eitaa logo
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
469 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
201 ویدیو
5 فایل
با قصه‌ها زندگی کن اینجا زنان برش‌های واقعی زندگی خود را می‌نویسند. #دورهمگرام شبکه زنان روایتگر منتظر روایت‌های شما هستیم: @dorehamgram2 ❗انتشار مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
0⃣4⃣5⃣ راه قدس... | قسمت۱ ساعت ۱۲ شب است. در جاده‌ای هستیم که هر سال‌ از این مسیر به مهران رفتیم. تک بانده خلوت، که راه اصلی نیست. ما هستیم و یک ماشین کمی عقب‌تر. شیشه را پایین کشیده‌ام و هوای خنک از صورت به جانم می‌ریزد. سرمای هوا جان طبیعتِ شب را هم به حال آورده‌. بوی درخت و خاک ترکیبی از عطر خنک را در فضا پراکنده. کوه‌ها پر از درخت است. به لطف نور ماه شب چهارده صفر درخت‌ها سایه دارند. به لطف نورش روی سنگ‌ها، انگار نقره کنار جاده و کوه پاشیده‌اند. اسم جاده را نمی‌دانم. پدر زمان جنگ انقدر رفته و آمده که با آن مانوس است. پسرم کنارش مشق خاطره می‌کند. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
0⃣4⃣5⃣ راه قدس... | قسمت۲ ماشین که می‌پیچد، خاطرات در ذهن پدر تاب می‌گیرند و با زبانش سر می‌خورند به جان ما. می‌گوید زمان جنگ آذوقه‌رسانی به رزمنده‌های مستقر روی کوه‌ها سخت بود. شهید چمران ایده داد طنابی از پایین تا بالای کوه ببندند که دو سر آن قرقره باشد. یک نفر با کشیدن آن، آب و آذوقه را به آن بالا برساند. در مسیر طناب، درخت و سنگ هم بوده و حساب آن را هم کرده بودند. با خود فکر می‌کنم، چه کار سختی، چقدر زمان می‌برده. دست رزمنده‌ای که طناب را می‌کشیده چقدر درد می‌گرفته. در دلم خدا قوت جانانه نثار مردان مرد می‌کنم. پدر ادامه می‌دهد: -اینجا فاصله زمین تا آسمان کم است. روز گرمای زیادی دارد و شب سرما. نور ماه روشنتر است و انجام عملیات شبانه خیلی سخت بود. دشمن با تانک این منطقه را اشغال کرده بود. آتش خمپاره به گرمای هوا اضافه می‌کرد و شدت حرارت درخت‌ها را می‌سوزاند. رزمنده‌ها یک قمقمه کوچک داشتند که به دیگری هم می‌دادند. جاده‌‌ خاکی بود. دود و خاک هوا را پر می‌کرد. یک رزمنده در حال حمله به دشمن، خمپاره تانک سرش را برد. بدن چند قدم دوید و بر خاک افتاد. مدت‌ها بعد شهید را پیدا کردند و در شهر تشییع شد. در گرما و سرما سینه سپر می‌کردند تا دشمن خیال خام نکند و دل ملت نلرزد. دلشان برای خانواده که تنگ می‌شد یاد غربت حضرت زینب(س) بودند. دو رکعت نماز می‌خواندند تا دل‌آرام شوند. توپ و خمپاره که می‌امده و همه جا را داغی و غبار می‌گرفته، یاد صحرای عاشورا بودند. پدر با زمزمه حسین جانم حسین، می‌بردم به نوای حاجی بخشی: -حسین حسین می‌گیم می‌ریم کربلا. راه کربلا باز شده. قدس در حال آزادی‌ است. ما در جاده‌ای که از غیرت رزمنده‌ها آرام است، لطیف روانه‌ایم به سوی کربلا. کربلا نرسیده روضه‌مان برقرار است و دلم تنگ اربعین سال بعد. ✍ 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
1⃣4⃣5⃣ دلتنگ خانه... از مسافرت کوتاهی برگشتیم. با آن‌ که چند روز حسابی خوش گذرانده بودیم، باز هم دلتنگ خانه شده بودم. ما زن‌‌ها دست خودمان نیست، وابسته خانه‌ایم. روزی هزاربار هم بگوییم، پوسیدیم توی این چهاردیواری، آخرش به همین فضای بین چهار دیوارمان انس داریم. شوهرم صندوق عقب را خالی نکرده بود که لباس چرک‌ها راهی لباس‌شویی شدند. سبد ظرف‌‌ها به محض رسیدن توی سینک تخلیه شد. نفس عمیقی کشیدم. ریه‌هایم را پر کردم از بوی همیشگی خانه. بویی مثل پیراهن مادرها... شیر آب را توی تشت حمام باز کردم. صدای رها شدن آب، پیچید توی حمام. بچه‌ها دویدند برای آب‌بازی. کشو لباس را کشیدم جلو، حوله‌ها را انداختم روی دست. "مامان! مامان! اسباب‌بازی هم بیار" دست کردم توی سبد اسباب‌بازی‌. نی کوچکی به دستم آمد. کشیدم بالا. پرچم کاغذی فلسطین بود، هدیه روز قدس به بچه‌ها. به دنبالش آه کهنه‌ای از وجود من بیرون آمد. یعنی چند روز پیش؟! واقعا آخرین بار که برای مردم بی‌پناه و آواره غزه به خیابان رفته‌ام آن موقع بوده؟ بعد از یک مسافرت کوتاه دلم خانه و زندگی خودمان را می‌خواهد. اما زنی آن طرف‌تر، مراقب تکه‌های خانه بمب‌زده‌اش است. وطن است دیگر، از خرابه‌اش هم نمی‌شود گذشت. بدون یاد آن زن، زندگی‌ام بوی گند بی‌تفاوتی می‌گیرد. او آنجا کنار خانه خراب‌شده‌اش مبارزه می‌کند و من زیر سقف خانه‌ام چگونه بجنگم؟ ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستان؛ دوستان ❗️خبر دارید که ما یک گروه به نام هسته دورهمگرام داریم؟ ❗️می دانید هدف از دورهم جمع شدنمان در هسته چیست؟ 🤔 ❗️در جریان فعالیت‌هایمان هستید؟ با ما همراه شوید!... 👣 🌀 در هسته دورهم هستیم که از لحظه لحظه‌های زندگیمان ✍ روایت کنیم تا صدای بلندتری شویم برای شنیده شدن! 🌀روایت کنیم از آنچه که زیباست و زیبا می‌بینیم؛ پیش از آنکه ناموزون و غلط روایتمان کنند... 🌀کنار هم یاد می‌گیریم که روایت چیست و چگونه باید روایت کنیم. 📝 🌀 روایت‌ها را توسط اساتید و اعضای گروه دورهم نقد می‌کنیم. 🗣 🌀 باهم رشد می‌کنیم تا روزی قد نهال روایتگری‌مان🌱 اندازه درخت تنومندی شود که در هر گرد و غباری سر خم نکند و سبز و سرفراز چشم‌ها رو به خودش خیره کند... 🌀 باهم نهضت روایتگری را پیش می‌بریم... 🤝 برای پیوستن به "هسته دورهمگرام" به آیدی زیر پیام دهید: @z_arab64 🌀 دورهمگرام؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگیست🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
17.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 عناصر روایت... ■ می‌دونستی؟ 🔍 حضورِ منِ راوی و دعوت به تفکر، اصل! و 💡تحول و خودافشاگری، قندِ هر متنی‌ست! 🎬 باهم ببینیم، از زبانِ خانم زینب عرفانیان در نشست ماهانه دورهمگرام، جمع‌خوانی کتاب «همسایه‌های خانم‌جان» 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
9.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
2⃣4⃣5⃣ بذرِ نیک... | قسمت۱ شما تصویر مجسم دعای مستجاب شده من هستید. دقیق، ریز و باجزئیات. درست همان چیزی که سر سجاده از خدا خواسته بودم. وقتی به شما و به تجربه امسالم فکر می‌کنم، کاملا حس می‌کنم در احاطه و تحت فرمانروایی حاکمی هستم که صدای من را حتی وقتی به گوش هیچ کس نمی‌رسد، می‌شنود. قبل از حضورم پیش شما، با بیش از ده تا معلم صحبت کردم، راهنمایی خواستم، در ذهنم ده‌ها بار کلاس‌داری کردم، اما به هرحال این اولین تجربه معلمی من بود. هنوز هیجان قلبم برای اولین حضور در مقابل شما را یادم است. دخترها و پسرهایی که منتظر دیدن معلم علومشان بودند و معلم علومی که بارها این صحنه را در ذهن خود به تصویر کشیده بود و حالا می‌خواست آن را به واقعیت تبدیل کند و قلبش می‌تپید. اما در کنار فضایی که هر روز سایت‌ها و کتاب‌ها