#سرگذشتکارن
عمه بعد از چند روز تماس گرفت و بهمون گقت که توی هفته ی ِینده یه روز رو برای مراسم انتخاب کنیم، برای من که فرقی نمی کرد. از این که اون شب یه بعد شخصیتس دیگه ای از کارن و شناخته بودم، توی تصمیمی که گرفته بودم مستاصل شدم، باید قبول میکردم که گار از کار گذشته!
سه روز به مراسم بود که عمه زنگ زد و گفت که میاد دنبالم تا به آرایشگاه بریم. می خواست صفایی به ابروهای پهن و کلفتم بده، با مادرم صحبت کردم که نمی خوام ابروهام و دست بزنن، ولی مادرم به جای این که به حرفم احترام بذاره، بهم گفت که تا روی پلکم مو هست و حتما با عمه برم.
اعصابم بهم ریخته بود، نمی خواستم از همین الان ابروهام شکلشونو از دست بدن، تکی ماشین عمه که نشستم، بدون تعارف به چیزی که فکر میکردم و می خواستم براش گفتم، تماممدت با لبخند خاصش به حرفام گوش داد و آخر گفت:
- دختر خوشگلم، من که دیگه سلیقه ی دخترای امروزی خوب می شناسم، لازم نیست به من توضیح بدی، له آرایشگرت بگو، اون موظفه که به حرفت گوش کنه، اگه من دنبالت اومدم فقط به خاطر اینه که یه کمی مرتبشون کنی، چون ابروهات همینطوریشم قشنگه، لازم نیست آرابشگر بهش فرم بده.
از این که درکم کرد خوشحال شدم، آرایشگاهی که عمه برام ازش وقت رزرو کرده بود، خیلی شیک و توی بهترین منطقه از تهران بود، آرایشگر به حرفام گوش داد و طبق سلیقه ام انجام داد، همینطوری که عمه گفته بود شد، کار پاکسازی صورتم هم که تموم شد من و به خونه برگردوند.
تغییرم با این که کم بود، اما حس بدی داشتم، روی وارد شدن به خونه رو نداشتم، فکر می کردم با وارد شدنم پدرم من و با ابروهای مرتب شده ببینه و حواسش بهم جمع بشه و من کلی خجالت بکشم.
اما وقتی پدرم متوجه نشد و محدثه ای که ماهانه کارشون این بود که بره پیش آرایشگر تا صورتش و تمیز و مرتب کنه، مسئله ی پیش پا افتاده ای بود، فهمیدم که زیادی خودم و درگیر یه چیز ساده کردم.
*
هنر دست آرایشگر قابل ستایش بود، صورتم خیلی زیبا شده بود و موهام ساده دورم فر شده بود.
#تجربه
#واقعی
#کپیازاینسرگذشتحرام
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
من پری_ام به خاطر مشکل مادرزادی که داشتم کل مردم از من فراری بودن. حتی مادر خودم! هروقت منو می دیدن
من پری_ام
به خاطر مشکل مادرزادی که داشتم کل مردم از من فراری بودن.
حتی مادر خودم!
هروقت منو می دیدن بسم الله می گفتن و جوری فرار می کردن که انگار جن دیده باشن!
تا این که یه روز یه مرد جذاب من و دید و عاشقم شد و....
شروع سرگذشت واقعی پری👇👇
@delkade_matn
#سرگذشتپری
بی بی قطرهای اشکش رو پاک کرد و بوسه ای به پیشونی من زد و ادامه داد: اونشب رو هیچ وقت یادم نمیره !! گشنه بودی و شیری که صبح برات برداشته بودم تموم شده بود و چیزی نداشتم که
بهت بدم . از شدت گرسنگی گریه میکردی و هر کار میکردم نمیتونستم آرومت کنم !!! برای لحظه ای صدات قطع شد و دیگه گریه نکردی !! ترس از دست دادن تو، زبونم رو بند آورده بود و مثل دیونه ها تو رو تکون میدادم تا گریه کنی !!! زمان برام وایستاده بود و تو تاریکی شب ، نمیدونستم چیکار کنم !! سرم رو روی قلبت گذاشتم بشدت میکوبید . ناگهان صدای پایی از دور شنیدم . وحشت زده تو رو توی آغوشم گرفتم و چوبی از روی
زمین برداشتم و دور برم رو نگاه کردم !!! کمی بعد ، حسین رو روبروم دیدم که بقچه ی کوچکی رو به سمتم گرفته بود . پسرم رو محکم در آغوش گرفتم و تا میتونستم بوسیدم . حسین نگاهی به بقچه کرد و گفت: میتونم ببینمش!!! نمیدونم چرا از شنیدن این حرف بند دلم پاره شد و بقچه رو به سمت پشتم هل دادم و گفتم : تو رو خدا کاری با پری نداشته باش !! بعد چوبی که دستم بود رو بالا آوردم و گفتم: بخدا قسم اگه دستت به پری بخوره ، شیرم رو حلالت نمیکنم !!! حسین بقچه رو زمین گذاشت و پشتش رو به من کرد و به راه افتاد و با صدای بلند گفت: کاری باهاش نداشتم فقط میخواستم ببینمش!!! و با عجله به سمت ده راه افتاد . نشستم و بقچه رو باز کردم چند تکه نان و پنیر و ظرف کوچیکی پر از شیر داخل پارچه بود . انگشتم رو داخل شیر زدم و دهن تو گذاشتم شروع به مکیدن انگشتم کردی تند تند با انگشت شیر رو توی دهان تو گذاشتم و سیر شدی و تا صبح خوابیدی !!! انگار اونشب خدا حسین رو برای تو فرستاد تا نذاره بیشتر از این گرسنگی بکشی !! اشک ریختم و از اینکه اجازه نداده بودم حسین تو رو ببینه عذاب وجدان داشتم تمام شب ، اتفاقاتی که روز قبل افتاده بود ، توی ذهنم مرور می شد سمیه و خانجون به همه گفته خورشید تحمل درد زایمان رو نداشته و نتونسته بچه رو زنده
دنیا بیاره!!! و منم که تحمل از دست دادن نوه و دخترم رو نداشتم ، دیوانه شدم و شبانه سر به بیابون گذاشتم و خودم رو کشتم. داستان جالبی بود برای مردمی که عقلشون ، به دهن بقیه
وصل شده ! از رفتار پسرها، دونستم که بودن و نبودن من براشون فرقی نداره و میتونن روی پای خودشون وایستن با اینکه برام خیلی سخت بود و مطمئن بودم دوریشون برام عذابه ! دلم میخواست تک تکشون رو توی لباس دومادی ببینم اما انگار اونها دیگه نیازی به من نداشتن و باید تمام توانم رو برای بزرگ کردن جگر گوشه یدخترم میگذاشتم
#تجربه
#واقعی
#هر_دو_بدانیم
6 عادت کلامی مخرب درمحیط خانواده
❌انتقاد مخرب:
شخصیت افراد را زیر سوال میبرد
❌تهدید کردن:
فقط در کوتاه مدت نتیجه میدهد
❌قهرکردن:
پیام تنبیه های روانی مانند قهر کردن به همسرمان این است که آن چه را می خواهم انجام بده یا تو را ترک خواهم کرد
❌سرزنش کردن:
کینه ای که دائمی می شود
❌باج دادن:
رفتاری که پایانی نخواهد داشت
❌توهین کردن:
حرمت خانواده را می شکند
#بيشتر_بدانيم_بهتر_زندگى_كنيم.👇
@delkade_matn
13.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕰 زمانی برای تو...
صمیمیتی که #زوجین نیاز دارند. /دکتر اسلامی
🎥#دکتر_اسلامی
#صمیمیت_زمانی
#صمیمیت_عاطفی
#وقت_گذاشتن
@delkade_matn
خواندن این دعا در ایام ماه صفر فراموش نشود
اگر کسی میخواهد که از بلاهای نازله در این ماه محفوظ بماند روزی ده مرتبه بخواند
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرگز از کسی انتقاد نکن!
🎙 #دکترعلیرضاآزمندیان
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو جا باید محکم جلوی بچه ایستاد ...!
وقتی که بچه ها کار خطرناک می کنند !
وقتی که بچه ها به حقوق و حریم
دیگران تجاوز می کنند !
🎙 #دکتر_هلاکویی
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا پول واقعا آرامش میاره ؟!
یا فقط و فقط آسایش میاره ؟!
🎙 #دکتر_اسلامی
@delkade_matn
شوهرتان را در جمع کوچک نکنید💔
🌈فکر کنید در جمع دوستان یا خانواده تان نشسته اید و ناگهان شوهرتان یکی از ضعف های تان را در جمع مطرح کند و همه به شما بخندند! چه بر سرتان خواهد آمد؟
🍹چقدر احساس کوچک شدن و سرشکستگی پیدا خواهید کرد؟ یادتان باشد هیچ وقت در جمع از ضعف های همسرتان و یا اشتباهاتش صحبت نکنید.
🎖 مردان عملا شیفته زنانی می شوند که مورد تایید آنها باشند. همسرتان را در جمع و حتی در خلوت مورد ستایش قرار دهید.
💡 می توانید نکات منفی را که برایتان آزار دهنده است به او گوشزد کنید اما فقط هنگامی که تنهایید و آن هم با زبان خوش و راه خود.
@delkade_matn
🍃🍃🍃💕🍃🍃🍃
شما به خانه خود چقدر اهمیت می دهید
تصور کنید که در خانه ای زندگی می کنید که در آن هر قسمتی که خراب می شود به آن رسیدگی نمی کنید، تعمیرش را به زمانی مناسب موکول می کنید و به کارهای روزمره خود می رسید.
اتفاقی که می افتد این است که با گذشت زمان خرابی ها روی هم تلنبار می شوند و خانه به محلی غیرقابل سکونت تبدیل می شود.
در رابطه عاطفی هم داستان بر همین منوال است .
اگر مشکلاتی در رابطه با همسر داریم ولی از صحبت در مورد آن طفره می رویم، حل و فصل آن را به تعویق می اندازیم و یا راه حلمان این است که خواسته هایمان را به حداقل ممکن می رسانیم و به جای انتظار توجه، محبت و حمایت از سمت شریک زندگیمان به موفقیت تحصیلی و ازدواج بچه هایمان دلخوش می کنیم، در این شرایط مشکلات مرتبا روی هم تلنبار می شوند تا حدی که شاید در آن رابطه دیگر جایی برای ماندن باقی نمان
رابطه زناشویی👩❤️👨
@delkade_matn