#روایت_بخوانیم 4⃣2⃣5⃣
کربلا، طریق الاقصی...
از مرز تمرچین تا اربیل، تقریبا هیچ موکبی برای پذیرایی نبود.
اما هر چه به سمت کرکوک نزدیک شدیم، محبتها و پذیراییها بیشتر شد.
صبحانه مهمان خانوادهای از حومه کرکوک بودیم، به زبان ترکی صحبت میکردند و با کاروان ما که اکثرا ترک زبان بودند، همصحبت شدند و فضا گرم شد. از اسم نوه ۴ ماهه خانواده پرسیدیم که مادرش گفت، قاسم و بعد بلافاصله گفت:《 قاسم، قاسم سلیمانی》
از یکی از همراهان ترک خواستم که بپرسد این همه پذیرایی و محبت را به چه نیتی انجام میدهند؟ نذر خاصی دارند؟ که خانم صاحبخانه محکم گفت هیچ، تنها برای خدمت به حسین علیهالسلام.
با اینکه قبلا هم در سفر اربعین این سوال را از موکب داران پرسیده بودم و همین جواب را شنیده بودم، راضی نشدم، کمی اصرار کردم که نمیشود که بالاخره دعایی، درخواستی، حاجتی. بپرسید از خدا چه میخواهند در برابر این زحمات؟
گریه کرد و گفت:
- پل صراط به برکت حسین علیهالسلام شیعیان راحت رد شوند و انشاالله نابودی اسرائیل رو ما و شما با هم ببینیم.
خدا کند، فلسطین در بین دعاهای خالصانه ما هم باشد.
پ.ن۱: عکس متعلق به آقا قاسم، نوه خانواده است.
پ.ن۲: چرا در ایران میگفتند، مردم عراق نسبت به مسئله فلسطین مثل مردم ایران همراه نیستند؟
#انتم_الشرفاء_انتم_الکرما
#خدمتا_للحسین_تبذلون_العطاء
#کربلا_طریق_القدس
#اربعین
✍#فاطمهگیتیپسند
🏷 منبع
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛
فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 2⃣3⃣5⃣
کفر، نعمت را از کفم بیرون کرد | قسمت۱
روز اول گند زدم. دو کف دست را روی شقیقهها فشار دادم. چند بار نفس را عمیق توی ریه فرستادم و با شدت خارج کردم. اشک از گوشه چشمهایم سر خورد و افتاد روی مقنعه مشکی. وجدانم درد گرفته بود. نهیب زد پس چه شد؟ قرار بود توی این چند روز افسار اسب سرکش نفس را بکِشی و با روی گشاده با مردم برخورد کنی.
نتوانستم. ذهنم داغ کرد. از جواب دادن به سوالات تکراری چندین و چندباره مردم، از شلوغی، از رفتارهای طلبکارانه بعضی آدمها، عقلم از کار افتاد. نَفس فرصت پیدا کرد، کار را دست گرفت. ابروها در هم گره خورد و تن صدایم بالا رفت.
یادم رفت قرار بود چند روز مانده به اربعین، توی موکبم خادم باشم. زیر لب ذکر استغفرا... گرفتم. برای بار هزارم حدیث امام حسین(ع) را برای خودم یادآوری کردم.
بدانید که نیازمندیهای مردم به شما، از نعمتهای الهی بر شماست. پس از این نعمتها خسته نشوید که هر آینه به سوی دیگران سوق یابد.
نه، نباید نعمت خادمی را از دست میدادم. اگر قدر این نعمت را هم نمیدانستم، مثل نعمت پیادهروی در مشایه داغش روی دلم میماند. برایم میشد بازی دو سر باخت. آدم ناسپاسی که نه قدر زائری را دانست، نه قدر خادمی. توی زندگی همیشه همین طور بودم. تا نعمتی مثل ماهی از دستم سر نمیخورد ارزشش را نمیدانستم. موقع بیماری یاد عافیت میکردم و وقت تنگدستی یاد روزهای رفاه میافتادم.
✍ #زهرا_نجفییزدی
#اربعین
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 3⃣3⃣5⃣
عمود منفی یک: «تردید» | قسمت۱
هنوز از دستشویی درنیامدهایم که دخترک دو ساله دوباره میگوید:
-جیش دارم.
حدس میزنم قصد آب بازی دارد ولی نمیتوانم خطر کنم. زیر چشمی به ماهیتابه روی گاز نگاه میکنم و امیدوارم پیازها موقعیت را بفهمند و نسوزند.
در دستشویی، کف میزنیم و شعر میخوانیم اما ته دلم در جوشوخروش است. به این فکر میکنم که دخترک بگوید جیش و من از وسط جماعتی که کیپ تا کیپ در شبستان حضرت زهرا(س) خوابیدهاند با نهایت سرعت، بچه به بغل رد شوم و برسم آن طرف صحن؛ بعد دو تا پله برقی را پایین بروم و بمانم در صف دستشوییهای چند نفره یا رو بزنم تا جوانمردی پیدا شود که نوبتش را به ما بدهد و در تمام این مدت امیدوار باشم که دخترک مقاومت کند.
کاش بهانهای از غیب پیدا شود و امسال اربعین نروم. یک دلیلی منطقی که باعث شود زور عقل به قلب بچربد و با اطمینان خاطر بگویم که قسمت نبود.
یاد پیامهای آه و حسرت رفقا و آرزوهای ملت برای رفتن که میافتم استغفراللهی میگویم و پیشپیش نذر صلواتم را ادا میکنم که سفر آسان بگذرد.
✍ #مریم_صفدری
#اربعین
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 3⃣3⃣5⃣
عمود منفی یک: «تردید» | قسمت۲
اما نذر صلوات و نماز امام جواد افاقه نکرد. اوضاع از آنچه که فکر میکردم، بدتر پیش رفت. بار پنجم بود که در دستشویی به دخترک اصرار میکردم کارش را انجام دهد و نمنمک صدایم بالا میرفت. ضربه زدنهای مدام منتظران پشت در هم مثل پتک به سرم کوبیده میشد. دستان کوچک دخترک را که در دستم گرفتم یاد صبحهای خوشعطر دهه اول محرم افتادم که دستهای کوچکم را در دست مادرم میگذاشتم و آفتاب زده و نزده میرفتیم روضه خانه طاهرزاده.
داستان دستها را همانجا شنیدم.
در سالهایی دور که حکومت جور، هزینه رفتن به زیارت امام حسین(ع) را بریدن دست قرار داده بود. پیرزنی وقتی به مأموران حکومتی میرسد دست چپش را جلو میآورد تا قطع کنند و بگذارند به زیارت برود. مأمورین میگویند باید دست راست را بدهد و پیرزن جواب میدهد دست راستم را پارسال دادهام.
درست همانجا از خودم پرسیدم من چقدر هزینه دادهام و میدهم برای راه حسین(ع).
✍ #مریم_صفدری
#اربعین
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 4⃣3⃣5⃣
اول
کم کم مهمانها میروند
پارچههای طرحدار عربی از اسکلتهای آهنی جدا میشود.
موکب،
با آن وان بزرگ برای خنک کردن آبهای مکعبی،
آن میز بزرگ برای چیدن لیوانهای چایی
و آن اجاقها، دیگها و کپسولهای گاز پشت تریلیای که دنده عقب آمده، جا میشود.
خادمها گرد میایستند. یک فایل مداحی پرشور میگذارند، یک ساعتی سینه میزنند.
انگار آن همه عرق که توی آن آفتاب پای دیگهای داغ غذا ریختند کم است.
جوانترها وقت سینهزدن محکم بالا و پایین میپرند. پایشان را پر زور میکوبند زمین.
گریه میکنند.
دوم
ما،
خودمان را به مرزهای زمینی و هوایی میرسانیم
و جبر جغرافیایی، "زوار اباعبدالله" را هزار تکه میکند به ایرانی و لبنانی و استرالیایی و دانمارکی.
مهمانی تمام میشود،
خاطرهها رسوب میکنند،
تصویرها قاب میشوند،
تلفنها بعد از چند ماه شاید زنگ بخورد:
-اشلونکم؟
سیصد و پنجاه و چند روز میگذرد، ما فکر میکنیم از همه چیز دور شدهایم
و اربعین ۱۴۰۳ خاطره شده.
✍ #ماجده_محمدی
🏷 منبع
#اربعین
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 4⃣3⃣5⃣
سوم
بعدها میفهمیم
آنجا که گفتیم "فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لاَ مَعَ عَدُوِّكُمْ"
یک نفر،
حرف ما را جدی گرفته.
پنجره دل ما را باز کرده و یک بذر کوچک توی گلدان لب طاقچهاش کاشته.
آن بذر آنجا کمکم جوانه میزند و ریشه میدهد. هرچه ریشهها عمیقتر میشوند، ما بیقرارتر میشویم.
بعدها میفهمیم
حسین علیهالسلام نه فقط گلدان لب طاقچه دلمان که همه سرزمین وجود ما را در یکی از این زیارتها خریده،
همانطور که دشت کربلا را.
زمانش که برسد برای شهر دل ما هم مهمان میآورد و تا جایی که لازم است آن را وسیع میکند تا همه مهمانها جا بشوند.
بعدها میفهمیم که آن موکبها هرگز جمع نشدهاند و ما به سرزمینمان برنگشتهایم
بلکه
همه با هم در جهان حسین علیهالسلام ماندگار شدهایم.
بعدها میفهمیم امام، در انقلابِ روز چهلمش، با جان و جهان مردم دنیا چه کرد؟
به میلیونها پرچم فلسطین که امسال روی دستها بالا رفت قسم.
✍ #ماجده_محمدی
🏷 منبع
#اربعین
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 5⃣3⃣5⃣
قیامت اربعین | قسمت۱
گاهی بعضی چیزها شبیه بعضی چیزهای دیگر هستند. حتی اگر آنها را ندیده باشی و فقط دربارهشان حرفهایی به گوشت خورده باشد.
مهمترینش همین قیامت است.
من قیامت را ندیدهام، هیچ کس ندیده. ولی اربعین که میشود، چیزهایی میبینی که فکر میکنی آیههای قیامت دارند جلوی چشمهایت رژه میروند.
من با چشمهای خودم دیدم.
دیدم همانطور که خدا در قرآنش گفته، یک صحرای بزرگ برپا میشود با آدمهای بسیار. انگار همه مردم دنیا با یک نفخ صور از قبرهای تنگ دنیا پریدهاند بیرون و آنجا جمع شدهاند.
دیدم مثل کوههایی که در قیامت متلاشی میشوند، همه حساب و کتابهای مادی آدمها، پودر میشود و میریزد زیر دست و پای زائرها.
آدمها را دیدم که همه به یک طرف خیره شدهاند و گام برمیدارند. چشم امید همه به یک نقطه است.
ولی یک چیزهایی در اربعین هست که با توصیفات قیامت فرق دارد، وگرنه هرسال اربعین، باورمان میشد قیامت شده.
✍ #مریم_راستگوفر
#اربعین
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 6⃣3⃣5⃣
جهاد یا حرم | قسمت۱
محمدحسین پشتِ درِ خانه مامان، نشسته بود. از سرِ شب، مثل قرآنِ شبِ احیاء، قاب عکس پدرش را روی سر گذاشته. تازه به حرف آمده و از لای دندانهای خرگوشیاش یکبند "بابا" بیرون میریزد.
مامان عکس نوهها را روی شیشه دکور گذاشته. عکسهای ردیف شده روی دکور را میدادم دستش. عکس داداشیها خنده را روی لبهایش پهن میکرد و "داداش" را غلیظ و کشدار میگفت.
همه عکسها را کنار هم میچید تا دوباره به عکس برادرها برسد.
از صبح آنقدر نشست و برخاست کرده بودم که کمرم تیر میکشید.
چند زن، درونم فریاد میکشیدند.
زنِ جان بر لب رسیده درون، ناله میزد. یک بغل بیابان میخواست، تنها زیر نور ماه. خودش باشد و ریگهای بیابان. آنقدر بدود تا ولو شود. تنِ خستهاش را بکشد روی ریگهای سرد و گرم چشیده، تا سوزِ زخمهایش کم شود.
زنِ شکرگزار، مثل جلبکهای مرده روی دریا، مو پریشان کرده یک گوشه کز کرده بود. حوالی ساعت سه بود که نالهام درآمد. جام تحمل افتاد و هزار تکه شد. نفسم را با آهی کشیده پس دادم و چشم بستم.
زنِ واقعبین، پیچ و تابی به کمر داد و صاف نشست. دست به تنِ زخمی دیوار گذاشت. تکههای تحمل را کنار هم چسباند و خودش را آرام بالا کشید.
زیر کتری را روشن کردم تا یک لیوان چای و بیسکوییت بدهم دستِ زنِ خسته. باید بیشتر هوای دلش را داشته باشم.
پنج روز پیش بود که کوله زوارمان را خودم بستم.
✍ #سمیه_نصیری
#اربعین
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 8⃣3⃣5⃣
عمود ۳۱۳ : «ایمان» از «قطیف» | قسمت۱
برق تازه آمده بود. سرم را تکیه دادم به دیوار راهروی موکب و آرام آرام پاهایم را تکان میدادم. هیچ حرکت اضافهای نمیکردم از ترس بیدار شدن دخترک دو ساله که بعد از دو ساعت گریه مداوم، تازه خوابش برده بود. موهای خیس از عرق دخترک به هم چسبیده بود. پنکه بالا سرمان مثل من، بیجان و بینفس زور میزد تا کمی هوا را جابهجا کند.
در اتاق که باز شد باد خنک کولر گازی دوید سمت صورتم. پشتبندش با زن عربی در آستانه در، چشم در چشم شدم. جوان بود با قامتی کشیده که پیراهنی سیاه پوشيده بود. کجا میخواست برود نمیدانم اما مستقیم آمد سمت من. با ایما و اشاره پرسید که چرا اینجا نشستی؟
سعی کردم حالیاش کنم که از ترس بیدار شدن دخترک و بیقراریهای دوبارهاش جرأت تکان خوردن ندارم. فهمید یا نفهمید را متوجه نشدم ولی دوباره اصرار کرد. بیرمقتر از آن بودم که بحث کنم. تن دادم به خواستهاش.دست برد زیر بچه و بسمالله گویان بلندش کرد.
✍ #مریم_صفدری
#اربعین
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 8⃣3⃣5⃣
عمود ۳۱۳ : «ایمان» از «قطیف» | قسمت۲
پشتسرش پا تند کردم سمت اتاق. انگار از جهنم وارد بهشت شدیم. بچه را دوباره گذاشت روی پایم. دخترک چشم باز کرد. شروع کرد نقنق کردن. آه از نهادم بلند شد که الان بیدار میشود و روز از نو و روزی از نو. زن جوان دست گذاشت روی سینه بچه. با لهجه شیرین عربی مثل لالایی، آهنگین و نرم آیتالکرسی خواند. خواند و خواند. دخترک چشمانش را که بست و دستانش شل شد خیال هر دوی ما جمع شد.
انگلیسی هردوی ما از فارسی او و عربی من بهتر بود. اسمش ایمان بود، اهل شهر قطیف در عربستان. هر سال اربعین سه هفته میآمدند عراق و در این موکب خدمت میکردند. فقط چهار سال از من بزرگتر بود و شش تا بچه داشت! از بیست و چهار ساله تا نه ساله. حرف میزدیم و غم غربت از شانههایم کم میشد. گفتیم و شنیدیم آنقدر که فکر کردم خواهری داشتهام که چند سالی دور از هم بودیم و حالا به هم رسیدیم و اندازه تمام خاطرات این سالها حرف داریم.
چه اهمیتی داشت که او در قطیف زندگی میکرد و من در تهران. چه اهمیتی داشت که قبل از آن همدیگر را نمیشناختیم و بعد از آن هم ممکن بود هیچ وقت یکدیگر را نبینیم. این معجزه در قرن تنهاییِ آدمها فقط در جغرافیایی به نام اربعین قابل تصور است که قلبها همه در مدار امام میچرخند و نژاد و ملیت و حتی مذهب در آن رنگ می بازند و این طلیعه تمدن جدید بشریت است.
✍ #مریم_صفدری
#اربعین
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_بخوانیم 0⃣4⃣5⃣
راه قدس... | قسمت۱
ساعت ۱۲ شب است. در جادهای هستیم که هر سال از این مسیر به مهران رفتیم. تک بانده خلوت، که راه اصلی نیست. ما هستیم و یک ماشین کمی عقبتر.
شیشه را پایین کشیدهام و هوای خنک از صورت به جانم میریزد. سرمای هوا جان طبیعتِ شب را هم به حال آورده. بوی درخت و خاک ترکیبی از عطر خنک را در فضا پراکنده.
کوهها پر از درخت است. به لطف نور ماه شب چهارده صفر درختها سایه دارند. به لطف نورش روی سنگها، انگار نقره کنار جاده و کوه پاشیدهاند.
اسم جاده را نمیدانم. پدر زمان جنگ انقدر رفته و آمده که با آن مانوس است.
پسرم کنارش مشق خاطره میکند.
✍ #زهرا_روحی
#اربعین
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 0⃣4⃣5⃣
راه قدس... | قسمت۲
ماشین که میپیچد، خاطرات در ذهن پدر تاب میگیرند و با زبانش سر میخورند به جان ما.
میگوید زمان جنگ آذوقهرسانی به رزمندههای مستقر روی کوهها سخت بود.
شهید چمران ایده داد طنابی از پایین تا بالای کوه ببندند که دو سر آن قرقره باشد. یک نفر با کشیدن آن، آب و آذوقه را به آن بالا برساند. در مسیر طناب، درخت و سنگ هم بوده و حساب آن را هم کرده بودند.
با خود فکر میکنم، چه کار سختی، چقدر زمان میبرده. دست رزمندهای که طناب را میکشیده چقدر درد میگرفته. در دلم خدا قوت جانانه نثار مردان مرد میکنم.
پدر ادامه میدهد:
-اینجا فاصله زمین تا آسمان کم است. روز گرمای زیادی دارد و شب سرما. نور ماه روشنتر است و انجام عملیات شبانه خیلی سخت بود. دشمن با تانک این منطقه را اشغال کرده بود. آتش خمپاره به گرمای هوا اضافه میکرد و شدت حرارت درختها را میسوزاند. رزمندهها یک قمقمه کوچک داشتند که به دیگری هم میدادند. جاده خاکی بود. دود و خاک هوا را پر میکرد. یک رزمنده در حال حمله به دشمن، خمپاره تانک سرش را برد. بدن چند قدم دوید و بر خاک افتاد. مدتها بعد شهید را پیدا کردند و در شهر تشییع شد.
در گرما و سرما سینه سپر میکردند تا دشمن خیال خام نکند و دل ملت نلرزد. دلشان برای خانواده که تنگ میشد یاد غربت حضرت زینب(س) بودند. دو رکعت نماز میخواندند تا دلآرام شوند.
توپ و خمپاره که میامده و همه جا را داغی و غبار میگرفته، یاد صحرای عاشورا بودند.
پدر با زمزمه حسین جانم حسین، میبردم به نوای حاجی بخشی:
-حسین حسین میگیم میریم کربلا.
راه کربلا باز شده. قدس در حال آزادی است.
ما در جادهای که از غیرت رزمندهها آرام است، لطیف روانهایم به سوی کربلا.
کربلا نرسیده روضهمان برقرار است و دلم تنگ اربعین سال بعد.
✍ #زهرا_روحی
#اربعین
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها