🌮به نام خدا🌮
#رمان_نون_و_ریحون
#پارت1
از ساختمان دانشگاه اومدم بیرون و هوا انقدر خوب بود که دلم میخواست پیاده برم تا خونه.... راهی هم نبود.
یه نفس عمیق کشیدم و به راهم ادامه دادم.
بیست دقیقه بود که پیاده می رفتم و پاهام درد می کرد. از پیاده رو اومدم بیرون و لب خیابون راه می رفتم که یهو یه ماشین باسرعت تموم نزدیک من شد و چندتا بوق زد...
اصلا نگاه نکردم که کیه تو ماشین... راننده شیشه دودی و زد پایین و داد زد:خانم شماره بدم؟
یکی دیگه از سمت شاگرد باخنده داد زد و گفت:نه بیا سوار شو می رسونیمت....
بااسترس به راهم ادامه می دادم ومحل نمی دادم....
بعد از چندتا دیگه تیکه انداختن ماشین پیچید جلوم...
عصبی سرم و بلند کردم و راننده رو دیدم...
خیلی محکم گفتم:ببین بچه پررو...
تو خودت خواهر نداری که مزاحم ناموس مردم میشی؟
سکوت کرد و خندش و جمع کرد...
راهم و کج کردم و رفتم...
ادامه دارد...
✍نویسندگان:ساجده و فاطمه تبرایی
#رمان_جنایی_عاشقانه
https://eitaa.com/duhdtv
۲۴ تیر ۱۴۰۳
🔵لیست رمان هایی که در کانال گذاشته شد؛برای دسترسی راحت تر شما بزرگواران:😉👇
(#رمان_ضربان_و_زندان #پارت1)#عاشقانه
(#رمان_نون_و_ریحون #پارت1)#رمان_جنایی_عاشقانه
(#رمان_گل_های_بابونه #پارت1)#رمان_عاشقانه_شهدایی_غمگین
(#رمان_اقیانوس_مشرق
#پارت1)#کتاب
(#خورشید_پشت_ابر
#پارت1)#دلنوشته
وحالا رمان جدیدی که این روزهاپارت به پارت بارگذاری میشه:👇
(#رمان_ماه_شب_چهاردهم
#پارت1 )#رمان_اجتماعی_عاشقانه
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
۱۹ شهریور ۱۴۰۳