بسم الله الرحمن الرحیم
✅ نگاهی متفاوت به خانوادهی مهدوی
(۷ جلسه مجموعا ۲۹۱ دقیقه)
در مورد خانواده و جایگاه آن در اسلام و نگاه صحیح به آن، خیلی صحبتها شده است ولی احساس میکردم که برخی از مباحث اساسی وجود دارد که کمتر مورد توجه قرار میگیرد و حتی مشاورانی که رویکرد اسلامی دارند نیز، چندان به آن مباحث نمیپردازند در حالی که بسیار کاربردی و مهم و اساسی هستند…
بر همین اساس تصمیم گرفتم که در مورد این موضوع برای جمعی دانشجویی که مخاطب این صحبتها بودند و نیاز اصلی آنها به این حوزهها مربوط بود، تحت عنوان بالا مطالبی را بیان کنم.
🎙جلسهی اول (حدود ۳۸ دقیقه):
چیستی و معیار خانوادهی مهدوی
🖇 پیوست صوت اول:
🔹️https://www.dinshenasi.com/5951/%D9%81%D9%87%D9%85-%D9%86%D8%A7%D8%B5%D8%AD%DB%8C%D8%AD-%D8%A7%D8%B2-%D8%AA%D9%81%D8%A7%D9%88%D8%AA%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B0%D8%A7%D8%AA%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AF-%D9%88-%D8%B2%D9%86/
🔹️ https://www.dinshenasi.com/6745/دفترچه-راهنمای-سفینه-ملکوتی-انسان/
🎙جلسهی دوم (حدود ۴۰ دقیقه):
معیار انتخاب همسر و تشکیل زندگی – نیاز مؤمنانه در تشکیل خانواده
🎙جلسهی سوم (حدود ۳۷ دقیقه):
معیار انتخاب همسر و تشکیل زندگی – وظیفهمحوری و مسألهی معیار انتخاب همسر
🎙جلسهی چهارم (حدود ۴۰ دقیقه):
معیار انتخاب همسر و تشکیل زندگی – قوانین هستی و مسألهی معیار انتخاب
🎙جلسهی پنجم (حدود ۴۲ دقیقه):
وظیفهمحوری در بستر خانواده – هزینهها و فوائد وظیفهمحور عمل کردن یا نکردن
🎙جلسهی ششم (حدود ۵۱ دقیقه):
وظیفهمحوری در بستر خانواده – نقش مادری و خانهداری
🖇 پیوست صوت ششم:
🔹️ https://www.aparat.com/v/CXv4f
🔹️ https://www.dinshenasi.com/category/%d8%a7%d8%ae%d8%a8%d8%a7%d8%b1-%d8%aa%d8%a8%d9%84%db%8c%d8%ba%db%8c/%d9%85%d8%af%db%8c%d9%86%d9%87-%d9%81%d8%a7%d8%b6%d9%84%d9%87-%d8%ba%d8%b1%d8%a8/
🎙جلسهی هفتم (حدود ۴۲ دقیقه):
وظیفهمحوری در بستر خانواده – مغز تربیت فرزند
🖇 پیوست صوت هفتم:
🔹️ https://www.dinshenasi.com/category/%D9%85%D8%AD%D8%B5%D9%88%D9%84%D8%A7%D8%AA/%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%A7%D9%86%D9%87/
🔹️ https://www.dinshenasi.com/6604/%D8%AD%D8%AF-%D9%88-%D8%AD%D8%AF%D9%88%D8%AF-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9-%D8%AA%D8%B1%D8%A8%DB%8C%D8%AA-%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF/
🔹️ https://www.dinshenasi.com/5821/%D8%A7%D9%87%D9%85%DB%8C%D8%AA-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D8%B6%D8%B1%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C/
@mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم
✅ نگاهی متفاوت به خانوادهی مهدوی
(۷ جلسه مجموعا ۲۹۱ دقیقه)
در مورد خانواده و جایگاه آن در اسلام و نگاه صحیح به آن، خیلی صحبتها شده است ولی احساس میکردم که برخی از مباحث اساسی وجود دارد که کمتر مورد توجه قرار میگیرد و حتی مشاورانی که رویکرد اسلامی دارند نیز، چندان به آن مباحث نمیپردازند در حالی که بسیار کاربردی و مهم و اساسی هستند…
بر همین اساس تصمیم گرفتم که در مورد این موضوع برای جمعی دانشجویی که مخاطب این صحبتها بودند و نیاز اصلی آنها به این حوزهها مربوط بود، تحت عنوان بالا مطالبی را بیان کنم.
https://www.dinshenasi.com/6817/%d8%ae%d8%a7%d9%86%d9%88%d8%a7%d8%af%d9%87-%d9%85%d9%87%d8%af%d9%88%db%8c-%d8%aa%d8%b1%d8%a8%db%8c%d8%aa-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c/
آدرس کوتاه:
yun.ir/8elow9
@mirzaei_ehya
قرآن و حدیث در زندگی - احیاء
بسم الله الرحمن الرحیم ✅ نگاهی متفاوت به خانوادهی مهدوی (۷ جلسه مجموعا ۲۹۱ دقیقه) در مورد خانو
جلسه-8.mp3
9.53M
بسم الله الرحمن الرحیم
به ذهنم رسید که این مجموعهی صوتها برای تکمیل، حداقل یک جلسهی دیگر هم نیاز دارد که توصیه میکنم این جلسه را از دست ندهید:
🎙جلسهی هشتم (حدودا ۴۰ دقیقه) :
صداقت تشکیلاتی در بستر تشکیلات خانواده – راه حل بسیاری از مشکلات بزرگ خانوادگی
@mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم
#نهج_البلاغه
#نگرش_صحیح_به_دنیا
#سبک_زندگی_اسلامی
#محور_عقل_و_اندیشه
✅ ویژگی سوم دنیا: سرای خوب برای کسی که به آن راضی نشود!
📜و حَقّاً أَقُولُ مَا الدُّنْيَا غَرَّتْكَ وَ لَكِنْ بِهَا اغْتَرَرْت: و به حق میگویم که دنیا تو را گول نزده است بلکه تو خود گولخوردهی آن هستی!
📜 و لَقَدْ كَاشَفَتْكَ الْعِظَاتِ وَ آذَنَتْكَ عَلَى سَوَاءٍ:
به تحقیق دنیا موعظهها را برای تو آشکار کرده است و به خوبی تو را آگاه کرده است.
📜 و لَهِيَ بِمَا تَعِدُكَ مِنْ نُزُولِ الْبَلَاءِ بِجِسْمِكَ وَ [النَّقْضِ] النَّقْصِ فِي قُوَّتِكَ أَصْدَقُ وَ أَوْفَى مِنْ أَنْ تَكْذِبَكَ أَوْ تَغُرَّكَ:
و به تحقیق دنیا با آنچه از فرو فرستادن بلا به جسم تو و نیز با کاستی در قوت تو، تهدید میکند، صادقتر و وفادارتر است از اینکه به تو دروغ بگوید یا تو را گول بزند!
(دنیا با بلاهایی که مسلما برای هر کس با پیری و مرگ میفرستد، افراد را صادقانه موعظه کرده است.)
📜 و لَرُبَّ نَاصِحٍ لَهَا عِنْدَكَ مُتَّهَمٌ وَ صَادِقٍ مِنْ خَبَرِهَا مُكَذَّبٌ:
و چه بسا کسی که خیرخواه تو باشد ولی نزد تو متهم باشد و چه بسیار راستگویی که به خاطر خبرش تکذیب شود!
(و دنیا هم چنین است! اگرچه به خوبی به تو هشدار داده است ولی تو طوری رفتار میکنی که گویا مرگ و پیری را دروغین میدانی)
📜 و لَئِنْ تَعَرَّفْتَهَا فِي الدِّيَارِ الْخَاوِيَةِ وَ الرُّبُوعِ الْخَالِيَةِ لَتَجِدَنَّهَا مِنْ حُسْنِ تَذْكِيرِكَ وَ بَلَاغِ مَوْعِظَتِكَ بِمَحَلَّةِ الشَّفِيقِ عَلَيْكَ وَ الشَّحِيحِ بِكَ:
و به تحقیق اگرشناخت دنیا را در خانههای سقوطکرده و خانههای خالی طلب کنی، به تحقیق دنیا را به خاطر یادآوری خوب و به خاطر خوب رساندن موعظه به خودت، به مانند دلسوزی بر خودت که بر هدایت تو حرص میورزد خواهی یافت!
📜 و لَنِعْمَ دَارُ مَنْ لَمْ يَرْضَ بِهَا دَاراً وَ مَحَلُّ مَنْ لَمْ يُوَطِّنْهَا مَحَلًّا:
و دنیا چه خوب خانهای است برای کسی که به آن به عنوان خانه راضی نشد! و چه خوبی محلی است برای کسی که آن محل را برای سکونت انتخاب نکرد!
📜 و إِنَّ السُّعَدَاءَ بِالدُّنْيَا غَداً هُمُ الْهَارِبُونَ مِنْهَا الْيَوْم:
و همانا رستگاران به سبب دنیا در آینده، همان کسی هستند که امروز از آن فرارکننده هستند.
پ.ن:
دنیا به خوبی ما را نصیحت میکند! این ما هستیم که غافل از آن هستیم. دنیا لذتی ندارد مگر اینکه آمیخته با سختی است. دنیا فریاد میزند که در حال فنا و نابودی است. اما ما هستیم که مشتاقانه چشمان خود را به حقایق میبندیم. دنیا گول نمیزند! این ما هستیم که خود را گول میزنیم! عاشق چیزهایی میشویم که ما را از خدا غافل میکند! دنیا برای کسانی خوب است که بزرگتر از آن باشند و به آن راضی نشوند!
@mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم
#خاطره ۱
#سنت_های_الهی
#نشانه_های_الهی
🖋 دیروز منزل یکی از بستگان بودم. درخت گردوی بزرگی داشتند. سن درخت را پرسیدم. گفتند نزدیک به ۳۰ سال عمر کرده است.
گفتم چرا درخت را کنارهی باغچه کاشتهاید؟ معمولا گردو را وسط میکارند!
خانم خانه گفت، ۲۷ سال پیش، نهال گردویی خریدیم. روزی که نهال را به خانه آوردند، من برای اینکه تا شوهرم آن را میکارد، خشک نشود، در کنار باغچه کاشتم!
وقتی شوهرم آمد به او گفتم که آن را وسط باغچه بکار!
شوهرم گفت: میگویند کسی که درخت گردو بکارد، خودش از آن نخواهد خورد!(کنایه از اینکه قبل از به بار نشستن گردو که حدود ۱۰ سال است، خواهد مُرد)
به همین جهت، درخت را دست نزد و همان گوشه ماند!
از قضا درخت رشد کرد و امروز به این وضع رسیده است!
در ادامه خانم خانه گفت: اما خدا رحمت کند، شوهرم به میوهی آن نرسید و زودتر فوت شد ولی من که آن درخت را کاشتم سالهاست که از محصول آن میخورم!
گفتم: چند سالگی محصول داد؟
گفتند: تا ۱۶ سال محصول نداد. گفتند قطعش کنید! من هم مشورت کردم! کسی گفت: میوه ندارد، سایه که دارد!
من هم که دل از گردوها کندم، به امید سایه درخت را نگه داشتم!
وقتی دخترم را داماد کردم، دامادم آمد و همهی شاخههای پایینی را که دستش میرسید برید! (عملا درختی که من دیدم با وجود بزرگی، سایه نداشت!)
از آن سال درخت محصول داد و سال به سال محصولش بیشتر شد!
.
.
.
🔍 من با خودم چندین سنت الهی را در این داستان مرور کردم.
👈 اول اینکه «کسی که گردو بکارد از میوهی آن نخواهد خورد». این سنتی است که بر اثر دلبستگیها در مورد مؤمنین در شرایط خاصی تحقق پیدا میکند. در روایاتی آمده است که: خدا به تحقیق وعده کرده است که امید مؤمنین به غیر خودش را به ناامیدی تبدیل کند.(برای نمونه امالی شیخ طوسی، ۵۸۴)
👈 دوم اینکه این ضربالمثل روحش همان ناامیدی و دلنبستن است. اما شوهر آن خانم به جای اینکه به باطن آن ضربالمثل توجه کند، به ظاهر آن توجه کرده بود. او به عمر دراز خود دل بسته بود ولی به درخت گردو نه! همان چیزی هم که دل به آن بسته بود به ناامیدی تبدیل شد.
👈 سوم اینکه آن خانم، دل به میوه بست ولی به درخت نه. از قضا درخت رشد کرد ولی میوه نداد! وقتی هم که به سایه امید بست ولی به میوه نه، از قضا میوه آمد ولی با کندن شاخههای بسیار درخت، سایه از بین رفت.
🔺تذکر:
سنتهای الهی دارای سلسله مراتب هستند. سلسلهمراتب داشتن سبب میشود که مثلا گاهی ما به چیزی دل ببندیم ولی به دلیل سنت الهی دیگر که مقدم است، این سنت اجرا نشود.
@mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم
#خاطره ۲
#تشکیلات_اسلامی
#خودخواهی
#دغدغه
🖋 چند روز پیش در جلسهای که با عزیزانی از مرتبطین مؤسسهی کتابپردازان بابت مقدمات تأسیس سازمان گفتمانسازی سبک زندگی اسلامی داشتیم، در وسط جلسه یکی از اعضای اصلی مجموعه که البته در جلسه شرکت نداشت، در بین جلسه چای آورد.
بعد از جلسه من با یکی از اعضای حاضر در جلسه که طلبهای با سابقه و مجتهد بود کار داشتم. یک لحظه که به خودم آمدم، دیدم که ایشان غیبش زد!
از این اتاق به آن اتاق، دنبال ایشان بودم که بالاخره ایشان را در آبدارخانه پیدا کردم! دیدم خیلی سریع و پنهانی، لیوانها را جمع کرده است و سریع در حال شستوشوی آنهاست.
خیلی به هم ریختم.
💡او با خودش فکر کرده بود که «وقتی ما درجلسه چای میخوریم یکی در بیرون جلسه باید جور آن را بکشد! حداقل وقتی چای میخوریم خودمان هم زحمت شستوشوی لیوان را بکشیم!»
خیلی به هم ریختم! 😔
🔍 چرا من باید از این مسأله غافل باشم ولی او به این مسأله توجه داشته باشد. کمک بعدی من به ایشان، هیچ فائدهای ندارد. غفلت من از شستن لیوانها نشانهی بیتوجهی من به دیگران است. نشانهی خودمحوری من است. نشان از این دارد که من در جلسه این و آن را نمیبینم. عوامل قبل و بعد را کم توجه میکنم.
🔺بزرگی انسانها را از دغدغههایشان میتوان شناخت. وقتی من فقط به فکر خودم هستم، یعنی هنوز حقیرم. وقتی من از رنجهای دیگران غافل میشوم و رفاه خودم را بر اضطرار دیگران ترجیح میدهم، یعنی هنوز حقیرم.
👈 شخصیت بزرگ است که از خودش رد شده است و وسعت وجود پیدا کرده است.
👈کسانی سراغ مسئولیتها و تکالیف میروند که حقیقتا از دنیا بزرگتر شده باشند.
@mirzaei_ehya
⭕️ تقریبا ۵ سال پیش این ایده به سرم زد که اگر ریز سؤالات پژوهشی را که اصولیین در مسیر تفکر برای خود حل میکنند و به پاسخی برای مسائل خود میرسند، برای طلاب تبیین کنیم، خود طلاب میتوانند به همان نظریات برسند و علم اصول برای طلاب بسیار شیرینتر و کاربردیتر تبیین خواهد شد.
⭕️تقریبا کل اصول به جز مباحث اصول عملیه را در همان سال نوشتم و امسال فرصت کردم بخشهای مهم اصول عملیه را هم به آن اضافه کنم.
البته حوصلهی پیگیری چاپ و مجوز آن را نداشتم، خصوصا که محتواهای منتشر شده در سایت ما، دارای حقوق ناشرین مجازی است و عملا درگیرشدن در فرآیند چاپ کتاب، فایده خاصی نداشت.
🌈در این کتاب سعی شده است، مجموعه مبانی اصلی فقه شواهدی در مقابل فقه صناعتی به صورت کامل تبیین شود. همچنین در مسائل مستحدثه پارادایم فقه ولائی به عنوان بدیل مراجعه به اصول عملیه مطرح شده است.
☄️لذا در این کتاب علاوه بر تسلط بر مبانی و زیربناهای نظریات اصولیین معروف با بیان عمیق و روان، با اصلیترین مبانی فقه شواهدی و نظام فقه ولائی نیز آشنا خواهید شد.
🌐دریافت و توضیحات بیشتر در اینجا:
https://plink.ir/yBCOO
@mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم
#خاطره ۳
#من_یتق_الله_یجعل_له_مخرجا
#معامله_با_خدا
#ولایت_پدر
🖋 یکی از اساتید، خاطرهی جالبی داشتند!
میگفتند: پدرم برخی اوقات، کارهای خاصی میکردند! یک بار زمانی که من دانشجو بودم، خود را برای امتحان یک درس خیلی مهم رشتهی تحصیلی آماده کرده بودم! خیلی خوانده بودم و آماده بودم که بروم و نمره خوبی بگیرم!
یک ساعت به امتحان مانده بود که کم کم داشتم برای رفتن به دانشگاه حاضر میشدم! به پدرم گفتم: پدرجان کاری ندارید؟! من دارم میروم دانشگاه! امتحان مهمی دارم!
پدرم فرمودند: نمیخواهد بروی دانشگاه!!!
من یک لحظه به فکر فرو رفتم و جدی نگرفتم و چند دقیقهای رفتم داخل اتاق و بعد از ده دقیقه، دوباره آمدم که از منزل بیرون بروم! به پدرم گفتم: پدر جان کاری ندارید؟!
پدرم فرمودند: الکی سؤال میپرسی؟! میگویم نمیخواهد بروی دانشگاه!
نمیدانستم چه کنم! آن زمان، موبایل نبود! رفتم داخل اتاق و با تلفن به منزل یکی از رفقای طلبهام زنگ زدم و ماجرا را تعریف کردم! گفتم چه کنم؟!
رفیقم گفت: اول مطمئن شو که پدرت حالش خوب است و این حرفی که میزند جدی است!
من گوشی را گذاشتم و دوباره سراغ پدرم آمدم. ایشان بدون اینکه من چیزی بگویم فرمودند: قلم و کاغذ بیاور! من آوردم. ایشان نوشتند: اینجانب فلانی در کمال صحت و سلامت و با تمام جدیت به پسرم امر کردم که امتحان درس فلانش را شرکت نکند!!!!!
گوشهای پدرم سنگین بود و بسیار بعید بود که گفتگوی من و رفیق طلبهام را شنیده باشد ولی دقیقا چیزی نوشت که حجت بر من تمام شود!
به رفیقم دوباره زنگ زدم! رفیقم گفت: نباید بروی امتحان بدهی! البته من بودم، میرفتم ولی حکم شرعی این است که نروی!!!!
من تنها شدم و خدای خودم! چه کنم؟! این میگوید حکم خدا این است ولی خودش میگوید من اگر جای تو بودم، عمل نمیکردم! استرس امتحان هم از یک طرف! این داستان هم روی آن! چه کنم! این همه زحمت کشیدم و درس به این سختی را آماده کردهام!
بیخیال شدم!
صفر گرفتم.
آن زمان اگر یک برگه مریضی با شرایط خاص میآوردیم، آن درس حذف میشد ولی اگر این کار را نمیکردیم مشروط میشدم!
من هم به بدبختی رفتم و یک برگه بیماری یرقان حاد گرفتم و به سمت آموزش دانشگاه راه افتادم!
در راه با خودم گفتم: احمق! تو به خاطر امر خدا، به حرف پدرت گوش ندادی و حالا داری راست راست، برگه دروغی به دانشگاه تحویل میدهی؟!
برگه را پاره کردم و به آموزش رفتم!
در برگهای که بابت علت عدم حضور در جلسه امتحان در آموزش به من دادند، نوشتم:
اینجانب فلانی، در روز جلسه یک ساعت قبل از امتحان با وجود درس خواندن از چند روز قبل، به دلیل امر جدی پدرم که در کاغذی نوشتند که راضی نیستند من به امتحان بیایم، بعد از پرسش از حکم شرعی این مسأله از آقای فلان با شمارهی تلفن فلان، از خروج از منزل خودداری کردم و با وجود اینکه برگه فلان را با هزار زحمت از درمانگاه فلان گرفته بودم ولی به دلیل صداقت، آن برگه را در راه پاره کردم و ... خلاصه کل ماجرا را با جزئیات تعریف کردم!
مسئول آموزش بعد از خواندن نامه، من را خواست و با وجود اینکه قانون چیز دیگری بود، درسم را حذف کرد تا مشروط نشوم!
بعد از چند وقت، یک قانونی به دلیل شرایط جبهه و جنگ آمد که اگر کسی حداکثر تا ۶۹ واحد تا تاریخ فلان گذرانده باشد و یک سری شرایط دیگر، ۲۴ واحد را میتواند غیر حضوری کند.
من هم حساب کردم و دیدم با حذف آن ۳ واحد، ۶۹ واحد میشوم و شرایط استفاده از آن ۲۴ واحد را دارم. بعدا از مسئول این داستان، پرسیدم و گفت که در کل دانشگاه ما، فقط شما یک نفر شرایط استفاده از این قانون را داشتی!
احساس میکردم خدا یک شکلات برای شخص من فرستاده است تا ۲۱ واحد(یعنی ۲۴ منهای ۳) واحد جلو بیفتم! به خاطر رعایت امر او!
آری! فقط من دانستم که چه شد ولی این قانون هستی که «هر کس هوای خدا را داشته باشد، خدا برای او گشایش قرار میدهد» برای من به طور ملموس تجربه شد!
@mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم
#خاطره ۴
#من_یتق_الله_یجعل_له_مخرجا
#معامله_با_خدا
#معیارهای_اصیل_ازدواج
🖋 خاطرهای جالب از ازدواج استاد معماریانی!
میگفتند: من مشکلات زیادی داشتم. از سن ۱۹ سالگی، مشکلات مالی فراوانی به دلیل شرایط پدر و عمو و ... برایم ایجاد شده بود. در حاشیهی همهی این مشکلات، که بسیار شدید بود، تصمیم گرفتم ازدواج بکنم!
یکی از بستگان موردی را در شهری از شهرهای اطراف مشهد هماهنگ کردند و ما بعد از چندین جلسه رفت و آمد، بالاخره به توافق رسیدیم و من هم به آن خانم علاقهمند شده بودم.
در جلسهی آخر، خانوادهی دختر با وجود اینکه کاملا مذهبی بودند، گفتند ما در شب عروسی، خیلی به بستگان سخت نمیگیریم و به قول معروف یک شب هزار شب نمیشود و ممکن است، آنها کارهایی انجام بدهند.
من شل شدم! به پدرم گفتم نظر شما چیست. دوست داشتم پدرم مخالفت میکردند! اما پدرم گفتند: خودت میدانی! من دخالت نمیکنم!!!
با رفقای مسجد الجواد و چند طلبه مشورت کردم و هر کس چیزی میگفت! علاقهای هم که به وجود آمده بود، اذیتم میکرد.
چندین بار با گریه به حرم رفتم و بالاخره روز ششم، بعد از مناجات با حضرت رضا(علیهالسلام)، یکدل شدم و تصمیم گرفتم که بگویم نه!
در بین راه یکی از دوستان مرا دید و احوالم را پرسید! من هم گفتم: بیخیال این مورد شدم.
ایشان هم یک آدرسی داد و گفت فلان خانواده دختر بسیار خوبی دارند و آدرسش هم فلان است. این آدرس را به مادرت بده. من هم اتفاقا از دور نسبت به آن خانواده شناخت داشتم ولی به خود جرأت فکر کردن در مورد آنها را هم نمیدادم، خصوصا که از نظر مالی سطحشان از ما بالاتر بود.
من در مسجد الجواد، مدتها تدریس میکردم. سعی میکردم به افراد محروم کمک کنم. یکی از بچههای مسجد، پدرش شهید شده بود و بعد از شهادت پدر، خیلی به هم ریخت و من خیلی سعی کردم از او حمایت کنم.
مادرش در همان روزی که من تصمیم بر «نه» گفتن داشتم و در حال برگشت به خانه بودم، به منزل مادر ما آمده بود و گفته بود: «آقازادهی شما خیلی هوای پسر ما را دارد. خدا خیرش دهد. من با خودم هر چه فکر کردم که چطور از ایشان تشکر کنم، به نظرم آمد بهترین کار این است که دختر خوبی که در بستگانمان داریم بابت ازدواج معرفی کنم.»
وقتی من به خانه آمدم، به مادرم آدرس منزلی که به من داده بودند، نشان دادم و مادرم هم آدرس دیگری که به او داده شده بود، به من نشان داد.
آدرسها از دو زاویه مختلف داده شده بودند ولی هر دو، یک آدرس بود! یکی مثلا از طرف خیابان فلان بود و دیگری از طرف خیابانی دیگر ولی در نهایت کوچه و پلاک و شخص، مربوط به یک خانواده بود!!
خلاصه اینکه ما خواستگاری رفتیم و خانوادهی آنها که همه از نظر مالی شخصیتهایی بودند، به منزل پدر ما آمدند!
پدر ما هم که خودش شرایط مالی چندان خوبی نداشت گفت: این پسر من همین است که هست! آسمان جُل! کار درستی هم ندارد! بنده خدا پدرم، تصورش از کار، همین استخدامیها بود و کارهای من را کار حساب نمیکرد! مادرم هنوز هم من را بیکار میداند! خلاصه اینکه شرایط مالی نامساعد خودشان و ما به اضافهی کلی عیب و نقص از ما، همه را صاف گذاشت کف دست آنها! مادرم هر چه تلاش کرد پدرم چیزی نگوید، پدرم با اصرار، با صریحترین ادبیات، هر چی میتوانست عیب از ما بگیرد، گفت!
بعد پدرم گفت: اما من برای پسرم، سرمایههایی را کنار گذاشتهام!
من با خودم گفتم: پدرم چه سرمایهای دارد!؟
یکی از افراد آن خانواده که دورادور شناختی نسبت به ما داشت، گفت شاید فلان زمین را میگویید. بله من مطمئن بودم که شما برای فرزندتان برنامههایی دارید!
پدرم هم خیلی صریح حرف آن رابط را رد کرد و گفت نه! آن هم فلان مشکلات را دارد و خلاصه همه چیز را شست و برد!
بعد پدرم گفت: من خودم سعی کردم در زندگی سه خصلت را همواره داشته باشم! قناعت و توکل و عزت نفس. من جدا سعی کردم این سه خصلت را به پسرم هم منتقل کنم و پسرم واقعا این سه خصلت را دارد.
اگر فکر میکنید این سه خصلت ارزشی ندارد و مثلا با آن یک کیلو سبزی به انسان نمیدهند، دخترتان را به ایشان ندهید! چون پسر من چیزی جز این سه خصلت ندارد!!!!
بعد از اینکه آنها رفتند به پدرم گفتم: خداییش! اگر واسه آبجی، کسی این طوری میآمد، به او بله میگفتی؟!
پدرم گفت: من تا آبجی تو بزرگ شود و بخواهم عروسش کنم، عمر نمیکنم و من پیرتر و بیمارتر از این حرفها هستم و لذا این مشکل توست و تو باید او را عروس کنی!!!!
ولی اگر کسی آمد که نصف من صداقت به خرج داد، توصیه میکنم که او را رد نکنید!
خلاصه اینکه این خانواده با وجود اختلاف سطحی که داشتند و ....، بله گفتند و الحمد لله این ازدواج که خیرات و برکات زیادی تا حالا داشته است، شکل گرفت!
@mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم
#خاطره ۵
#فوائد_سختی
#تلنگر
#نگرش_آیه_ای
🖋امشب در حال رفتن به مسجد، یک لحظه تیزی شدیدی را در کنار انگشت بزرگ پای چپم احساس کردم. خیلی شدید بود. احساس کردم نزدیک بود که زخم شود. کناری ایستادم و پای خود را بالا آوردم و دیدم که فعلا زخمی نشده است. کف کفش را نیز با دقت نگاه کردم و حتی دستم را نیز بر روی آن کشیدم ولی چیز تیزی روی آن نبود.
چند قدمی برداشتم و دوباره همان احساس درد شدید! دوباره داخل کفش را با دقت نگاه کردم و دستم را روی آن کشیدم و با کمال تعجب، چیزی نبود.
به مسجد رفتم. نمازم را خواندم و هنگام بازگشت دوباره همان درد شدید! خیلی عجیب بود! این بار با دقت خیلی بیشتری موشکافی کردم. اتفاقا در جایی قرار داشتم که نور چراغهای پرنور مغازهای با زاویهای خاص در حال تابیدن به کفش من بود. با دقت نگاه کردم و احساس کردم چیزی در کف کفش من برق میزند. عجیب است. دستم را روی آن کشیدم و چیزی حس نکردم!
کف کفش را خم کردم و در حالت فشرده قرار دادم.
آری! تکه شیشهای داخل آن گیر کرده بود و چون کف کفش، حالت پلاستیکی داشت، با فشار زیاد داخل آن رفته بود و لذا وقتی دست روی آن میکشیدم، شیشه داخل رویه گیر کرده بود و احساس نمیشد!
چه زمان درد آن را حس میکردم؟! وقتی که با فشار زیاد، رویهی پلاستیکی کفی کفش، تحت فشار قرار میگرفت و شیشه از آن بیرون میزد! شیشهی تیزی بود که فقط در لحظات فشار زیاد، بیرون میزد و در همان لحظه، درد شدیدی ایجاد میکرد و بلافاصله با محتاطانه عمل کردن من، فشار بر روی آن قطع میشد و شیشه دوباره به حالت سابق خود بر میگشت.
چند روز بود که حال و روزم این بود ولی مسأله را کشف نکرده بودم تا اینکه بالاخره امشب، کشف شد!
حالا نوبت درآوردن شیشه بود! هر چه سعی کردم در حالت عادی، شیشه را در بیاورم نشد. حسابی به درون کفش فرو رفته بود. تنها راهش این بود که آن را تحت فشار قرار میدادم و با یک قطعهی سخت آن را در میآوردم!
نقطه ضعفهای ما در زندگی خیلی شبیه این شیشهی پنهان هستند. نقطه ضعفها در درون ما پنهان هستند و صرفا هنگام فشار و سختی خودشان را نشان میدهند. آن قدر پنهان هستند که حتی وقتی در غیر حالت فشار و سختی، به درون خود نگاه میکنیم و حتی از حس لامسهی خود نیز کمک میگیریم احساس میکنیم که نقطه ضعفی نداریم. اما در حالت سختی، همین نقطه ضعفها سبب درد کشیدن میشود. سبب میشود که نتوانیم با جدیت همیشه، قدم برداریم. سبب میشود چند لحظه بایستیم و سرعت حرکتمان کم شود.
بعد هم که در حالت سختی بیرون زد و با نور تواضع توانستیم پیدایش کنیم، در حالت عادی نمیتوان بر طرفش کرد. باید خود را تحت فشار قرار دهیم تا بتوانیم با کارهای سخت و مجاهده با نفس، آن تکه را از وجودمان حذف کنیم.
@mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم
📚در کتاب خصال(ج۲،ص۴۳۳) از مولا حضرت امام رضا علیهالسلام میخوانیم:
🔍 عاقل ده خصلت دارد.
مؤمنی عاقل نمیشود مگر اینکه این ده خصلت در او کامل شود.
💠 خصلت اول و دوم: دیگران به خیر او امید دارند و از شر او در امان هستند.
🖋 آیا اطرافیانمان از شر ما در امانند؟
آیا خیالشان راحت است که ما با رفتار و گفتار آنها را نمیآزاریم؟
اگر مشکلی پیش بیاید، قبلا به گونهای بودهایم که امیدی به خیر ما داشته باشند؟
فرعونها قدرت بخشیدن ندارند.
💠 خصلت سوم: نیکیِ زیادِ خود را کم میشمارد.
عاقل به این نکته رسیده است که آنچه به عنوان نیکی انجام میدهد، چیزی جز وظیفهی او نیست و نگران است که نکند در انجام وظیفه کوتاهی
کرده باشد.
💠 خصلت چهارم: نیکیِ كمِ دیگران را زیاد میشمارد.
وقتی از دیگران انتظار داریم که خود را «کسی» بدانیم ولی عاقل متکبر نیست.
عاقل همهی امیدش به خداست چون او را عالم به وضع خود و توانا بر حل مشکلاتش میبیند.
عاقل هر کاری را برای خدا و بدون چشم داشت از دیگران انجام میدهد.
💠 خصلت پنجم و ششم: از طلب علم در طول زندگیاش و همچنین از حاجتهایی که مردم برای حل شدنش به سوی او میآورند، خسته نمیشود.
خستگی و بیحوصلگی از کارهای نیک(مثل علم و خدمت به مردم) نشاندهندهی ضعف عقل است.
عاقل میداند که سفری کوتاه از مبدأ دنیا به مقصد آخرت قرار دارد و باید در این سفر کوتاه، حداکثر تلاشش را به کار گیرد.
در کمک کردن به دیگران در واقع از خود چیزی کم نمیکنیم بلکه برکت و ثوابی است که به خود میافزاییم.
ظاهربین مال و وقت و علم را از خود میداند و لذا وقتی کسی به او مراجعه میکند، فکر میکند که از داراییهایش به او میبخشد.
💠 خصلت هفتم و هشتم: گمنامی در راه خدا برایش محبوبتر از شهرت باشد و ذلت در راه خدا برایش محبوبتر از عزت باشد.
عاقل میداند که شهرت در راه غیر خدا ارزشی ندارد.
عاقل میداند که عزتی که در راه خدا نباشد ذلتی بیش نیست.
عقل منشأ همهی خوبیها و جهل منشأ همهی بدیهاست.
نه هر دانشمندی عاقل است و نه هر عاقلی دانشمند
چه بسیار دانشمندی که علم او تنها سبب تکبر اوست و چه بسیار عاقلی که دانشمند نیست.
عاقل به فکر دانش است و همواره به دنبال آن است ولی ممکن است عاقلی توانایی ذهنی کافی برای اندوختن علوم متعدد را نداشته باشد و دانشمند نشود.
💠 خصلت نهم: فقر در راه خدا را از ثروت در راه غیر خدا، در نزد این فرد محبوبتر است.
اگر کسی برایش پول موضوعیت داشته باشد بد است. موضوعیت داشتن پول یعنی انسان حتی اگر در جایی برای پول مجبور به حرام شود و به خاطر پول از خدا دور بشود، باز هم پول را انتخاب کند.
گاهی افراد به بهانهی اینکه مجبورم و بدبخت میشوم، به سراغ حرام میروند.
ولی خداوند در قرآن فرمود: هر کس تقوای خدا پیشه کند، خدا برای او گشایش قرار میدهد و به او از جایی که گمان نمیکرد روزی میدهد.
پولدار بودن وظائف سنگینی بر دوش انسان میگذارد!
اگر شخص برایش پول موضوعیت داشته باشد، نمیتواند به این وظائف عمل کند!
لذا مسیر پولدارشدن مسیر خطرناکی است.
معمولا هر دادهای از جانب خدا، به همان مقدار بار مسئولیت را هم سنگینتر میکند.
این روایت در فرازهای آخر خود، صحبت از یک عقل بسیار بالا در درک وظیفه میکند.
🔹️در برخی از نسخ این روایت چنین آمده است که فرد عاقل به اندازه حداقل نیاز، اکتفا میکند.
یعنی تلاش میکند. پولدار هم میشود. ولی پولی که برای خودش خرج میکند حداقلی است که نیازهای حداقلی را برطرف میکند و ما بقی را در مسیر خیر خرج میکند.
چنین فردی برای خانوادهی خویش در حدی که تجمل نباشد، گشایش هم ایجاد میکند ولی خودش در زندگی شخصی حداقلی است.
درک این مساله برای خیلیها مشکل است.
💠 خصلت دهم: اما خصلت دهم و عجب دهمییی.
آن این است که هیچ کس را نبیند مگر اینکه بگوید او از من بهتر و با تقواتر است
🖋آیا واقعا «همهی مردم» را از خود بهتر میدانیم؟! یا اینکه به عکس؟! قاعدهی ذهنی ما این شده که از همه بهتر هستیم!!
.
.
پ.ن:
آیا ویژگیهای مذکور، در جامعهی ما، ویژگیهای عقلا است؟
آیا کسی که کار خیر خود را کم بداند، عاقل مینامند یا او را سادهلوح میشمارند؟
آیا کسی را که از خدمت به دیگران خسته نشود، عاقل مینامند یا احمق و حمّال؟
آیا کسی که همگان را از خود بهتر بداند، عاقل میشمارند؟
آیا کسی که خیرش را از دیگران دریغ نمیکند عاقل میدانند؟
در جامعهی ما، پر کار و پر خدمت، حمال و آبدارچی و خدماتی محسوب میشود.
هرچه شغل خدمتش کمتر و سکون و بیکاریاش بیشتر باشد، بهتر تلقی میشود.
دزدی و کسبکردن ثروتهای کلان با زحمت کم، زیرکی نامیده میشود!
به نظر میرسد روایت زیبای بالا، در جامعهی ما، ویژگی احمقها پنداشته میشود!!
@mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم
#خاطره ۶
#نظام_ولایت
#هدایت_الهی
#عمل_به_دانسته
اربعین چند سال پیش بود که با همسرم به پیادهروی برای زیارت سیدالشهداء صلوات الله علیه رفته بودم.
در نزدیکی ورودی کربلا، ذرت بوداده در دست افراد دیده میشد.
از رو به رو مردی هیکلی و چاق از مقابل جمعیت به سمت ما میآمد. یک کاسهی کوچک پف فیلا در دستش بود! وقتی به من رسید، کاسه را به من تعارف کرد!
من هم که اصلا میل نداشتم، گفتم: نمیخورم!
اصرار کرد و گفت: حاج آقا! ناز نکن! بگیــــر دیـــــگه...
خلاصه به زور به من داد و رفت!
من که اصلا میل نداشتم، به همسرم تعارف کردم و گفتم: خانم! میخوری؟!
گفت: نه!
بار زیادی داشتم! به همین دلیل کاسه اگرچه کوچک بود، ولی بر دستانم سنگینی میکرد و مزاحم بود.
شاید ده دقیقهای کاسه به دست به پیادهروی ادامه دادم.
دوباره به همسرم گفتم: میخوری؟ گفت: نه!
به سمت راست خود رو کردم و کسی که اتفاقا در آن لحظه کنارم بود، کاسه را تعارف کردم!
گفتم: حاجی! میخوری؟
بهتش زد! چشمانش قرمز شد و شاید اشکی هم از چشمانش جاری شد! با حالتی منقلبشده، کاسه را از دستم گرفت!
تعجب کردم ولی خیلی اعتنا نکردم. به مسیر ادامه دادم.
بعد از چند دقیقه، دستی بر شانهام خورد! برگشتم. دو نفر بودند. یکی از آنها گفت: حاجی! ما را میشناسی؟!؟
گفتم: نه! گفتند: ما کنار آن کسی بودیم که به او پف فیلا دادی!
گفتم: بله. یادم آمد. شما آنجا بودید!
گفتند: ذرت را به چه حسابی به دوست ما دادی!؟
گفتم: میل نداشتم و خانمم نخورد، اتفاقا ایشان در کنارم قرار گرفته بود، به او تعارف کردم!
گفتند: رفیق ما بعد از گرفتن ذرت خیلی منقلب شد! آخر چند لحظه قبل وقتی در دست مردم ذرت دید ولی جایی برای گرفتن آن پیدا نکرد، رو به کربلا کرد و گفت:
امام حسین در این مسیر همه چی به ما دادی! ذرت ندادی!
شاید چند ثانیه از این حرفش نگذشته بود که شما به او ذرت تعارف کردی.
من با خودم فکر کردم! این جوان چند ثانیه از خواستهاش نگذشته بود که حاجتش برآورده شد! اما من چندین دقیقه بود که ذرتها در دستم بود! نفر قبلی هم واسطهای برای رساندن بود. شاید قبل از او هم واسطهای در کار بوده است. بنا بود که مقدمات حاجتی که هنوز شخص آن را نخواسته است، از قبل فراهم شود تا زمانی که حاجتش را خواست، به او برسد!
نظام هدایت خدا نیز چنین است. اگر گلی شایستهی رسیدن آب هدایت یا علم یا نور یا تقوا باشد، لولههایی دست اندر کارِ رساندن آب به گل هستند.
کسی که شایستهی پف فیلا باشد، به او پف فیلا میرسد. کسی که شایستهی علم باشد، به او علم میرسد و کسی که شایستهی هدایت باشد، به او هدایت میرسد.
کسی که شایسته لوله و کانال پف فیلا باشد، مثل من، واسطه پف فیلا میشود.
کسی که شایستهی کانال علم و تقوا باشد، واسطهی علم و تقوا میشود.
یک عده شاهراههای هدایت هستند و حتی لولهها و کانالها هم از طریق آنها تغذیه میشوند.
یک عده هم مثل من، واسطهی آخر هستند که به پای گل آنچه باید برسانند، میرسانند.
👈 در نظام ولایت، آنچه باید به اهلش برسد، خواهد رسید. مهم این است که اهل واسطهگری یا اهل دریافت باشیم.
👈 واسطه را خودشان فراهم میکنند. مقدمات حتی بدون هماهنگی کانالها و لولهها فراهم میشود. حتی بدون آگاهی لولهها، در جایی که باید واسطهها کنار یکدیگر قرار میگیرند تا آنچه باید را به بعدی برسانند تا در زمان خاص خود، آنچه بایسته است، رخ بدهد!
🔍 اگر جایی احساس میکنیم که به بنبست خوردهایم و مشکل حل نمیشود، مشکل در عمل نکردن به دانستههاست و الا اگر به آنها عمل کنیم، لیاقت پیدا میکنیم و از اسبابی که بایسته است، آنچه باید به ما برسد، میرسد!
@mirzaei_ehya