eitaa logo
قرآن و حدیث در زندگی - احیاء
1.4هزار دنبال‌کننده
155 عکس
45 ویدیو
34 فایل
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ بازخورد دادن نسبت به پیام‌های کانال: @masoudi_admin ارتباط با احمد میرزایی: 📧 @chmail.ir" rel="nofollow" target="_blank">ahmadmy1370@chmail.ir ۰۹۱۵۶۴۹۲۳۳۷ از طریق پیام‌رسان ایتا(در بازه دو هفته ان شاء الله پاسخ داده خواهد شد) سایت دین‌شناسی احیاء: 🌐www.dinshenasi.com
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 🎙منبرک: ظاهرا عمده‌ی ما مسلمان‌ها، مرگ را در مورد خودمان یک درصد هم احتمال نمی‌دهیم و الا رفتارمان طور دیگری بود و به راحتی گناه نمی‌کردیم! 📜کمی بیش‌تر بگویم: طبق اخبار و آمار، فعلا، فوت ناشی از ابتلا به کرونا حدود ۳/۵ درصد است. و این درصد در میان کسانی است که مبتلا شده‌اند و بیماری آثاری روی آن‌ها داشته است و آزمایش داده‌اند و معلوم شده است که کرونا دارند. یعنی: چه بسا افرادی که کرونا گرفته‌‌اند ولی اتفاق بدی نیفتاده. چه بسا افرادی که اصلا کرونا بر آن‌ها اثر نگذاشته یا اصلا به آن‌ها نرسیده است. پس درصد مرگ بر اثر این بیماری، کم‌تر از ۳/۵ و شاید حتی کم‌تر از یک درصد است. ⛔️ مردم این یک درصد را خیلی خیلی جدی گرفته‌اند و البته به جا هم هست و باید جدی گرفت. مثلا مردم قم، خیلی خیلی بهداشتی شده‌اند. عمده‌ی افراد یا دست‌کش به دست هستند یا ماسک دارند و به سیاه و سفید که دست می‌زنند، دست‌هایشان را ضد عفونی می‌کنند. معنای این مطلب آن است که معمول مسلمان‌های همین قم، مرگ را به اندازه یک درصد یا کمتر از آن هم، در مورد خودشان احتمال نمی‌دهند! چرا؟! اگر به اندازه‌ی همین یک درصد احتمال می‌دادند، گناه نمی‌کردند! با این‌که اصل مرگ و قیامت، ۱۰۰ درصدی است! حداقل ما مسلمان‌ها که قبول داریم، قیامتی هست، این طوری فکر می‌کنیم! اما در عمل، طوری هستیم که گویا همین یک درصد هم احتمال نمی‌دهیم! غافلِ غافل!😔😔 شاید در مسیر آمد و شد از در خانه تا محل کار، ۱۰۰ بار یاد بیفتیم! 🔺اما در ایام عادی، چند بار خدا را یاد می‌کنیم؟! چند بار قیامتی که مطمئنیم به آن می‌رسیم، یادمان می‌آید؟ 🔺الآن هم که یاد کرونا و مرگ هستیم، بیش‌تر به فکر فرار هستیم! 🔴روحیه‌ی بدی است. جای این‌که به فکر اصلاح خودمان باشیم، به فکر فراریم!😔😔 📎پی‌نوشت: بله! امیرالمؤمنین علیه‌السلام هنگامی که صدای خنده‌ی کسی را در تشییع جنازه‌ی فردی شنیدند، (نهج‌البلاغه، ص۴۹۰) فرمودند: 🔍 كأَنَّ الْمَوْتَ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا كُتِب‏ گویا مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده است... @mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم 🖋 از خلیل بن احمد فراهیدی(صاحب کتاب العین) سوال کردند: ما تقول فی علی بن ابی‌طالب؟ در مورد علی (علیه السلام) چه می‌گویی؟ پاسخ بسیار لطیفی داد، ما أقول في رجل أسرّ أولياؤه مناقبه تقيّة، و كتمها أعداؤه حنقا و عداوة، و مع ذلك قد شاع منه ما ملأ الخافقين‏ گفت: 💠 چه بگویم درباره‌ی کسی که دشمنانش از روی حسد و بغض و دوستانش به سبب ترس و تقیه از دشمنانش فضائلش را کتمان کردند اما از بین این دو کتمان آنقدر فضیلت خارج شده است که مشرق و مغرب عالم را پرکرده است.🌍🌎🌏 (الصراط المستقيم ۲۱۸:۳ ، سفينة البحار ۴۲۶:۱) @mirzaei_ehya
❁ـ﷽ـ❁ 💠 الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ 💡خوب است برای شناخت بیش‌تر و بهتر امیرالمؤمنین (ع)، با کلمات ایشان مأنوس باشیم. 🔺بسیار زشت است که جرج جرداق مسیحی نهج‌البلاغه‌ی امام ما را ۲۰۰ بار خوانده باشد و من... ✅ چند نکته‌ جهت استفاده‌ی بهتر: 🔸نهج البلاغه را در نوجوانی و جوانی بخوانیم. 🔹 سعی کنیم "مکان خلوتی" و "زمان آرامی"، برای مطالعه‌ی نهج‌البلاغه انتخاب کنیم تا ازحواشی دور و با تمرکز باشیم. 🔸 در ابتدا(حداقل دور اول) اصل، بر "متن‌خوانی" همراه با ترجمه‌ی مناسب و "بدون شرح و تفسیر" باشد. 🔹 "هر روز" حداقل ۱۵ الی۳۰ دقیقه مطالعه کنیم. 🔸 یک‌سوم الی نصف زمان را به "قسمت‌های جدید" و مابقی زمان را به "مرور" قبلی‌ها اختصاص دهیم. 🔹 هرقسمت را مهم‌تر و لازم دیدیم، زیر آن "خط بکشیم". 🔸 مطالعه‌ را از "خطبه"ها شروع کنیم. 🔹 "خود" را مخاطب خطبه‌ها و کلام حضرت بدانیم. شکایت حضرت با اهل جمل، شاید گلایه امام زمان از ما باشد. درجاتی از آن بدی‌ها در ما هست. 🔸هر جا نفهمیدیم، نایستیم و رد شویم. بسیاری از افراد در خطبه‌های اول گیر می‌کنند. هر جا که نفهمیدید، رد شوید. همان جاهایی که می‌فهمید کافی است. 🔹 اگر در خواندن نهج‌البلاغه شبهه‌ای برایتان ایجاد شد حتما بپرسید. 👈 حتی در صورت نبودن شبهه نیز جا دارد که برای عمیق‌تر فهمیدن و آشنایی با تفسیر صحیح عبارات که بر پایه مجموعه آیات و روایات است، به علما مراجعه کنید. 💡به صورت کلی نه قرآن و نه روایات خودآموز نیستند. @mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم بحث سبک زندگی اسلامی را شروع کرده بودیم. بنا بود در چند محور بحث کنیم. محور اول عقل و اندیشه بود. در این محور، چند تا بحث کردیم. 🔹بحث اول: بهانه‌جویی و حق‌جویی بود که مقدمه‌ی بسیار مهمی بود(البته در پیامرسان سروش پیامهای تصویری و صوتی این بحث موجود است). 🔹بحث دوم(که خودش چند تا بحث بود) : نگرش آیه‌ای و بازی‌وار و قانونمند به هستی من تمایل دارم که بحث سومی هم داشته باشیم. ✅ از منظر امیرالمؤمنین علیه السلام این بحث را بنا دارم در قالب ارائه برخی از فرمایشات حضرت امیر از نهج البلاغه مطرح کنم و برخی جاها را توضیح بدهم. بنایم بیش‌تر این است که کلمات حضرت را نقل کنم و ترجمه‌ای مختصر و گاهی همراه با توضیح 📜 البته به صورت متنی نه به صورت صوتی @mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم ✅ ویژگی اول دنیا: هر لحظه در حال گذر و زوال و نابودی 📜 فَإِنَّ الدُّنْيَا رَنِقٌ مَشْرَبُهَا: پس همانا دنیا آبشخوری کدر و ناصاف است 📜 رَدِغٌ مَشْرَعُهَا: شریعه(محل برداشتن آب از چشمه)اش پر از گِل(در نتیجه آلوده و لغزنده) است 📜 يُونِقُ مَنْظَرُهَا وَ يُوبِقُ مَخْبَرُهَا: جلوه و ظاهرش انسان را به عُجب می‌آورد(زیبا و فریبنده است) و تجربه کردنش انسان را هلاک می‌کند. 📜 غُرُورٌ حَائِلٌ وَ ضَوْءٌ آفِلٌ وَ ظِلٌّ زَائِلٌ وَ سِنَادٌ مَائِلٌ: فریبی گذرنده و نوری پنهان‌شونده و تکیه‌گاهی رو به افتادن است 📜 حَتَّى إِذَا أَنِسَ نَافِرُهَا وَ اطْمَأَنَّ نَاكِرُهَا: تا اینکه درست در زمانی که کسی که فرارکننده از آن بود با آن مأنوس شود و کسی که به آن بدبین بود(منکر آن بود و آن را بد می‌پنداشت) به آن اطمینان پیدا کرد... 📜 قَمَصَتْ بِأَرْجُلِهَا وَ قَنَصَتْ بِأَحْبُلِهَا وَ أَقْصَدَتْ بِأَسْهُمِهَا: ... پس به ناگاه (همچون اسب سرکش) دو پایش را از زمین بلند می‌کند(رم می‌کند) و (مانند شکارچی) او را با دام‌هایش صید می‌کند و با تیرهایش می‌کشد! 📜 وَ أَعْلَقَتِ الْمَرْءَ أَوْهَاقَ الْمَنِيَّةِ قَائِدَةً لَهُ إِلَى ضَنْكِ الْمَضْجَعِ وَ وَحْشَةِ الْمَرْجِعِ وَ مُعَايَنَةِ الْمَحَلِّ وَ ثَوَابِ الْعَمَلِ: و به گردنش طناب‌های مرگ را می‌بندد در حالی که او را به سوی تنگی قبر و وحشت بازگشت‌گاه و مشاهده‌ی محل(قیامت) و ثواب عمل می‌کشاند! 📜 وَ كَذَلِكَ الْخَلَفُ بِعَقْبِ السَّلَفِ: و به همین صورت آیندگان گذشتگان را پشت سر خود می‌گذارند(و همین داستان برایشان تکرار می‌شود) 📜 لَا تُقْلِعُ الْمَنِيَّةُ اخْتِرَاماً وَ لَا يَرْعَوِي الْبَاقُونَ اجْتِرَاماً: نه مرگ دست از کشتن ناگهانی آن‌ها بر می‌دارد و نه باقی‌ماندگان از جرم و گناه خویش دست می‌کشند. 📜 يَحْتَذُونَ مِثَالًا وَ يَمْضُونَ أَرْسَالًا إِلَى غَايَةِ الِانْتِهَاءِ وَ صَيُّورِ الْفَنَاء: تبعیت می‌کنند به مانند (گذشتگان خویش) و گروه گروه پس از دیگری به سوی غایت نهایی و نابودی می‌گذرند. 📙نهج البلاغه(صبحی صالح)، بخشی از خطبه‌ی غراء(۸۳) ،ص ۱۰۸ 🖋پ.ن: در این خطبه حضرت، داستان زندگی ما انسان‌ها را بیان می‌کنند که با تمام ذوق و شوق به دنیا دل می‌بندیم و درست زمانی که احساس امنیت می‌کنیم، به ناگاه مرگ فرا می‌رسد و همه‌ی داشته‌های خود را باید دمِ درِ قبر بگذاریم و با کفنی یا حتی بدون کفنی، به خانه دو متری جدید خویش وارد شویم. جالب اینکه این داستان را قرن‌ها مشاهده کردیم و روزانه در اطرافیان خود می‌بینیم ولی گویا مرگ برای ما نیست. دلبسته‌ی چیزی می‌شویم که گذراست و در حالی که به آن تکیه کرده‌ایم از دستش خواهیم داد. @mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم ✅ ویژگی اول دنیا: هر لحظه در حال گذر و زوال و نابودی 📜 أَلَا وَ إِنَّ هَذِهِ الدُّنْيَا الَّتِي أَصْبَحْتُمْ تَتَمَنَّوْنَهَا وَ تَرْغَبُونَ فِيهَا وَ أَصْبَحَتْ تُغْضِبُكُمْ وَ تُرْضِيكُمْ لَيْسَتْ بِدَارِكُمْ وَ لَا مَنْزِلِكُمُ الَّذِي خُلِقْتُمْ لَهُ وَ لَا الَّذِي دُعِيتُمْ إِلَيْهِ: آگاه باشید که این دنیایی که شما صبح می‌کنید در حالی که آن را آرزو می‌کنید و در آن رغبت می‌کنید در حالی که دنیا صبح می‌کند در حالی که شما را عصبانی و راضی می‌کند، خانه‌ی شما نیست و منزلگاهی که برای آن خلق شده‌اید نیست و نه آن چیزی است که به سوی آن دعوت شده‌اید. 📜 أَلَا وَ إِنَّهَا لَيْسَتْ بِبَاقِيَةٍ لَكُمْ وَ لَا تَبْقَوْنَ عَلَيْهَا: آگاه باشید که (دنیا) برای شما باقی نمی‌ماند و شما هم بر آن باقی نمی‌مانید! 📜 وَ هِيَ وَ إِنْ غَرَّتْكُمْ مِنْهَا فَقَدْ حَذَّرَتْكُمْ شَرَّهَا فَدَعُوا غُرُورَهَا لِتَحْذِيرِهَا وَ أَطْمَاعَهَا لِتَخْوِيفِهَا: و دنیا اگرچه شما را گول زده است ولی به تحقیق شما را از شر خود نیز بر حذر داشته است، پس غرور و فریبندگی آن را رها کنید به خاطر ترساندن‌هایش و طمع‌هایش را رها کنید به خاطر ترساندنش. 📜 وَ سَابِقُوا فِيهَا إِلَى الدَّارِ الَّتِي دُعِيتُمْ إِلَيْهَا وَ انْصَرِفُوا بِقُلُوبِكُمْ عَنْهَا: و پیشی بگیرید به سوی آن خانه‌ای که به سوی آن فراخوانده شده‌اید و دل‌هایتان را به سوی آن سرا، بگردانید.(قلب‌هایتان را متوجه آخرت کنید و از دنیا رو بگردانید) 📜 وَ لَا يَخِنَّنَّ أَحَدُكُمْ خَنِينَ الْأَمَةِ عَلَى مَا زُوِيَ عَنْهُ مِنْهَا: هیچ یک از شما نباید به خاطر چیزی که از دنیا که از او گرفته شده است مانند کنیزکان گریه کند! 📜 وَ اسْتَتِمُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ‏ وَ الْمُحَافَظَةِ عَلَى مَا اسْتَحْفَظَكُمْ مِنْ كِتَابِهِ: تتمیم نعمت خدا بر خود را با صبر بر طاعت خدا و محافظت بر آنچه که خدا در کتابش از شما طلب مراقب بر آن را کرده است، طلب کنید. 📜 أَلَا وَ إِنَّهُ لَا يَضُرُّكُمْ تَضْيِيعُ شَيْ‏ءٍ مِنْ دُنْيَاكُمْ بَعْدَ حِفْظِكُمْ قَائِمَةَ دِينِكُمْ: آگاه باشید که (اگر) به خاطر حفظ دین خودتان چیزی از دنیایتان ضایع کنید، چنین کاری به شما ضرر نمی‌زند. 📜 أَلَا وَ إِنَّهُ لَا يَنْفَعُكُمْ بَعْدَ تَضْيِيعِ دِينِكُمْ شَيْ‏ءٌ حَافَظْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَمْرِ دُنْيَاكُمْ: آگاه باشید که (اگر) به خاطر حفظ دنیایتان، چیزی از دینتان را ضایع کنید، چنین کاری به شما سودی نمی‌رساند. 📜 أَخَذَ اللَّهُ بِقُلُوبِنَا وَ قُلُوبِكُمْ إِلَى الْحَقِّ وَ أَلْهَمَنَا وَ إِيَّاكُمُ الصَّبْر: خدا قلب‌های ما و قلب‌های شما را به سوی حق بگرداند و به ما و شما صبر الهام کند. 🖋پ.ن ۱: حضرت در این بیان به مسأله‌ی مهمی تذکر می‌دهند که اگرچه عیان و آشکار است ولی متأسفانه معمولا در بزنگاه امتحان، افراد شکست می‌خورند! دنیا ۷۰ _ ۸۰ سالی باشد و بعد تمام می‌شود! آخرت بی‌نهایت است! اگر کسی به خاطر سودی چند روزه، بی‌نهایت را از دست بدهد، جاهل است! ولی معمولا افراد این اشتباه را مرتکب می‌شوند. به خاطر سادگی چند روزه، آخرتی نامتناهی را رها می‌کنند! حضرت می‌فرماید اگر دنیا گول‌زننده و فریبنده است، از سوی دیگر نشانه‌های آشکاری در آن هست که سبب می‌شود انسان عاقل بفهمد که نباید به آن دل ببندد! مگر در این دنیا ندیدیم کسانی را که در اوج لذت، از همه‌ی لذت‌ها محروم شده‌اند! مگر ندیدیم کسانی را که خانه ساختند ولی خود در آن ساکن نشدند! پس چرا یک‌سره به فکر ساختن دنیای خود هستیم و نه آخرت خود؟! معمولا اگر ببینند، کسی برای سود بیش‌تر اخروی، دنیایش کمی تحت شعاع قرار گرفته است، معمولا او را سرزنش می‌کنند! خودشان که نمی‌خواهند از دنیایشان هزینه کنند، دیگران را هم به راه خود دعوت می‌کنند! افسوس... خواهشی که دارم، این مسائل را به گناهان بزرگ تطبیق نکنید. اول از همه خود من و بعد همه‌ی شما عزیزان، در زندگیمان، پر است از این آخرت‌فروشی‌ها! فقط کافی است کمی تأمل کنیم. 🖋پ.ن ۲: برخی از قسمت‌ها برای روان‌تر شدن فهم فارسی عبارت، از ترجمه‌ی دقیق خودداری کردیم. @mirzaei_ehya
دفترچه راهنمای سفینه ملکوتی انسان-نسخه 6.pdf
1.65M
بسم الله الرحمن الرحیم 🖋 این نسخه از دفترچه راهنمای سفینه‌ی ملکوتی انسان با نسخه‌های قبلی تفاوت‌های چشمگیری دارد خصوصا در انتهای نوشتار. 📚 برخی از اصلاحات نسخه‌ی اخیر: ۱. اصلاح عمده‌ی غلط‌های نگارشی. ۲. شرح بیش‌تر و دقیق‌تر زندگی اسمائی ۳. اضافه شدن بحث دعا ۴. راهکار عملیاتی برای تهیه‌ی فهرست عمل به دانسته‌ها ۵. اصلاح غلط‌های محتوایی جزئی در بحث رجاء و ... پی‌نوشت: ان شاء الله در نسخه‌ی ۷، انتهای نوشتار بخشی که در آن دعاهایی زیبا از اهل بیت علیهم السلام جمع شده باشد، اضافه خواهد شد. فعلا در جمع آوری ادعیه هستم. در ضمن در حال تنظیم نوشتاری داستانی هستم که ایده‌ی همین نوشتار در قالب یک داستان جذاب بیان شود. التماس دعای بسیار دارم @mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم ✅ ویژگی دوم دنیا: زود گذری دنیا 📜 وَ أُوصِيكُمْ بِذِكْرِ الْمَوْتِ وَ إِقْلَالِ الْغَفْلَةِ عَنْهُ: شما را به یاد مرگ و کمی غفلت از آن توصیه می‌کنم 📜 وَ كَيْفَ غَفْلَتُكُمْ عَمَّا لَيْسَ يُغْفِلُكُمْ وَ طَمَعُكُمْ فِيمَنْ لَيْسَ يُمْهِلُكُمْ: و چگونه است غفلت شما از آنچه که از شما غافل نمی‌شود! و چگونه است طمع شما در چیزی که به شما مهلت نمی‌دهد؟! 📜 فَكَفَى وَاعِظاً بِمَوْتَى عَايَنْتُمُوهُمْ حُمِلُوا إِلَى قُبُورِهِمْ غَيْرَ رَاكِبينَ وَ أُنْزِلُوا فِيهَا غَيْرَ نَازِلِينَ: پس مردگانی که مشاهده شان می‌کنید برای موعظه‌ی شما کافی است! به سوی قبرهایشان حمل شدند در حالی که سواره(به سوی قبر) نبودند! و نازل شدند در آن قبرها در حالی که نزول کننده(به سوی آن قبرها) نبودند!(یعنی آن‌ها داشتند مسیر عادی زندگی خودشان را طی می‌کردند که ناگهان مرگ آمد و مسیر آن‌ها را به سوی قبر تغییر داد) 📜 فَكَأَنَّهُمْ [كَأَنَّهُمْ‏] لَمْ يَكُونُوا لِلدُّنْيَا عُمَّاراً وَ كَأَنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ لَهُمْ دَاراً: پس گویا که آن‌ها هرگز ساکن(و آباد کننده) دنیا نبودند و گویا که آخرت همواره سرای آن ها بوده است!(یعنی الآن که مرده‌اند وقتی نگاه می‌کنیم، گویا هیچ گاه در دنیا نبوده‌اند! تقریبا هیچ اثری از آن‌ها نیست. مردم بدون آن‌ها دارند زندگیشان را می‌کنند!) 📜 أَوْحَشُوا مَا كَانُوا يُوطِنُونَ وَ أَوْطَنُوا مَا كَانُوا يُوحِشُونَ وَ اشْتَغَلُوا بِمَا فَارَقُوا وَ أَضَاعُوا مَا إِلَيْهِ انْتَقَلُوا: وحشت داشتند از آنچه که آن را به عنوان وطن خود برگزدند و (سرانجام) سکنی گزیدند در آنچه که از آن می‌ترسیدند! مشغول چیزی شدند که از آن جدا شدند و ضایع کردند آنچه که به سوی آن منتقل شدند! 📜 لَا عَنْ قَبِيحٍ يَسْتَطِيعُونَ انْتِقَالًا وَ لَا فِي حَسَنٍ يَسْتَطِيعُونَ ازْدِيَاداً: (الآن که مرده‌اند) نه از ناخوشی می‌توانند منتقل شوند و نه می‌توانند خوبی و نیکی و خوشی را بیافزایند. 📜 أَنِسُوا بِالدُّنْيَا فَغَرَّتْهُمْ وَ وَثِقُوا بِهَا فَصَرَعَتْهُمْ‏: به دنیا انیس شدند پس آن‌ها را فریفت به آن اطمینان پیدا کردند پس آن‌ها را زمین زد! 📜 فَسَابِقُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ إِلَى مَنَازِلِكُمُ الَّتِي أُمِرْتُمْ أَنْ تَعْمُرُوهَا وَ الَّتِي رَغِبْتُمْ فِيهَا وَ دُعِيتُمْ إِلَيْهَا: پس پیشی بگیرید -خدا شما را رحمت کند- به سوی منازلی که به آباد کردن آن امر شده‌اید و آن منازلی که در آن رغبت کردید و به سوی آن دعوت شده‌اید. 📜 وَ اسْتَتِمُّوا نِعَمَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ عَلَى طَاعَتِهِ وَ الْمُجَانَبَةِ لِمَعْصِيَتِهِ: و تمام و کامل شدن نعمت‌های الله را با صبر با طاعت او و دوری از معصیت او، بجویید(بطلبید). 📜 فَإِنَّ غَداً مِنَ الْيَوْمِ قَرِيبٌ مَا أَسْرَعَ السَّاعَاتِ فِي الْيَوْمِ وَ أَسْرَعَ الْأَيَّامَ فِي الشَّهْرِ وَ أَسْرَعَ الشُّهُورَ فِي السَّنَةِ وَ أَسْرَعَ السِّنِينَ فِي الْعُمُر: زیرا که فردا به امروز نزدیک است! چه سریع می‌گذرد ساعات یک روز! و روزهای یک ماه چه سریع می‌گذرد! و روزهای ماه در یک سال چه سریع می‌گذرد! و سال‌ها در عمر چه سریع می‌گذرد! (پس مرگ خیلی نزدیک است و دنیا خیلی زود می‌گذرد.) @mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم ✅ نگاهی متفاوت به خانواده‌ی مهدوی (۷ جلسه مجموعا ۲۹۱ دقیقه) در مورد خانواده و جایگاه آن در اسلام و نگاه صحیح به آن، خیلی صحبت‌ها شده است ولی احساس می‌کردم که برخی از مباحث اساسی وجود دارد که کم‌تر مورد توجه قرار می‌گیرد و حتی مشاورانی که رویکرد اسلامی دارند نیز، چندان به آن مباحث نمی‌پردازند در حالی که بسیار کاربردی و مهم و اساسی هستند… بر همین اساس تصمیم گرفتم که در مورد این موضوع برای جمعی دانشجویی که مخاطب این صحبت‌ها بودند و نیاز اصلی آن‌ها به این حوزه‌ها مربوط بود، تحت عنوان بالا مطالبی را بیان کنم. 🎙جلسه‌ی اول (حدود ۳۸ دقیقه): چیستی و معیار خانواده‌ی مهدوی 🖇 پیوست صوت اول: 🔹️https://www.dinshenasi.com/5951/%D9%81%D9%87%D9%85-%D9%86%D8%A7%D8%B5%D8%AD%DB%8C%D8%AD-%D8%A7%D8%B2-%D8%AA%D9%81%D8%A7%D9%88%D8%AA%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B0%D8%A7%D8%AA%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AF-%D9%88-%D8%B2%D9%86/ 🔹️ https://www.dinshenasi.com/6745/دفترچه-راهنمای-سفینه-ملکوتی-انسان/ 🎙جلسه‌ی دوم (حدود ۴۰ دقیقه): معیار انتخاب همسر و تشکیل زندگی – نیاز مؤمنانه در تشکیل خانواده 🎙جلسه‌ی سوم (حدود ۳۷ دقیقه): معیار انتخاب همسر و تشکیل زندگی – وظیفه‌محوری و مسأله‌ی معیار انتخاب همسر 🎙جلسه‌ی چهارم (حدود ۴۰ دقیقه): معیار انتخاب همسر و تشکیل زندگی – قوانین هستی و مسأله‌ی معیار انتخاب 🎙جلسه‌ی پنجم (حدود ۴۲ دقیقه): وظیفه‌محوری در بستر خانواده – هزینه‌ها و فوائد وظیفه‌محور عمل کردن یا نکردن 🎙جلسه‌ی ششم (حدود ۵۱ دقیقه): وظیفه‌محوری در بستر خانواده – نقش مادری و خانه‌داری 🖇 پیوست صوت ششم: 🔹️ https://www.aparat.com/v/CXv4f 🔹️ https://www.dinshenasi.com/category/%d8%a7%d8%ae%d8%a8%d8%a7%d8%b1-%d8%aa%d8%a8%d9%84%db%8c%d8%ba%db%8c/%d9%85%d8%af%db%8c%d9%86%d9%87-%d9%81%d8%a7%d8%b6%d9%84%d9%87-%d8%ba%d8%b1%d8%a8/ 🎙جلسه‌ی هفتم (حدود ۴۲ دقیقه): وظیفه‌محوری در بستر خانواده – مغز تربیت فرزند 🖇 پیوست صوت هفتم: 🔹️ https://www.dinshenasi.com/category/%D9%85%D8%AD%D8%B5%D9%88%D9%84%D8%A7%D8%AA/%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%A7%D9%86%D9%87/ 🔹️ https://www.dinshenasi.com/6604/%D8%AD%D8%AF-%D9%88-%D8%AD%D8%AF%D9%88%D8%AF-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9-%D8%AA%D8%B1%D8%A8%DB%8C%D8%AA-%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF/ 🔹️ https://www.dinshenasi.com/5821/%D8%A7%D9%87%D9%85%DB%8C%D8%AA-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D8%B6%D8%B1%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C/ @mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم ✅ نگاهی متفاوت به خانواده‌ی مهدوی (۷ جلسه مجموعا ۲۹۱ دقیقه) در مورد خانواده و جایگاه آن در اسلام و نگاه صحیح به آن، خیلی صحبت‌ها شده است ولی احساس می‌کردم که برخی از مباحث اساسی وجود دارد که کم‌تر مورد توجه قرار می‌گیرد و حتی مشاورانی که رویکرد اسلامی دارند نیز، چندان به آن مباحث نمی‌پردازند در حالی که بسیار کاربردی و مهم و اساسی هستند… بر همین اساس تصمیم گرفتم که در مورد این موضوع برای جمعی دانشجویی که مخاطب این صحبت‌ها بودند و نیاز اصلی آن‌ها به این حوزه‌ها مربوط بود، تحت عنوان بالا مطالبی را بیان کنم. https://www.dinshenasi.com/6817/%d8%ae%d8%a7%d9%86%d9%88%d8%a7%d8%af%d9%87-%d9%85%d9%87%d8%af%d9%88%db%8c-%d8%aa%d8%b1%d8%a8%db%8c%d8%aa-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c/ آدرس کوتاه: yun.ir/8elow9 @mirzaei_ehya
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم به ذهنم رسید که این مجموعه‌ی صوت‌ها برای تکمیل، حداقل یک جلسه‌ی دیگر هم نیاز دارد که توصیه می‌کنم این جلسه را از دست ندهید: 🎙جلسه‌ی هشتم (حدودا ۴۰ دقیقه) : صداقت تشکیلاتی در بستر تشکیلات خانواده – راه حل بسیاری از مشکلات بزرگ خانوادگی @mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم ✅ ویژگی سوم دنیا: سرای خوب برای کسی که به آن راضی نشود! 📜و حَقّاً أَقُولُ مَا الدُّنْيَا غَرَّتْكَ وَ لَكِنْ بِهَا اغْتَرَرْت: و به حق می‌گویم که دنیا تو را گول نزده است بلکه تو خود گول‌خورده‌ی آن هستی! 📜 و لَقَدْ كَاشَفَتْكَ الْعِظَاتِ وَ آذَنَتْكَ عَلَى سَوَاءٍ: به تحقیق دنیا موعظه‌ها را برای تو آشکار کرده است و به خوبی تو را آگاه کرده است. 📜 و لَهِيَ بِمَا تَعِدُكَ مِنْ نُزُولِ الْبَلَاءِ بِجِسْمِكَ وَ [النَّقْضِ‏] النَّقْصِ فِي قُوَّتِكَ أَصْدَقُ وَ أَوْفَى مِنْ أَنْ تَكْذِبَكَ أَوْ تَغُرَّكَ: و به تحقیق دنیا با آنچه از فرو فرستادن بلا به جسم تو و نیز با کاستی در قوت تو، تهدید می‌کند، صادق‌تر و وفادارتر است از اینکه به تو دروغ بگوید یا تو را گول بزند! (دنیا با بلاهایی که مسلما برای هر کس با پیری و مرگ می‌فرستد، افراد را صادقانه موعظه کرده است.) 📜 و لَرُبَّ نَاصِحٍ لَهَا عِنْدَكَ مُتَّهَمٌ وَ صَادِقٍ مِنْ خَبَرِهَا مُكَذَّبٌ: و چه بسا کسی که خیرخواه تو باشد ولی نزد تو متهم باشد و چه بسیار راستگویی که به خاطر خبرش تکذیب شود! (و دنیا هم چنین است! اگرچه به خوبی به تو هشدار داده است ولی تو طوری رفتار می‌کنی که گویا مرگ و پیری را دروغین می‌دانی) 📜 و لَئِنْ تَعَرَّفْتَهَا فِي الدِّيَارِ الْخَاوِيَةِ وَ الرُّبُوعِ الْخَالِيَةِ لَتَجِدَنَّهَا مِنْ حُسْنِ تَذْكِيرِكَ وَ بَلَاغِ مَوْعِظَتِكَ بِمَحَلَّةِ الشَّفِيقِ عَلَيْكَ وَ الشَّحِيحِ بِكَ: و به تحقیق اگرشناخت دنیا را در خانه‌های سقوط‌کرده و خانه‌های خالی طلب کنی، به تحقیق دنیا را به خاطر یادآوری خوب و به خاطر خوب رساندن موعظه به خودت، به مانند دلسوزی بر خودت که بر هدایت تو حرص می‌ورزد خواهی یافت! 📜 و لَنِعْمَ دَارُ مَنْ لَمْ يَرْضَ بِهَا دَاراً وَ مَحَلُّ مَنْ لَمْ يُوَطِّنْهَا مَحَلًّا: و دنیا چه خوب خانه‌ای است برای کسی که به آن به عنوان خانه راضی نشد! و چه خوبی محلی است برای کسی که آن محل را برای سکونت انتخاب نکرد! 📜 و إِنَّ السُّعَدَاءَ بِالدُّنْيَا غَداً هُمُ الْهَارِبُونَ مِنْهَا الْيَوْم‏: و همانا رستگاران به سبب دنیا در آینده، همان کسی هستند که امروز از آن فرارکننده هستند. پ.ن: دنیا به خوبی ما را نصیحت می‌کند! این ما هستیم که غافل از آن هستیم. دنیا لذتی ندارد مگر اینکه آمیخته با سختی است. دنیا فریاد می‌زند که در حال فنا و نابودی است. اما ما هستیم که مشتاقانه چشمان خود را به حقایق می‌بندیم. دنیا گول نمی‌زند! این ما هستیم که خود را گول می‌زنیم! عاشق چیزهایی می‌شویم که ما را از خدا غافل می‌کند! دنیا برای کسانی خوب است که بزرگتر از آن باشند و به آن راضی نشوند! @mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم ۱ 🖋 دیروز منزل یکی از بستگان بودم. درخت گردوی بزرگی داشتند. سن درخت را پرسیدم. گفتند نزدیک به ۳۰ سال عمر کرده است. گفتم چرا درخت را کناره‌ی باغچه کاشته‌اید؟ معمولا گردو را وسط می‌کارند! خانم خانه گفت، ۲۷ سال پیش، نهال گردویی خریدیم. روزی که نهال را به خانه آوردند، من برای اینکه تا شوهرم آن را می‌کارد، خشک نشود، در کنار باغچه کاشتم! وقتی شوهرم آمد به او گفتم که آن را وسط باغچه بکار! شوهرم گفت: می‌گویند کسی که درخت گردو بکارد، خودش از آن نخواهد خورد!(کنایه از اینکه قبل از به بار نشستن گردو که حدود ۱۰ سال است، خواهد مُرد) به همین جهت، درخت را دست نزد و همان گوشه ماند! از قضا درخت رشد کرد و امروز به این وضع رسیده است! در ادامه خانم خانه گفت: اما خدا رحمت کند، شوهرم به میوه‌ی آن نرسید و زودتر فوت شد ولی من که آن درخت را کاشتم سال‌هاست که از محصول آن می‌خورم! گفتم: چند سالگی محصول داد؟ گفتند: تا ۱۶ سال محصول نداد. گفتند قطعش کنید! من هم مشورت کردم! کسی گفت: میوه ندارد، سایه که دارد! من هم که دل از گردوها کندم، به امید سایه‌ درخت را نگه داشتم! وقتی دخترم را داماد کردم، دامادم آمد و همه‌ی شاخه‌های پایینی را که دستش می‌رسید برید! (عملا درختی که من دیدم با وجود بزرگی، سایه نداشت!) از آن سال درخت محصول داد و سال به سال محصولش بیش‌تر شد! . . . 🔍 من با خودم چندین سنت الهی را در این داستان مرور کردم. 👈 اول اینکه «کسی که گردو بکارد از میوه‌ی آن نخواهد خورد». این سنتی است که بر اثر دلبستگی‌ها در مورد مؤمنین در شرایط خاصی تحقق پیدا می‌کند. در روایاتی آمده است که: خدا به تحقیق وعده کرده است که امید مؤمنین به غیر خودش را به ناامیدی تبدیل کند.(برای نمونه امالی شیخ طوسی، ۵۸۴) 👈 دوم اینکه این ضرب‌المثل روحش همان ناامیدی و دل‌نبستن است. اما شوهر آن خانم به جای اینکه به باطن آن ضرب‌المثل توجه کند، به ظاهر آن توجه کرده بود. او به عمر دراز خود دل بسته بود ولی به درخت گردو نه! همان چیزی هم که دل به آن بسته بود به ناامیدی تبدیل شد. 👈 سوم اینکه آن خانم، دل به میوه بست ولی به درخت نه. از قضا درخت رشد کرد ولی میوه نداد! وقتی هم که به سایه امید بست ولی به میوه نه، از قضا میوه آمد ولی با کندن شاخه‌های بسیار درخت، سایه از بین رفت. 🔺تذکر: سنت‌های الهی دارای سلسله‌ مراتب هستند. سلسله‌مراتب داشتن سبب می‌شود که مثلا گاهی ما به چیزی دل ببندیم ولی به دلیل سنت الهی دیگر که مقدم است، این سنت اجرا نشود. @mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم ۲ 🖋 چند روز پیش در جلسه‌ای که با عزیزانی از مرتبطین مؤسسه‌ی کتاب‌پردازان بابت مقدمات تأسیس سازمان گفتمان‌سازی سبک زندگی اسلامی داشتیم، در وسط جلسه یکی از اعضای اصلی مجموعه که البته در جلسه شرکت نداشت، در بین جلسه چای آورد. بعد از جلسه من با یکی از اعضای حاضر در جلسه که طلبه‌ای با سابقه و مجتهد بود کار داشتم. یک لحظه که به خودم آمدم، دیدم که ایشان غیبش زد! از این اتاق به آن اتاق، دنبال ایشان بودم که بالاخره ایشان را در آبدارخانه پیدا کردم! دیدم خیلی سریع و پنهانی، لیوان‌ها را جمع کرده است و سریع در حال شست‌وشوی آن‌هاست. خیلی به هم ریختم. 💡او با خودش فکر کرده بود که «وقتی ما درجلسه چای می‌خوریم یکی در بیرون جلسه باید جور آن را بکشد! حداقل وقتی چای می‌خوریم خودمان هم زحمت شست‌وشوی لیوان را بکشیم!» خیلی به هم ریختم! 😔 🔍 چرا من باید از این مسأله غافل باشم ولی او به این مسأله توجه داشته باشد. کمک بعدی من به ایشان، هیچ فائده‌ای ندارد. غفلت من از شستن لیوان‌ها نشانه‌ی بی‌توجهی من به دیگران است. نشانه‌ی خودمحوری من است. نشان از این دارد که من در جلسه این و آن را نمی‌بینم. عوامل قبل و بعد را کم توجه می‌کنم. 🔺بزرگی انسان‌ها را از دغدغه‌هایشان می‌توان شناخت. وقتی من فقط به فکر خودم هستم، یعنی هنوز حقیرم. وقتی من از رنج‌های دیگران غافل می‌شوم و رفاه خودم را بر اضطرار دیگران ترجیح می‌دهم، یعنی هنوز حقیرم. 👈 شخصیت بزرگ است که از خودش رد شده است و وسعت وجود پیدا کرده است. 👈کسانی سراغ مسئولیت‌ها و تکالیف می‌روند که حقیقتا از دنیا بزرگتر شده باشند. @mirzaei_ehya
⭕️ تقریبا ۵ سال پیش این ایده به سرم زد که اگر ریز سؤالات پژوهشی را که اصولیین در مسیر تفکر برای خود حل می‌کنند و به پاسخی برای مسائل خود می‌رسند، برای طلاب تبیین کنیم، خود طلاب می‌توانند به همان نظریات برسند و علم اصول برای طلاب بسیار شیرین‌تر و کاربردی‌تر تبیین خواهد شد. ⭕️تقریبا کل اصول به جز مباحث اصول عملیه را در همان سال نوشتم و امسال فرصت کردم بخش‌های مهم اصول عملیه را هم به آن اضافه کنم. البته حوصله‌ی پیگیری چاپ و مجوز آن را نداشتم، خصوصا که محتواهای منتشر شده در سایت ما، دارای حقوق ناشرین مجازی است و عملا درگیرشدن در فرآیند چاپ کتاب، فایده خاصی نداشت. 🌈در این کتاب سعی شده است، مجموعه مبانی اصلی فقه شواهدی در مقابل فقه صناعتی به صورت کامل تبیین شود. همچنین در مسائل مستحدثه پارادایم فقه ولائی به عنوان بدیل مراجعه به اصول عملیه مطرح شده است. ☄️لذا در این کتاب علاوه بر تسلط بر مبانی و زیربناهای نظریات اصولیین معروف با بیان عمیق و روان، با اصلی‌ترین مبانی فقه شواهدی و نظام فقه ولائی نیز آشنا خواهید شد. 🌐دریافت و توضیحات بیش‌تر در اینجا: https://plink.ir/yBCOO @mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم ۳ 🖋 یکی از اساتید، خاطره‌ی جالبی داشتند! می‌گفتند: پدرم برخی اوقات، کارهای خاصی می‌کردند! یک بار زمانی که من دانشجو بودم، خود را برای امتحان یک درس خیلی مهم رشته‌ی تحصیلی آماده کرده بودم! خیلی خوانده بودم و آماده بودم که بروم و نمره خوبی بگیرم! یک ساعت به امتحان مانده بود که کم کم داشتم برای رفتن به دانشگاه حاضر می‌شدم! به پدرم گفتم: پدرجان کاری ندارید؟! من دارم می‌روم دانشگاه! امتحان مهمی دارم! پدرم فرمودند: نمی‌خواهد بروی دانشگاه!!! من یک لحظه به فکر فرو رفتم و جدی نگرفتم و چند دقیقه‌ای رفتم داخل اتاق و بعد از ده دقیقه، دوباره آمدم که از منزل بیرون بروم! به پدرم گفتم: پدر جان کاری ندارید؟! پدرم فرمودند: الکی سؤال می‌پرسی؟! می‌گویم نمی‌خواهد بروی دانشگاه! نمی‌دانستم چه کنم! آن زمان، موبایل نبود! رفتم داخل اتاق و با تلفن به منزل یکی از رفقای طلبه‌ام زنگ زدم و ماجرا را تعریف کردم! گفتم چه کنم؟! رفیقم گفت: اول مطمئن شو که پدرت حالش خوب است و این حرفی که می‌زند جدی است! من گوشی را گذاشتم و دوباره سراغ پدرم آمدم. ایشان بدون اینکه من چیزی بگویم فرمودند: قلم و کاغذ بیاور! من آوردم. ایشان نوشتند: اینجانب فلانی در کمال صحت و سلامت و با تمام جدیت به پسرم امر کردم که امتحان درس فلانش را شرکت نکند!!!!! گوش‌های پدرم سنگین بود و بسیار بعید بود که گفتگوی من و رفیق طلبه‌ام را شنیده باشد ولی دقیقا چیزی نوشت که حجت بر من تمام شود! به رفیقم دوباره زنگ زدم! رفیقم گفت: نباید بروی امتحان بدهی! البته من بودم، می‌رفتم ولی حکم شرعی این است که نروی!!!! من تنها شدم و خدای خودم! چه کنم؟! این می‌گوید حکم خدا این است ولی خودش می‌گوید من اگر جای تو بودم، عمل نمی‌کردم! استرس امتحان هم از یک طرف! این داستان هم روی آن! چه کنم! این همه زحمت کشیدم و درس به این سختی را آماده کرده‌ام! بی‌خیال شدم! صفر گرفتم. آن زمان اگر یک برگه مریضی با شرایط خاص می‌آوردیم، آن درس حذف می‌شد ولی اگر این کار را نمی‌کردیم مشروط می‌شدم! من هم به بدبختی رفتم و یک برگه بیماری یرقان حاد گرفتم و به سمت آموزش دانشگاه راه افتادم! در راه با خودم گفتم: احمق! تو به خاطر امر خدا، به حرف پدرت گوش ندادی و حالا داری راست راست، برگه دروغی به دانشگاه تحویل می‌دهی؟! برگه را پاره کردم و به آموزش رفتم! در برگه‌ای که بابت علت عدم حضور در جلسه امتحان در آموزش به من دادند، نوشتم: اینجانب فلانی، در روز جلسه یک ساعت قبل از امتحان با وجود درس خواندن از چند روز قبل، به دلیل امر جدی پدرم که در کاغذی نوشتند که راضی نیستند من به امتحان بیایم، بعد از پرسش از حکم شرعی این مسأله از آقای فلان با شماره‌ی تلفن فلان، از خروج از منزل خودداری کردم و با وجود اینکه برگه فلان را با هزار زحمت از درمانگاه فلان گرفته بودم ولی به دلیل صداقت، آن برگه را در راه پاره کردم و ... خلاصه کل ماجرا را با جزئیات تعریف کردم! مسئول آموزش بعد از خواندن نامه، من را خواست و با وجود اینکه قانون چیز دیگری بود، درسم را حذف کرد تا مشروط نشوم! بعد از چند وقت، یک قانونی به دلیل شرایط جبهه و جنگ آمد که اگر کسی حداکثر تا ۶۹ واحد تا تاریخ فلان گذرانده باشد و یک سری شرایط دیگر، ۲۴ واحد را می‌تواند غیر حضوری کند. من هم حساب کردم و دیدم با حذف آن ۳ واحد، ۶۹ واحد می‌شوم و شرایط استفاده از آن ۲۴ واحد را دارم. بعدا از مسئول این داستان، پرسیدم و گفت که در کل دانشگاه ما، فقط شما یک نفر شرایط استفاده از این قانون را داشتی! احساس می‌کردم خدا یک شکلات برای شخص من فرستاده است تا ۲۱ واحد(یعنی ۲۴ منهای ۳) واحد جلو بیفتم! به خاطر رعایت امر او! آری! فقط من دانستم که چه شد ولی این قانون هستی که «هر کس هوای خدا را داشته باشد، خدا برای او گشایش قرار می‌دهد» برای من به طور ملموس تجربه شد! @mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم ۴ 🖋 خاطره‌ای جالب از ازدواج استاد معماریانی! می‌گفتند: من مشکلات زیادی داشتم. از سن ۱۹ سالگی، مشکلات مالی فراوانی به دلیل شرایط پدر و عمو و ... برایم ایجاد شده بود. در حاشیه‌ی همه‌ی این مشکلات، که بسیار شدید بود، تصمیم گرفتم ازدواج بکنم! یکی از بستگان موردی را در شهری از شهرهای اطراف مشهد هماهنگ کردند و ما بعد از چندین جلسه رفت و آمد، بالاخره به توافق رسیدیم و من هم به آن خانم علاقه‌مند شده بودم. در جلسه‌ی آخر، خانواده‌ی دختر با وجود اینکه کاملا مذهبی بودند، گفتند ما در شب عروسی، خیلی به بستگان سخت نمی‌گیریم و به قول معروف یک شب هزار شب نمی‌شود و ممکن است، آن‌ها کارهایی انجام بدهند. من شل شدم! به پدرم گفتم نظر شما چیست. دوست داشتم پدرم مخالفت می‌کردند! اما پدرم گفتند: خودت می‌دانی! من دخالت نمی‌کنم!!! با رفقای مسجد الجواد و چند طلبه مشورت کردم و هر کس چیزی می‌گفت! علاقه‌ای هم که به وجود آمده بود، اذیتم می‌کرد. چندین بار با گریه به حرم رفتم و بالاخره روز ششم، بعد از مناجات با حضرت رضا(علیه‌السلام)، یک‌دل شدم و تصمیم گرفتم که بگویم نه! در بین راه یکی از دوستان مرا دید و احوالم را پرسید! من هم گفتم: بی‌خیال این مورد شدم. ایشان هم یک آدرسی داد و گفت فلان خانواده دختر بسیار خوبی دارند و آدرسش هم فلان است. این آدرس را به مادرت بده. من هم اتفاقا از دور نسبت به آن خانواده شناخت داشتم ولی به خود جرأت فکر کردن در مورد آن‌ها را هم نمی‌دادم، خصوصا که از نظر مالی سطحشان از ما بالاتر بود. من در مسجد الجواد، مدت‌ها تدریس می‌کردم. سعی می‌کردم به افراد محروم کمک کنم. یکی از بچه‌های مسجد، پدرش شهید شده بود و بعد از شهادت پدر، خیلی به هم ریخت و من خیلی سعی کردم از او حمایت کنم. مادرش در همان روزی که من تصمیم بر «نه» گفتن داشتم و در حال برگشت به خانه بودم، به منزل مادر ما آمده بود و گفته بود: «آقازاده‌ی شما خیلی هوای پسر ما را دارد. خدا خیرش دهد. من با خودم هر چه فکر کردم که چطور از ایشان تشکر کنم، به نظرم آمد بهترین کار این است که دختر خوبی که در بستگانمان داریم بابت ازدواج معرفی کنم.» وقتی من به خانه آمدم، به مادرم آدرس منزلی که به من داده بودند، نشان دادم و مادرم هم آدرس دیگری که به او داده شده بود، به من نشان داد. آدرس‌ها از دو زاویه مختلف داده شده بودند ولی هر دو، یک آدرس بود! یکی مثلا از طرف خیابان فلان بود و دیگری از طرف خیابانی دیگر ولی در نهایت کوچه و پلاک و شخص، مربوط به یک خانواده بود!! خلاصه اینکه ما خواستگاری رفتیم و خانواده‌ی آن‌ها که همه از نظر مالی شخصیت‌هایی بودند، به منزل پدر ما آمدند! پدر ما هم که خودش شرایط مالی چندان خوبی نداشت گفت: این پسر من همین است که هست! آسمان جُل! کار درستی هم ندارد! بنده خدا پدرم، تصورش از کار، همین استخدامی‌ها بود و کارهای من را کار حساب نمی‌کرد! مادرم هنوز هم من را بیکار می‌داند! خلاصه اینکه شرایط مالی نامساعد خودشان و ما به اضافه‌ی کلی عیب و نقص از ما، همه را صاف گذاشت کف دست آن‌ها! مادرم هر چه تلاش کرد پدرم چیزی نگوید، پدرم با اصرار، با صریح‌ترین ادبیات، هر چی می‌توانست عیب از ما بگیرد، گفت! بعد پدرم گفت: اما من برای پسرم، سرمایه‌هایی را کنار گذاشته‌ام! من با خودم گفتم: پدرم چه سرمایه‌ای دارد!؟ یکی از افراد آن خانواده که دورادور شناختی نسبت به ما داشت، گفت شاید فلان زمین را می‌گویید. بله من مطمئن بودم که شما برای فرزندتان برنامه‌هایی دارید! پدرم هم خیلی صریح حرف آن رابط را رد کرد و گفت نه! آن هم فلان مشکلات را دارد و خلاصه همه چیز را شست و برد! بعد پدرم گفت: من خودم سعی کردم در زندگی سه خصلت را همواره داشته باشم! قناعت و توکل و عزت نفس. من جدا سعی کردم این سه خصلت را به پسرم هم منتقل کنم و پسرم واقعا این سه خصلت را دارد. اگر فکر می‌کنید این سه خصلت ارزشی ندارد و مثلا با آن یک کیلو سبزی به انسان نمی‌دهند، دخترتان را به ایشان ندهید! چون پسر من چیزی جز این سه خصلت ندارد!!!! بعد از اینکه آن‌ها رفتند به پدرم گفتم: خداییش! اگر واسه آبجی، کسی این طوری می‌آمد، به او بله می‌گفتی؟! پدرم گفت: من تا آبجی تو بزرگ شود و بخواهم عروسش کنم، عمر نمی‌کنم و من پیرتر و بیمارتر از این حرف‌ها هستم و لذا این مشکل توست و تو باید او را عروس کنی!!!! ولی اگر کسی آمد که نصف من صداقت به خرج داد، توصیه می‌کنم که او را رد نکنید! خلاصه اینکه این خانواده با وجود اختلاف سطحی که داشتند و ....، بله گفتند و الحمد لله این ازدواج که خیرات و برکات زیادی تا حالا داشته است، شکل گرفت! @mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم ۵ 🖋امشب در حال رفتن به مسجد، یک لحظه تیزی شدیدی را در کنار انگشت بزرگ پای چپم احساس کردم. خیلی شدید بود. احساس کردم نزدیک بود که زخم شود. کناری ایستادم و پای خود را بالا آوردم و دیدم که فعلا زخمی نشده است. کف کفش را نیز با دقت نگاه کردم و حتی دستم را نیز بر روی آن کشیدم ولی چیز تیزی روی آن نبود. چند قدمی برداشتم و دوباره همان احساس درد شدید! دوباره داخل کفش را با دقت نگاه کردم و دستم را روی آن کشیدم و با کمال تعجب، چیزی نبود. به مسجد رفتم. نمازم را خواندم و هنگام بازگشت دوباره همان درد شدید! خیلی عجیب بود! این بار با دقت خیلی بیش‌تری موشکافی کردم. اتفاقا در جایی قرار داشتم که نور چراغ‌های پرنور مغازه‌ای با زاویه‌ای خاص در حال تابیدن به کفش من بود. با دقت نگاه کردم و احساس کردم چیزی در کف کفش من برق می‌زند. عجیب است. دستم را روی آن کشیدم و چیزی حس نکردم! کف کفش را خم کردم و در حالت فشرده قرار دادم. آری! تکه شیشه‌ای داخل آن گیر کرده بود و چون کف کفش، حالت پلاستیکی داشت، با فشار زیاد داخل آن رفته بود و لذا وقتی دست روی آن می‌کشیدم، شیشه داخل رویه گیر کرده بود و احساس نمی‌شد! چه زمان درد آن را حس می‌کردم؟! وقتی که با فشار زیاد، رویه‌ی پلاستیکی کفی کفش، تحت فشار قرار می‌گرفت و شیشه از آن بیرون می‌زد! شیشه‌ی تیزی بود که فقط در لحظات فشار زیاد، بیرون می‌زد و در همان لحظه، درد شدیدی ایجاد می‌کرد و بلافاصله با محتاطانه عمل کردن من، فشار بر روی آن قطع می‌شد و شیشه دوباره به حالت سابق خود بر می‌گشت. چند روز بود که حال و روزم این بود ولی مسأله را کشف نکرده بودم تا اینکه بالاخره امشب، کشف شد! حالا نوبت درآوردن شیشه بود! هر چه سعی کردم در حالت عادی، شیشه را در بیاورم نشد. حسابی به درون کفش فرو رفته بود. تنها راهش این بود که آن را تحت فشار قرار می‌دادم و با یک قطعه‌ی سخت آن را در می‌آوردم! نقطه ضعف‌های ما در زندگی خیلی شبیه این شیشه‌ی پنهان هستند. نقطه ضعف‌ها در درون ما پنهان هستند و صرفا هنگام فشار و سختی خودشان را نشان می‌دهند. آن قدر پنهان هستند که حتی وقتی در غیر حالت فشار و سختی، به درون خود نگاه می‌کنیم و حتی از حس لامسه‌ی خود نیز کمک می‌گیریم احساس می‌کنیم که نقطه ضعفی نداریم. اما در حالت سختی، همین نقطه ضعف‌ها سبب درد کشیدن می‌شود. سبب می‌شود که نتوانیم با جدیت همیشه، قدم برداریم. سبب می‌شود چند لحظه بایستیم و سرعت حرکتمان کم شود. بعد هم که در حالت سختی بیرون زد و با نور تواضع توانستیم پیدایش کنیم، در حالت عادی نمی‌توان بر طرفش کرد. باید خود را تحت فشار قرار دهیم تا بتوانیم با کارهای سخت و مجاهده با نفس، آن تکه را از وجودمان حذف کنیم. @mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم 📚در کتاب خصال(ج۲،ص۴۳۳) از مولا حضرت امام رضا علیه‌السلام می‌خوانیم: 🔍 عاقل ده خصلت دارد. مؤمنی عاقل نمی‌شود مگر اینکه این ده خصلت در او کامل شود. 💠 خصلت اول و دوم: دیگران به خیر او امید دارند و از شر او در امان هستند. 🖋 آیا اطرافیانمان از شر ما در امانند؟ آیا خیالشان راحت است که ما با رفتار و گفتار آن‌ها را نمی‌آزاریم؟ اگر مشکلی پیش بیاید، قبلا به گونه‌ای بوده‌ایم که امیدی به خیر ما داشته باشند؟ فرعون‌ها قدرت بخشیدن ندارند. 💠 خصلت سوم: نیکیِ زیادِ خود را کم می‌شمارد. عاقل به این نکته رسیده است که آنچه به عنوان نیکی انجام می‌دهد، چیزی جز وظیفه‌ی او نیست و نگران است که نکند در انجام وظیفه کوتاهی کرده باشد. 💠 خصلت چهارم: نیکیِ كمِ دیگران را زیاد می‌شمارد. وقتی از دیگران انتظار داریم که خود را «کسی» بدانیم ولی عاقل متکبر نیست. عاقل همه‌ی امیدش به خداست چون او را عالم به وضع خود و توانا بر حل مشکلاتش می‌بیند. عاقل هر کاری را برای خدا و بدون چشم داشت از دیگران انجام می‌دهد. 💠 خصلت پنجم و ششم: از طلب علم در طول زندگی‌اش و همچنین از حاجت‌هایی که مردم برای حل شدنش به سوی او می‌آورند، خسته نمی‌شود. خستگی و بی‌حوصلگی از کارهای نیک(مثل علم و خدمت به مردم) نشان‌دهنده‌ی ضعف عقل است. عاقل می‌داند که سفری کوتاه از مبدأ دنیا به مقصد آخرت قرار دارد و باید در این سفر کوتاه، حداکثر تلاشش را به کار گیرد. در کمک کردن به دیگران در واقع از خود چیزی کم نمی‌کنیم بلکه برکت و ثوابی است که به خود می‌افزاییم. ظاهربین مال و وقت و علم را از خود می‌داند و لذا وقتی کسی به او مراجعه می‌کند، فکر می‌کند که از دارایی‌هایش به او می‌بخشد. 💠 خصلت هفتم و هشتم: گمنامی در راه خدا برایش محبوب‌تر از شهرت باشد و ذلت در راه خدا برایش محبوب‌تر از عزت باشد. عاقل می‌داند که شهرت در راه غیر خدا ارزشی ندارد. عاقل می‌داند که عزتی که در راه خدا نباشد ذلتی بیش نیست. عقل منشأ همه‌ی خوبی‌ها و جهل منشأ همه‌ی بدی‌هاست. نه هر دانشمندی عاقل است و نه هر عاقلی دانشمند چه بسیار دانشمندی که علم او تنها سبب تکبر اوست و چه بسیار عاقلی که دانشمند نیست. عاقل به فکر دانش است و همواره به دنبال آن است ولی ممکن است عاقلی توانایی ذهنی کافی برای اندوختن علوم متعدد را نداشته باشد و دانشمند نشود. 💠 خصلت نهم: فقر در راه خدا را از ثروت در راه غیر خدا، در نزد این فرد محبوب‌تر است. اگر کسی برایش پول موضوعیت داشته باشد بد است. موضوعیت داشتن پول یعنی انسان حتی اگر در جایی برای پول مجبور به حرام شود و به خاطر پول از خدا دور بشود، باز هم پول را انتخاب کند. گاهی افراد به بهانه‌ی اینکه مجبورم و بدبخت می‌شوم، به سراغ حرام می‌روند. ولی خداوند در قرآن فرمود: هر کس تقوای خدا پیشه کند، خدا برای او گشایش قرار می‌دهد و به او از جایی که گمان نمی‌کرد روزی می‌دهد. پول‌دار بودن وظائف سنگینی بر دوش انسان می‌گذارد! اگر شخص برایش پول موضوعیت داشته باشد، نمی‌تواند به این وظائف عمل کند! لذا مسیر پول‌دار‌شدن مسیر خطرناکی است. معمولا هر داده‌ای از جانب خدا، به همان مقدار بار مسئولیت را هم سنگین‌تر می‌کند. این روایت در فرازهای آخر خود، صحبت از یک عقل بسیار بالا در درک وظیفه می‌کند. 🔹️در برخی از نسخ این روایت چنین آمده است که فرد عاقل به اندازه حداقل نیاز، اکتفا می‌کند. یعنی تلاش می‌کند. پولدار هم می‌شود. ولی پولی که برای خودش خرج می‌کند حداقلی است که نیازهای حداقلی را برطرف می‌کند و ما بقی را در مسیر خیر خرج می‌کند. چنین فردی برای خانواده‌ی خویش در حدی که تجمل نباشد، گشایش هم ایجاد می‌کند ولی خودش در زندگی شخصی حداقلی است. درک این مساله برای خیلی‌ها مشکل است. 💠 خصلت دهم: اما خصلت دهم و عجب دهمی‌یی. آن این است که هیچ کس را نبیند مگر اینکه بگوید او از من بهتر و با تقواتر است 🖋آیا واقعا «همه‌ی مردم» را از خود بهتر می‌دانیم؟! یا اینکه به عکس؟! قاعده‌ی ذهنی ما این شده که از همه بهتر هستیم!! . . پ.ن: آیا ویژگی‌های مذکور، در جامعه‌ی ما، ویژگی‌های عقلا است؟ آیا کسی که کار خیر خود را کم بداند، عاقل می‌نامند یا او را ساده‌لوح می‌شمارند؟ آیا کسی را که از خدمت به دیگران خسته نشود، عاقل می‌نامند یا احمق و حمّال؟ آیا کسی که همگان را از خود بهتر بداند، عاقل می‌شمارند؟ آیا کسی که خیرش را از دیگران دریغ نمی‌کند عاقل می‌دانند؟ در جامعه‌ی ما، پر کار و پر خدمت، حمال و آبدارچی و خدماتی محسوب می‌شود. هرچه شغل خدمتش کم‌تر و سکون و بیکاری‌اش بیش‌تر باشد، بهتر تلقی می‌شود. دزدی و کسب‌کردن ثروت‌های کلان با زحمت کم، زیرکی نامیده می‌شود! به نظر می‌رسد روایت زیبای بالا، در جامعه‌ی ما، ویژگی احمق‌ها پنداشته می‌شود!! @mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم ۶ اربعین چند سال پیش بود که با همسرم به پیاده‌روی برای زیارت سیدالشهداء صلوات الله علیه رفته بودم. در نزدیکی ورودی کربلا، ذرت بوداده در دست افراد دیده می‌شد. از رو به رو مردی هیکلی و چاق از مقابل جمعیت به سمت ما می‌آمد. یک کاسه‌ی کوچک پف فیلا در دستش بود! وقتی به من رسید، کاسه را به من تعارف کرد! من هم که اصلا میل نداشتم، گفتم: نمی‌خورم! اصرار کرد و گفت: حاج آقا! ناز نکن! بگیــــر دیـــــگه... خلاصه به زور به من داد و رفت! من که اصلا میل نداشتم، به همسرم تعارف کردم و گفتم: خانم! می‌خوری؟! گفت: نه! بار زیادی داشتم! به همین دلیل کاسه اگرچه کوچک بود، ولی بر دستانم سنگینی می‌کرد و مزاحم بود. شاید ده دقیقه‌ای کاسه به دست به پیاده‌روی ادامه دادم. دوباره به همسرم گفتم: می‌خوری؟ گفت: نه! به سمت راست خود رو کردم و کسی که اتفاقا در آن لحظه کنارم بود، کاسه را تعارف کردم! گفتم: حاجی! می‌خوری؟ بهتش زد! چشمانش قرمز شد و شاید اشکی هم از چشمانش جاری شد! با حالتی منقلب‌شده، کاسه را از دستم گرفت! تعجب کردم ولی خیلی اعتنا نکردم. به مسیر ادامه دادم. بعد از چند دقیقه، دستی بر شانه‌ام خورد! برگشتم. دو نفر بودند. یکی از آن‌ها گفت: حاجی! ما را می‌شناسی؟!؟ گفتم: نه! گفتند: ما کنار آن کسی بودیم که به او پف فیلا دادی! گفتم: بله. یادم آمد. شما آن‌جا بودید! گفتند: ذرت را به چه حسابی به دوست ما دادی!؟ گفتم: میل نداشتم و خانمم نخورد، اتفاقا ایشان در کنارم قرار گرفته بود، به او تعارف کردم! گفتند: رفیق ما بعد از گرفتن ذرت خیلی منقلب شد! آخر چند لحظه قبل وقتی در دست مردم ذرت دید ولی جایی برای گرفتن آن پیدا نکرد، رو به کربلا کرد و گفت: امام حسین در این مسیر همه چی به ما دادی! ذرت ندادی! شاید چند ثانیه از این حرفش نگذشته بود که شما به او ذرت تعارف کردی. من با خودم فکر کردم! این جوان چند ثانیه از خواسته‌اش نگذشته بود که حاجتش برآورده شد! اما من چندین دقیقه بود که ذرت‌ها در دستم بود! نفر قبلی هم واسطه‌ای برای رساندن بود. شاید قبل از او هم واسطه‌ای در کار بوده است. بنا بود که مقدمات حاجتی که هنوز شخص آن را نخواسته است، از قبل فراهم شود تا زمانی که حاجتش را خواست، به او برسد! نظام هدایت خدا نیز چنین است. اگر گلی شایسته‌ی رسیدن آب هدایت یا علم یا نور یا تقوا باشد، لوله‌هایی دست اندر کارِ رساندن آب به گل هستند. کسی که شایسته‌ی پف فیلا باشد، به او پف فیلا می‌رسد. کسی که شایسته‌ی علم باشد، به او علم می‌رسد و کسی که شایسته‌ی هدایت باشد، به او هدایت می‌رسد. کسی که شایسته لوله و کانال پف فیلا باشد، مثل من، واسطه پف فیلا می‌شود. کسی که شایسته‌ی کانال علم و تقوا باشد، واسطه‌ی علم و تقوا می‌شود. یک عده شاهراه‌های هدایت هستند و حتی لوله‌ها و کانال‌ها هم از طریق آن‌ها تغذیه می‌شوند. یک عده هم مثل من، واسطه‌ی آخر هستند که به پای گل آنچه باید برسانند، می‌رسانند. 👈 در نظام ولایت، آنچه باید به اهلش برسد، خواهد رسید. مهم این است که اهل واسطه‌گری یا اهل دریافت باشیم. 👈 واسطه را خودشان فراهم می‌کنند. مقدمات حتی بدون هماهنگی کانال‌ها و لوله‌ها فراهم می‌شود. حتی بدون آگاهی لوله‌ها، در جایی که باید واسطه‌ها کنار یکدیگر قرار می‌گیرند تا آنچه باید را به بعدی برسانند تا در زمان خاص خود، آنچه بایسته است، رخ بدهد! 🔍 اگر جایی احساس می‌کنیم که به بن‌بست خورده‌ایم و مشکل حل نمی‌شود، مشکل در عمل نکردن به دانسته‌هاست و الا اگر به آن‌ها عمل کنیم، لیاقت پیدا می‌کنیم و از اسبابی که بایسته است، آنچه باید به ما برسد، می‌رسد! @mirzaei_ehya
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ⭕️اگرچه در این کلیپ از چهره‌هایی سؤال شده است که خط سیاسی تقریبا نزدیکی دارند ولی واقعیت این است که اگر از بسیاری از شخصیت‌های شاخص خط مقابل هم چنین سؤالی می‌شد، جواب‌ها چندان تفاوتی نداشت. در خط اصولگرا نهایتا چند نفری، پیدا می‌شد که متن کامل را خوانده بودند و همین تعداد، کم و بیش، در خط اصلاح‌طلب هم وجود دارد که رأس آن تیم مذاکره است. ⭕️این مقدمه را گفتم، تا کسی از این پیام برداشت سیاسی نکند چون اینجا هدفم حرف سیاسی نیست. ⭕️اینجا هدفم بیان یک درد است. نظر دادن بدون اطلاع یا به قول فقهاء «قول به غیر علم». 😔این مرض، نه فقط در سردمداران بلکه در تک تک ما، کم و بیش هست. خود من روزگاری، خیلی درگیر این مرض بودم.😞 گویا بر ما واجب است که اظهار نظر کنیم. ☄️جدیدا یاد گرفته‌ام بیش‌تر بگویم: «نمی‌دانم» 🔍یاد کنیم از این روایت مبارک در کتاب کافی که همه حق خدا بر بندگانش را این می‌داند: «ملتزم باشند به آنچه می‌دانند و توقف کنند در مقابل آنچه که نمی‌دانند»(کافی،ج۱، ص۵۰) 🏴 با كمال تأسف معمولا تا زمانی که خودمان زخم‌خورده‌‌ی این مسأله نباشیم و کارهایمان با این چوب‌ها به انزوا کشیده نشده باشد، خیلی درک نمی‌کنیم که این حرف‌زدن‌ها چقدر سنگین است. پناه بر خدا از بار سنگین این نظردادن‌ها و جرم بزرگ زبان در روز قیامت. 💠از این حدیث هم یاد کنیم: «لو سکت الجاهل ما اختلف الناس: اگر جاهل سکوت می‌کرد، مردم با یکدیگر اختلاف نمی‌کردند!» 🔹تبعیت از امیال به جای فهم‌ها، کوری می‌آورد. دوست داشتن چیزها کور و کر می‌کند. ‌ @mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم ۷ 🖋 استادی تعریف می‌کرد: در ایامی به دلایل مشغله‌ی بسیار زیاد، فرصت پیگیری برخی از سؤالات درونی خود را نداشتم. از طرفی مشغله‌ها هم به صورتی بود که یقینا وظیفه‌ی اول من، وقت‌گذاری برای آن‌ها بود و یقینا حق نداشتم حتی درصدی از آن‌ها را بکاهم. از این مسأله ناراحت بودم. نزدیک عصر بود. زنک خانه زده شد. من مجرد و تک و تنها در آن منزل زندگی می‌کردم. دم در رفتم. یکی از آشنایان بود! از من ده سالی بزرگ‌تر بود. از نظر علمی سواد چندانی نداشت. تا پیش‌دانشگاهی خوانده بود. مدتی بود که در مغازه‌ای شاگردی می‌کرد. او را به داخل خانه راه دادم. شروع کرد به حرف زدن! تقریبا به جز وسط نماز و چند لحظه که دستشویی رفته بود، بقیه‌ی اوقاتی که در خانه بود، یکسره حرف می‌زد. عجیب اینکه حرف‌های حسابی می‌زد. من در آن روزها، دغدغه‌ام جواب سؤالاتی بود که او داشت آن‌ها را جواب می‌داد. تا ساعت ۳ شب حرف زد و بعد از خانه من بیرون رفت. خیلی عجیب بود. چندین ساعت حرف زده بود و تمامی سؤالاتی که در آن مدت داشتم پاسخ داده شده بود. ۲، ۳ ماه بعد، دوباره مشابه همین صحنه تکرار شد. نمی‌خواستم این بار او را به خانه راه بدهم، چون سرم خیلی شلوغ بود ولی او به زور آمد و این بار هم تا پاسی از شب حرف زد و رفت و دوباره من جواب همه‌ی سؤالات خود را گرفته بودم. یک بار به من زنگ زد و گفت: «بیا برویم فلان‌جا هیئت!» من هم که خیلی سرم شلوغ بود، معذرت‌خواهی کردم ولی حریفش نشدم. آن قدر اصرار کرد که ناچار شدم بروم. در آن‌جا ۲ سخنران، یکی پس از دیگری سخنرانی کردند. سخنران اول، جواب برخی از سؤالات آن روزها را داد و سخنران بعدی، جواب برخی دیگر از سؤالات را! وقتی داشتم از مجلس بلند می‌شدم با خودم گفتم: «هنوز یک سؤال باقی مانده است». وقتی بیرون مجلس آمدم، آن آشنا قبل از اینکه سوار موتورش شود و برود به من گفت: «فلانی! راستی یادم رفت به تو یک چیزی را بگویم.» بعد یک چیزی گفت که جواب سؤال آخرم بود. تا زمانی که من آن مشغله‌ها را داشتم، ارتباطم با آن فرد این‌گونه بود و از زمانی که آن مشغله‌ی من به صورتی شد که فرصت پیگیری برخی از مسائل را پیدا کردم، دیگر آن فرد، مأموریتش تمام شده بود و دیگر ارتباطاتش با من از آن سنخ نبود. 👈 برخی خیلی به استاد اخلاق و مرشد اهمیت می‌دهند. در توصیه‌هایشان افراد را موظف می‌کنند که به دنبال استاد اخلاق بگردند. حتی گاهی گفته می‌شود که اگر ۵۰ سال به دنبال استاد اخلاق بگردیم و بعد از آن به او برسیم، عمرمان تلف نشده است. ✅ اما تفکری دیگر وجود دارد که اگرچه توصیه می‌کند که انسان خود را در معرض موعظه قرار بدهد، اما اصل را عمل به دانسته‌ها می‌داند، نه پیدا کردن استاد برای رسیدن به دانسته‌های جدید! 💡به تعبیر برخی از اساتید، وعده‌ی قطعی الهی است که کسی که تلاش مخلصانه داشته باشد و به آنچه می‌داند عمل کند، خداوند هم استاد مناسبش را نصیبش کند. بعد می‌فرمودند صد جای قرآن دلیل دارد که یک موردش را می‌گویم: وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ‏ سُبُلَنا‏: و کسانی که در راه ما تلاش کنند به تحقیق به راه‌هایمان هدایت خواهیم کرد. و بعد هم می‌فرمودند که اگر لازم باشد که برای کسی خود آقا امام زمان(عج) استادی کند خدا هم ایشان را می‌فرستد. و بعد می‌فرمودند که لازم نیست دنبال استاد رفتن و این با خداست. شما خودت آنچه می‌دانی عمل کن، خود خدا استادش را روزی‌ات می‌کند به طوری که نمی‌خواهی او را به منزلت راه دهی به زور وارد منزلت می‌شود و پیامی که باید به تو برساند را می‌رساند. 🔍 البته بر اساس آیه‌ی مبارکه دو شرط دارد. یکی جهاد و تلاش که شرط اول است و دوم «فینا» بودن این تلاش‌ها یعنی مخلصان‌بودن آن‌ها. بعد می‌فرمودند: ما از اساتید خود عبور نمی‌کنیم و در آن‌ها می‌مانیم و الا خداوند استاد بالاتر را می‌فرستد. دقیقا مانند کودکی عمل می‌کنیم که دائما «تکرار پایه» می‌شود و از استاد سال اول به دوم عبور نمی‌کند. 🔹️ بعد می‌فرمودند: استاد تو، همان کودک یا برادر کوچک یا خواهر کوچک یا همسر توست! آن زمانی که به تو اشتباهت را تذکر می‌دهد، استادی تو را به عهده گرفته است و تو برای اینکه پررو نشود، اشتباه خود را توجیه می‌کنی و این چنین در همان پایه‌ی تحصیلی می‌مانی و از استادت عبور نمی‌کنی! اگر از استاد کوچکت عبور کردی و اشکال خود را پذیرفتی و خاضعانه از او تشکر کردی، آنگاه استاد بعدی را خدا خواهد فرستاد تا اینکه اگر استادی باقی نماند که صلاحیت استادی تو را داشته باشد، خداوند متعال خود امام عصر(عج) را برای استادی تو خواهد فرستاد. 🔺️لذا هرگاه به بن‌بست رسیدید، بدانید که به دانسته‌های خود عمل نکرده‌اید و الا وعده‌ی قطعی خداست که اگر کسی به دانسته‌های خود عمل کند، خدا به او آنچه نمی‌داند خواهد آموخت. @mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم ۳ سال پیش، نوشتاری با نام «کلیات طرح تحصیل نخبگان حوزوی» نوشتم که به سبکی خاص، آن را منتشر کردم و الحمد لله بازخوردهای خوبی داشت. آن زمان به دلایلی صلاح نمی‌دانستم نوشتار به صورت عمومی منتشر شود و لذا روش انتشار آن، نیمه خصوصی بود. اخیرا، خصوصا به خاطر تغییر یک سری دیدگاه‌های تربیتی و بعد از روشن شدن جوانب طرح، نسخه‌ی جدیدی از این نوشتار، تهیه کردم که ظرفیت ترویج عمومی دارد و ان شاء الله می‌تواند برای طلاب مفید باشد. این نوشته که در واقع نسخه‌ی سوم، طرح تحصیل است، به نوعی مهندسی شده طرح تحصیل خودم است که بر اساس آن، افراد می‌توانند در زمانی بسیار کوتاه‌تر از زمان متعارف، دروس را با کیفیتی عمیق بگذرانند در عین این‌که، نکات تربیتی اساسی هم در مسیر طلبگی آن‌ها رعایت شده باشد. امیدوارم خداوند متعال، به حقیر و همه‌ی کسانی که در صدد خدمت در مسیر امام عصر عجل الله تعالی فرجه هستند، توفیق اخلاص حداکثری عنایت کند. نکته‌ی آخر این‌که توصیه می‌کنم که فقط کسانی این نوشتار را بخوانند که خود را دارای این سه ویژگی می‌دانند: ۱. اخلاص بالا ۲. پشتکار و تلاش بالا ۳. استعداد متوسط رو به بالا آدرس دریافت این نوشتار: https://plink.ir/6u2kt @mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم ۸ 🔹️ یکی از دوستان این خاطره را تعریف می‌کرد: بنده خدایی با یکی از اساتید به دانشگاهی رفته بودند که در آن‌جا پارکینگ بزرگی وجود داشت که ساختمان دانشکده در یک ضلع پارکینگ قرار داشت. پارکینگ خیلی بزرگ بود. آن روز صبح، به دلایلی زودتر از دیگران به دانشکده آمده بودیم. پارکینگ از ماشین‌ها خالی بود. استاد که رانندگی می‌کرد، در دورترین نقطه از در ورودی دانشکده پارک کرد❗ به استاد گفتم: الآن که پارکینگ خالی است، چرا کنار ورودی دانشکده پارک نکردید! این همه راه را باید پیاده برویم تا به در دانشکده برسیم.🔍 🔵 استاد گفت: ما الآن اولین نفری هستیم که آمده‌ایم. فرصت هم به قدر کافی داریم. پیاده‌روی سر صبح هم خوب است. آرام آرام پیاده می‌رویم و مشکلی پیش نمی‌آید. 🔴 اما وقتی پارکینگ پر است، افرادی که تازه می‌آیند، دیرشان شده است. عجله دارند و می‌خواهند سریع کارت بزنند و داخل شوند. آن‌ها برایشان زودتر داخل‌شدن ضروری‌تر است. 💠 یاد این حدیث افتادم که تواضع این است که انسان طوری با دیگران رفتار کند که دوست داشت اگر او جای دیگران بود، دیگران با او آن طور رفتار می‌کردند. 💡 این بندگی‌ها پنهان است و چندان به چشم نمی‌آید ولی ممکن است همین کارهای کوچک قدر و ارزش زیادی نزد خدا داشته باشد و همین چیزها گاهی سبب رستگاری ما شود در حالی که هزار و یک کار به ظاهر بزرگ و دهن‌پرکن، نزد خدا ارزشی نداشته باشد. @mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم ۹ شخصی تعریف می‌کرد، روزی یکی از مسئولین یک مؤسسه بابت انتشار یکی از نوشته‌هایم، با من تماس گرفتند. نوشتارم هنوز چاپ نشده بود ولی از طریقی خبر آن به دست آن مؤسسه رسیده بود و علاقه به انتشار آن پیدا کرده بودند. بنا شد که برای من در فضای مجازی، پیامی بفرستند تا فایل متنی نوشته را برای فرستند‌ه‌ی پیام، ارسال کنم تا در کارگروه علمی آن‌ها مورد بررسی قرار بگیرد. خبر خیلی خوبی بود. انتشار آن کتاب توسط آن مؤسسه برای من اهمیت ویژه‌ای داشت. زمینه‌ی تبلیغ خوبی برای محتوای بسیار مهم آن نوشته بود. چند روزی گذشت اما خبری از پیام‌دهنده نبود. با خودم گفتم: خدایی که بدون هماهنگی و تلاش من، به گوش آن‌ها که باید برسد، رسانده بود و با من تماس گرفتند، اگر صلاح بداند ادامه‌ی ارتباط را هم خودش فراهم می‌کند. بالاخره بعد از چند روز، پیامی آمد. به این مضمون نوشته بود: «سلام و ادب. از مؤسسه‌ی فلان مزاحم می‌شوم. بنا بود پیامی بدهم تا متن کتاب فلان را بفرستید.» من هم در جواب نوشتم: «سلام علیکم و رحمه الله» بعد هم فایل نوشته را فرستادم. خوب که نوشته ارسال شد با خودم گفتم: «بنده‌ی خدا اظهار ادب کرده بود. خوب نیست این قدر خشک و خالی جواب بدهم.» پیام اول را ویرایش کردم و نوشتم: «سلام علیکم و رحمه الله. ارادت» احساس خوبی نداشتم. احساس می‌کردم که برای جلب توجه فرستنده‌ی پیام که کار را سریع‌تر پیگیری کند این کلمه را اضافه کرده ام. 😔 دوباره پیام را ویرایش کردم و نوشتم: سلام علیکم و رحمه الله. خدا به همه‌ی ما اخلاص بدهد. چند روز پیش برای یکی از دوستانم همین طوری جواب داده بودم و از دعایم خوشحال شده بود و از من تشکر کرده بود. گفتم این طوری جواب خوبی داده‌ام. نه ناراحت می‌شود و نه دیگر آن احساس بد را داشتم. بعدا فرستنده‌ی پیام، وقتی پیام‌ها را دیده بود نوشت: «الان این تیکه بود؟!» دیدم برداشت بدی کرده است. دیدم بهترین راه این است که حقیقت را بگویم. نوشتم: «نه. راستش اومدم اولش نوشتم: «سلام علیکم و رحمه الله ارادت» بعد دیدم در دلم گذشت که این جمله را برای جلب توجه شما نوشتم. اصلاحش کردم به صورتی که می‌بینید.» بنده‌ی خدا جواب داد: «خدا بهتون اخلاص داده. به ماهم بده ان شاءالله» با خودم گفتم، من به فکر اصلاح خودم بودم، خدا کمک کرد و این تلاش من برای اصلاح خود را سبب انتقال پیامی به دیگری کرد. 👈 روش اصلی دیگرسازی خودسازی است. اگر خوب خودسازی کنیم، تا حد زیادی از مسیر دیگرسازی به عنایت خدا، پیش می‌رود. @mirzaei_ehya