eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
39.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 فیلم کامل سخنرانی آیت الله رئیسی در هفتادوهشتمین مجمع عمومی سازمان ملل متحد eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
🍃⚜️🍃⚜️🍃⚜️ 🌸امیرالمومنین علی علیه السلام: 🍃اَعْدى عَدُوٍّ لِلْمَرْءِ غَضَبُهُ وَ شَهْوَتُهُ فَمَنْ مَلَكَهُما عَلَتْ دَرَجَتُهُ وَبَلَغَ غايَتَهُ 🔸بدترين دشمن آدمى خشم و شهوت اوست، پس هر كس آن دو را در اختيار بگيرد، مقامش بالا مى‏رود و به هدفش مى‏رسد 📗غررالحكم، ح 3269 ⚜️🍃⚜️🍃⚜️🍃 eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 ○●○●○
فــرقــی نــمــیــکــنــد کــجــای ایــن دنــیــای خــاکــی بــاشــی
لــایــق کــه بــاشــی شــهــادت تــو را در آغــوش مــیــکــشــد🥀🥀🥀

و مــادر تــو را شــب اول صــفــر قــربــانــی قــلــب مــهــدی صــبــور مــیــکــنــد...💔

شــمــا دعــوتــیــد بــه کــانــال شــهــیــد دهــه هــفــتــادی کــه در بــیــســت ســالــگــی فــدایــی حــرم عــمــه ســادات(س) شــد... ♥

┈•••✾••🌿🌸🌿••✾•••┈ شهید محمدرضا دهقان امیری ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••✾••🌿🌸🌿••✾•••┈
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان @hedye110 🏴🏴🏴🏴🏴
امروز با تمام توان گریه می‌کنیم همراه با امام زمان گریه می‌کنیم در پشت دسته‌های عزا سوی سامرا در لابلای سینه زنان، گریه می‌کنیم @hedye110 🏴🏴🏴🏴🏴
یازده بارجهان گوشه‌ی زندان‌کم نیست کنج زندان بلا گریـه ی باران کم نیست سـامــرائـی شـده ام، راه گـدایی بلـدم لقمه‌نانی بده ازدست شما نان‌کم نیست eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 ○●○●○
🪴 🌿﷽🌿 ديگر نگرانرنبودم. خيالم از بابت خجسته راحت شد. ولي بار غم در دلم نشست. تلخي كلام پدرم را به فراست .دريافتم و كامم تلخ شد همچنان حال تهوع داشتم. از بي كسي، از خانه ماندن در ايام عيد. در سيزده بدر. از حالت ويار حساس و عصبي بودم. .مرتب استفراغ مي كردم. رحيم به حياط مي آمد، مرا از كنار حوض بلند مي كرد و توي اتاق مي برد .نه رحيم. نبايد اين جا بخوابي. برو جايت را توي تالار بينداز - نوازشم مي كرد. دست هايش زبر بودند. بوي چوب مي داد. بدم مي آمد. يك شب بي طاقت شدم. بي مقدمه يك .قوطي از جعبه آرايشم برداشتم و به سوي او دراز كردم اين ديگر چيست؟ - .هيچ. بمال به دستت. پوستت نرم مي شود - البد از پوست دست من هم حالت به هم مي خورد. حالا ديگر بايد مثل زن ها از اين جور چيزها بمالم؟ - نه به خدا ... ولي اين كه فقط مال زن ها نيست ... خب، دستت نرم مي شود. خودت راحت مي شوي. آقا جانم هم - از اين چيزها مي مالند. آن قدر دستشان نرم بود كه نگو. جوان ها هم مي مالند. همه استفاده مي كنند، منصور فورا زبانم را گاز گرفتم ولي او نگاه تند و خيره اي به من كرد و قوطي را محكم به گوشه اي پرتاب كرد و از جا بلند :شد. فكر كردم به اتاق ديگري مي رود تا بخوابد. گفت .چرا بهانه مي گيري محبوبه؟ من از اين چيزها نمي مالم. اگر تو خوشت نمي آيد ديگر به تو دست نمي زنم در را به هم زد و رفت و از در خانه هم خارج شد. اين چه كاري بود كه كردم؟ چرا بهانه گرفتم؟ ولي بهانه نبود. مگر او نمي دانست كه من حامله هستم. به خاطر خودش بود. دلم مي خواست آقا باشد. تميز و مرتب باشد. چرا نمي خواهد بهتر بشود؟ كسر شانش مي شود؟ مي ترسد از مردانگيش كم بشود؟ مي ترسد بگويند تو سري خور است؟ ولي نبايد مي گفتم. لوس شده ام. راست مي گويد، به بهانه حاملگي و ويار هر چرندي را كه دلم مي خواهد به او مي گويم. كجا رفت؟ نكند برنگردد! من بمانم و اين خانه! تك و تنها! حق من همين است. بد كردم. با همه بد مي كنم. آخ كه دلم از همين حالا برايش تنگ شده. به يادم مي آيد كه چه گونه قوطي را پرت كرد. حركت دستش را، .حركت زلف هايش را. برق غضب چشمانش را، دلم هوايش را كرد. دلم مي خواست همين الان در كنارم بود هوا تاريك شده بود كه آمد. خود را به خواب زدم. در را باز كرد. از پله ها بالا آمد. پاها را به زمين مي كشيد. وارد :تالار شد. در بين دو اتاق را گشود و گفت .من آمدم :آرام نفس كشيدم. چشمانم را بسته بودم. يعني خواب هستم. گفت .خودت را به خواب نزن. مي دانم كه بيدار هستي - :جلو آمد تا نزدم بنشيند. برخاستم تا كنارش بنشينم. نفس بوي تندي مي داد. گفتم .حالم خوش نيست رحيم. برو بگذار بخوابم - رفت و در تالار خوابيد .اواخر ارديبهشت ماه بود. حالم كم كم بهتر مي شد. يك روز جمعه صبح كسل از خواب بيدار شدم .رحيم حوصله ام سر رفته. از بس توي خانه ماندم پوسيدم :با حالتي عبوس پرسيد كجا ببرمت؟ باغ دلگشا؟ - .آره - :نگاهم كرد و خنديد .بلند شو ببرمت - .حالا نه. بعدازظهر برويم الله زار، برويم گردش - بعد از ناهار خسته و بي حال خوابيدم. ظرف ها كنار حوض مانده بود. نه من حال شستن داشتم و نه رحيم. 🎗🎗🎗🎗 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
ای به دستت نظام یا مهــدی دولـتـت مـسـتـدام یا مهــدی به ائمــه به انبـیـاء تبـریـــک که تو گشتی امـام یا مهــدی (عج) گل سرسبد عالم هستی، تبریک و تهنیت باد @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا به توکل به اسم اعظمت می گشایيم دفتر امـــروزمان را ... باشد ڪه در پایان روز مُهر تایید بندگی زینت بخش دفترم باشد ... الهی به امید تو💚 عید امام حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف مبارک🌸💖🌸💖🌸 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷   @hedye110
💚 شیعه از هجرِ رُخت  جامِ بلا می نوشد خرّم آن سینه که در وصلِ شما می کوشد بار الها ..همه یِ عمر سلامت دارش کوثری را که از ان آبِ بقا می جوشد   @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام حسن مجتبی علیه السلام و امام حسین علیه السلام يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْمُجْتَبىٰ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ، يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الشَّهِيدُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ، اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
🪴 🌿﷽🌿 دم غروب چادر به سر كردم، پيچه را زدم درشكه گرفتيم و رفتيم خيابان الله زار. رفتيم جاهاي تماشايي. آفتاب غروب مي :كرد. جمعيت خيلي ديدني بود. گفت مي خواهي راه برويم؟ يك چيزي بخوريم؟ حالت خوب است؟ - .آره خوبم - پياده شديم و كمي راه رفتيم. خيلي صفا داشت. رحيم با كت و شلوار و جليقه و زنجير طلاي ساعت كه از دكمه جليقه اش آويخته بود خيلي خواستني تر شده بود. پيرمردي با يك گاري دستي مي گذشت و خوراكي مي فروخت. اصلا :يادم نيست چه بود. هر چه بود در گاري دستي انباشته بود. پرسيد از اين ها مي خواهي؟ - :ذوق زده مثل بچه ها گفتم .آره برايم بخر - دو زن و يك مرد جوان از كنار ما مي گذشتند، هر دو زن ها پيچه ها را بالا زده بودند. لب ها و لپ هايشان به نظرم .بيش از حد سرخ آمد. قيافه هاي وقيحي داشتند. چشم ها سرمه كشيده و بي حيا يكي از آن ها دست جلوي دهان گرفته بود و مي خنديد و ديگري كه قد بلندي داشت با صدايي كه آماده شليك :خنده بود آهسته گفت .خفه شو، خوبيت نداره - مرد همراهشان حواسش جاي ديگر بود. به نظرم رسيد آن كه قد بلند داشت به چشم هاي رحيم نگاه كرد و غمزه آمد. رحيم همچنان كه ايستاده بود، نيم دايره چرخيد و ناگهان خيال كردم كه آن نگاه شيطنت آميز و آن لبخند نيمه كاره فرو خورده را كه تصور مي كردم فقط به خود من تعلق دارد، بر لب هايش ديدم. شايد بيش از چند لحظه :طول نكشيد. من آن جا ايستاده بودم و او را نگاه مي كردم و چشم او به دنبال آن زن ها بود. برگشت و پرسيد چه قدر بخرم؟ - .هيچي - :با حيرت به من نگاه كرد !يعني چه؟ تو كه گرسنه بودي - :جلو جلو راه افتادم و با غيظ گفتم .حالا نيستم. درشكه بگير، مي خواهم برگردم خانه محبوب، چرا اين طور مي كني؟ - .چه كار مي كنم؟ خسته شده ام. مي خواهم برگردم خانه - :و مثل اينكه تازه متوجه شده ام كت و شلوار و كفش چرمي پوشيده گفتم !امروز خيلي مشدي شده اي! دكمه هاي بسته و تر و تميز. ارسي چرم - مگر تازه ديده اي؟ خودت اين طور مي خواهي. چرا بهانه مي گيري؟ - با غيظ سر به سوي ديگر گرداندم. و به انتظار درشكه اي ايستادم كه از دور نمايان شده بود. يك قدم جلو رفت تا درشكه را صدا كند. بي اختيار دست بالا بردم و پيچه را از صورتم بالا زدم. خواست كمكم كند تا سوار شوم. دستم را كنار كشيدم. توي درشكه نشستم. داغ شده بودم. از مغز سر تا نوك پا از حسد و از توهيني كه تصور مي كردم به من روا داشته مي سوختم. جوانكي قرتي از كنار درشكه گذشت و چشمان وقيحش به صورت من افتاد. سوتي زد و دور شد. رحيم كه سوار شده بود، تازه متوجه من شد و ديد كه پيچه را بالا زده ام. لبش را جويد. رگ گردنش برجسته .شد چرا پيچه ات را بالا زده اي؟ مي خواهي مرا به جان مردم بيندازي؟ دلت مي خواهد خون به پا كنم؟ - .نخير، مي خواهم بداني من هم بلدم پيچه ام را بالا بزنم - :با لحني تلخ و گزنده گفت .اين را كه از اول مي دانستم - :تير صاف به هدف خورد. به قلب من. ولي با خونسردي به پشتي كهنه چرمي تكيه دادم و گفتم .خوب، خوب است كه دانسته مرا گرفتي - .و از ديدن رگ گردنش كه از خشم متورم شده بود دلم خنك شد تا خانه با آن چشم هاي خشمگين به من خيره شد و من با پيچه بالا زده كوچه و گذر را تماشا كردم. خيلي خونسرد. ولي در دلم غوغايي برپا بود. به خانه رسيديم. در را گشود و به دنبال من وارد حياط شد. ميان حياط چادر از سر برداشتم. از پله ها بالا رفتم و وارد اتاق شدم. با غضب به دنبالم مي آمد. پايش به آبكش گير كرد با لگد آن را گوشه :اي پرتاب كرد .بر پدر هر چه آبكش است لعنت خنده ام گرفته بود. بالا آمد. بيرون تالار كفش ها را از پا بيرون آورد. آرام وارد شد و با خونسردي در را پشت سرش بست. با نهايت احتياط تكمه هاي كتش را گشود و آن را بيرون آورد. من گوشه اتاق نشسته بودم. زانوها را قائم گذاشته، دست ها را روي آن ها قرار داده او را تماشا مي كردم. يقه كتش را گرفت و آن را با غيظ روي پشتي :انداخت. رو به من كرد و پرخاشجويانه گفت بر پدر و مادر من لعنت اگر ديگر اين را بپوشم. پشت دستم داغ اگر ديگر با تو از خانه بيرون بيايم. تو شوهر - .نكرده اي، فقط نوكر گرفته اي كه ظرف هايت را بشويد :از جا پريدم .نوكر نگرفته ام. ظرف شستن هم مرا نكشته - با عجله از پلكان پايين دويدم. هواي اول شب هنوز خنك بود. ولي من اهميت نمي دادم. با حرص لب حوض نشستم به ظرف شستن. كاسه را به كوزه مي زدم و ديگ و قابلمه را محكم به زمين مي كوبيد. پيش خود مي گفتم الان مي آيد. الان مي آيد. بايد بيايد و اين ها را از دست من بگيرد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘
سلام صبح بخیر 🌹 آغاز امامت حجت بن الحسن امام زمانمون مبارک باد 🌺
💖 اکسیـــر کــرامت شمـا می آید انـــوار ولایتــــ شمـــا می آید این خرقه یِ سبزِ علوی ای آقا الحق که به قامت شما می آید eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 ○●○●○
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞💖✺‌﷽‌‌‌✺💖۞✦┄ ✨امام مهدی (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌‌الشریف) فرمودند: من ذخیره خدا در روی زمین و انتقام گیرنده از دشمنان او هستم.✨ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 ○●○●○
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
امام مهــــدے جانم(عج) تـو مـپنـدار ڪـہ از یـاد تـو را خـواهـم برد من بدون تو بہ یڪ پلڪ زدن خواهم مُرد @hedye110
🪴 🌿﷽🌿 ناز مرا بكشد. عذر بخواهد. ولي مدتي طول كشيد و او نيامد. بعد چراغي در اتاق روشن شد. هوا تاريك شده بود. در سمت به ايوان را گشود و همان جا ايستاد. باز به چهار .چوب در تكيه داده بود. باز همان لبخند شيطنت آميز .دق دلت را سر كاسه و بشقاب در مي آوري - .جواب ندادم. به صورتش هم نگاه نكردم. كار خودم را مي كردم .بلند شو بيا. سرما مي خوري. هوا سرد است - :ساكت بودم. بغض گلويم را گرفته بود. آن وقت گفت !!محبوب؟ - سرم را بي اراده به سويش چرخيد. با دست چپ چراغ گرد سوز را بالا گرفته بود كنار صورتش. كنار حلقه هاي زلفش. و دست راست را كه آستين آن تا آرنج بالا رفته بود به سوي من دراز كرده بود. همان عضلات، همان رگ ها، همان مجسمه اي كه دلم مي خواست ساعت ها نظاره اش كنم. آيا مي دانست كه چه اثري روي من دارد؟ باز :پرسيد محبوب نمي آيي؟ - مثل خرگوشي كه افسون مار شده باشد از جاي برخاستم. ظرفي كه در دستم بود در ته حوض فرو رفت. به راه افتادم. حتي جلوي پايم را هم نگاه نمي كردم. بي اراده دست هايم را به دامنم ماليدم تا خشك شود. مقابلش رسيدم. :چانه ام لرزيد. گفت .آهان ، اين طور دوست دارم. اين طور كه چانه ات مي لرزد. دلم مي خواهد سير تماشايت كنم - وارد اتاق شديم. در را بست. اشك هايم سرازير شد. رو به رويش ايستادم. دستم را گرفت. لرزيدم. تازه فهميدم كه چه قدر سردم است. چه قدر يخ كرده ام. از گرماي دست او و سردي دست خودم لرزه سرما از تيره پشتم گذشت. :گفتم .آن شب كه قهر كردي فهميدم كه چه خورده بودي - .از غصه تو بود - از غصه من؟ - .از غصه اين كه توي اتاقت راهم نمي دادي - .از آن شب به بعد دوباره توي اتاق من خوابيد مثل بوم غلتان شده بودم. پا به ماه بودم. دايه خانم بيشتر به خانه ما مي آمد. مرتب به من سر مي زد. از آمد و رفت هاي مكرر او نگراني مادر و پدرم را احساس مي كردم. هوا سرد شده بود. دست و پاي من باد كرده و صورتم متورم .بود. پره هاي بيني ام گشاد و لب هايم كلفت شده بود. از آيينه بدم مي آمد. زشت شده بودم دايه جان، چرا اين شكلي شده ام؟ - :دايه با بي حوصلگي مي گفت درست مي شوي مادر. درست مي شوي. رحيم آقا، اين آدرس قابله اي است كه بچه نزهت خانم را به دنيا آورد. - .منوچهر را هم او به دنيا آورده. خيلي ماهر است. بگيريد. لازمتان مي شود :رحيم خنديد .حالا كه زود است دايه خانم - نه جانم. كجايش زود است؟ پا به ماه است. تو را به خدا هر وقت دردش شروع شد فورا قابله را خبر كن. دست - .دست نكنيد ها! يك وقت يك نفر ديگر او را زودتر مي برد سر زائو :رحيم گفت دايه خانم، چيزي كه فراوان است، قابله. از دو روز قبل كه نبايد اين جا زيچ بنشيند. قيمت خون پدرش پول مي - .گيرد :دايه التماس كرد خوب بگيرد. فداي سر محبوبه. تو را به خدا شما غصه پولش را نخوريد. زود خبرش كنيد. يك مرد دست تنها كه - .بيشتر نيستيد. يك وقت خداي نكرده كار دستتان مي دهد دلم مي گرفت. سعي مي كردم به خودم بقبولانم كه استنكاف رحيم از سر دنائت نيست. از روي مآل انديشي است. :رحيم گفت نترس دايه خانم. اگر خيلي ناراحت هستي همين فردا مي روم مادرم را مي آورم پيش محبوبه كه تا وقت زايمان - .همين جا بماند صبح روز بعد رحيم اتاق آن سوي حياط را كه انتهاي دالان ورودي قرار داشت مرتب كرد و مادرش به طور موقت به خانه ما آمد. راحت شدم. خريد را او به عهده گرفت. جارو و ظرف شستن و آشپزي را تقبل كرد و گويي از اين :كارها لذت مي برد. من به خاطر هر كار صد بار از او تشكر مي كردم. مي گفت واي كه چقدر تعارف مي كني. خانه پسرم است. نبايد مهمان بنشينم و دست روي دست بگذارم كه جلوي رويم - .دولا و راست بشوند !بله، مي گفت خانه پسرم است رختشويي آمد و در زد. مادر رحيم در را گشود. مدتي با او حرف زد و پچ پچ كرد. رختشويي بلاتكليف كنار حوض ايستاده بود. از وقتي مادر رحيم پيش ما آمده بود و من نمي توانستم لباس هاي كثيف را در انباري كنار اتاقي كه حالا به تعلق گرفته بود بگذارم. آن ها را تا مي كردم و در يك صندوق حصيري كهنه و نيمه شكسته پايين پله هاي آب انبار مي گذاشتم. مادر رحيم از پله هاي تالار بالا آمد. مي خواستم از پنجره صدا كنم و به رختشويي بگويم برود :لباس ها را از پاشير آب انبار بياورد. مادر شوهرم وارد شد و گفت .محبوبه، رختشويي مي خواهي چه كني؟ خوب بده من رخت هايت را مي شويم - نه خانم. اين چه حرفي است. كه ديگر كار شما نيست. او هميشه مي آيد. پانزده روز يك بار. بعدا كه شما - .تشريف ببريد دست من بسته مي ماند :پشت چشم نازك كرد .واي واي. شماها چه طور پولتان را دور مي ريزيد! دو تا جوان جاهل، هر چه در مي آوريد به توپ مي بنديد - 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام صادق (علیه السلام) فرمودند: كام كودكانتان را با تربت حسين (ع) برداريد چرا كه خاك كربلا فرزندانتان را بيمه مى‏‌كند.✨ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 ○●○●○
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام صادق (ع) فرمودند: هر كس كه به زيارت قبر حسين عليه السلام نايل شود و به حق آن حضرت معرفت داشته باشد خداى متعال او را در بلندترين درجه عالى مقامان ثبت مى‏‌كند.✨ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 ○●○●○
مداحی آنلاین - رضایت چه کسی - استاد مومنی.mp3
3.89M
♨️رضایت چه کسی؟ 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @delneveshte_hadis110
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 ○●○●○
شنبه های مهدوی 🍂سه‌شنبه‌ها و دلم جمکرانی از احساس.... سه ‌شنبه ‌ها و نسیمی پـراز شمیم یاس... 🍂چکیده اشک فراقت به روی گونه ی من... چه قیمتی شده اشکم، شبیه یک الماس... eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 ○●○●○