمن در آوریم و آزاد کنیم. غروب روز ۲۵ آبان ماه سال ۱۳۵۹ برای مردم جنوب و دشت آزادگان و استان خوزستان روز بزرگ و باشکوهی است و من فکر میکنم که باید این نام را در تاریخ ثبت کرد. زیرا ما با دستان خالی دشمن را از سوسنگرد بیرون کردیم و حسرت اشغال و سقوط کامل این شهر را برای همیشه بر دل صدام بعثی گذاشتیم.
¤¤¤¤
شهر که کاملاً آزاد شد یادم آمد که یک گم شده دارم که باید بگردم و پیدایش کنم. گم شده من رضا و جنازه های اصغر و اکبر بودند. خیلی دلم فکر رضا بود و نمی دانستم که آیا مثل اصغر گندمکار و اکبر پیرزاد به شهادت رسیده و یا مجروح شده و در جایی افتاده است. مجروحان را از مسجد جامع سوسنگرد تخلیه کردیم و برای مداوا به بیمارستان فرستادیم. قالیهای مسجد از خون خیس شده بود و کف مسجد مثل جایی که باران زده باشد پر از خون بود. بوی خون در مسجد بـه مـشـام می رسید که آزار دهنده بود. من غفار درویشی و رستم پور با هم قرار گذاشته بودیم برویم و به دنبال جنازه های اصغر و اکبر و سرنوشت رضا بگردیم. وقتی داشتم در کوچه ها و خیابانها به دنبال جنازه دوستانم میگشتم صدای شهید رضا پیرزاده در گوشم زنگ میزد که می گفت
-- يونس اینجا ماندن فایده ندارد، باید جلو بروید!
مردم داشتند شاد و خوشحال از روستا و بیابانهای اطراف به شهر باز می گشتند. در طول این چند روز بسیاری از خانه ها خراب شده بود و اینجا و آنجا گاو و گوسفندها تلف شده روی زمین به چشم می خورد. هنوز از بسیاری از خانه ها شعله های دود و آتش بلند بود. زنها برای عزیزان از دست رفته شان جیغ می کشیدند و عزاداری می کردند و مردها حیران و سرگردان میکوشیدند سر و سامانی بـه خانههای در هم ریخته و خراب شده شان بدهند. ما سه نفر در حالی که مردم و خانه ها را نگاه میکردیم کوچه به کوچه و خیابان به خیابان
گمشده های خودمان را دنبال می کردیم. حال غریبی داشتم. همین طور که داشتم حیران و سرگردان در کوچه پس کوچه های سوسنگرد به دنبال رضایم میگشتم که پیرزنی را دیدم، نشسته بود و داشت به سینهاش میکوفت. یکی دیگر هم آمد و کنارش نشست و هر دو شروع به شیون و زاری کردند. جنازه ای جلویشان بود و داشتند برای جنازه عزاداری می کردند. به غفار گفتم
- غفار پیرزن را میبینی؟
- بله میبینم
- جنازه رضا جلو او افتاده است!
غفار درویشی با تعجب پرسید:
- از کجا می دانی که جنازه ی رضاست؟
- برویم و ببینیم.
نزدیک پیرزن شدیم. دیدم آقا رضا با لباس فرم سپاه پاسداران روی زمین افتاده و شهید شده است. هنوز دو سه نارنجکی که به کمرش بسته بود باز نشده بودند. معلوم بود تنها به صف دشمن زده است. فهمیدم وقتی از پشت آن حمام از ما جدا شد، می خواسته بدون آنکه ما بدانیم، خودش تک و تنها به مصاف دشمن برود. نمی خواست مثل ما منتظر عراقی ها بماند. خودش به استقبال دشمن رفت. حتم دارم می خواست انتقام خون اصغر گندمکار را که رضا آن همه به او علاقه داشت، از عراقی ها بگیرد. وقتی جسدش را وارسی کردم دیدم با صورت روی زمین افتاده. ظاهراً عراقیها تیری به نارنجک تفنگی او زده بودند که تیر کمانه کرده و داخل سینه رضا جا گرفته بود. از خود بیخود شدم و با صدای بلند گریه کردم. حال غفار و آن دوست دیگرمان هم بهتر از من نبود. آن پیرزن مچاله شده سوسنگردی نیز بدون آنکه رضا را بشناسد مادرانه داشت برایش نوحه سرایی میکرد و له سر و سینه خود میزد. پیرزن وقتی حال خرابم را دید گفت:
- این جنازه چه کاره تو است؟
بلادرنگ گفتم
- جنازه برادرم است. برادرم بود که شهید شده!
برادرم را بغل کردم و داخل ماشینی گذاشتم. شهر برایم بـه یـک زندان انفرادی تبدیل شده بود و احساس می کردم خانه های آن روی قلبم فشار می آورند. دیگر نمی توانستم داخل شهر بمانم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 کجا از مرگ میهراسد آنکس که به جاودانگی روح در جوار رحمت حق آگاه است؟ و اینچنین اگر یک دست تو نیز هدیهی راه خدا شود، باز هم با ان دست دیگری که باقی است به جبههها میشتابی. وقتی که اسوهی تو آن تمثیل مطلق وفاداری، عباس بن علی (علیهالسلام) باشد، چه باک که اگر هر دو دست تو نیز هدیهی راه خدا شود؟
شهید سید مرتضی آوینی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #آوینی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🌹باسلام ...🌹
از همه عزیزان ودوستداران وادی شهدا، خصوصا خانواده های معظم ومعزز شهدا،
جانبازان وکلیه ایثارگران عزیز و بزرگوار،
دعوت میشود تا در《 کانال افلاکیان خاک نشین ، موزه شهدای گرمسار》 که زیر نظر بنیاد شهید و امورایثارگران گرمسار فعالیت وشهدای گرمسار و استان و ایران رومعرفی میکند،
🍀 وارد شده وعضوشوید وهمچنین برای دیگر عزیزان هم ارسال بفرماید..🕊
مارا دراین مسیر ادامه دادن راه شهدا یاری نماید.اجکرم عندالله..🙏☘
لینک عضویت در کانال...
🕊#موزه_شهدای_گرمسار🕊
🌺#افلاکیان_خاکنشین🌺
✨@aflakian_khaknshin1402✨
🍂 جمعه دوستان بخیر
از همراهان کانال خواسته بودیم نظرات خودشون رو راجع به کتاب هنگ سوم بنویسند.
این کتاب با توجه به تفاوتش با ارسالهای گذشته، کمی برامون نگران کننده بود که آیا مخاطب دارد یا خیر و الا معمولا در پایان هر کتاب نظرخواهی می کنیم.
بهرحال پیامهای دوستان نشونگر نظر مثبت بخشی از خواننده ها بود که به دست ما رسید.
به جهت جلوگیری از ترافیک مطلب، این نظرات در کانال جانبی حماسه جنوب قرار گرفت که با لینک زیر میتونید مطالعه کنید
در کانال جانبی حماسه جنوب ↙️
https://eitaa.com/joinchat/3008430653C3e0ae475b7
🍂
🍂 طنز جبهه
سعید و ورزش صبحگاه
┄═❁๑❁═┄
بعداز نماز صبح که گروهان به خط می شد. اگه نوبت سعید بود که بچه هارو بدواند حال بچه ها گرفته می شد.
سعید در دویدن با کسی شوخی نداشت و معمولان کمی بیشتر بچه ها رو می دواند.
اعصابها همه خراب.
به سعید می گفتند:
بابا الان که عملیات نیست اینقدر اذیت نکن.
گوش نمی کرد و خلاصه وقتی برای دویدن نوبتش بود حسابی بچه ها از خجالتش در می آمدند.
سکوت همراه با ناراحتی از سعید در دویدن حاکم بود.
در این موقع ها چند تا از بچه ها سکان کار رو به دست می گرفتند ازجمله
حاجیان تا فضای خشک صبح را تلطیف کنن.
حاجیان درحال دویدن از صف بیرون می آمد و کنار بچه ها می دوید و شعار می داد و روحیه می داد.
بلند می گفت :
- گوش کن جهانی..
- گوش کن جهانی..
بچه ها هم که ریتم حاجیان رو می دونستند او را تنها نمی گذاشتند و جواب می دادند.
بعد حاجیان ادامه می داد:
- این آخرین اخطار است.
- ورزش،
- اح اح..
- تنبلی
_ به به..
و دویدن ادامه داشت
و همچنان از کنار تپه ها و راه های بز رو منطقه رقابیه می گذشتیم.
ساعت رو نگاه می کردیم تازه ۲۰ دقیقه گذشته بود .
خیلی حالگیری بود.
باید همین مسیر رو برمی گشتیم.
در حال دویدن سعید می آمد کنار حاجیان
بهش می گفت :
- عباس! برو تو صف
- نظم رو بهم نزن
بچه ها نظاره گر بودند و لبخند روی لبانشان مینشست.
و یادشون نبود درحال دو هستند
و پیوسته به شعارهای عباس جواب می دادند.
محمدنژاد
از خاطرات عملیات والفجر مقدماتی
در منطقه رقابیه.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#طنز_جبهه
#شهید_سعید_جهانی
#شهید_عباس_حاجیان
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 همه رفتنیان
چقدر خوبه آدم زیبا بره
شهید رسول جلیلی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #شهید
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