را برای بالا بردن مهارتم زیر و رو می‌کردم، نگرانی و استرس بیماری سختی که پزشکان مشکوک به آن بودند، جان و رمقی برایم نگذاشته بود. رمق را می‌خواستم برای مهم‌ترین کار، برای اینکه توان داشته باشم اثر انگشتم را روی روح تمام ۶۳ دانش آموزم بگذارم. برای اینکه می‌خواستم خدا و مفاهیم قرآن را در پس زمینه تک تک دقیقه‌های کلاسم بگنجانم. برای اینکه بذر نیک در وجودشان بکارم تا وقتی تبدیل به درخت تنومندی شد، من هم سهمی از میوه‌های آن داشته باشم حتی اگر دیگر در این کره خاکی نفس نمی‌کشیدم. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
2⃣4⃣5⃣ بذر نیک... | قسمت۲ نمی‌خواستم فقط صفحات کتاب درسی را بدون اینکه بچه‌ها خدا را در آن ببینند جلو ببرم تا از بودجه‌بندی آموزش و پرورش عقب نمانم. می‌خواستم یک روز به خدا بگویم که من همه سعی‌ام را کردم تا یاد تو، عظمت تو و عشق تو در قلب این فرشتگان ریشه‌دار شود. اما بلد نبودم و کوتاهی کردم. استرس‌ بیماری هم اضافه شده بود. از عملکردم راضی نبودم. یک معلم را فرض کنید که گوشه قلبش ناراحت است از فرصت‌هایی که تمام شده و به تک تک لحظاتی که ۶۳ دانش‌آموز را مقابلش نشاندند فکر می‌کند. به ثانیه‌هایی که اجازه دادند هرآنچه می‌توانست و می‌بایست، برای زندگی شرافتمندانه در این دنیا در نهادشان ذخیره کند. اما امروز چشمم روشن شد. اواسطش یادم افتاد می‌توانم فیلم بگیرم از دختر ۱۰ ساله‌ای که عاشق حیوانات و نجات آن‌هاست و طوری با شوق و تند تند برای معلمش صحبت می‌کند که لرزش بدنش را حتی وقتی دستم را پشت کمرش نگذاشته بودم حس می‌کردم. یکهو آمد و اجازه خواست: -خانم من برای اون گربه‌ای که پیدا کردم و با پدر و مادرم مراقبشم تا خوب بشه هر شب نیت می‌کنم و انقدر قل هوالله می‌خونم که خوابم می‌بره و واقعا دیدم اثر داشت و خدا خدایی می‌کنه قدرت نمایی می‌کنه. بعد ادامه داستانش را تعریف می‌کند که چطور توانسته پسربچه‌ای را قانع کند تا به درخت آسیب نزند تا از زیبایی و میوه‌اش همه آدم‌ها بهره‌مند شوند و من با هرجمله او قند توی دلم آب می‌شود و خدارا شکر می‌کنم. هرکس نداند و باور نکند من می‌دانم و باور دارم که قدرت اثرگذاری از آنِ خداست و من بلد نبودم هیچ کاری بکنم که این بچه در شرایط دلهره آور خود برای آرامش و استجابت دعایش یاد او بیفتد و قرآن بخواند و به خجالت و استرسی که دارد غلبه کند و کسی را به کار نیک فرابخواند. ✍ 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
3⃣4⃣5⃣ قدمگاه ملائکه | قسمت۱ همیشه برایم سوال بود خانه‌ای که سه چهار دختر دارد، روز و شب‌هایش چگونه می‌گذرد؟ تا اینکه... می‌دانستم از ساعت بیدار شدنم گذشته. خورشید نورش را درست روی پلک‌های بسته‌ام متمرکز کرده بود و گذر زمان را توی چشمم فرو می‌کرد ولی حس و حال خواب دست بردار نبود. تنبل نیستم اما صبحی بهاری باشد، جنینی خودش را توی دلت ولو کرده باشد و شب تا صبح را از دردهای جور واجور بارداری، دائم از این پهلو به آن پهلو، گذرانده باشی، به خودت حق می‌دهی تابش خورشید را جدی نگرفته، روز را چند ساعتی دیرتر آغاز کنی. روسری آبی را که از نماز صبح کنارم جاخوش کرده بود دو سه دور روی چشم‌هایم پیچیدم. سپر خوبی در برابر تیرهای خورشید بود. چشم‌هایم گرم شد و خوابیدم. نمی‌دانم چقدر گذشته بود که پچ‌پچ ریز بچه‌ها گوش‌هایم را قلقلک داد. پتو را روی سر کشیدم اما حریف صدای دخترها نشد. پتو را کنار زدم، روسری را باز کردم. چشم‌هایم مثل مهتابی نیم‌سوز شده بود، در برابر نور خورشید پِرپِر می‌کرد و هاله‌ای جلوی دیدم را گرفته بود. چندباری پلک زدم تا جای عقربه‌ها را روی ساعت پیدا کنم. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
3⃣4⃣5⃣ قدمگاه ملائکه... | قسمت۲ ساعت دَه بود و بچه‌ها بیدار شده‌ بودند. تصور گرسنگی دخترها تا این ساعت بدجور عذاب وجدان به جانم انداخت. بساط خواب را جمع کردم و به اتاقشان رفتم. چهارتایی دور هم حلقه زده بودند و نقاشی می‌کشیدند. دختر نُه ساله‌ام، از دیدنم جا خورد. با صدای ملیح همیشگی سلام کرد. ابروهایش به نشان شرمندگی دو تا سطح شیب‌دار روی پیشانی تشکیل دادند: -ببخشید از صدای ما بیدار شدید؟ لبخندی زدم تا عذاب وجدانش را بشورم: -باید بیدار می‌شدم، وقت صبحانه‌تون گذشت. دخترها به هم نگاه کردند و لبخندی پیروزمندانه، صورتشان را پر کرد. فاطمه اسماء که تازه از پیش دبستانی فارغ شده در دادن خبر خوش پیش قدم شد: -ما صبحونه خوردیم. فاطمه حسنا هم پوشکش باید عوض می‌شد، کاراشو انجام دادیم. نگاه به صورت کوچک فاطمه‌حسنا کردم. دو ساله‌ است و از معنای کلمه‌ها چیز زیادی دستگیرش نمی‌شود، اما مهربانی و غمخواری دخترانه را خوب درک می‌کند. چشم‌هایش میان من و خواهرهایش می‌چرخید و لبخندی کوچک روی صورتش نشسته بود. معصومه زهرا دختر سوم خانواده مثل همیشه کمی سرش را کج می‌کند طوری که چتری موها توی چشم نریزد: -چایی دم کردیم و ریختیم تو فلاسک تا بیدار می‌شید سرد نشه، صبحانه‌تونم آماده کردیم تو یخچاله. تازه اتاقا رو هم مرتب کردیم. احساس عشق مادری از قلبم به چشم‌ها پمپاژ شد. اشک‌‌هایم پشت پلک‌های پایینی جمع شدند و تصویر دخترها توی نگاهم لرزان شد. همزمان با چکیدن اشک روی گونه، لبخند به لب‌هایم نشست. در برابر عشق دخترها زانو زدم و آغوشی مادرانه برایشان باز کردم. دخترها خندیدند و یکی‌یکی توی بغلم جاگرفتند. این اولین بار نبود که مهر و دلسوزی دخترها شامل حالم می‌شد. دختردار شدن حس عجیبی‌ است. حتی اگر پیامبر امین، از رفت و آمد فرشته‌ها به خانه‌ای که چند دختر دارد خبر نمی‌داد، ما دختردارها هر روز رد پای فرشته‌ها را میان تک‌تک دخترانه‌های خانه می‌بینیم. وقتی دخترها از هم سبقت می‌گیرند تا جان خسته پدر را که تازه از سختی کار فارغ شده، با آغوش دخترانه‌شان التیام ببخشند؛ وقتی مهربان و لطیف، بار کارهای خانه را از دوشم کم می‌کنند، وقتی با نقاشی‌های رنگارنگشان زندگی را برایم رنگ و لعابی تازه می‌بخشند. وقتی پرستار کوچک خانه می‌شوند و دلسوزانه پرستاری می‌کنند، حتی وقتی برای عروسک‌های بی‌جان، مادری می‌کنند و عشق را توی رگ‌های خانه پمپاژ می‌کنند، هر روز و میان تمام دخترانه‌هایشان رد پای فرشته‌ها را می‌بینم. آن سال‌ها که دختر کوچکی بودم و از نعمت خواهر بی‌نصیب، همیشه برایم سوال بود خانه‌ای که سه چهار دختر دارد، روز و شب‌هایش چگونه می‌گذرد؟‌ تا اینکه رحمت الهی شامل حالم شد و خداوند من را مادر چهار دختر قرار داد. حالا چند سالی‌ است که طعم حدیث نبوی را خوب چشیده‌ام: «هر خانه‌ای که در آن دختر باشد، هر روز دوازده برکت و رحمت از آسمان ارزانی‌اش می­‌شود و زیارت فرشتگان از آن خانه قطع نمی.گردد.» حالا به برکت وجود چهار دخترم، خوب می‌دانم، خانه‌ی دختردارها قدمگاه ملائکه است. ✍ 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها