بهناماو
«آنُد لاغر میشود، کاتُد چاق»
#روایت_پیشرفت
(قسمت پنجم)
بعد از انقلاب در سوم خرداد سال ۶۱ اولین #مس_سرچشمه، آزادسازی میشود. درست روز آزادسازی خرمشهر؛ این تعبیر را از اتمام نقل میکنند که شما خرمشهر دوم را رقم زدید. روایت راوی کاروان ما، پر بود از اصطلاحات علمی و گاهی انگلیسی که ما را مجاب میکرد برای فهم بهتر، بیشتر گوش دهیم. این مسأله فکر مرا به خودش مشغول کرد که باید برای روایت هر واقعهای در کشور، روایت مخصوص به سن و صنف افراد را هم بلد باشیم؛ روایت درست از افتخارات بزرگی که داریم بسیار اهمیت دارد؛ قطعاً روایت برای من و همراهانم با روایتی که برای نوجوانهای گلبهدست کارخانه میشود، باید متفاوت باشد، این تفاوت روایت، در درک درست مطلب برای اقشار مختلف مؤثر است...
آقای آذرخش شروع میکنند به صحبت:
«خلوص #مس ابتدا پایین است، باید ناخالصی یکدههزارم باشه، خروجی این صنعت توی هستهای، صنایع هایتک و... استفاده میشه... رسانایی اون خیلی مهمه...»
توضیحات اهمیت کار را بالا میبرد، در ذهنم سؤال شد خود کارگران میدانند کجا ایستادهاند؟!
«دستاوردهای مهمی از بعد از انقلاب در این جا رخ داده است. اکنون دو روش استحصال داریم؛ در لاین خاکهای اکسیدی، از سال ۷۵ خاکهای باطله را هم به کاربری میرسانند...»
از توضیحات فهمیدم که مس خالصتری به نسبت ۴۵ سال گذشته استخراج میکنند و این صنعت، رشد چشمگیری در این زمینه داشتهاست.
اسم خاورمیانه که میآید گوشم تیز میشود: «یکی از بزرگترین نوارهای نقاله خاورمیانه که حدود ۳ کیلومتر است را در اینجا داریم... این تکنولوژیهای پیشرفته در اکثر کشورهای منطقه وجود ندارد. بعد از سال ۵۷ تاکنون راهاندازی و بهرهبرداری از #مس_سرچشمه به دست مهندسان ایرانی بوده است.»
معدن پلکانی است و صحنه قشنگی را ایجاد کرده است، از هر هشت پله، یکی جاده است که خاکها را جابهجا کنند.
آقای آذرخش ادامه میدهد:
«اخیراً ما، یعنی #مس_سرچشمه در رتبه پنجم دنیا قرار گرفتهایم، در ذخیره»
به کارخانه اصلی میرسیم، در اینجا دیگر ماسک زدهام و دستکش هم انداختهام و برای تأکید بر روی کلاه ایمنی، آن را هم سرم گذاشتم. خب با این حساب کسی من را نمیشناسد؛ پلهها شبیه به پلههای کارگاههای میراث فرهنگی است؛ یاد مسجد جامع قزوین میافتم، خودم را جمعوجور میکنم که چشمم به زیر پایم نیفتد، یک نوع مقابله با ترس از ارتفاع.
هوا سنگین است، صدا به صدا نمیرسد، دستگاهها مشغول خردکردن سنگ و خاک هستند برای استحصال #مس.
مسئولان نگران چادرهای ما هستند که در دستگاهها گیر نکند، خودمان هم. این دو نگرانی متفاوت است، آنها نگران جان بودند و ما نگران آبرو.
هر لحظه حواسم به کارگرانی بود که ساعتهای زیادی مشغول کار در این محیط هستند.
میرویم به آخرین بخش کار کار یعنی
شمش #مس.
تمام همکاران تأکید بر خلوص مس ۹۹.۹
شمش #مس دارند و این خیلی ارزشمند است. وارد پالایشگاه میشویم. درباره آلودگی گوگرد میگویند که چهطور توانستهاند تهدید را به فرصت تبدیل کنند و علاوه بر صرفه اقتصادی از محیطزیست هم محافظت کردهاند.
خاک این منطقه شش و دو دهم درصد #مس دارد، فکرش هم شیرین است که ۲۰ میلیون سال است این کانیها را خدا برای ما کنار گذاشتهاست.
با کمک مهندسان ایرانی عمر این معدن، ۳۵ سال دیگر اضافه شده است. خاک که خیس میشود، بعد از ریختن اسید #مس خارج میشود. اصطلاح «آنُد لاغر میشود کاتُد چاق» من را میخنداند و در کارگاه با همین اصطلاح خندهدار روبهرو میشوم.
مهندس با غرور دوباره تأکید میکند: «کلی کارهای کارخونه از طریق ربات اتفاق میافتد. بهترین #مس دنیا در #مس_سرچشمه است.»
خب حالا به چه درد میخورد این #مس؟
کارشناس مهندس توضیح میدهد:
«ما موظف به تأمین نیاز داخلی #مس هستیم و مازاد نیاز داخلی به صورت شمش به دیگر کشورها صادر میشود.»
محصول خروجی ۱۴۰ کیلوگرم است و الآن حدود ۷۰ میلیون قیمت دارد.
🖊 #فاطمه_میری_طایفه_فرد
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
«بوی گلاب میآید، کسی اینجا حاجتروا شده...»
#راهیان_پیشرفت
(قسمت ششم)
اردو کمکم تمام میشود، سؤالاتم زیاد است، نمیخواهم مزاحم شوم و کاروان عقب بیفتد. مهمترین آنها بحث لجنهای طلا و نقره بود که نفهمیدم چی شد... شاید خاصیت طلاست که به گوشم زنگ میزند، خب ما خانمها که توقعی نداریم از دنیا غیر همین خرید چند کیلو طلا در سال. گذشته از شوخی این نکته حیاتیاست که در کنار #مس، طلا هم وجود دارد و این امر هم میتواند در پیشبرد اقتصاد کشور بسیار مؤثر باشد.
اما آن چیزی که بیشاز هرچیزی عیان است، قدرت و توانایی صنعتی ایران در سایه همت و غیرت فرزندان همین خاک است، همین خاکی که خدا از میلیونها سال قبل برای ما کنار گذاشته و دل ما را به آن خوش کرده است. روزیروزی دورِدور اگر نابخردی تجاوز کند، با خون و جانمان حافظش هستیم؛
۶۰ درصد از انرژی جهان در خلیج همیشهفارس است؛ یعنی ما قادر به تغییر معادلات جهان به نفع خودمان هستیم.
اینجا گوشهای از توان داخلی بود که به دور از ناتوانخواندنمان، به شکوفایی رسیده بود. اینجا یک تکه از پازل قدرت صنعتی ایران در تولید کالاهای استراتژیک بود؛ این تکه از پازل، #مس_سرچشمه بود.
اینجا یعنی #مس_سرچشمه استان کرمان، یک نمونه کامل خودباوری بود.
اینجا پر بود از اصطلاحات فنی، پر بود از خانههای مسکونی، بچههای ریز و درشت، یک شهر صنعتی تمامعیار که دلم میخواست به خانهها بروم و پای حرف بانوی خانه بنشینم و بگویم بانو دستمریزاد.
در برگشت به سمت گلزار شهدای کرمان میرویم.
روایتهای آقای #تقدیری از شهید جمهور،
جمله «دلم برای رئیسی سوخت» را باز هم در ذهنم تداعی میکند، چهقدر بار روی کمرم حس میکنم. نوشتن و روایت درست الآن وظیفه بزرگیاست.
به گلزار میرسیم، اذان میگویند خودم را به نماز میرسانم. دور حاجی پر بود از دلداده، عاشق... چهقدر مردم با شهداء انس دارند و این محبت از نعمات خداست. سر قبر شهید #مغفوری میروم، بوی گلاب میآید کسی اینجا حاجتروا شده.
در اتاق مسئول گلزار شهداء پای خاطراتش مینشینیم و دلی سبک میکنیم از شهادت #سید_نصرالله و امیدی به آیندهای روشن. آینده نزدیکِنزدیک کنار قدس با یاران خراسانی و ایرانی و یمنی و سوری و عراقی و لبنانی، آنجا دیگر نوبت فلسطینیهاست که موکبداری کنند، چون آنان میزبانند.
انشاءالله...
🖊 #فاطمه_میری_طایفه_فرد
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
من یکی از خوشبختترین آدمهای روی زمینم
من یکی از خوشبختترین آدمهای روی زمینم. نه اینکه غم نداشته باشم، نه اینکه سرخوش باشم و بیخیال، نه اینکه بیماری از خاندانم دور شده باشد و چهار ستون بدنم ساق و سالم، نه! ولی یک چیزی دارم در درونم که هر روز میجوشد، رشد میکند و جوانه میزند، آن هم عزتی است که خدا در عصر بیآبروی سران دنیا به کشورم دادهاست، بیبروبرگرد همه غمهارا میشوید و میبرد، غیر از یک غم بزرگ، غم حسن انجام وظیفه، در عصر ازدحام وظایف، همین.
دنیا و بازیهایش من را از اول مهر مشغول خودش کرد، نتواستم از شهدای دوستداشتنی ماهمهر بنویسم، اما همرزمشان یادم انداخت که چه چیزهایی دادیم تا عزت داشته باشیم.
مثل شهیدِ مظلوم جزیره فارسی، نادر مهدوی، مثل محبوب دلهای کرمانیها، شهید مغفوری، که منِ سرگرم گرفتاریهای دنیا وقت نکردم از آنان بگویم. اما الآن به دکتر قالیباف میگویم:
_حاجی! حاجی! بهگوشی
_حاج باقر بهگوشی!
_شاگرد مرام امام خامنهای بهگوشی،
به آقا بگو ما هستیم، روی جمجمه ما هم حساب کند...
🖊 فاطمه میریطایفهفرد
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
به استناد حدیثی دلم چه عاشق بود
سند مطالبه کردند... «قالَ صادق» بود
📌من أحب لله و أبغض لله و أعطي لله فهو ممن كمل إيمانه
📌 هر كه برای خدا دوست دارد و برای خدا دشمن دارد و برای خدا عطاء كند، از كسانی است كه ايمانش كامل است.
اصول كافي ، ج 3 ، ص 189
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
📝 #معرفی_کتاب
🔻 ۸ کتاب جذاب و قابل استفاده در زمینه نویسندگی
1⃣ جولیا کامرون، «حق نوشتن»
2⃣ کریستوفر ووگلر، «سفر نویسنده»
3⃣ استیون کینگ، «از نوشتن»
4⃣ لاجوس اگری، «فن نمایشنامهنویسی»
5⃣ لیزا کراون، «برنامهریزی شده برای داستان»
6⃣ رابرت مک کی، «داستان»
7⃣ جیمز وود، «داستان چگونه کار میکند»
8⃣ محمد حسن شهسواری، «حرکت در مه»
#کتاب_خوانی
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
«پدر، پسر، نصرالله»
او را به اقتدار میشناختند و ابهت.
ابهتی که از هاشمیبودنش نشأت داشت و اقتداری که حاصل تلمذ قالالصادق(ع) و قالالباقر(ع) بود.
مکتب تشیع اقتدارآور است و #سیدحسن_نصرالله نمونهای بارز از این مکتب بود. مکتبی که #خمینی کبیر به جهان شناساند و امام #خامنه_ای در اعتلای هرچه بیشترش کوشید.
با تمام مظاهر دینی و ملی، اما بُعد پدرانه سیدِ مظلوم، مغفول میماند. باید از این بعد بیشتر به سید نگاه کرد تا فهمید که چهقدر دلسوز مردم کشورش و حتی منطقه بود.
او در جوانی، آن زمانی که هنوز گرد سپیدی بر روی محاسنش ننشستهبود، پدرِ شهید شد.
◽◽◽
داستان پدرها و پسرها در تاریخ عجیب قشنگ است و سوزناک، شبیه به یک تراژدی و از حیث طاقتفرسایی شبیه به افسانه. کم نیستند داستانهایی که دلدادگی پدران به پسران خود را به تصویر میکشند.
#رستم هم باشی در مقابل داغ فرزند زانو میزنی. امام #حسین(ع) هم اگر قرار است قصه کربلا را به غصه بکشاند، از #علی_اکبر میگوید و فقدان دنیای بدون #علی_اکبر و از #علی_اصغر میگوید و خباثت دشمنان.
خدا از #سیدحسن هم عهد میگیرد برای کار بزرگی که قرار است روی دوشش بگذارد؛ باید روح سید بزرگ شود، مانند جد بزرگوارش، تا ظرفیت او تحمل مسئولیت بزرگ را بیابد.
#نصرالله از #سیدهادی میگوید که نوه بزرگ خانواده بود، از علقه مادرش به اولین نوه؛ اینجاست که اشکش راه میافتد برای دل غصهدار مادرش، اما نه! این اشک از همان موقع که #سیدهادی را کفن میکند و نماز میخواند به جانش مانده؛ این همان بغضی است که بالای تابوت فرزند و دیگر شهدای حزبالله مکتوم ماند. این همان است که سر باز میکند.
میگوید من خیلی عاطفیام، دلم زود میشکند، اشکم زود جاری میشود، خب پدرم دیگر. سید میگوید که داغ فرزند برایش سخت بوده و گمان داشته که #سیدهادی توشهای برای آخرتش است، بعد فکر میکند که نه! #هادی برای آخرت خودش کوشید و من باید برای آخرت خودم بکوشم. پس میکوشد تا خودش را کنارِ خانه #عباس_بن_علی(ع) در بهشت جا دهد.
بزرگشدن روح سید در ادبیاتش موج میزند. خدا عهد میگیرد از بندگانش برای دادن عزت در برگبرگ تاریخ، برای یک ماندگاری شکوهمند.
سید حالا دیگر نه پدر فرزندانش که پدر همه فرزندان لبنان بود. این اشک دوباره جاری میشود. کجا؟ در زمانی که فرزندان لبنان در مواجهه با جیپیاس جاسوس، جانباز میشوند؛ طاقت ندارد که فرزندان خویش را مجروح ببیند.
اشک سید که آمد، خبر از رقت قلبی داشت که کالبد گوشتی را دیگر تاب نیست و وقت، وقت رفتن است.
حالا دیگر پدر حزبالله مثل حاج #قاسم، مثل دیگر شهداء سرش شلوغ است و از آسمان پدری میکند؛ این بار نه برای #سیدهادی و نه برای سیده زینب و نه برای حزبالله، بلکه برای من ایرانی، یمنی، فلسطینی، عراقی، سوری و برای ما در جهان اسلام.
🖊 فاطمه میریطایفهفرد
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye