#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
نفسی کشیدم و لبخندی زدم و دستم رو گذاشتم رو صورتش و گفت: با اینکه خیلی اذیتم کردی، با اینکه از نبودت تب میکردم و پیشم نبودی ولی هیچ کس تو نمیشه...
- دیگه هیچ وقت هیچ جا اسمی از این مرتیکه نیار خب؟
سرم رو تکون دادم و چشمی گفتم،
- تو بخواب تا من این وسایل رو بردارم...
دیار از اتاق بیرون رفت و من با سبک بالی رو تخت دراز کشیدم، یه خواب راحت بدون هیچ دروغ و پنهون کاری تو زندگیم داشتم...*.*.*
یک هفته بعد که اوضاع و احوالم خوب شد راه افتادیم سمت خونه پدریم...
تمام مسیر رو دیار حواسش جمع بود هر چند ساعت یه توقف داشتیم و بخاطر همین مسیرمون حسابی طولانی شد..
وقتی رسیدیم عمارت بابا مثل همون روزای قبل سرد و خشک با دیار رفتار میکرد، این وسط اگر پادرمیونی احمد خان نبود آقام اجازه نمیداد که برگردم تهرون...
بحث بینشون تموم شده بود و اوضاع آروم بود...
از جام بلند شدم و چرخی تو خونه زدم، بالاخره تونستم با دایه تنها بشم و با هزار تا سرخ و سفید شدن جریان حاملگیم رو بهش بگم...
اگر به کسی نمیگفتم حتما خ..فه میشدم!
دایه با شوق منو به آغوش دعوت کرد و صورتم رو بوسید...
چند روزی رو روستا موندیم و بعد برگشتیم تهرون.*.*.*سه ماه بعد:
-خراب شه این دانشگاه! چی هست که پاتو تو یه کفش کردی که بری..؟
کیفم رو تو دستم جابجا کردم و گفتم: حواسم هست، چرا نرم آخه؟ اینهمه شب نخوابی کشیدم بخاطرش...
ادام رو درآورد و گفت: بخدا ماهی اگر...
پریدم تو حرفش و گفتم: اگر خدایی نکرده شاهزاده تکونی بخوره اذیت بشه دیگه نمیذاری برم...هزار بار گفتی... از بَرَم!
+مرخصی میگیرم برات بعد زایمان برو..
-اصلا نمیخوام ولم کن، یک ماهه باهات بحث میکنم آخرشم برگشتیم سر خونه اول...اگر مرخصی بگیرم اول با زایمان بعدش با بچه داری یه کاری میکنی که کلا نرم...
+خیلی خب...راه بیوفت سرتق خانوم.
لبخندی زدم و پشت سرش راه افتادم غرولندی کرد و گفت: چه معنی داره زن حامله انقد خوشگل باشه؟
+دماغ به این گندگی رو نمیبینی؟ کو خوشگلی؟!
بالاخره با هزار توصیه و گهگاه تهد..ید منو رسوند دانشگاه و رفت...
همین که وارد کلاس شدم با همون مردی که اون روز اصرار داشت برم گردونه رو به رو شدم..
.
#تجربه
#واقعی
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
من پری_ام به خاطر مشکل مادرزادی که داشتم کل مردم از من فراری بودن. حتی مادر خودم! هروقت منو می دیدن
من پری_ام
به خاطر مشکل مادرزادی که داشتم کل مردم از من فراری بودن.
حتی مادر خودم!
هروقت منو می دیدن بسم الله می گفتن و جوری فرار می کردن که انگار جن دیده باشن!
تا این که یه روز یه مرد جذاب من و دید و عاشقم شد و....
شروع سرگذشت واقعی پری👇👇
@delkade_matn
#سرگذشتپری
طاهره خانم کمی دست و پای عذرا رو ماساژ داد و گفت : خیر ببینی خواهر ، چقدر گفتم سر به سرشون نزار !! کاری به کارشون نداشته باش، گوش نکردی !!! الهى دستاشون بشکنه که این بلا رو سر تو آوردن . به طاهره خانم گفتم من برای شام اشکنه بار میزارم برای شما هم میارم . بلند شدم و به سمت اتاق خودم راه افتادم . چند روز بعد که عذرا حالش خوب شد ، قصد رفتن به خونش رو
کرد. طاهره خانم با عذرا به خونه ی عذرا رفتن . دو ساعتی گذشت که طاهره خانم با عذرا به خونه برگشتن . عذرا توی حیاط
نشست و توی سر و صورت میکوبید و عروس و پسرهاش رو نفرین میکرد . نزدیک رفتم و از طاهره خانم پرسیدم چی شده !! طاهره خانم لبش رو به دندون گرفت و با چشم اشاره ای به عذرا کرد و زیر لب گفت: خیر نبینن !!! کسی در رو به روش باز نکرد و وسایلش رو توی کوچه ریخته بودن توی صورتم کوبیدم و کنار طاهره خانم وایستادم . عذرا حسابی گریه و زاری کرد و بعد بلند شد و به اتاق رفت . طاهره خانم یکی از اتاق های خودش رو به عذرا داد و بهمراه هادی رفتن و وسایل عذرا رو آوردن و برای همیشه عذرا تو خونه ی طاهره خانم موندگار شد . اولای پاییز
بود . چند روزی بود که کمر درد شدیدی داشتم و زیر دلم درد میکرد . سر شب ، درد شدیدی توی شکمم پیچید و دادم رو بلند کرد . هادی وحشت زده بی بی رو صدا کرد و بعد بدنبال طاهره خانم رفت بی بی وارد اتاق شد و تشکی برای من پهن کرد و منو توی جا خوابوند اما درد امونم رو بریده بود و نمیتونستم دراز بکشم . کمی بعد عذرا وارد اتاق شد و به بی بی گفت : طاهره رفت دنبال رقیه !!! بعد بالای اتاق نشست و منو نگاه کرد . هر چند دقیقه یکبار هم دستهاش رو ، رو به آسمون بلند میکرد و میگفت : خدایا یا نده یا اگه میدی بچه ی سالم بده !! بی بی نگران بود و دستهاش رو روی هم میمالید و منو دلداری میداد . یک ساعت طول کشید که ننه رقیه همراه طاهره خانم وارد اتاق شدن . ننه رقیه دستهاش
رو شست و چادری روی من انداخت و منو معاینه کرد و رو به طاهره خانم گفت: برو و ظرف آب گرم رو حاضر کن . از درد به خودم میپیچیدم و داد میزدم . عذرا دستش رو روی صورتش میکوبید و از من میخواست داد نزنم بی بی کنارم نشسته بود و دستم رو محکم توی دستش گرفته بود و ریز لب دعا میخواند ننه رقیه ، ازم میخواست زور بزنم اما من نمیتونستم . با گریه می گفتم من نمیتونم بچه رو به دنیا بیارم . دارم میمیرم. چند باری از
حال رفتم و با کشیده های طاهره خانم بهوش اومدم.
#تجربه
#واقعی
#کپیازاینسرگذشتحرام
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با م
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با مادرم به سرزمین مادریش یعنی ایران برم.
بعد از اون همه کشمکش و بحث دعوای مادرم سر جدایی که من رو حسابی کلافه کرده بود تا به پارتی و مهمونی و هرچی خلاف هست رو بیارم، با مادرم به ایران رفتیم، حتی فکرشم نمی کردم که یه دختر ایرانی بخواد من و این همه تغییر بده...
اون حجاب و صلابتش، اون چشمای معصومش قلب من و نشونه رفته بود.
پسر بی بند و باری بودم ولی اون دختر ایرانی شد همه ی وجودم😍...
فکر می کردم ساده به دستش میارم ولی اون واسم شرط داشت، یه شرط...
سرگذشتکارن👇
@delkade_matn
#سرگذشتکارن
به بقیه ی مراجعه کننده ها چشم دوختم، خانم های باردار با شکمبالا اومده، دو سه نفری هممسن بودن، نشستم، دونه دونه می فرستاد داخل و هنوز نوبت من نشده بود، دو سه باری توی همین دقیقه هایی که میگذشتن خواستم بلند شم و برم، ولی نتونستم. به آینده کهفکر می کردم وجودم خالی می شد، هنوز اولش بود، بچه که بزرگتر می شد شکمم مثل این خانما بالا میومد، اون وقت تو در وهمسایه چی می گفتن که تو نامزدی باردار شدم و پشت سرم چیا که نمی گفتن، پس باید کار تموم می شد، من تحمل این که پشت سرم حرف بزنن و نداشتم.
وقتی اسممو خوند، نگام و بلند کردم و زود از جام بلند شدم.
دو نفر دیگه مونده بودن و من اونقدر توی فکر بودم که نفهمیدم کی کنارم خالی شد.
محدثه باهام همراه شد و با استرس پا توی اتاق دکتر گذاشتم، روی صندلی رو به روی دکتر نشستم، دکتر خوب محدثه رو می شناخت، بدون این که توضیحی بخواد یه اتاقک کوچیکی گوشه ی مطب اشاره کرد و گفت:
- روی تخت بخواب، الان میام.
نگران به محدثه نگاه کردم، با به هم زدن پلکاش بهم گفت که چیزی نمیشه، به سختی از جام بلند شدم، یه حس عجیبی داشتم، این که این نطفه قلب داشت و من می خواستم با دستای خودم بکشمش، حس عذاب عمیقی بهم داد.
محدثه چادرم و گرفت، تو اتاقک که رفتم، حس خفگی بهم دست داد، هوا نداشت انگار!
محدثه اومد و دم در اتاقک ایستاد و آروم گفت:
- چرا معطلی؟، زود باش دیگه!
روی تخت دراز کشیدم، نمی فهمیدم دارم چه غلطی می کنم! کارم درستهیا غلط؟
- خب عزیزم، آماده ای که؟
به دکتر خیره شدم، در حالی که دستکش به دستش می کرد این جمله رو بهم گفت.
#تجربه
#واقعی
#کپیازاینسرگذشتحرام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 برنامههایی که قبل ازدواج حتما باید به آن اصرار داشته باشیم.
🔹بحث فرزندآوری، مسکن، اشتغال خانم از مواردی است که حتما باید مطرح شود.
@delkade_matn
13.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💕 ازدواج پیمان و تعهد است
🔹اگر اقایی گفت من انسان معتقدی هستم حق ندارد پس از ازدواج به اعتقادش پشت کند.
🔹تغییرات در زندگی اتفاق میفتد اما من باید مطابق اعتقاداتی که در جلسه خواستگاری عنوان کردم عمل کنم حتی اگر در دل نطری دیگر داشته باشم.
🔹اگر در مسیر پیمان قصد رشد کردن داریم مشکلی ندارد اما حق تغییر نداریم.
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💓 محرم شدن چه کمکی به شناخت در دوران اشنایی میکند؟ چه اطلاعاتی باید به یکدیگر بدهند؟
@delkade_matn
#آقایان_بخوانند👇
📌نقش #پـدر درآرامـش خانه
💠 زمانی که پدر نقش موثری در خانه ایفا نمیکند، تمام مسئولیتهای بچهها برعهده مادر میافتد و مادر همیشه احساس خستگی و عصبی بودن و حتی افسردگی دارد.
👈 این مساله باعث میشود مادر نتواند وظایف مادری و همسرداری خود را به خوبی انجام دهد و روابط گرم و موثری با بچهها و همسر نخواهد داشت!
👈 پدر باید ساعتی در روز کنار بچهها باشد تا مادر بتواند برای خودش وقت بگذارد و به کارهای مورد علاقهاش بپردازد.
👈در غیر این صورت مادر همیشه از نظر روانی و جسمی توان لازم را برای ایفای نقش مادری و همسرداری نخواهد داشت.
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هشت نشانه که میگه شما زندگی خوبی داری🌸
@delkade_matn
13.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌بزرگترین اشتباه خانمها بعد از خیانت شوهرشون ...
علی_بورقانی_مدرس_دانشگاه
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راز خانوادت رو به هیچ کس نگو..
#دکتر_سعید_عزیزی
@delkade_matn
❤️🍃❤️
#زبان_مرد_عاشق
برای اینه که غیر مستقیم احساساتشان را به شما نشان دهندیک اسم مستعار دلنشین واستون انتخاب میکنند
و هر بار باحس خوشایند آن اسم را بر زبان میآورند
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توکل مفهوم قشنگی داره...!!
یعنی خدایا من نمیدونم چجوری
ولی تو درستش کن...
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
✨مغز خانمها با آقایون خیلی فرق میکنه...
💥اگر ما شناخت داشته باشیم از این تفاوتها انقدر به هم گیر نمیدیم
#دکتر_سعید_عزیزی
@delkade_matn
24.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸همه ملاک من نیستند!
❌اینکه همه یه کاری میکنن دلیل بر درست بودن اون نیست...
#دکتر_سعید_عزیزی
@delkade_matn
🔷 بعضی جملات هستند که وقتی فرزندتون میشنود آروم میشه، دلش قرص میشه، قد میکشه تا خود آسمون میره و بزرگ میشه. این جملات را محاله بچه ای بشنوه و بد از آب در بیاد.. محاله بچه ای اینا رو بشنوه و احساس خوشبختی نکنه. به این جملات، جملات معجزه گر گفته میشه:
🔹 تو خیلی با اراده ای👈 پشتکار.
🔹 خودت تصمیم بگیر👈 استقلال.
🔹احساستو میفهمم👈 درک شدن.
🔹 من و مامان همیشه کنارتیم👈امنیت.
🔹 ما بهت افتخار میکنیم👈اعتماد بنفس.
🔹 ما خیلی دوستت داریم عزیزم👈عشق.
🔹مرسی که بهم کمک میکنی👈توانمندی.
🔹چقدر خوب حرف میزنی👈 روابط اجتماعی
#بيشتر_بدانيم_بهتر_زندگى_كنيم.👇
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : دو روایت از صبر دو بانو
🎤حجت الاسلام والمسلمین قرائتی
#قرائتی
@delkade_matn
#تربیت_فرزند
وقتی فرزندتان آشفته می شود پریشانی اش را کوچک نشمارید.
چیزی نشده که اینقدر ناراحت شدی.
به جای آن صراحتا نظرتان را در مورد احساسات او بیان کنید.
حق میدم بهت وقتی یه مدت طولانی روی این بازی کار کردی و آن طور که دلت میخواست از آب در نیومد.
وقتی ناکامی کودک درک شود، سادهتر با آن مشکل کنار می آید.
@delkade_matn
16.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من فقط یکبار گریه کردم ...🥲👆
بچهها خیلی زود بزرگ میشن...
اگه یکی رو داری که خونه رو آخرشب اینجوری تحویلت میده🙌
همین الان بگو خدایا شکرت☺️♥️
.
.
.
#خانواده
#تربیت_فرزند
#آموزش
#بانوان
#فرزندپروری
@delkade_matn
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
🌙❤️🩹 سرگذشت دختری که شب عروسیش بهش تهمت میزنن...... @delkade_matn
🌙❤️🩹 سرگذشت
دختری که شب عروسیش بهش تهمت میزنن......
@delkade_matn
ادامه .....
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
.
سلام آرامی کرد و گفت حالتون خوبه خیلی وقته که شما را ندیدم؟!
معذب جواب دادم: بله ممنون .
از کنارش رد شدم روی یکی از صندلی ها نشستم ...
بعد از سه ماه یکجا نشینی بالاخره با اجازه دکتر توانستم از جام بلند شم و بیام دانشگاه، انگار این فندق کوچولو بدجوری دلش میخواد به این دنیا بیاد که بر خلاف حرف دکتر حسابی سفت و محکم سر جاش نشسته بود.
با ورود استاد کتابم را باز کردم و مشغول گوش دادن شدم.
بعد از پایان کلاس از دانشگاه خارج شدم. ماشین دیار درست جلوی در بود رفتم کنارش گفتم: هر روز می خوای بیای دنبالم ؟
+خسته نباشی ماه طلا خانوم قبلا هم می آمدم اگر فراموش کردی
خندیدم و سوار ماشین شدم تو مسیر دیار گفت: شاید مجبور بشم برم آبادی. -چیزی شده ؟
-یه خبرهای رسیده شاید لازم باشه برم .
سرم رو تکون دادم و گفتم پس من چی منو نمیبری؟
- با این حال آدرس دانشگاه میشه؟!
+ حالم که چیزی نیست و دکترم گفت خوبم دانشگاه هم اگر آخر هفته بریم زود برگردیم طوری نمی شه
گفت : در موردش فکر میکنم.
چند روزی از آن موقع گذشته بود که بعد از ظهر که جلوی آفتاب دراز کشیده بودم
در حیاط باز شده و دیار با قدم های بلند و سریع وارد خونه شد و گفت: ماهی کجایی ؟
از جام بلند شدم گفتم: سلام خسته نباشی؟ طوری شده ؟
سرش رو تکون داد و گفت: خوبم! میتونی جمع و جور کنی چند روزی بریم آبادی واجب شده که بریم.
باشه ای گفتم رفتم بالا و وسایل ضروری رو برای چند روز توی چمدون گذاشتم و دیار رو صدا کردم تا وسایل رو ببره.
خودم هم پیراهن بلندی تن کردم و پالتویی روش پوشیدم و رفتم پایین. ساعتی بعد تو مسیر بودیم ازش پرسیدم نمیخوای بگی چی شده ؟
+باید یکم رسیدگی کنم به کارا انگار دزدی میشه از انبار یکی هست که شلوغ کاری میکنه!
- مراقب خودت باش مثل سری قبل نشه
+ دکتر کنارم هست! از چی بترسم؟
+اینطوری نگو؛خدا نکنه ! اگر چیزی پیش بیاد من هول می کنم اگر خدایی ناکرده عوض شونه ات به جای دیگر بخوره چی؟
-نترس ماه طلا! بادمجون بم آفت نداره!درضمن رد طرف رو گرفتم امروز و فرداست که پیداش کنم و دمار از روزگارش دربیارم.
+کی هست؟
-اونش بمونه وقتی مطمئن شدم! حدس میزنم آتیش گرفتن انبار هم کار خودشه!
سر تکون دادم و گفتم یادمه اون شب قبل از آتش گرفتن انباری می خواستم برات از ساواش بگم که نشد.
-حرف اون پفیوز رو پیش نکش! باید یه درسی به این دزد عوضی بدم که تا عمر داره فراموش نکنه.
خودتو درگیر این کار را نکن گذشت دوران خان الان شهربانی باید در جریان کارا باشه.
.
#تجربه
#واقعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا خانوما ام اس میگیرن ولی آقایون نه؟
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اجازه نده رویای تو بمیرد....!!!!!
#دکتر_آزمندیان
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر جور دوست داری زندگی کن
فقط این 5 مورد رو رعایت کن ....
@delkade_matn
❌نگذارید کار به جایی برسد که هیچ حرفی با همسرتان نداشته باشید؛
👈 صحبت نکردن و کاهش ارتباط کلامی از اولین جرقه های سردی در زندگی زناشویی است.
👌همیشه به دنبال موضوعی برای شروع مکالمه با همسرتان باشید تا #سکوت بر زندگی مشترکتان حکم فرما نشود،
🙏 حداقل درباره فرزندان، کار، آب_و_هوا و... می توانید باهم صحبت کنید.
#مکالمه #همسرانه
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ #ویدیو
📌از همسرتان چقدر #توقع دارید؟
باید در زندگی زناشویی سازگاری بالغانه را تمرین کرد نه رفتار مهرطلبانه...
دکتر #شیری
@delkade_matn