🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
به نام آفریدگارعشق💙
#رمان_ماه_شب_چهاردهم
#پارت1
محکم کتاب تست و بستم و عصبی مداد و پرت کردم سمت دیوار.
ازسروصدا نمیتونستم درس بخونم،مامان هرروز باچندتا خانم همسایه ترشی ومربا درست می کردن و می فروختن...
امروز هم شلوغ بود ومن نمیتونستم تمرکز کنم.از اتاق اومدم بیرون و رفتم تو حیاط.آخه همه تو حیاط بودن جز خاله هام که تو آشپزخونه بودن.
مامان و صدا زدم و با یه دست چاقو و یه دست کلم اومد پیشم...
_چیه مامان؟
_مامان من میرم کتابخونه...به خدا اصلا نمیتونم درس بخونم...
_خب برو خونه خاله صدیقه،اونجا ساحل هم هست...باهم درس میخونین...
_باشه...
اومدم داخل و رفتم تو آشپزخونه...
خاله صاحبه و خاله صدیقه باهم داشتن مربا درست میکردن...
به خاله صدیقه گفتم:خاله جون ساحل هست خونه؟
_آره عزیزم...من صبح که می اومدم داشت درس میخوند...
_آها...باشه خواستم برم اونجا...
_برو خاله...ساحل هست.
.......
ساحل تو اتاق خودش من هم تو اتاق صدرا داداشش داشتیم درس می خوندیم...
حدوداً دوساعت بعدش ساحل با یه ظرف میوه اومد تو اتاق....
_بفرمایید...اینم آذوقه ی ما...
هردو خندیدیم...
ساحل از همه چی خبر داشت... از دوست داشتن من و صدرا...
واسه همین چشمک زد و گفت:زنگ زده توراهه...
_واقعا؟
_اوهوم...تا گفتم تو اینجایی از پشت تلفن حاظر بود بپره بیاد!
استرس گرفته بودم...
_واااچرا اینطوری شدی نرگس؟
_هاا...نه...خوبم..
_ببینمت؟
به چشمام خیره شد که آیفون زنگ خورد...
ادامه دارد....
✍نویسنده:ساجده تبرایی
#رمان_اجتماعی_عاشقانه
https://eitaa.com/duhdtv
🔵لیست رمان هایی که در کانال گذاشته شد؛برای دسترسی راحت تر شما بزرگواران:😉👇
(#رمان_ضربان_و_زندان #پارت1)#عاشقانه
(#رمان_نون_و_ریحون #پارت1)#رمان_جنایی_عاشقانه
(#رمان_گل_های_بابونه #پارت1)#رمان_عاشقانه_شهدایی_غمگین
(#رمان_اقیانوس_مشرق
#پارت1)#کتاب
(#خورشید_پشت_ابر
#پارت1)#دلنوشته
وحالا رمان جدیدی که این روزهاپارت به پارت بارگذاری میشه:👇
(#رمان_ماه_شب_چهاردهم
#پارت1 )#رمان_اجتماعی_عاشقانه
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv