بسم الله الرحمن الرحیم
#خاطره ۴
#من_یتق_الله_یجعل_له_مخرجا
#معامله_با_خدا
#معیارهای_اصیل_ازدواج
🖋 خاطرهای جالب از ازدواج استاد معماریانی!
میگفتند: من مشکلات زیادی داشتم. از سن ۱۹ سالگی، مشکلات مالی فراوانی به دلیل شرایط پدر و عمو و ... برایم ایجاد شده بود. در حاشیهی همهی این مشکلات، که بسیار شدید بود، تصمیم گرفتم ازدواج بکنم!
یکی از بستگان موردی را در شهری از شهرهای اطراف مشهد هماهنگ کردند و ما بعد از چندین جلسه رفت و آمد، بالاخره به توافق رسیدیم و من هم به آن خانم علاقهمند شده بودم.
در جلسهی آخر، خانوادهی دختر با وجود اینکه کاملا مذهبی بودند، گفتند ما در شب عروسی، خیلی به بستگان سخت نمیگیریم و به قول معروف یک شب هزار شب نمیشود و ممکن است، آنها کارهایی انجام بدهند.
من شل شدم! به پدرم گفتم نظر شما چیست. دوست داشتم پدرم مخالفت میکردند! اما پدرم گفتند: خودت میدانی! من دخالت نمیکنم!!!
با رفقای مسجد الجواد و چند طلبه مشورت کردم و هر کس چیزی میگفت! علاقهای هم که به وجود آمده بود، اذیتم میکرد.
چندین بار با گریه به حرم رفتم و بالاخره روز ششم، بعد از مناجات با حضرت رضا(علیهالسلام)، یکدل شدم و تصمیم گرفتم که بگویم نه!
در بین راه یکی از دوستان مرا دید و احوالم را پرسید! من هم گفتم: بیخیال این مورد شدم.
ایشان هم یک آدرسی داد و گفت فلان خانواده دختر بسیار خوبی دارند و آدرسش هم فلان است. این آدرس را به مادرت بده. من هم اتفاقا از دور نسبت به آن خانواده شناخت داشتم ولی به خود جرأت فکر کردن در مورد آنها را هم نمیدادم، خصوصا که از نظر مالی سطحشان از ما بالاتر بود.
من در مسجد الجواد، مدتها تدریس میکردم. سعی میکردم به افراد محروم کمک کنم. یکی از بچههای مسجد، پدرش شهید شده بود و بعد از شهادت پدر، خیلی به هم ریخت و من خیلی سعی کردم از او حمایت کنم.
مادرش در همان روزی که من تصمیم بر «نه» گفتن داشتم و در حال برگشت به خانه بودم، به منزل مادر ما آمده بود و گفته بود: «آقازادهی شما خیلی هوای پسر ما را دارد. خدا خیرش دهد. من با خودم هر چه فکر کردم که چطور از ایشان تشکر کنم، به نظرم آمد بهترین کار این است که دختر خوبی که در بستگانمان داریم بابت ازدواج معرفی کنم.»
وقتی من به خانه آمدم، به مادرم آدرس منزلی که به من داده بودند، نشان دادم و مادرم هم آدرس دیگری که به او داده شده بود، به من نشان داد.
آدرسها از دو زاویه مختلف داده شده بودند ولی هر دو، یک آدرس بود! یکی مثلا از طرف خیابان فلان بود و دیگری از طرف خیابانی دیگر ولی در نهایت کوچه و پلاک و شخص، مربوط به یک خانواده بود!!
خلاصه اینکه ما خواستگاری رفتیم و خانوادهی آنها که همه از نظر مالی شخصیتهایی بودند، به منزل پدر ما آمدند!
پدر ما هم که خودش شرایط مالی چندان خوبی نداشت گفت: این پسر من همین است که هست! آسمان جُل! کار درستی هم ندارد! بنده خدا پدرم، تصورش از کار، همین استخدامیها بود و کارهای من را کار حساب نمیکرد! مادرم هنوز هم من را بیکار میداند! خلاصه اینکه شرایط مالی نامساعد خودشان و ما به اضافهی کلی عیب و نقص از ما، همه را صاف گذاشت کف دست آنها! مادرم هر چه تلاش کرد پدرم چیزی نگوید، پدرم با اصرار، با صریحترین ادبیات، هر چی میتوانست عیب از ما بگیرد، گفت!
بعد پدرم گفت: اما من برای پسرم، سرمایههایی را کنار گذاشتهام!
من با خودم گفتم: پدرم چه سرمایهای دارد!؟
یکی از افراد آن خانواده که دورادور شناختی نسبت به ما داشت، گفت شاید فلان زمین را میگویید. بله من مطمئن بودم که شما برای فرزندتان برنامههایی دارید!
پدرم هم خیلی صریح حرف آن رابط را رد کرد و گفت نه! آن هم فلان مشکلات را دارد و خلاصه همه چیز را شست و برد!
بعد پدرم گفت: من خودم سعی کردم در زندگی سه خصلت را همواره داشته باشم! قناعت و توکل و عزت نفس. من جدا سعی کردم این سه خصلت را به پسرم هم منتقل کنم و پسرم واقعا این سه خصلت را دارد.
اگر فکر میکنید این سه خصلت ارزشی ندارد و مثلا با آن یک کیلو سبزی به انسان نمیدهند، دخترتان را به ایشان ندهید! چون پسر من چیزی جز این سه خصلت ندارد!!!!
بعد از اینکه آنها رفتند به پدرم گفتم: خداییش! اگر واسه آبجی، کسی این طوری میآمد، به او بله میگفتی؟!
پدرم گفت: من تا آبجی تو بزرگ شود و بخواهم عروسش کنم، عمر نمیکنم و من پیرتر و بیمارتر از این حرفها هستم و لذا این مشکل توست و تو باید او را عروس کنی!!!!
ولی اگر کسی آمد که نصف من صداقت به خرج داد، توصیه میکنم که او را رد نکنید!
خلاصه اینکه این خانواده با وجود اختلاف سطحی که داشتند و ....، بله گفتند و الحمد لله این ازدواج که خیرات و برکات زیادی تا حالا داشته است، شکل گرفت!
@mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم
#خاطره ۵
#فوائد_سختی
#تلنگر
#نگرش_آیه_ای
🖋امشب در حال رفتن به مسجد، یک لحظه تیزی شدیدی را در کنار انگشت بزرگ پای چپم احساس کردم. خیلی شدید بود. احساس کردم نزدیک بود که زخم شود. کناری ایستادم و پای خود را بالا آوردم و دیدم که فعلا زخمی نشده است. کف کفش را نیز با دقت نگاه کردم و حتی دستم را نیز بر روی آن کشیدم ولی چیز تیزی روی آن نبود.
چند قدمی برداشتم و دوباره همان احساس درد شدید! دوباره داخل کفش را با دقت نگاه کردم و دستم را روی آن کشیدم و با کمال تعجب، چیزی نبود.
به مسجد رفتم. نمازم را خواندم و هنگام بازگشت دوباره همان درد شدید! خیلی عجیب بود! این بار با دقت خیلی بیشتری موشکافی کردم. اتفاقا در جایی قرار داشتم که نور چراغهای پرنور مغازهای با زاویهای خاص در حال تابیدن به کفش من بود. با دقت نگاه کردم و احساس کردم چیزی در کف کفش من برق میزند. عجیب است. دستم را روی آن کشیدم و چیزی حس نکردم!
کف کفش را خم کردم و در حالت فشرده قرار دادم.
آری! تکه شیشهای داخل آن گیر کرده بود و چون کف کفش، حالت پلاستیکی داشت، با فشار زیاد داخل آن رفته بود و لذا وقتی دست روی آن میکشیدم، شیشه داخل رویه گیر کرده بود و احساس نمیشد!
چه زمان درد آن را حس میکردم؟! وقتی که با فشار زیاد، رویهی پلاستیکی کفی کفش، تحت فشار قرار میگرفت و شیشه از آن بیرون میزد! شیشهی تیزی بود که فقط در لحظات فشار زیاد، بیرون میزد و در همان لحظه، درد شدیدی ایجاد میکرد و بلافاصله با محتاطانه عمل کردن من، فشار بر روی آن قطع میشد و شیشه دوباره به حالت سابق خود بر میگشت.
چند روز بود که حال و روزم این بود ولی مسأله را کشف نکرده بودم تا اینکه بالاخره امشب، کشف شد!
حالا نوبت درآوردن شیشه بود! هر چه سعی کردم در حالت عادی، شیشه را در بیاورم نشد. حسابی به درون کفش فرو رفته بود. تنها راهش این بود که آن را تحت فشار قرار میدادم و با یک قطعهی سخت آن را در میآوردم!
نقطه ضعفهای ما در زندگی خیلی شبیه این شیشهی پنهان هستند. نقطه ضعفها در درون ما پنهان هستند و صرفا هنگام فشار و سختی خودشان را نشان میدهند. آن قدر پنهان هستند که حتی وقتی در غیر حالت فشار و سختی، به درون خود نگاه میکنیم و حتی از حس لامسهی خود نیز کمک میگیریم احساس میکنیم که نقطه ضعفی نداریم. اما در حالت سختی، همین نقطه ضعفها سبب درد کشیدن میشود. سبب میشود که نتوانیم با جدیت همیشه، قدم برداریم. سبب میشود چند لحظه بایستیم و سرعت حرکتمان کم شود.
بعد هم که در حالت سختی بیرون زد و با نور تواضع توانستیم پیدایش کنیم، در حالت عادی نمیتوان بر طرفش کرد. باید خود را تحت فشار قرار دهیم تا بتوانیم با کارهای سخت و مجاهده با نفس، آن تکه را از وجودمان حذف کنیم.
@mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم
📚در کتاب خصال(ج۲،ص۴۳۳) از مولا حضرت امام رضا علیهالسلام میخوانیم:
🔍 عاقل ده خصلت دارد.
مؤمنی عاقل نمیشود مگر اینکه این ده خصلت در او کامل شود.
💠 خصلت اول و دوم: دیگران به خیر او امید دارند و از شر او در امان هستند.
🖋 آیا اطرافیانمان از شر ما در امانند؟
آیا خیالشان راحت است که ما با رفتار و گفتار آنها را نمیآزاریم؟
اگر مشکلی پیش بیاید، قبلا به گونهای بودهایم که امیدی به خیر ما داشته باشند؟
فرعونها قدرت بخشیدن ندارند.
💠 خصلت سوم: نیکیِ زیادِ خود را کم میشمارد.
عاقل به این نکته رسیده است که آنچه به عنوان نیکی انجام میدهد، چیزی جز وظیفهی او نیست و نگران است که نکند در انجام وظیفه کوتاهی
کرده باشد.
💠 خصلت چهارم: نیکیِ كمِ دیگران را زیاد میشمارد.
وقتی از دیگران انتظار داریم که خود را «کسی» بدانیم ولی عاقل متکبر نیست.
عاقل همهی امیدش به خداست چون او را عالم به وضع خود و توانا بر حل مشکلاتش میبیند.
عاقل هر کاری را برای خدا و بدون چشم داشت از دیگران انجام میدهد.
💠 خصلت پنجم و ششم: از طلب علم در طول زندگیاش و همچنین از حاجتهایی که مردم برای حل شدنش به سوی او میآورند، خسته نمیشود.
خستگی و بیحوصلگی از کارهای نیک(مثل علم و خدمت به مردم) نشاندهندهی ضعف عقل است.
عاقل میداند که سفری کوتاه از مبدأ دنیا به مقصد آخرت قرار دارد و باید در این سفر کوتاه، حداکثر تلاشش را به کار گیرد.
در کمک کردن به دیگران در واقع از خود چیزی کم نمیکنیم بلکه برکت و ثوابی است که به خود میافزاییم.
ظاهربین مال و وقت و علم را از خود میداند و لذا وقتی کسی به او مراجعه میکند، فکر میکند که از داراییهایش به او میبخشد.
💠 خصلت هفتم و هشتم: گمنامی در راه خدا برایش محبوبتر از شهرت باشد و ذلت در راه خدا برایش محبوبتر از عزت باشد.
عاقل میداند که شهرت در راه غیر خدا ارزشی ندارد.
عاقل میداند که عزتی که در راه خدا نباشد ذلتی بیش نیست.
عقل منشأ همهی خوبیها و جهل منشأ همهی بدیهاست.
نه هر دانشمندی عاقل است و نه هر عاقلی دانشمند
چه بسیار دانشمندی که علم او تنها سبب تکبر اوست و چه بسیار عاقلی که دانشمند نیست.
عاقل به فکر دانش است و همواره به دنبال آن است ولی ممکن است عاقلی توانایی ذهنی کافی برای اندوختن علوم متعدد را نداشته باشد و دانشمند نشود.
💠 خصلت نهم: فقر در راه خدا را از ثروت در راه غیر خدا، در نزد این فرد محبوبتر است.
اگر کسی برایش پول موضوعیت داشته باشد بد است. موضوعیت داشتن پول یعنی انسان حتی اگر در جایی برای پول مجبور به حرام شود و به خاطر پول از خدا دور بشود، باز هم پول را انتخاب کند.
گاهی افراد به بهانهی اینکه مجبورم و بدبخت میشوم، به سراغ حرام میروند.
ولی خداوند در قرآن فرمود: هر کس تقوای خدا پیشه کند، خدا برای او گشایش قرار میدهد و به او از جایی که گمان نمیکرد روزی میدهد.
پولدار بودن وظائف سنگینی بر دوش انسان میگذارد!
اگر شخص برایش پول موضوعیت داشته باشد، نمیتواند به این وظائف عمل کند!
لذا مسیر پولدارشدن مسیر خطرناکی است.
معمولا هر دادهای از جانب خدا، به همان مقدار بار مسئولیت را هم سنگینتر میکند.
این روایت در فرازهای آخر خود، صحبت از یک عقل بسیار بالا در درک وظیفه میکند.
🔹️در برخی از نسخ این روایت چنین آمده است که فرد عاقل به اندازه حداقل نیاز، اکتفا میکند.
یعنی تلاش میکند. پولدار هم میشود. ولی پولی که برای خودش خرج میکند حداقلی است که نیازهای حداقلی را برطرف میکند و ما بقی را در مسیر خیر خرج میکند.
چنین فردی برای خانوادهی خویش در حدی که تجمل نباشد، گشایش هم ایجاد میکند ولی خودش در زندگی شخصی حداقلی است.
درک این مساله برای خیلیها مشکل است.
💠 خصلت دهم: اما خصلت دهم و عجب دهمییی.
آن این است که هیچ کس را نبیند مگر اینکه بگوید او از من بهتر و با تقواتر است
🖋آیا واقعا «همهی مردم» را از خود بهتر میدانیم؟! یا اینکه به عکس؟! قاعدهی ذهنی ما این شده که از همه بهتر هستیم!!
.
.
پ.ن:
آیا ویژگیهای مذکور، در جامعهی ما، ویژگیهای عقلا است؟
آیا کسی که کار خیر خود را کم بداند، عاقل مینامند یا او را سادهلوح میشمارند؟
آیا کسی را که از خدمت به دیگران خسته نشود، عاقل مینامند یا احمق و حمّال؟
آیا کسی که همگان را از خود بهتر بداند، عاقل میشمارند؟
آیا کسی که خیرش را از دیگران دریغ نمیکند عاقل میدانند؟
در جامعهی ما، پر کار و پر خدمت، حمال و آبدارچی و خدماتی محسوب میشود.
هرچه شغل خدمتش کمتر و سکون و بیکاریاش بیشتر باشد، بهتر تلقی میشود.
دزدی و کسبکردن ثروتهای کلان با زحمت کم، زیرکی نامیده میشود!
به نظر میرسد روایت زیبای بالا، در جامعهی ما، ویژگی احمقها پنداشته میشود!!
@mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم
#خاطره ۶
#نظام_ولایت
#هدایت_الهی
#عمل_به_دانسته
اربعین چند سال پیش بود که با همسرم به پیادهروی برای زیارت سیدالشهداء صلوات الله علیه رفته بودم.
در نزدیکی ورودی کربلا، ذرت بوداده در دست افراد دیده میشد.
از رو به رو مردی هیکلی و چاق از مقابل جمعیت به سمت ما میآمد. یک کاسهی کوچک پف فیلا در دستش بود! وقتی به من رسید، کاسه را به من تعارف کرد!
من هم که اصلا میل نداشتم، گفتم: نمیخورم!
اصرار کرد و گفت: حاج آقا! ناز نکن! بگیــــر دیـــــگه...
خلاصه به زور به من داد و رفت!
من که اصلا میل نداشتم، به همسرم تعارف کردم و گفتم: خانم! میخوری؟!
گفت: نه!
بار زیادی داشتم! به همین دلیل کاسه اگرچه کوچک بود، ولی بر دستانم سنگینی میکرد و مزاحم بود.
شاید ده دقیقهای کاسه به دست به پیادهروی ادامه دادم.
دوباره به همسرم گفتم: میخوری؟ گفت: نه!
به سمت راست خود رو کردم و کسی که اتفاقا در آن لحظه کنارم بود، کاسه را تعارف کردم!
گفتم: حاجی! میخوری؟
بهتش زد! چشمانش قرمز شد و شاید اشکی هم از چشمانش جاری شد! با حالتی منقلبشده، کاسه را از دستم گرفت!
تعجب کردم ولی خیلی اعتنا نکردم. به مسیر ادامه دادم.
بعد از چند دقیقه، دستی بر شانهام خورد! برگشتم. دو نفر بودند. یکی از آنها گفت: حاجی! ما را میشناسی؟!؟
گفتم: نه! گفتند: ما کنار آن کسی بودیم که به او پف فیلا دادی!
گفتم: بله. یادم آمد. شما آنجا بودید!
گفتند: ذرت را به چه حسابی به دوست ما دادی!؟
گفتم: میل نداشتم و خانمم نخورد، اتفاقا ایشان در کنارم قرار گرفته بود، به او تعارف کردم!
گفتند: رفیق ما بعد از گرفتن ذرت خیلی منقلب شد! آخر چند لحظه قبل وقتی در دست مردم ذرت دید ولی جایی برای گرفتن آن پیدا نکرد، رو به کربلا کرد و گفت:
امام حسین در این مسیر همه چی به ما دادی! ذرت ندادی!
شاید چند ثانیه از این حرفش نگذشته بود که شما به او ذرت تعارف کردی.
من با خودم فکر کردم! این جوان چند ثانیه از خواستهاش نگذشته بود که حاجتش برآورده شد! اما من چندین دقیقه بود که ذرتها در دستم بود! نفر قبلی هم واسطهای برای رساندن بود. شاید قبل از او هم واسطهای در کار بوده است. بنا بود که مقدمات حاجتی که هنوز شخص آن را نخواسته است، از قبل فراهم شود تا زمانی که حاجتش را خواست، به او برسد!
نظام هدایت خدا نیز چنین است. اگر گلی شایستهی رسیدن آب هدایت یا علم یا نور یا تقوا باشد، لولههایی دست اندر کارِ رساندن آب به گل هستند.
کسی که شایستهی پف فیلا باشد، به او پف فیلا میرسد. کسی که شایستهی علم باشد، به او علم میرسد و کسی که شایستهی هدایت باشد، به او هدایت میرسد.
کسی که شایسته لوله و کانال پف فیلا باشد، مثل من، واسطه پف فیلا میشود.
کسی که شایستهی کانال علم و تقوا باشد، واسطهی علم و تقوا میشود.
یک عده شاهراههای هدایت هستند و حتی لولهها و کانالها هم از طریق آنها تغذیه میشوند.
یک عده هم مثل من، واسطهی آخر هستند که به پای گل آنچه باید برسانند، میرسانند.
👈 در نظام ولایت، آنچه باید به اهلش برسد، خواهد رسید. مهم این است که اهل واسطهگری یا اهل دریافت باشیم.
👈 واسطه را خودشان فراهم میکنند. مقدمات حتی بدون هماهنگی کانالها و لولهها فراهم میشود. حتی بدون آگاهی لولهها، در جایی که باید واسطهها کنار یکدیگر قرار میگیرند تا آنچه باید را به بعدی برسانند تا در زمان خاص خود، آنچه بایسته است، رخ بدهد!
🔍 اگر جایی احساس میکنیم که به بنبست خوردهایم و مشکل حل نمیشود، مشکل در عمل نکردن به دانستههاست و الا اگر به آنها عمل کنیم، لیاقت پیدا میکنیم و از اسبابی که بایسته است، آنچه باید به ما برسد، میرسد!
@mirzaei_ehya
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
#توصیه_اخلاقی
#تلنگر
#از_عوامل_کوری
#عبرت
⭕️اگرچه در این کلیپ از چهرههایی سؤال شده است که خط سیاسی تقریبا نزدیکی دارند ولی واقعیت این است که اگر از بسیاری از شخصیتهای شاخص خط مقابل هم چنین سؤالی میشد، جوابها چندان تفاوتی نداشت.
در خط اصولگرا نهایتا چند نفری، پیدا میشد که متن کامل را خوانده بودند و همین تعداد، کم و بیش، در خط اصلاحطلب هم وجود دارد که رأس آن تیم مذاکره است.
⭕️این مقدمه را گفتم، تا کسی از این پیام برداشت سیاسی نکند چون اینجا هدفم حرف سیاسی نیست.
⭕️اینجا هدفم بیان یک درد است. نظر دادن بدون اطلاع یا به قول فقهاء «قول به غیر علم».
😔این مرض، نه فقط در سردمداران بلکه در تک تک ما، کم و بیش هست. خود من روزگاری، خیلی درگیر این مرض بودم.😞 گویا بر ما واجب است که اظهار نظر کنیم.
☄️جدیدا یاد گرفتهام بیشتر بگویم: «نمیدانم»
🔍یاد کنیم از این روایت مبارک در کتاب کافی که همه حق خدا بر بندگانش را این میداند: «ملتزم باشند به آنچه میدانند و توقف کنند در مقابل آنچه که نمیدانند»(کافی،ج۱، ص۵۰)
🏴 با كمال تأسف معمولا تا زمانی که خودمان زخمخوردهی این مسأله نباشیم و کارهایمان با این چوبها به انزوا کشیده نشده باشد، خیلی درک نمیکنیم که این حرفزدنها چقدر سنگین است. پناه بر خدا از بار سنگین این نظردادنها و جرم بزرگ زبان در روز قیامت.
💠از این حدیث هم یاد کنیم:
«لو سکت الجاهل ما اختلف الناس:
اگر جاهل سکوت میکرد، مردم با یکدیگر اختلاف نمیکردند!»
🔹تبعیت از امیال به جای فهمها، کوری میآورد.
دوست داشتن چیزها کور و کر میکند.
@mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم
#خاطره ۷
#نظام_ولایت
#هدایت_الهی
#عمل_به_دانسته
🖋 استادی تعریف میکرد: در ایامی به دلایل مشغلهی بسیار زیاد، فرصت پیگیری برخی از سؤالات درونی خود را نداشتم.
از طرفی مشغلهها هم به صورتی بود که یقینا وظیفهی اول من، وقتگذاری برای آنها بود و یقینا حق نداشتم حتی درصدی از آنها را بکاهم.
از این مسأله ناراحت بودم.
نزدیک عصر بود. زنک خانه زده شد. من مجرد و تک و تنها در آن منزل زندگی میکردم. دم در رفتم. یکی از آشنایان بود! از من ده سالی بزرگتر بود. از نظر علمی سواد چندانی نداشت. تا پیشدانشگاهی خوانده بود. مدتی بود که در مغازهای شاگردی میکرد.
او را به داخل خانه راه دادم.
شروع کرد به حرف زدن! تقریبا به جز وسط نماز و چند لحظه که دستشویی رفته بود، بقیهی اوقاتی که در خانه بود، یکسره حرف میزد.
عجیب اینکه حرفهای حسابی میزد. من در آن روزها، دغدغهام جواب سؤالاتی بود که او داشت آنها را جواب میداد.
تا ساعت ۳ شب حرف زد و بعد از خانه من بیرون رفت. خیلی عجیب بود. چندین ساعت حرف زده بود و تمامی سؤالاتی که در آن مدت داشتم پاسخ داده شده بود.
۲، ۳ ماه بعد، دوباره مشابه همین صحنه تکرار شد. نمیخواستم این بار او را به خانه راه بدهم، چون سرم خیلی شلوغ بود ولی او به زور آمد و این بار هم تا پاسی از شب حرف زد و رفت و دوباره من جواب همهی سؤالات خود را گرفته بودم.
یک بار به من زنگ زد و گفت: «بیا برویم فلانجا هیئت!» من هم که خیلی سرم شلوغ بود، معذرتخواهی کردم ولی حریفش نشدم. آن قدر اصرار کرد که ناچار شدم بروم. در آنجا ۲ سخنران، یکی پس از دیگری سخنرانی کردند. سخنران اول، جواب برخی از سؤالات آن روزها را داد و سخنران بعدی، جواب برخی دیگر از سؤالات را! وقتی داشتم از مجلس بلند میشدم با خودم گفتم: «هنوز یک سؤال باقی مانده است». وقتی بیرون مجلس آمدم، آن آشنا قبل از اینکه سوار موتورش شود و برود به من گفت: «فلانی! راستی یادم رفت به تو یک چیزی را بگویم.» بعد یک چیزی گفت که جواب سؤال آخرم بود.
تا زمانی که من آن مشغلهها را داشتم، ارتباطم با آن فرد اینگونه بود و از زمانی که آن مشغلهی من به صورتی شد که فرصت پیگیری برخی از مسائل را پیدا کردم، دیگر آن فرد، مأموریتش تمام شده بود و دیگر ارتباطاتش با من از آن سنخ نبود.
👈 برخی خیلی به استاد اخلاق و مرشد اهمیت میدهند. در توصیههایشان افراد را موظف میکنند که به دنبال استاد اخلاق بگردند. حتی گاهی گفته میشود که اگر ۵۰ سال به دنبال استاد اخلاق بگردیم و بعد از آن به او برسیم، عمرمان تلف نشده است.
✅ اما تفکری دیگر وجود دارد که اگرچه توصیه میکند که انسان خود را در معرض موعظه قرار بدهد، اما اصل را عمل به دانستهها میداند، نه پیدا کردن استاد برای رسیدن به دانستههای جدید!
💡به تعبیر برخی از اساتید، وعدهی قطعی الهی است که کسی که تلاش مخلصانه داشته باشد و به آنچه میداند عمل کند، خداوند هم استاد مناسبش را نصیبش کند. بعد میفرمودند صد جای قرآن دلیل دارد که یک موردش را میگویم:
وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا:
و کسانی که در راه ما تلاش کنند به تحقیق به راههایمان هدایت خواهیم کرد.
و بعد هم میفرمودند که اگر لازم باشد که برای کسی خود آقا امام زمان(عج) استادی کند خدا هم ایشان را میفرستد. و بعد میفرمودند که لازم نیست دنبال استاد رفتن و این با خداست. شما خودت آنچه میدانی عمل کن، خود خدا استادش را روزیات میکند به طوری که نمیخواهی او را به منزلت راه دهی به زور وارد منزلت میشود و پیامی که باید به تو برساند را میرساند.
🔍 البته بر اساس آیهی مبارکه دو شرط دارد. یکی جهاد و تلاش که شرط اول است و دوم «فینا» بودن این تلاشها یعنی مخلصانبودن آنها.
بعد میفرمودند: ما از اساتید خود عبور نمیکنیم و در آنها میمانیم و الا خداوند استاد بالاتر را میفرستد.
دقیقا مانند کودکی عمل میکنیم که دائما «تکرار پایه» میشود و از استاد سال اول به دوم عبور نمیکند.
🔹️ بعد میفرمودند: استاد تو، همان کودک یا برادر کوچک یا خواهر کوچک یا همسر توست! آن زمانی که به تو اشتباهت را تذکر میدهد، استادی تو را به عهده گرفته است و تو برای اینکه پررو نشود، اشتباه خود را توجیه میکنی و این چنین در همان پایهی تحصیلی میمانی و از استادت عبور نمیکنی!
اگر از استاد کوچکت عبور کردی و اشکال خود را پذیرفتی و خاضعانه از او تشکر کردی، آنگاه استاد بعدی را خدا خواهد فرستاد تا اینکه اگر استادی باقی نماند که صلاحیت استادی تو را داشته باشد، خداوند متعال خود امام عصر(عج) را برای استادی تو خواهد فرستاد.
🔺️لذا هرگاه به بنبست رسیدید، بدانید که به دانستههای خود عمل نکردهاید و الا وعدهی قطعی خداست که اگر کسی به دانستههای خود عمل کند، خدا به او آنچه نمیداند خواهد آموخت.
@mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم
#طرح_تحصیل_نخبگان_حوزوی
۳ سال پیش، نوشتاری با نام «کلیات طرح تحصیل نخبگان حوزوی» نوشتم که به سبکی خاص، آن را منتشر کردم و الحمد لله بازخوردهای خوبی داشت.
آن زمان به دلایلی صلاح نمیدانستم نوشتار به صورت عمومی منتشر شود و لذا روش انتشار آن، نیمه خصوصی بود.
اخیرا، خصوصا به خاطر تغییر یک سری دیدگاههای تربیتی و بعد از روشن شدن جوانب طرح، نسخهی جدیدی از این نوشتار، تهیه کردم که ظرفیت ترویج عمومی دارد و ان شاء الله میتواند برای طلاب مفید باشد.
این نوشته که در واقع نسخهی سوم، طرح تحصیل است، به نوعی مهندسی شده طرح تحصیل خودم است که بر اساس آن، افراد میتوانند در زمانی بسیار کوتاهتر از زمان متعارف، دروس را با کیفیتی عمیق بگذرانند در عین اینکه، نکات تربیتی اساسی هم در مسیر طلبگی آنها رعایت شده باشد.
امیدوارم خداوند متعال، به حقیر و همهی کسانی که در صدد خدمت در مسیر امام عصر عجل الله تعالی فرجه هستند، توفیق اخلاص حداکثری عنایت کند.
نکتهی آخر اینکه توصیه میکنم که فقط کسانی این نوشتار را بخوانند که خود را دارای این سه ویژگی میدانند:
۱. اخلاص بالا
۲. پشتکار و تلاش بالا
۳. استعداد متوسط رو به بالا
آدرس دریافت این نوشتار:
https://plink.ir/6u2kt
@mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم
#خاطره ۸
#تواضع
#ایثار
#بندگان_مخفی_خدا
🔹️ یکی از دوستان این خاطره را تعریف میکرد:
بنده خدایی با یکی از اساتید به دانشگاهی رفته بودند که در آنجا پارکینگ بزرگی وجود داشت که ساختمان دانشکده در یک ضلع پارکینگ قرار داشت.
پارکینگ خیلی بزرگ بود.
آن روز صبح، به دلایلی زودتر از دیگران به دانشکده آمده بودیم. پارکینگ از ماشینها خالی بود.
استاد که رانندگی میکرد، در دورترین نقطه از در ورودی دانشکده پارک کرد❗
به استاد گفتم: الآن که پارکینگ خالی است، چرا کنار ورودی دانشکده پارک نکردید! این همه راه را باید پیاده برویم تا به در دانشکده برسیم.🔍
🔵 استاد گفت: ما الآن اولین نفری هستیم که آمدهایم. فرصت هم به قدر کافی داریم. پیادهروی سر صبح هم خوب است. آرام آرام پیاده میرویم و مشکلی پیش نمیآید.
🔴 اما وقتی پارکینگ پر است، افرادی که تازه میآیند، دیرشان شده است. عجله دارند و میخواهند سریع کارت بزنند و داخل شوند. آنها برایشان زودتر داخلشدن ضروریتر است.
💠 یاد این حدیث افتادم که تواضع این است که انسان طوری با دیگران رفتار کند که دوست داشت اگر او جای دیگران بود، دیگران با او آن طور رفتار میکردند.
💡 این بندگیها پنهان است و چندان به چشم نمیآید ولی ممکن است همین کارهای کوچک قدر و ارزش زیادی نزد خدا داشته باشد و همین چیزها گاهی سبب رستگاری ما شود در حالی که هزار و یک کار به ظاهر بزرگ و دهنپرکن، نزد خدا ارزشی نداشته باشد.
@mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم
#خاطره ۹
#اخلاص
#خودکاوی
#خودشناسی
#خودآگاهی
#دیگرسازی
#خودسازی
شخصی تعریف میکرد، روزی یکی از مسئولین یک مؤسسه بابت انتشار یکی از نوشتههایم، با من تماس گرفتند.
نوشتارم هنوز چاپ نشده بود ولی از طریقی خبر آن به دست آن مؤسسه رسیده بود و علاقه به انتشار آن پیدا کرده بودند.
بنا شد که برای من در فضای مجازی، پیامی بفرستند تا فایل متنی نوشته را برای فرستندهی پیام، ارسال کنم تا در کارگروه علمی آنها مورد بررسی قرار بگیرد.
خبر خیلی خوبی بود. انتشار آن کتاب توسط آن مؤسسه برای من اهمیت ویژهای داشت. زمینهی تبلیغ خوبی برای محتوای بسیار مهم آن نوشته بود.
چند روزی گذشت اما خبری از پیامدهنده نبود.
با خودم گفتم: خدایی که بدون هماهنگی و تلاش من، به گوش آنها که باید برسد، رسانده بود و با من تماس گرفتند، اگر صلاح بداند ادامهی ارتباط را هم خودش فراهم میکند.
بالاخره بعد از چند روز، پیامی آمد. به این مضمون نوشته بود: «سلام و ادب. از مؤسسهی فلان مزاحم میشوم. بنا بود پیامی بدهم تا متن کتاب فلان را بفرستید.»
من هم در جواب نوشتم: «سلام علیکم و رحمه الله» بعد هم فایل نوشته را فرستادم.
خوب که نوشته ارسال شد با خودم گفتم: «بندهی خدا اظهار ادب کرده بود. خوب نیست این قدر خشک و خالی جواب بدهم.» پیام اول را ویرایش کردم و نوشتم: «سلام علیکم و رحمه الله. ارادت»
احساس خوبی نداشتم.
احساس میکردم که برای جلب توجه فرستندهی پیام که کار را سریعتر پیگیری کند این کلمه را اضافه کرده ام. 😔
دوباره پیام را ویرایش کردم و نوشتم: سلام علیکم و رحمه الله. خدا به همهی ما اخلاص بدهد.
چند روز پیش برای یکی از دوستانم همین طوری جواب داده بودم و از دعایم خوشحال شده بود و از من تشکر کرده بود. گفتم این طوری جواب خوبی دادهام. نه ناراحت میشود و نه دیگر آن احساس بد را داشتم.
بعدا فرستندهی پیام، وقتی پیامها را دیده بود نوشت: «الان این تیکه بود؟!»
دیدم برداشت بدی کرده است. دیدم بهترین راه این است که حقیقت را بگویم. نوشتم: «نه. راستش اومدم اولش نوشتم: «سلام علیکم و رحمه الله ارادت» بعد دیدم در دلم گذشت که این جمله را برای جلب توجه شما نوشتم. اصلاحش کردم به صورتی که میبینید.»
بندهی خدا جواب داد: «خدا بهتون اخلاص داده. به ماهم بده ان شاءالله»
با خودم گفتم، من به فکر اصلاح خودم بودم، خدا کمک کرد و این تلاش من برای اصلاح خود را سبب انتقال پیامی به دیگری کرد.
👈 روش اصلی دیگرسازی خودسازی است. اگر خوب خودسازی کنیم، تا حد زیادی از مسیر دیگرسازی به عنایت خدا، پیش میرود.
@mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم
#مظلومیت_اهل_بیت
#اهمیت_دانش_حوزوی
#رجوع_به_متخصص
#تقلید
در ایام شهادت امام باقر علیه السلام، روایتی را در کانالهای مختلف میدیدم که چنین میفرمود:
«بهترین چیزی را که دوست دارید دربارهی شما بگویند، دربارهی مردم بگویید.»
با وجود انس بسیار با میراث روایی اهل بیت علیهم السلام، مضمونش را درک نمیکردم. چه کسی گفته است که باید در مورد مردم، چیزی را بگوییم که در مورد خودمان گفته میشود! چه ربطی دارد! انسان باید واقعگو باشد. بر فرض من فلان خصلت خوب را داشته باشم و دوست داشته باشم که در حق من آن را بگویند(که تازه خود دوستداشتن چنین چیزی صفت خوبی نیست)، چه دلیلی میشود که در حق دیگران که این صفت را ندارند، آن را بگویم!
یکی از برادران ایمانی عزیز سؤالی در مورد این روایت پرسید که مجبور شدم، تحقیق بیشتری کنم.
این روایت در کتاب کافی و تفسیر عیاشی و امالی صدوق و منابعی دیگر آمده است. این روایت صدری دارد که معنا را کاملا روشن میکند. در امالی صدوق هم ذیلی دارد که مضمون روایت را خیلی روشنتر میکند. البته متن کافی در قسمتی خرابی مختصری دارد که در امالی صدوق مشکلش حل شده است و البته در ذیلی که در امالی صدوق آمده است، مشکل متنی دیگری در آخر متن روایت موجود است که در برخی از منابع دیگر روایت برطرف شده است.
مترجم این روایت، متن کافی را به دلیل خرابی ذیل آن بد فهمیده است و چون با صدر آن نمیساخته، صدر روایت را حذف کرده است!
سپس در عمل یک محتوای باطل منتشر شده است و به امام باقر علیه السلام نسبت داده شده است! یک نفر پخش کرده است و دهها کانال و فرد دیگر، با تصاویر مختلف، یک صدا این روایت را برای شهادت امام باقر علیه السلام منتشر کردهاند!
ترجمهی نهایی این بخش از روایت بر اساس متن صحیح:
از امام باقر علیه السلام به سند نسبتا خوب روایت شده است که ایشان در تفسیر آیهی مبارکهی «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً»(یعنی: با مردم به خوبی سخن بگویید) فرمودند: بگویید به مردم آنطور که دوست دارید با شما سخن گفته شود. زیرا که الله عز و جل، از بسیار لعنکنندهی بسیار فحشدهندهی بسیار طعنهزنندهی بر مؤمنین بدش میآید.
پس خلاصهی معنای روایت این است که با مردم مؤدبانه و به خوبی سخن بگویید.
چقدر معنا با ترجمهی گفته شده متفاوت است!
از مظلمومیتهای اهل بیت علیهم السلام در زمان ما، همین برخورد عوامانه و سطحی و غلط با روایات ایشان و عدم مراجعه به متخصصین در این زمینه است.
@mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم
🖋 موفقیت، معلول یک سری چیزهایی است که خیلی از اوقات دیده نمیشوند.
👈 ما موفقیت انسانهای موفق را میبینیم ولی پشت صحنهی آن را درک نمیکنیم!
⭕ جالبتر اینکه، موفقیت آنها را با اموری مثل استعداد و امثال آن، توجیه میکنیم.
@mirzaei_ehya
قرآن و حدیث در زندگی - احیاء
بسم الله الرحمن الرحیم 🖋 موفقیت، معلول یک سری چیزهایی است که خیلی از اوقات دیده نمیشوند. 👈 ما موفق
بسم الله الرحمن الرحیم
#خاطره ۱۰
#سبک_زندگی
#عبرت
#تفکر
#نگرش_سیستمی
#عادت
#اسارت
دو سالی در خوابگاه حافظ مربوط به دانشگاه شهید رجایی تهران، به صورت هفتگی رفت و آمد داشتم.
در خوابگاه به اتاق دانشجویان میرفتیم و هر اتاقی معمولا، ۳، ۴ ساعتی گپ و گفتوگو داشتیم. گاهی بعد از نماز مغرب(ساعت ۶ در پاییز) تا ساعت ۱۲، یک اتاقی بیشتر نمیرفتیم و گاهی تا سه اتاق هم میرفتیم(مثلا اتاقی ۲ ساعت).
بارها پیش میآمد که از دانشجوهای نمازخانهی خوابگاه، درخواست میکردند که به اتاقشان برویم. گاهی هم درخواست میکردند که با من به اتاقها بیایند. من هم معمولا استقبال میکردم.
یک بار دانشجویی به من گفت: فلانی! میشود امشب هر اتاقی میروی با شما بیایم؟! مثل همیشه گفتم: نگرانم وقتت تلف بشود. چون برخی از اتاقها ظرفیتشان پایین است و خیلی بحثهای عمیق و قوی مطرح نمیشود. ایشان هم مثل خیلیهای دیگر اصرار کرد و آن شب همراه ما شد.
شاید ساعت ۶ اتاقگردی را شروع کردیم و شاید تا ساعت ۱۱ و نیم شب که با یکی از بچههای نماز خانه قرار مشاوره گذاشته بودم، ۲ تا اتاق رفتیم.
عزیزی که همراه ما شده بود، وقتی دوستش را در نمازخانه دید، جملات عجیبی گفت!
به دوستش گفت: من تعجب میکردم این حاج آقا، چطور در مدت کم، رشد علمی زیادی داشته است. تا اینکه تصمیم گرفتم یک شب با حاج آقا همراه بشوم، ببینم چیزی دستگیرم میشود یا نه!
امشب من همراه حاج آقا شدم و جوابم را گرفتم!
من تقریبا ترکیبی از این شکلها بودم: 😳🤨🧐🤔😶
خیلی برایم عجیب بود که یک دانشجوی مهندسی، چنین کاری کرده باشد! عجیبتر اینکه، به جواب هم رسیده باشد!
گفتم مگر من چی کار کردم؟! از کجا چی فهمیدی؟! من دو تا اتاق رفتم فقط!
چند جمله گفت که اوج نگرش سیستمی طرف برایم اثبات شد!
🔶 گفت:
🔍 وقتی خواستند چای آماده کنند، گفتی من اهل چای نیستم. بهت گفتند: چرا؟ گفتی: دلیلی برای چایی خوردن ندارم، خصوصا که وقتگیر است. البته اگر بهم تعارف کنند و اگر نخورم ناراحت بشوند، میخورم، واسه همین معمولا یک روز در هفته که خوابگاه شما هستم، در برخی از اتاقها چای میخورم!
🔍 وقتی شیر کاکائوهای داخل یخچالشان را دیدی، نصیحتشان کردی که از این چیزها نخورند تا سنگ کلیه نگیرند! گفتی: خوشمزه است ولی کلا خوشمزهخوری در دراز مدت عوارض دارد!
🔍 وقتی داشتی از اتاق آخر بیرون میآمدی، گفتی: من معمولا شبها زود، ساعت ۹ و ۱۰ میخوابم. فقط شبی که در خوابگاه هستم، از روی ناچاری تا این ساعت بیدارم.
🔍 وقتی بچهها رفتند کاری انجام بدهند و شاید برای چند ثانیه سرت خلوت شد، سریعا دست به کاری شدی و خودت را به کتابی که معلوم بود برای این جور موقعها آماده کردی، مشغول کردی.
💡👈 من از همین چند تا رفتار، فهمیدم شما یک زندگی «بابرنامه» داری و برای ریز و درشت زندگیات فکر کردی. (به این مضامین)
من که اصلا از یک دانشجوی مهندسی کم سن و سال انتظار چنین نگاهی به خودم را نداشتم، تعجبم بیشتر شده بود.
❗️با خودم به فکر فرو رفتم.
من در نوجوانی که آغاز تحولاتم بود، فکر کردن در مورد عادتهایم را شروع کردم.
اما الآن بعد از مدتی که تبدیل به عادتهای جدید شده بود، در حال بهرهبرداری از آنها بودم ولی خودم به آنها توجه نداشتم.
🖇 مدتی قبل، با یکی از دوستانم در اتاقی بسیار گرم که فعلا در طول روز آنجا مشغول کار هستم(در شهر قم، بدون کولر، طبقهی زیر پشت بام)، ساعت چهار و نیم بعد از ظهر، قرار ملاقاتی داشتیم.
زمانی که دوستم در حال بیرون رفتن از اتاق بود، گفت: اگر به من روزی یک میلیون هم بدهند و بگویند اینجا مشغول به کار باش، حاضر نیستم. الآن به خاطر اهمیت موضوع مشاوره دوام آوردم!
من که با این جمله تازه حواسم جمع شد، از بندهی خدا عذرخواهی کردم ولی یاد این داستانم در خوابگاه شهید رجایی افتادم!
🔷 موفقیت حتی در چیزهای الکی(مثل تحصیل = بزرگ شدن کله و محفوظات داخل آن)، معلول یک سری چیزهایی است که خیلی اوقات دیده نمیشوند( مثل بیقیدبودن نسبت به درجهی هوا و سایر میلها و خواهشها).
✅ ما موفقیت انسانهای موفق را میبینیم ولی پشت صحنهی آن را درک نمیکنیم!
🔹جالبتر اینکه، موفقیت آنها را با اموری مثل استعداد و امثال آن، توجیه میکنیم.
👈 همین بیقیدی نسبت به خواهشها و میلهای درونی، طبق نگرش سیستمی، دهها و صدها جای دیگر خودش را نشان میدهد! همانطور که فرمودند:
«دوست داشتن دنیا رأس هر اشتباهی است»(کافی، ج۲، ص۱۳۱)
✅ اگر از بند اسارتهای خود(خواهشها و عادتها) آزاد شویم، آنگاه امکان پرواز به قلهها فراهم میشود.
😔😔 بدبختی این است که در دنیایی زندگی میکنیم که معیار آزادی را تبعیت کامل از همین خواهشها و میلها میداند و تابع هوای نفس را آزاد میپندارد. انسانی که به گرمای هوایی آزرده میشود و با اندکی تغییر طعم غذا، گرسنه میماند.
@mirzaei_ehya