eitaa logo
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
38.6هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
5 فایل
و تو خدای بعیدهایی❤️ #کپی‌از‌سرگذشت‌ها‌حرام‌است‌دوست‌عزیز نکات همسرداری ویژه، سرگذشت های واقعی✔️👌
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀 در دعوای بین روشهای تربیتی درست و غلط، اونی باید کوتاه بیاد که به تربیت دلسوزتره...☝️ "استاد سعید عزیزی" @delkade_matn
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با م
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با مادرم به سرزمین مادریش یعنی ایران برم. بعد از اون همه کشمکش و بحث دعوای مادرم سر جدایی که من رو حسابی کلافه کرده بود تا به پارتی و مهمونی و هرچی خلاف هست رو بیارم، با مادرم به ایران رفتیم، حتی فکرشم نمی کردم که یه دختر ایرانی بخواد من و این همه تغییر بده... اون حجاب و صلابتش، اون چشمای معصومش قلب من و نشونه رفته بود. پسر بی بند و باری بودم ولی اون دختر ایرانی شد همه ی وجودم😍... فکر می کردم ساده به دستش میارم ولی اون واسم شرط داشت، یه شرط... سرگذشت‌کارن👇 @delkade_matn
به شماره ای که بهم پیامک داده بود زنگ زدم، خاموش بود، تا عمه و مادرم کارن و تا داخل درمونگاه همراهی کردن، من از فرصت استفاده کردم، همون بیرون درمونگاه موندم و با احسان تماس گرفتم، بعد از چند بوق بالاخره جواب داد. - سلام دخترعمو! - من کمکت رو نخواستم، بهتره زندگی خودت و بکنی، بیشتر از این پیگیر نباش، چون میرم کلانتری! خودشو به اون راه زد و گفت: - از چی حرف میزنی؟ - از این که المیرا رو فرستادی دنبالمون، از این که اون یارو رو فرستادی دنبال کارن تا بهش چاقو بزنه، از این پیامای احمقانه ای که با یه خط دیگه واسم‌می فرستی! تو نمیتونی این نامزدی رو بهم بزنی! - من از چیزی خبر ندارم! - حالا مشخص میشه. - اینایی که گفتی به من مربوط نیست، با نامزدیت مخالفم و تا بتونم میخوام که جلوشو بگیرم، اما هنوز کاری نکردم، دنبال متهم دیگه ای باش! دروغ می گفت لعنتی، معلوم بود که کار خودشه، دیوار حاشا بلند بود. - وقتی رفتم کلانتری و اون خطت رو دادم تا از مخابرات دربیارن که شماره ی خودته‌ مشخص میشه. - من و از چی میترسونی، من اگه کاری و کرده باشم از هیچ کس و هیچ چیزی ابایی ندارم، محکم میگم که‌ من این کارو کردم، نه از تو می ترسم نه اون کارن عوضی! عصبی تماس رو بدون خداحافظی قطع کردم، عمه بیرون اومد، مضطرب بود. - میگه ببرید پیش دکتر متخصص بینیش رو نشون بدید! سعی کردم آرومش کنم. - عمه چیزی نمیشه، نگران نباش! دستم و گرفت. - بیا بریم داخل، نمیاد پسره، نگرانشم، خودشم عین خیالش نیست، می بینم که بینیش درد دارا، ولی افتاده رو دنده ی لجبازی، میگه بریم خونه، حوصله ی این که سر به سر این دکترا بذاره رو نداره. میگه مسکن بخورم دردم خوب میشه، تو بیا حداقل یه چیزی بهش بگو، حتما به حرف تو گوش میده! به عمه چی می گفتم؟ کارن برای حرف من تره هم خورد نمی کرد، نیم ساعت قبل و از یاد نمیبرم، حرفاش دلم و زخمی کرده بود.
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
من پری_ام به خاطر مشکل مادرزادی که داشتم کل مردم از من فراری بودن. حتی مادر خودم! هروقت منو می دیدن
من پری_ام به خاطر مشکل مادرزادی که داشتم کل مردم از من فراری بودن. حتی مادر خودم! هروقت منو می دیدن بسم الله می گفتن و جوری فرار می کردن که انگار جن دیده باشن! تا این که یه روز یه مرد جذاب من و دید و عاشقم شد و.... شروع سرگذشت واقعی پری👇👇 @delkade_matn
مهدخت گفت نه رفته بیرون یکم دیگه برمیگرده!!! بعد به اتاق خورشید اشاره کرد و ادامه داد: حالا که مامان خونه نیست، بیا برو خورشید رو ببين ! لبخندی زدم و به سمت اتاق خورشید رفتم !! خورشید با دیدنم ترسید ، بلند شد و گفت : چرا اومدی اینجا ؟ اگه عمه بفهمه منو میکشه ؟! هنوز آثار کبودی روی صورتش پیدا بود !! اخمی کردم و گفتم : علیک سلام !!! مگه دیدن دخترم جرمه !!! غلط کرده بخواد تو رو بکشه!! خورشید بی اهمیت به من داخل حیاط رفت و مهدخت رو صدا زد !! مهدخت ، مهدخت ، عمه نیومده !! مهدخت جلو اومد و گفت : - نترس ، نه نیومده تو برو تو اتاق ! کفشهای زندایی رو هم جلو در بردار ، اگه اومد من بهت خبر میدم و سر گرمش میکنم تا زندایی بره !! خورشید داخل اتاق برگشت و گفت بزار برم برات چایی بیارم! دستش رو کشیدم و گفتم : کجا میری دختر ؟ نیومدم اینجا که چایی بخورم ! بشین ببینم چی شده ؟! خورشید نشست و شروع به گریه کرد !! کلافه شده بودم و هزار تا فکر توی سرم بود !! خورشید با روسری صورتش رو پاک کرد و گفت : عمه نمیزاره به دیدنت بیام! میگه شوهر کردی دیگه باید تمام فکر و ذکرت ، شوهرت باشه !! باید بدونی جز ما دیگه خونواده ای نداری ! نفس حرص داری کشیدم و گفتم : یعنی چی؟ پس خودش چرا هر روز هر روز خونه خانجونه ؟! بخاطر این کت‌... زده !!!
💕🌱 🔖وقتی خونه اید طوری با همسرتون رفتار کنید که بین بودن و نبودنتون بشه فرق گذاشت. ✳️با همسرتون صحبت کنید🗣 ✳️به حرفاش گوش بدین👂 ✳️در یک سری مسائل از همسرتون نظرخواهی کنید بزارید همسرتون بفهمه تو زندگی شما نقشی داره همینجوری نیاید خونه بشینید پای تلویزیون شامتون رو بخورید بعد هم بخوابید❌ زندگی با همین کارهای کوچیک شیرین میشه❤️ 💜صحبت کردن،محبت کردن،کمی از مسائل رو با همفکری هم حل کردن به زندگی جریان میده ❌نزارید زندگی سرد و بی روح بشه به زندگیتون عشق اضافه کنید ❤️ خونه میتونه فضای عاشقانه های شما باشه. از همسر خود تعریف کنید. ✍وقتى همسرتان لباس خودرا عوض می‌کند ❣به اوبگویید چقدردوست‌داشتنی شده. ❣یامثلا بگوییدفلان رنگ چقدربه اومی‌آید ❣چقدر خوب آشپزی می‌کند، ❣چقدر خوب صحبت می‌کند ❣یا چقدر زیبا می‌خندد... بی توجهی مردان به نوع پوشش همسرشان و ظاهرشان باعث میشود زنان کم کم نسبت به ظاهرخود بی اهمیت شوند و احساس کنند که با بی ذوق ترین و بی تفاوت ترین مرد دنیا ازدواج کرده اند که هیچگاه زیبایی های همسرش را نمیبیند این حس در خانم هایی که چهره ی زیبا و جذاب تری دارند خیلی شدید تر است زیرا همیشه کسانی بوده اند که در اطراف آن ها به او بگویند زیبا است و از او تعریف کنند اما حالا همسرشان هیچ توجهی به زیبایی و یا تغییر او به هنگام تعویض لباس.تغییر رنگ موها.ارایش و...نمیکند بزرگترین اشتباه مریخی ها این است که به همسرشان نمیگویند که چقدرزیبا و جذاب هستند اگر بدانند که شنیدن این جمله با قلب خانم ها چه میکند لحظه ای از گفتن این جمله غافل  نمیشدند. ‌‌‌ ‌ @delkade_matn
⚠️ پنهان‌کاری همسر ⁉️ سوال شما: خانمی هستم که ۱۵ سال ازدواج کردم. همسرم مرد خوبی هست ولی پنهان‌کاری می‌کند. مثلاً بدون اطلاع من به خانواده‌اش کمک مالی می‌کند. لطفا راهنمایی بفرمایید؟ ✅ پاسخ: پنهان‌کاری شوهر در خصوص کمک‌های مالی به والدین، احتمالاً به این دلیل است که از واکنش هیجانی و شماتت‌آمیز همسر بیم دارد. در حقیقت، پنهان‌کاری شوهر، گاهی واکنش رفتار نادرست زن است. 🔻 بنابراین، اگر زن بتواند هیجان منفی خود را کنترل نموده و به روش سنجیده، مخالفت خود را ابراز نماید، انتظار می‌رود رفتار شوهر نیز اصلاح گردد. ❇️ باید توجه داشت، تأمین اقتصادی زن در حد نفقه شرعی یا قانونی، بر حمایت اقتصادی پدر و مادر ترجیح دارد. به عبارت دیگر، نقه زوجه بر نفقه اقارب مقدم است. ▫️ بنابراین، مرد حق ندارد بدون رضایت همسر، از حق وی کم گذاشته و به والدین خود برسد. ولی اگر مردی، نفقه همسرش را بر مبنای ضوابط شرعی یا قانونی تأمین نماید و بخواهد از مازاد درآمد خود به والدیش کمک مالی نماید، مخالفت زن سنجیده نیست. @delkade_matn
🔰 یکی از عوامل «طلاق جوان های کم سن و سال» امروز: تنبلی،بی مسئولیتی و وابستگی زیاد پسران جوان به خانواده هایشان از یک طرف و رویایی بودن و داشتن توقعات بالای مالی از سوی دختران جوان است. 🔰وقتی پسران جوان تا روزی که داماد می شوند از مادرشان برای پیدا کردن جوراب هایشان هم سرویس می گیرند، 🔰 دختران بی علاقه به خانه و آشپزخانه،جز دریافت محبت به سبک سریال های رمانتیک و حضور در مراکز خرید لوکس،تصور واقع بینانه دیگری از زندگی مشترک ندارند،در ابر رویاهایشان،جایی برای سختی کشیدن وجود نداشته باشد،غافل از اینکه اگر روزگاری برای آن ها زندگی بدون دغدغه های مالی و داشتن مهارت های کافی ممکن شده است،بخاطر زحمات و حضور همیشگی پدران و مادران در پشت صحنه است. 🔰 قطعا هر جوانی برای ازدوج موفق و پایدار به «آموزش مهارت های ارتباطی،حل مسئله،خودآگاهی،خودکنترلی،پختگی و مسئولیت پذیری،فرزندپروری،همسرداری،گذشت،همراهی و همدلی و...» نیاز دارد و آموزش این مهارت ها به زوجین در مشاوره های قبل از ازدواج امری حیاتی و ضروری است @delkade_matn
💑 آقایـون شیفتـه ی زنانی هسـتند که مهـربان بوده و از آنها حرف شنوی دارند 🔸آقایان در مرحله اول دوست دارند همسری باایمان، پاکدامن، باحیا و نجیب داشته باشند. همسر ایده‌آل بیشتر آقایان زنی است که جمال و زیبایی مورد نظر آن‌ها را داشته و کم مهریه باشد. 🔸معمولا مردان زنی را دوست دارند که مهربان‌خو باشد. به طوری که همه دوستش داشته باشند و در مقابل همسر، فروتن و متواضع باشد و در مقابل او آراسته و زیبا باشد. 🔸همسر ایده‌آل مردان کسی است که موقر باشد و از همسرش حرف‌ شنوی داشته باشد. کارها را آسان بگیرد و طبع ملایم و نرم داشته باشد. حافظ احترام و حیثیت شوهر باشد و عیب‌های شوهرش را در زمان غیبت او بپوشاند. @delkade_matn
⚠️ این موارد زندگی مشترک شما را نابود می کنند! هرگز آن ها را انجام ندهید:👇 🔹دعــــوا در حضور فرزندان 🔸شکایت از همسر به فرزند 🔹توهــــین و فحـــــاشی 🔸برگشت به گذشـــــته 🔹تهـــدیــــد بــــه طـــــلاق 🔸بی سرانجام رها کردن مشاجره @delkade_matn
51.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آنچه شمارو به سمت یک ازدواج موفق می کشونه تغییر مدل ذهنتون هست 👌 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣↳⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣↳‎‌‌‌‌⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣↳⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ❤️❤️ @delkade_matn
🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 ⚜اگر خونه رفتید و مادرشوهرن باهاتون رفتار کرد و خواستید این موضوع را با شوهرتون درمیون بذارید 🔵اینجوری : عزیزم میدونم که تمام تلاشت رو می کنی که به من تو خونه مامانت خیلی بهم خوش بگذره اما اتفاقی که امشب افتاد منو ناراحت کرد امشب وقتی رفتیم خونه مامانت احساس کردم اصلا به توجهی نداره و حتی چند کلمه ای هم با من صحبت نکرد 🔴اینجوری : میدونی چیه همتون مثل هم هستید حیف من که خودم رو بدبخت کردم عروس خانواده شما شدم،مادرت که امشب عین بت زهر مار بود وقتی دلش نمیخواد منو ببینه مجبوری منو ببری اونجا که گند بزنه به حال همه @delkade_matn
💞 بچه های خجالتی معمولا تو محیط های اجتماعی نا اشنا به والدین میچسبن . 💞 این بچه ها به راحتی وارد تعامل با همسالانشون نمیشن . و دوست زیادی ندارن 💞 در حضور همه ( اعم از بزرگسال و کودک ) صحبت نمیکنن . 💞 سر کلاس داوطلبانه به درس جواب نمیدن ویا اگه وادار به این موضوع بشن با سختی براشون همراهه . 💞 اگه کسی سوالی ازشون بپرسه ترجیح میدن مامان یا بابا بجاشون جواب بده 💞 تو مهد کودک یا مدرسه منزوی هستن و با کسی ارتباط نمیگیرن 💞 این بچه ها حتی ممکنه حرفهاشونو به مامان و بابا نگن 🔈 ❤️ @delkade_matn
📌 آقایون همانطور که شما خسته و ناراحت میشید خانومها هم به همین شکلن 👈 پس موقعی که یه خانم ناراحته بیشتر از قبل حواستون بهش باشه،چون خانومها در موقع ناراحتی دوست دارن حمایت شما را به وضوح دریافت کنند شماها دوست دارید موقعی که ناراحتید تنها باشید ولی دقیقا خانم ها برعکس شما هستند و به هم دردی شما احتیاج دارن ‌‌͜͡ ═ ❤️ @delkade_matn
ادامه .... 🤝♥️ من خوبم! +ها! دارم میبینم! چشماشو ببین، رنگ زردشو! داری می‌میری دیوونه! برخلاف سری قبل که کلی لاغر شده بود الان آب رفته بود زیر پوستش و گونه هاش دوباره برجسته شده بود. اومد نشست کنارم و گفت: من نمیدونم چیشده ایلماه، از افشار هم پرسیدم گفت نمیدونه! ولی با این کارات چیزی درست میشه؟ زمان به عقب برمیگرده؟ با زار زدن حل میشه مشکلتون؟ با هیچی نخوردن و بیرون نرفتن؟ من خیر سرم تورو الگو خودم کردم واسه درس خوندن و تلاش کردن،توأم که جا زدی وسط راه کم آوردی! پاشو دختر؛ راه غلط منو دوباره نرو! با بغض گفتم: رفت افسانه میفهمی؟ رفت...! -به درک که رفت، یکی ازشو تو خونه دارم، تهش خودش میاد به شکر خوردن میوفته! لازم نیست به خودت رنج و محنت بدی! وقتی میبینن کم آوردی و از زندگی بریدی بدتر میکنن! پاشو دختر، آروم بشه برمیگرده یه طوری میگی رفته انگار سفر قندهار رفته یا دور از جونش اون دنیا! با بغض گفتم: رفت همون فرنگستون آتیش گرفته! چطوری آروم باشم؟ افسانه  گفت: خودش گفته رفته فرنگستون؟ سر تکون دادم که گفت: گمون نکنم! افشار که اینطور نگفت؛ فرنگ کجا بود؟ فکر کردی به این اسونیه امشب تصمیم بگیره فردا بره؟ عقلت کجاست؟ عوض این حرفا بجنب امروز می‌خوام ببرمت بیرون! -نمیام! حال ندارم! +حالا یه روز افشار از خر شیطون پیاده شده و از صبح آدمه تو بهونه بیار! بیا دیگه بخاطر دل من، میدونی چند وقته درست حسابی بیرون نرفتم؟ بخاطر من بیا! خواهش! انقد خواهش و تمنا کرد که قبول کردم، منو راه انداخت و واسم خوراکی آورد و گفت: لطفا بخور، غش کنی منم دراز به دراز میوفتم کنارت! به ضر.ب و زو.ر  چند لقمه ای خوردم و با افسانه بیرون رفتم هیچ ذوقی واسه دیدن کوچه و بازار نداشتم اما افسانه عین پرندۀ از قفس رها شده بود و شوق داشت واسه دیدن! افسانه لباسی رو نشونم داد و گفت: این خوبه واسه تو که بری سر کلاسات! ببین چه خوشگله! -ول کن افسانه من نمیخوام دیگه برم دانشگاه! -تو بیجا کردی، ببین منو ایلماه اومدیم و این شوهرت برنگشت میخوای چطوری زندگی کنی؟ اینکه تا آخر عمرت بشینی یه گوشه تو خونه و غصه بخوری خوبه؟ یا اینکه نه تمومش کنی این غصه خوردن رو چهار روز دیگه دکتر مملکت بشی و به به و چه چه راه بیوفته برات، خودت خانوم خودت باشی!اون موقع اصلا یادت نمیاد دیاری هم بود! -نمیشه افسانه نمیتونم! + من تونستم ایلماه، من حتی شوهرم کردم اگرم جنسش ناجنس نبود هم تا آخر باهاش میموندم! هیچی نمیشه بخدا، نمیگم یادت می‌ره، نه نمیره! همیشه باهاته ولی کمرنگ میشه واست!
13.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آقایون بدونن که👇 خانومی که این شکایت ها رو داره،فقط دلش میخواد محبت همسرش رو سمع کنه و بشنوه😊 @delkade_matn
64.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️دلایل فروپاشی روابط زناشویی و شاه کلید پیشگیری از آن ❤️ @delkade_matn
40.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥پشت هر خشم افراطی، یک عشق افراطی وجود دارد ... ❤️❤️ @delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوال آقای دکتر من عروسم میاد خونمون اصلا کار نمیکنه من با کمر درد و پا درد باید هی خم و راست شم این درسته؟؟؟ پاسخ آقای دکتر👌👆👆 @delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوال- آقای دکتر همسرم وقتی سر کاره اصلا به من زنگ نمیزنه آیا منو دوست نداره؟؟ پاسخ آقای دکتر 👆👆👆 @delkade_matn
16.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁨🎥 زیارت عاشورا را ترک نخواهی کرد اگر این 18 مقامات عالی زیارت عاشور را بدانی @delkade_matn
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با م
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با مادرم به سرزمین مادریش یعنی ایران برم. بعد از اون همه کشمکش و بحث دعوای مادرم سر جدایی که من رو حسابی کلافه کرده بود تا به پارتی و مهمونی و هرچی خلاف هست رو بیارم، با مادرم به ایران رفتیم، حتی فکرشم نمی کردم که یه دختر ایرانی بخواد من و این همه تغییر بده... اون حجاب و صلابتش، اون چشمای معصومش قلب من و نشونه رفته بود. پسر بی بند و باری بودم ولی اون دختر ایرانی شد همه ی وجودم😍... فکر می کردم ساده به دستش میارم ولی اون واسم شرط داشت، یه شرط... سرگذشت‌کارن👇 @delkade_matn
عمه دستم و کشید و من دنبالش وارد درمونگاه شدم. وارد اتاق یکی مونده به آخر شدیم، کارن روی صندلی نشسته بود و مادرم داشت باهاش حرف می زد، شنیدم که گفت شاید برات مشکل ساز شه. کارن سرشو بلند کرد و نگام کرد، احساس می کردم که صورتش ملتهب شده، روی بینی و گونه هاش به قرمزی می زد، معلوم بود که درد داره، انگار فهمید که مادرش من و برای نصیحت آورده، بلند شد و گفت: - هرکی با من میاد خونه بیرون منتظرشم! از اتاق خارج شد، عمه با حرص گفت: - آخه این پسر چقدر سرتق و لجبازه! مادرم گفت: - دردش که طاقت فرسا شد، خودش میره پیش متخصص! الکی هم حرص نخور! پشت سر عمه و مادرم از اتاق خارج شدم، این بار عمه جلو نشست و من پُشت پیش مادرم نشستم‌، حواسم به بیرون بود، ماشین یکدفعه به راست کشیده شد و یکدفعه وایساد، نگام سمت کارن کشیده شد که سرشو به پشتی صندلی تکیه داد. خودم و جلو کشیدم تا ببینم حال کارن چطوره، عمه دستشو که شُل شده و روی دنده افتاده بود و برداشت و با گریه ازش می پرسید که چش شده! با مادرم سریع پیاده شدیم، بی اراده سمت در کارن رفتم و بازش کردم، چشماشو جمع کرده بود و بلند آخ می گفت، قلبم داشت از دهنم بیرون می زد! عمه با گریه و التماس ازم خواست تا زنگ بزنم و آمبولانسی رو بفرستن!
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
من پری_ام به خاطر مشکل مادرزادی که داشتم کل مردم از من فراری بودن. حتی مادر خودم! هروقت منو می دیدن
من پری_ام به خاطر مشکل مادرزادی که داشتم کل مردم از من فراری بودن. حتی مادر خودم! هروقت منو می دیدن بسم الله می گفتن و جوری فرار می کردن که انگار جن دیده باشن! تا این که یه روز یه مرد جذاب من و دید و عاشقم شد و.... شروع سرگذشت واقعی پری👇👇 @delkade_matn
خجالت زده دستش رو روی صورتش کشید و گفت : نه بخاطر اون نبود !! دستش رو گرفتم و گفتم: د خب بگو چته؟ میدونی من این دو هفته چقدر فکرو خیال کردم ! سرش رو پایین انداخت و گفت : عمه میگه من نازام و نمیتونم بچه دار بشم ! میخواد برای حمید زن بگیره !! روی پاهام کوبیدم و گفتم : ای خدا خیرت نده زن !! چقدر بهت گفتم نکن دختر ، از این مرد برای تو شوهر در نمیاد و از عمه ات برای تو دلسوز !! خورشید دوباره اشکش راه گرفت و گفت : هر ماه که عادت میشم ، عمه کت... میزنه و تهدید میکنه که این بار میره و برای حمید یه زن خوب میگیره که بتونه خونش رو پر از بچه کنه !! سرم رو تکون دادم و گفتم : حمید چی میگه ؟ خورشید دماغش رو بالا کشید و گفت : اونم هر وقت با عمه حرف میزنه ، اخلاقش عوض میشه و میگه اگه برام بچه نیاری مجبورم برم زن بگیرم !!! مهدخت محکم به در کوبید و گفت : خورشید ، فکر کنم مامان اومد !! خورشید سریع کفش هامو دستم داد و همینطور که منو به سمت رختخوابش هل میداد گفت . مامان ، چیزایی که گفتم رو پیش کسی نگی ، عمه بفهمه روزگارم دو سیاه میکنه !! پشت رختخوابها قایم شدم و خورشید از اتاق بیرون رفت !! چند دقیقه بعد برگشت و گفت زودباش بیا !! دنبال خورشید رفتم و از خونه بیرون زدم !! غم عالم توی دلم ریخته بود !!! جگر گوشه ام افتاده بود زیر دست سمیه و کاری نمیتونستم براش بکنم !! فردا صبح زود ، به خونه بهجت خانم رفتم و ازش یکم جوشونده برای خورشید گرفتم !! اون لحظه مردد بودم کارم درسته یا اشتباهه !! چند روز منتظر موندم تا خورشید به دیدنم بیاد و بتونم جوشونده ها رو بهش بدم اما نیومد ! خودم بلند شدم و به سمت خونه ی سمیه به راه افتادم !! توی مسیر مدام دعا میکردم تا سمیه خونه نباشه و بتونم خورشید رو ببینم !! نزدیک خونه شدم سرم رو بالا گرفتم و چند بار صلوات فرستادم و در زدم دوباره مهدخت در رو باز کرد، اما اینبار برخلاف بار قبل که با خوشرویی با من حرف زد ، رنگش پرید و چرا اومدی ، مامانم خونه است !! سمیه از داخل حیاط داد زد : کیه مهدخت؟! مهدخت کنار رفت و گفت : گفت: - زنداییه! سمیه با شنیدن این حرف بلند شد جلو اومد و گفت: - خیر باشه!