eitaa logo
رمان لند 📖
1.1هزار دنبال‌کننده
566 عکس
41 ویدیو
1 فایل
این کانال مخصوص رمان هایی است که نویسندگان محترم با ذکرنام آنهارا در کانال منتشر می‌کنند. کپی بدون نام نویسنده =حرام ❌ یاصاحب الزمان(عج)💚 رفیق بمون توی کانال تاباهم بهترین هارو رقم بزنیم... 🥰🙂🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 به نام آفریدگارعشق💙 محکم کتاب تست و بستم و عصبی مداد و پرت کردم سمت دیوار. ازسروصدا نمیتونستم درس بخونم،مامان هرروز باچندتا خانم همسایه ترشی ومربا درست می کردن و می فروختن... امروز هم شلوغ بود ومن نمیتونستم تمرکز کنم.از اتاق اومدم بیرون و رفتم تو حیاط.آخه همه تو حیاط بودن جز خاله هام که تو آشپزخونه بودن. مامان و صدا زدم و با یه دست چاقو و یه دست کلم اومد پیشم... _چیه مامان؟ _مامان من میرم کتابخونه...به خدا اصلا نمیتونم درس بخونم... _خب برو خونه خاله صدیقه،اونجا ساحل هم هست...باهم درس میخونین... _باشه... اومدم داخل و رفتم تو آشپزخونه... خاله صاحبه و خاله صدیقه باهم داشتن مربا درست میکردن... به خاله صدیقه گفتم:خاله جون ساحل هست خونه؟ _آره عزیزم...من صبح که می اومدم داشت درس میخوند... _آها...باشه خواستم برم اونجا... _برو خاله...ساحل هست. ....... ساحل تو اتاق خودش من هم تو اتاق صدرا داداشش داشتیم درس می خوندیم... حدوداً دوساعت بعدش ساحل با یه ظرف میوه اومد تو اتاق.... _بفرمایید...اینم آذوقه ی ما... هردو خندیدیم... ساحل از همه چی خبر داشت... از دوست داشتن من و صدرا... واسه همین چشمک زد و گفت:زنگ زده توراهه... _واقعا؟ _اوهوم...تا گفتم تو اینجایی از پشت تلفن حاظر بود بپره بیاد! استرس گرفته بودم... _واااچرا اینطوری شدی نرگس؟ _هاا...نه...خوبم.. _ببینمت؟ به چشمام خیره شد که آیفون زنگ خورد... ادامه دارد.... ✍نویسنده:ساجده تبرایی https://eitaa.com/duhdtv
🔵لیست رمان هایی که در کانال گذاشته شد؛برای دسترسی راحت تر شما بزرگواران:😉👇 ( ) ( ) ( ) ( ) ( ) وحالا رمان جدیدی که این روزهاپارت به پارت بارگذاری میشه:👇 ( ) مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv