#سلام_امام_زمانم
دلگیرم از خودم که دلم گیر یار نیست
اصـلا بـرای آمـدنـش بـے قـــرار نیست
#شرمنده_ام_که_مدام_شرمنده_ام😞
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
امام موسی بن جعفر علیه السلام
امام رضا علیه السلام
امام جواد علیه السلام
امام هادی علیه السلام
يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، أَيُّهَا الْكاظِمُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🌹🦋
يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ، أَيُّهَا الرِّضا، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🌹🦋
يَا أَبا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🌹🦋
يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@hedye110
🔴 شمر که بود؟ با زندگی عجیب شمر آشنا شوید...
شمر بن ذی الجوشن از فرماندهان سپاه امیرالمؤمنین علی علیه السلام در جنگ صفین و جانباز امیر المومنین کسی که در میدان جنگ تا شهادت پیش رفت
شمر شانزده بار با پای پیاده به سفر حج رفته است.اهل نماز و نافله بود , یک نماز قضا شده نداشت.
🔴 چه خصوصیاتی باعث شکل گیری شخصیت های منفی می شود؟
1.اولین خصوصیت شمر این بود که میگفت: شکم از همه چیز برای من مهم تر است. مهم بود که غذای خوب بخورد و برای دست یافتن به این غذا دست به هر کاری می زد. شمر عبدالبطن یعنی اسیر و بنده ی شکم بود و این اسارت او را بیچاره کرد.
۲.حسادت بیش ازحد داشت مخصوصا به عمر سعد و در واقعه ی کربلا هم برای همین حضور یافت.
۳.حب دنیا داشت.
۴.بسیار بد دهن و بی ادب بود
۵. زبان تند و گزنده ای داشت و نیش زبان می زدو مسخره می کرد.
در کربلا وقتی امام حسین علیه السلام پشت خیمه را آتش روشن کردند تا دشمن نیاید؛ شمر با زبان کنایه به امام فرمود به پیشواز جهنم می روی حسین؟
عزیزان مراقب اخلاق خود باشیم واقع بینانه به خود و اخلاق مان فکر کنیم.... در کنار عبادت باید تفکر کرد و بصیرت داشت.
در تزکیه نفس و مهار نفس اماره و خوش خلقی،
و خودسازی خود تلاش کنیم.
❌مبادا ما هم تیغ بر امام زمان خود بکشیم ؟؟
➥
#بامدادخمار🪴
#قسمتپنجاهدوم
🌿﷽🌿
خجسته سرخ شد
... قرار شده خانم جان هم به خاله جان پيغام بدهند بعد از تو زود برای من نشان بیاورند...
اما من دلم پر از غصه شد یعنی چه میشود منو به زور به منصور میدهند؟قید رحیم را باید بزنم؟نه عشق رحیم در تمام سلول سلول تنم رخنه دوانده و به این راحتی فراموش شدنی نیست😏 باید هر جور شده به رحیم خبر بدم اگر میتوانی به خواستگاریم بیا که اگر دیر بجنبی منو شوهر میدهند.... طولی نکشید پدر برگشت و اینجور که معلوم بود با عمو جان قول و قرار هایشان را گذاشته بودند و من هم حق هیچ اعتراضی نداشتم ....آخر هفته به باغ عمو جان رفتیم و طبق قول قرار پدر و عمو جان باید با منصور حرف میزدم وارد باغ شدیم چه برو بیائی چه تدارکی زن عمو سنگ تمام گذاشته بود اینهمه ریخت و پاش اینهمه خدم و حشم و این نشان از این بود همه کار را تمام شده میدانستند..باید کاری میکردم نباید منو از رحیمم جدا کنند....باید با منصور حرف میزدم او که دوست ندارد محرم زندگیش دلش جای دیگه ای گیر باشد؟ و رو در رو با پسر عمو ..پسر عموئی که هیچ بهانه ای برای نه گفتن نگذشته بود... با روئی گشاده و پر انرژی با من روبرو شد اون همه چیز رو تمام شده میدانست و محبوبه رو مال خود میدید... از هر دری حرف زد از آینده از زندگی که قراره فراهم کنه و از محبتی که قراره به عنوان مرد زندگیم به پام بریزه
اما محبوبِ محبوبه کس دیگه ای بود و به ناچار پیش پسر عمو سفره ی دل باز کردم که محبوبِ تو دلش جای دیگه ای گیر کرده و هیچ میلی به زندگی با تو نداره و او هم بدون هیچ حرفی از کنارم رفت و جلو همه اسبش رو پی کرد و رفت که رفت که رفت و تا مدتی ازش خبری نشد.... این رفتن رو از چشم من دیده شد و خدا میدونه که از چپ و راست بود که حرف و حدیث ها بارید پدر غصه دار مادر افسرده و محبوبه سرخورده ولی خوشحال از اینکه قرار نیست به زور به زور شوهر کنه... این بیآبروئی این حقارت پدر رو مجبور کرد که به خواسته ی من تن بده ولی به شرط اینکه قید همه رو بزند و بعد از عقد با رحیم پا به عمارت نگذاشته و با هیچ کس ارتباطی ندشته باشد و از ارث محروم شود عشق رحیم کورم کرده بود و با خود میگفتم وقتی رحیم صاحب منصب شود پدر همه ی قول و قرار ها را فراموش میکند... قاصدی پی رحیم فرستاده شد و قرار شد به خواستگاری بیاید😊
****
به راهنمايي دايه از پله هاي ايوان بالا رفت و وارد پنجدري
شد. تا سر و كله اش پيدا شد، پدرم تكاني خورد و پا روي
پا
انداخت. او همان جا مقابل در ايستاده و دو دست را در
جلوي روي هم گذاشته بود. پشت پدرم به سوي ما بود و ما
او
را كه رو به روي ما قرار داشت دزدانه تماشا مي كرديم.
متوجه شدم دست هاي محكم و قويش اندكي مي لرزيد. دلم
:فرو ريخت. با حجب گفت
.سلام عرض كردم -
:پدرم به خشكي گفت
.سلام. بيا تو . نه. نه. لازم نيست گيوه هايت را بكني. بيا
تو -
.انگار خاري در دلم خليد
وارد شد. نگاهي تحسين آميز و حيران به اطراف اتاق
افكند. كلاه از سر برداشت و در دست گرفت. از شدت
هيجان
:آن را مي پيچاند. موهايش رها شدند. پدرم با لحني كه
اكراه و ملال خاطرش را به خوبي نشان مي داد گفت
!بگير بنشين
:خواست چهار زانو روي زمين بنشيند. پدرم آمرانه گفت
.آن جا نه، روي آن صندلي -
:خجسته پكي خنديد و گفت
تو اين را مي خواهي؟ -
:گفتم
.خفه شو. مي فهمد -
ولي دلم چركين شده بود. نه تنها از طرز رفتار ارباب
مآبانه پدرم مكدر شده بودم بلكه انتظار هم نداشتم كه او نيز
اين قدر مطيع و مرعوب باشد. لب صندلي نشست. پاها را
جفت كرده و دست ها را روي زانو نهاده بود. به خودم
گفتم بگذار وقتي صاحب منصب شد آن وقت ببينيم باز هم
پدرم با او اين طور رفتار مي كند؟ و او را با لباس نظامي،
.با چكمه و كلاه و شمشير مجسم كردم و دلم ضعف رفت
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهجونرقیهراستمیگم،منکربلالازمم💔🚶♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منحیدررودوستدارم..♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لقمهچرپونرمبسیاراست.🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتیمردمتونرو...💔
چادر من ...
دو خط که دو طرف عدد قرار میگیرند│ - │
و مثبت می کنند عدد را
حتی اگر منفی باشند
دو خط که اسمشان قدر مطلق است
چادر من
قدر مطلق من است
چه خوب باشم چه بـــــد
از من انسانی خوب می سازد
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🏴🏴🏴🏴🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
💜به نام خداوند لوح و قلم
💖حقیقت نگار وجود و عدم
💙خدایی که داننده رازهاست
💚نخستین سرآغازِ، آغازهاست
سلام روزتون بخیر
الهی به امید تو💚
🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷
@hedye110
#سلام_امام_زمانم
آقا دعا کنید که در زندگی مان
باشیم ای ذخیره حق، یاور شما
ای چشمه زلال الهی ظهور کن
ماتشنهایم، تشنه لب کوثر شما
🔸شاعر:قاسم نعمتی
فرج مولا صلواتـــــــ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@delneveshte_hadis110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@delneveshte_hadis110
#بامدادخمار🪴
#قسمتپنجاهسوم
🌿﷽🌿
:پدرم پرسيد
چند سال داري؟ -
:و او در حالي كه باز نگاهي به دور و بر اتاق مي انداخت
پاسخ پدرم را داد. باز پدرم پرسيد
پدرت كجاست؟
.بچه بودم كه مرد -
كه اين طور. پس پدرت فوت كرده. مادر چه طور؟ داري
يا نه؟ -
.بله -
ديگر چه؟ -
.هيچ كس -
:پدرم، انگار كه مي ترسيد بيشتر كنكاش كند گفت
تو دختر مرا مي خواهي؟ -
سر به زير انداخت و مدتي ساكت ماند. بعد سرش را
آهسته بلند كرد و به رو به رو، به در اتاق گوشواره كه ما
در آن
بوديم خيره شد. نمي توانست در چشم پدرم نگاه كند. او
مرا نمي ديد ولي انگار كه من صاف در چشم او نگاه مي
:كردم. گفت
.بله -
مي خواهي او را بگيري؟ -
:با تعجب به سوي پدرم چرخيد
.از خدا مي خواهم -
:پدرم با غيظ گفت
.خدا هم برايت خواسته -
:سر به زير افكند و ساكت شد. دوباره دلم هوايش كرد.
نمي خواستم پدرم آزارش بدهد. پدرم گفت
خوب گوش كن. اگر من دخترم را به تو بدهم، يك زندگي
برايش درست مي كني؟ يك زندگي درست و -
حسابي؟
:با دست دور اتاق را نشان داد و افزود
.نمي گويم اين جور زندگي. ولي يك زندگي جمع و جور،
مرفه آبرومند، راحت و با عزت و احترام -
.هر چه در توانم باشد مي كنم. جانم را برايش مي دهم -
جانت را براي خودت نگهدار. نمي دانم توي گوشش چه
خوانده اي كه خامش كرده اي. ولي خوب گوش هايت -
را باز كن. يك خانه به اسم دخترم مي كنم كه در آن زندگي
كنيد، با يك دكان نجاري كه تو توي آن كاسبي كني.
ماه به ماه دايه خانم سي تومان كمك خرجي برايش مي
آورد. مهريه اش بايد دوهزار پانصد تومان باشد. واي به
روزگارت اگر كوچك ترين گرد مالالي بر دامنش بنشيند.
ريشه ات را از بن مي كنم. دودمانت را به باد مي دهم. به
خاك سياه مي نشانمت. خوب فهميدي؟
.بله آقا -
.برو و خوب فكرهايت را بكن و به من خبر بده -
.فكري ندارم بكنم. فكرهايم را كرده ام. خاطرش را مي
خواهم. جانم برود، دست از او نمي كشم -
:پدرم با نفرت و بي حوصلگي دستش را تكان داد
بس است. تمامش كن. شب جمعه ده روز ديگر بيا اينجا.
شب عيد مبعث است. زنت را عقد مي كني، دستش را -
مي گيري و مي بري. هر چه هم لازم است با خودت
بياوري بياور. سواد داري؟
واي چرا پدرم اين طور حرف مي زند! مگر مي خواهد
نوكر بگيرد كه اين طور بازخواست مي كند؟ خون خونم
را مي
.خورد
.بله خوش نويسي هم مي كنم -
پدرم قطعه كاغذي را از جيب بيرون كشيد كه بعدها فهميدم
نشاني منزل حسن خان برادر زن دومش است و به
.دست او داد. رحيم دو دستي و با تواضع كاغذ را گرفت
فردا صبح مي روي به اين نشاني. سپرده ام اين آقا ببردت
برايت يك دست كت و شلوار و ارسي چرم بخرد. روز »
پنجشنبه با سر و وضع مرتب مي آيي، حاليت شد؟
.بله آقا -
.خوش آمدي
دلم گرفت. نمي دانستم از تفرند پدرم بود يا از تهي دستي
همسر آينده ام. پدرم مي دانست كه ما از گوشه اي نگاه
.مي كنيم. او را مي كوبيد. مي خواست برتري ما و
حقارت او را به رخم بكشد. عصباني شده بودم
برخاست. در اين خانه مجلل معذب بود. خودش نبود، آن
رحيم وحشي شوريده حال. ببري وحشي بود كه در قفس
:افتاده بود، كه رامش كرده بودند. با اين همه به خود
جرئت داد و زير لب گفت
.سلام مرا به محبوبه برسانيد -
:پدرم به تندي با لحني غضب آلود گفت
.برو -
.پنجه اش را لاي موها برد و آن ها را بالا كشيد تا كلاه بر
سر گذارد. باز دلم ديوانه شد
**
طي ده روز آينده پدرم دايه خانم را خواست و به او دستور
داد تا به اتفاق حسن خان به دنبال خريد يك خانه نقلي
كوچك، نه چندان گرانقيمت، در يكي از محلات متوسط
برود تا به اسم من كنند. يك دكان تر و تميز و مناسب هم
در همان اطراف به اسم من خريد. دايه آن خانه را به سليقه
خود با وسايل ابتدايي و ضروري زندگي و چند قالي كه
البته خرسك بودند فرش كرد. فقط دو سه دست رختخواب
كامل ساتن از آن ده دوازده رختخوابي را كه قبلا براي
جهيزيه من تدارك ديده بودند به آن خانه برد. هر روز مي
رفت و مي آمد و وسيله مي برد. ديگ، سيني مسي.
آبكش. مقداري ظروف چيني. سيني و انگاره نقره. قليان و
سر قليان نقره. يك دست قاشق و چنگال. دو چراغ الله.
يك مردنگي. دو سه تا مخده. دو چراغ گرد سوز و يك
چراغ بادي. اين دايه خانم بود كه جهاز مرا، به تنهايي، در
.خانه آينده ام كه هنوز آن را نديده بودم مي چيد
چه قدر با جهاز بردن براي نزهت فرق داشت. براي
عروسي نزهت از خانه داماد خوانچه مي آوردند، پر از
شيريني،
آينه شمعدان، ترمه، حنا، نقل نبات، و مادرم براي دامادش
نصيرخان طبق طبق جهاز مي فرستاد. قاطر پشت قاطر
رختخواب هاي ساتن و مخمل، قاليچه هاي ابريشمين. الله
هاي رنگي. چلچراغ و چندين مردنگي. همه چيز از سفيدي
برف تا سياهي زغال.
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
@delneveshte_hadis110
مهارتهای کلامی_3.mp3
11.54M
#مهارتهای_کلامی ۳
▪️رنگ رخساره خبر میدهد از سرّ درون !
ادای واژههای لغو یا زشت از زبان کسی؛
ـ هم نشاندهندهی زشتیِ باطن اوست!
ـ هم زشت کنندهی باطن اوست!
باید تمرین کنیم ؛
با کنترل زبان و استفاده از دایرهی واژگان صحیح، آرام آرام به تطهیر باطنمان کمک کنیم.
#استاد_شجاعی 🎤
@delneveshte_hadis110
enc_16608282396307223343581.mp3
2.27M
به وقت مداحی... 🎶🏴
محمد نوبهاری
@delneveshte_hadis110
IMG_20230825_220410_194_۲۵۰۸۲۰۲۳.m4a
3.89M
🔸راه محافظت از فرزندانمان در این دوران که شیطان از همه طرف حمله ور شده، چیست؟
✅اگر گوش کردید و مجلسی بپا کردید حتما به نیت فرج باشه ان شاالله
#استاد_عالی
@delneveshte_hadis110
چگونه تاب بيارم نديدنت را من؟
خدا کند که ببينم رسيدنت را من...
ببين چه بر سر من با فراق آوردي
منم اسير نگاهت,بجا نياوردي؟
حکايتي شده اين جمعه ها و دوري من
شکسته از غم تو شيشه ي صبوري من
کجا پي تو بگردم؟ ميان صحرا ها؟
به من به چشم غريبه نگه نکن آقا...
جوان,ولي به خدايت قسم که پيرم من
بعيد نيست اگر جمعه اي بميرم من
دوباره جمعه رسيده ست فرصتم دادي
مرا به جان عزيزت خجالتم دادي
نشسته نام تو بر لب براي دلداري
به روي گردن من حق آب و گل داري
ميان بغض گلويم که آه پيدا نيست
بدون تو به خدا ره ز چاه پيدا نيست
قبول,حق تو را خوب ادا نکرده دلم
به عهد بسته ي با تو وفا نکرده دلم
اگر محل ندهي تو خدايي حق داري
اگر که جمعه ي بعدي نيايي حق داري
#جمعه_های_انتظار 🍃
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🏴🏴🏴🏴