eitaa logo
رمان لند 📖
912 دنبال‌کننده
560 عکس
40 ویدیو
1 فایل
این کانال مخصوص رمان هایی است که نویسندگان محترم با ذکرنام آنهارا در کانال منتشر می‌کنند. کپی بدون نام نویسنده =حرام ❌ یاصاحب الزمان(عج)💚 رفیق بمون توی کانال تاباهم بهترین هارو رقم بزنیم... 🥰🙂🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام حضرت عشق... نویسنده:فاطمه تبرایی کلافه روی کاناپه نشسته بودم. ازجام بلند شدم و داشتم می رفتم سمت آشپزخونه که گوشیم زنگ خورد. به صفحش نگاه کردم... زن داداش شکوفه بود. ش+الو، سلام تری جون. ت+سلام عزیزم... چه خبر؟ ش+تری زنگ زدم یه چیز مهم بهت بگم. ت+چی شده بگو ش+بدون مقدمه می خوام بگم که فرشیدو با یه دختر تو پارک دیدم. اونمبا دوتا پای سالم. خندیدم و گفتم: ت+وااا! این چرت و پرت ها چیه؟ شوخی میکنی دیگه؟ شکوفه خیلی جدی گفت:ترانه! من کی با تو شوخی داشتم که این بار دومم باشه؟ ت+امممممم....همیشه. من که باور نمیکنم. ش+ فیلمشونو میفرستم تا ببینی و باور کنی. ت+بفرست ببینم. ضربان قلبم بالا رفت استرس گرفتم... بعد از دو دقیقه شکوفه برام فیلم فرستاد. یه پیام هم زیرش ارسال کرد. ش+بفرمایید اینم از حاج آقاتون... فیلم وباز کردم و دیدم. بله... فرشید بود. همونی که تو خواستگاری وبله برون و عقدو... باویلچر بود الان داره سالم راه میره... اونم بایه دختر غریبه. نفس توسینم حبس شد و دستم و مشت کردم... ادامه دارد... https://eitaa.com/duhdtv
رمان:ضربان و زندان نویسنده:فاطمه تبرایی پارت 2 به شکوفه گفتم آدرس و برام بفرسته و با امیر حسین همونجا باشن تا من بهشون برسم. سریع لباسام و عوض کردم و راه افتادم. ..... ت+شیطونه میگه برم محکم بزنم تو دهنش.. که انقدر بهم دروغ گفت.. فرشید پسر خوبی بود... خیلی همو دوست داشتیم... همه چیش عالی بود... تیپش... قیافش..ولی بهم قبل ازدواج گفته بود که به خاطر یه تصادف مجبوره با ویلچر کار کنه...هیچ وقت فک نمیکردم بهم خیانت کنه... بغض کردم. ش+نه ترانه الان جاش نیست... بیا امشب خونه ی ما باش... فردا برو خونه باهاش حرف بزن. امیر+آره آبجی... اگه جاش بود که خودم میزدم واقعا معلولش میکردم. به حرفاشون محل نزاشتم و تندتند حرکت کردم سمت فرشید از پشت سر امیر حسین دویید و بازوم و گرفت و کشید سمت خودش.نگران گفت: ترانه عزیزم... خواهر من گفتم که الان نرو... یه چیزی بهت میگه ناراحت میشی... ت+غلط کرده... محکم دستم و کشیدم و دوباره سریع رفتم سمتشون. از پشت شونم و به شونه ی فرشید زدم و رفتم جلو... دختره بایه لحن بد گفت:مگه کوری خانم.. جلو چشمتو ببین. برگشتم و با فرشید چشم تو چشم شدم... ترسیده بود و نگران نگام می‌کردو آب دهنشو به زور قورت داد. به صورت گستاخ دختره نگاه کردم نزدیکش شدم و گفتم:من کورم یا تو؟ به فرشید اشاره کردم و گفتم :ازش نپرسیدی زن داره یا نه که داری تو پارک باهاش قدم می زنی؟؟ ادامه دارد.... https://eitaa.com/duhdtv
سلام دوستان 👋👋 اومدیم برای معرفی کانال رمان لند 📖 😍🤗😘 این کانال مخصوص رمان هایی است که نویسندگان محترم با ذکرنام آنهارا در کانال منتشر می‌کنند. کپی بدون نام نویسنده =حرام ❌ 🤨🤨 اما.... کپی مطالب با ذکر صلوات و نام نویسنده های رمان ها و همچنین لینک کانال مجاز است. 🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰 کانال جذاب با رمان های جذاب تر🥰 😎😎 رمان‌هایی با موضوعات مختلف ❤️ 📿 🥀 🔪 و... 🚫 مارا در کانال رمان لند دنبال کنید :👇👇👇 https://eitaa.com/duhdtv منتظرتونیم... 🤗
رمان :ضربان و زندان نویسنده:فاطمه تبرایی پارت 3 دختر گستاخانه و متعجب نگام کرد و گفت:فرشید این چی میگه؟؟ تو.. تو زن گرفتی؟ پوزخندی زدم وگفتم: آخی.. منم باور کردم که تو نمیدونستی... رفتم سمت فرشید و با پام زدم به پای فرشید وگفتم:شما پاتون خوب شد؟ویلچر نیارم.؟ فرشید:ببین من بهت توضیح میدم.. این دختر خواهرمه.. ت:تودادگاه میبینمت... اینو گفتم و راه افتادم سمت خروجی پارک.... صدای فرشید و میشنیدم:صبر کن ترانه... ترانه وایستا... ..... اون روز تا شب خونه ی امیرحسین موندم و باهاشون حرف زدم...گریه کردم و به حرفاشون گوش دادم. امیر وکیل بود و من هم تصمیم گرفتم که طلاق بگیرم... امیر یه خورده عصبی بود و شکوفه منطقی تر. فرشید صدبار زنگ زده بود و من جوابشو نمی‌دادم. ادامه دارد. https://eitaa.com/duhdtv
رمان:ضربان و زندان نویسنده:فاطمه تبرایی پارت۴ سر سفره ی شام نشسته بودیم ؛با غذام بازی میکردم و میلی بهش نداشتم . شکوفه و امیر سعی داشتن حواسم و با شوخی ها و فیلم و ...پرت کنن ،ولی دلم ... ش:ترانه جان چرا غذاتو نمیخوری؟؟دوستش نداری ؟میخوای برم یه چیز دیگه درست کنم؟؟ ت:نه عزیزم ...میل ندارم برای غذا . امیر: ترانه که ... حرفش نصفه موند و آیفونشون زنگ خورد . شکوفه بلند شد از سر صندلی و رفت که ببینه کیه . امیر:کیه شکوفه؟ ش:فرشید ... امیر قاشق و انداخت توی بشقاب و بلند شد و عصبی خواست بره دم در ... ترسیدم نکنه یه بلایی سر خودشو فرشید بیاره . شکوفه تا خواست جلوش و بگیره امیر رفت . ت:شکوفه میگم ماهم بریم پایین ... ش:نه ..دوتا مردن ؛میخوان راحت صحبت کنن . پس بیا از روی تراس ببینیم چی میگن . ت:آره... با شکوفه رفتیم روی تراس تا چشممون به امیر و فرشید افتاد هردوتا امیر و صدا زدیم که یقه ی فرشید و ولش کنه . ترسیدم ...بدنم میلرزید شکوفه تند تند رفت که امیر و جدا کنه ...ولی من جرئت نداشتم . یهو با دیدن صحنه و صدای جیغ شکوفه پاهام لرزید و نشستم ... من ...من ..دیدم که امیر ..امیر فرشید و هل داده ..اونم افتاد و سرش خورد به دیواره ی باغچه ...کلی خون ازسرش رفته بود ... امیر ترسید و عقب عقب میرفت . شکوفه داد میزد کمک میخواست رفت نزدیک فرشید و من و صدازد که برم پایین . نمیدونم چجوری خودمو رسوندم پایین .کنار بدن فرشید نشستم و گوشی و دادم دست شکوفه گفتم زنگ بزنه آمبولانس ... ادامه دارد.... https://eitaa.com/duhdtv
رمان:ضربان و زندان نویسنده:فاطمه تبرایی پارت5 توبیمارستان دل تو دلم نبود ...فرشید توی اتاق عمل بود و من و امیر و شکوفه و مادر فرشید هم توی راهروی انتظار بیمارستان ... مادر فرشید هرچی از دهنش در اومد به امیر گفت ... امیر هم فقط سکوت کرد ..چون میدونست مقصره ...من هم شاکی بودم ازش ...بااینکه از فرشید کفری بودم ولی اون حق نداشت بزنتش ... دکتر از اتاق عمل اومد بیرون و ماهمه دورش جمع شدیم ... دکتر:متاسفم ...ماهم تلاشمونو کردیم ولی ایشون ضربه ی سنگین و محکمی به سرش خورده و به کمارفتن ...ضریب هوشیشون هم پنجه ..!! حال هممون داغون شد . من یه طرف مادرش یه طرف...اون گریه میکرد و من گریه میکردم .... امیر از بیمارستان رفت بیرون و تو حیاط موند ...نمیتونست اینجا بمونه ... حالم بد بود... ....... سه روزه از اون ماجرا میگذره و من همه چی و فهمیده بودم ... اون دختر اسمش فائزه بود ....دختری که مادر و پدر فرشید اون و بعداز به دنیااومدن به یکی از دوستاش دادن که بچه دار نمیشدن ... البته به جز این خواهر یه خواهر و یه براد بزرگتر از خودش داره ...فرهاد و فرشته ... فرشید هم سومی بود و بعدش فائزه .. امیر و با شکایت خانواده فرشید گرفتن و تو بازداشتگاه بود و قرار بود منتقل بشه به زندان ... یه دلم پیش امیر بود و یه دلم پیش فرشید ... معلولیتش هم به خاطر فیزیوتراپی داشت بهتر میشد که این اتفاق براش افتاده بود ... ادامه دارد .... https://eitaa.com/duhdtv
رمان :ضربان و زندان نویسنده :فاطمه تبرایی پارت6 ده روز گذشت و وضعیت فرشید تغییری نکرد ...همه دست به دعا بودیم ... شکوفه و مامانم و بابام چند بار اومدن از پدر و مادر فرشید رضایت بگیرن ..ولی اونا رضایت نمیدادن . ..... بعد از چند روز شکوفه بهم زنگ زد و خبر بارداری خودشو بهم داد ...کلی گریه کردیم که ای کاش امیر بود ! یه روز که مادرشوهرم آروم بود توی بیمارستان باهاش حرف زدم ... ت:مامان... م:جانم؟ ت:مامان من...میخوام یه چیزی بهت بگم ... ترسید وگفت:چی شده؟ ت:هیچی ....خواستم بگم اگه میشه امیر و ببخشین ...آدم با بخشش بزرگی خودشو ثابت میکنه . سکوت کردو نگام کرد . ت:مامان جان ما که جز دعا کاری برای فرشید نمیتونیم بکنیم ...ولی ...ولی با بخشش میتونیم جون یه نفر و نجات بدیم . م:میخوای بگی به داداشت رضایت بدم؟ بغض کرد ...و گریه کرد . م:ترانه ..مادر نشدی بفهمی ... ت: الان میتونیم به یکی که داره مامان میشه کمک کنیم ... متعجب نگام کرد . ت:شکوفه رو میگم ...بارداره ...نزارین .. م:نزارم چی؟ .... ادامه دارد .... https://eitaa.com/duhdtv
💙💙💙💙💙💙 رمان :ضربان و زندان نویسنده :فاطمه تبرایی پارت 7(آخر) ت:اگه ببخشین خداهم فرشید و به ما میبخشه ... ازجاش پاشد و رفت ...از بیمارستان هم حتی رفت ... ..... روی صندلی خوابم برده برده بود که با صدای آشنایی بیدار شدم .. +ترانه ...ترانه .. چشمام و باز کردم که با دیدن امیر حسین ازجام پریدم . ت:تو..توتو کی آزاد شدی؟؟ امیر:مادرشوهر و پدرشوهرت دیشب اومدن رضایت دادن و من امروز صبح آزاد شدم ...فرشید چطوره؟؟ ت:خوبه .. .... چند ساعت از آزاد شدن امیر گذشته بود ...خونه ی مامانم بودم که گوشیم زنگ خورد .. فرشته بود .. ت:بله سلام .. با داد و گریه گفت:فرشید ...ترانه فرشید ...بهوش اومده ... جیغ زدم و گفتم:چی؟؟ ف:میگم فرشید بهوش اومده ... گوشی و از شوق قطع کردم و به مامان و بابا گفتم رفتیم بیمارستان ... ...... حالا یه سال از اون ماجرا میگذره و من و فرشید الان صادقانه و عاشقانه زندگی میکنیم ...یه عروسی ساده گرفتیم و اومدین سرخونه زندگیمون ...بچه ی امیر هم دختر بود و اسمشو گرفتن شادی .. یادگرفتم که اگه تو زندگیمون ببخشیم ...قطعا یه جا دیگه خودمون هم بخشیده میشیم. خداروشکر میکنم که زندگیمو دوباره بهم هدیه داد. پایان💙💙💙💙 ------ https://eitaa.com/duhdtv
🔵لیست رمان هایی که در کانال گذاشته شد؛برای دسترسی راحت تر شما بزرگواران:😉👇 ( ) ( ) ( ) ( ) ( ) وحالا رمان جدیدی که این روزهاپارت به پارت بارگذاری میشه:👇 ( ) مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv