🍃🌷
#زمزم_احکام
در حال حاضر در زمینه #غسل_میت باور مردم متضاد با آن چیزی است که در اصل دین مطرح شده، در فقه عنوان شده که اولیترین افراد برای غسل دادن میت همسر فرد هست در حالی که مردم تصور میکنند بعد از فوت زن و شوهر نامحرم میشوند.(البته دفن مرد توسط همسرش استثنا شده).
حال باید از این افراد سئوال کرد اگر زن بعد از فوت به شوهرش نامحرم میشود پس چگونه امیرالمومنین سلام الله علیه همسرش حضرت زهرا سلام الله علیها را غسل داد ؟!!!
👇
💖 @eightparadise
🍃🌷
#یک_دقیقه_بیداری6⃣
((حكايت دوم :))
شيخ بهائى (ره ) در كشكول ذكر نموده كه مرگ شخصى از ثروتمندان فرا رسيد، در حال احتضار به او شهادتين تلقين كردند، او در عوض ، اين شعر را خواند:
يا رب قائلة و قد تعبت اءين الطريق الى حمام منجاب
و سبب خواندن او اين شعر را عوض كلمه شهادت آن بود، كه روزى زن عفيفه خوش صورتى از منزل خود در آمد كه به حمام معروف منجاب برود پس راه حمام را پيدا نكرد و از راه رفتن خسته شد، مردى را بر در منزلى ديد از او پرسيد كه حمام منجاب كجا است ؟ او اشاره كرد به منزل خود و گفت حمام اين است آن زن به خيال حمام داخل خانه آن مرد شد. آن مرد فورا در را بر روى او بست و خواست كه با او زنا كند. آن زن بيچاره دانست كه گرفتار شده و چاره ندارد جز آنكه به تدبير، خود را از چنگ او خلاص كند. لاجرم اظهار كرد كمال رغبت و سرور خود را به اين كار و آنكه من چون بدنم كثيف و بدبوست كه مى خواستم به حمام بروم ، خوبست كه يك مقدار عطر و بوى خوش براى من بگيرى كه من خود را براى تو خوشبو كنم و قدرى هم غذا بگيرى كه با هم بخوريم ، و زود بيا كه من مشتاق تو هستم . آن مرد چون كثرت رغبت آن زن را به خود ديد مطمئن شد. او را در خانه گذاشت و براى گرفتن عطر و غذا از خانه بيرون رفت . چون آن مرد پا از خانه بيرون گذاشت آن زن از خانه بيرون رفت و خود را خلاص كرد. چون مرد برگشت زن را نديد و به جز حسرت چيزى عايدش نشد؛ الحال كه آن مرد در حال احتضار است در فكر آن زن افتاده و قصه آن روز را در شعر عوض كلمه شهادت مى خواند.
اى برادر در اين حكايت تاءمل كن و ببين چگونه اراده يك گناه اين مرد را به هنگام مرگ ، از شهادتين منع كرد در حالى كه كارى جز قصد زنا به آن زن نداشت .
📚 #منازل_الاخره
✍ #شیخ_عباس_قمی_رحمه_الله_علیه
👇
💖 @eightparadise
🍃🌷
#کلام_ناب
#رنجش_از_دیگران
🍃وقتی از #اذیتهای دیگران زیاد ناراحت میشویم ، این علامت #ضعفها و اشکالات درونی ماست . آدم سالم ، قوی است و از آزار دیگران زیاد بهم نمی ریزد ، یا بهتر بگیم ؛ انسان به میزان ضعف هایش از دیگران ناراحت میشود .
#عرفان_عملی
👇
💖 @eightparadise
🍃🌷
#مناجات
بسمالله الرحمن الرحیم
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ
💫يَا عَفُوُّ يَا غَفُورُ
💫يَا صَبُورُ يَا شَكُورُ
💫يَا رَءُوفُ يَا عَطُوفُ
💫يَا مَسْئُولُ يَا وَدُودُ
💫يَا سُبُّوحُ يَا قُدُّوسُ
سبحانک یا لااله الا انت الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب7⃣5⃣
خدایا از تو مى خواهم به حق نامت
اى درگذرنده اى آمرزنده
اى شکیبا اى سپاس پذیر
اى مهربان اى توجه کننده
اى مورد توجه و اى مهرورز
اى منزه اى پاکیزه
#جوشن_کبیر
🌷🌷🌷🌷🌷
خــــــدای عـــــزیز و مــــهربان!
مهربانیت همانند امواج دریا پی در پی
ساحل وجودم را در بر میگیرد
و به دستِ قدرت تو ،
تمام تیرهای بلا شکسته می شود...
تو هر زمان با من و در کنار من بوده ایی
من در "گهواره ی" محبتت چه آسوده آرام گرفتهام...
پس ای "خـــــداے "مهربانم...
به ذکر نام زیبایت و نیایش لحظه هایت ،
وجود زمینیَم را ملکوتی گردان...
تا آنچه تو میخواهی باشم
و از آنچه من هستم "رها" شوم ،
که تو... بی نیاز و من "غرق" نیازم
👇
💖 @eightparadise
🍃🌷
#به_خاطر_بسپاریم_که
مهربان باشیم
قرار بود پارچه ی کت و شلواری اهدایی به مدرسه، میان شاگردان قرعه کشی شود .
معلم گفت : هر کس نامش را روی کاغذ بنویسد تا قرعه کشی کنند
وقتی نام حسن درآمد، خود آقا معلم هم خوشحال شد
چرا که حسن به تازگی یتیم شده و وضع مالی اش اصلا خوب نبود.
وقتی معلم به کاغذ اسامی بچه ها نگاه کرد؛
روی همه ی آنها نوشته شده بود: حسن... مهربانیهای صادقانه ، کودکی هایمان را از یاد نبریم ..."
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ
ﻣﺴﺘﺤﻖ "ﺳﺘﺎﯾﺶ" ﺍﺳﺖ .
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ #ﺯﯾﺴﺘﻦ ﺑﺸﻨﺎﺱ . . ﻧﻪ ﺩﺭ #ﮔﻔﺘﻦ ؛
ﺩﺭ ﮔﻔﺘﺎﺭ .. ﻫﻤﻪ ﺁﺭﺍﺳﺘﻪ ﺍﻧﺪ !
👇
💖 @eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷
#کلیپ_تصویری
دوربینی که بصورت مخفی فیلم میگرفت از اذیت و آزار و دستگیری موتورسیکلت مردم بی دفاع توسط راهنمایی ورانندگی
از این زمانه دلم سیر می شود گاهی😔
😭
👇
💖 @eightparadise
🍃🌷
#لبخند
مامانم يادش رفته گوشت ها رو بزاره فريزر همه تُرش شدن 😕
زنگ زده همه فاميلای بابامو دعوت كرده بياييد ميخوام براتون كباب ترش درست كنم😂😂😂🙈
🍗
👇
💖 @eightparadise
🍃🌷
#ریشه_ی_ضرب_المثل
🐪شتر دیدی، ندیدی!
مردی در صحرا دنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر باهوشی برخورد و سراغ شتر را از او گرفت.
پسر گفت: شترت یک چشمش کور بود؟
مرد گفت: بله.
پسر پرسید: آیا یک طرف بارش شیرینی و طرف دیگرش ترشی بود؟
مرد گفت: بله، بگو ببینم شتر کجاست؟
پسر گفت: من شتری ندیدم!
مرد ناراحت شد، و فکر کرد که شاید پسرک بلایی سر شتر آورده پس او را نزد قاضی برد و ماجرا را برای او تعریف کرد.
قاضی از پسر پرسید: اگر تو شتر را ندیدی چطور همه مشخصاتش را می دانستی؟
پسرک گفت: روی خاک رد پای شتری را دیدم که فقط سبزه های یک طرف را خورده بود، فهمیدم که شاید یک چشمش کور بوده، بعد متوجه شدم که در یک طرف راه، مگس و در طرف دیگر، پشه بیشتر است، چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و یک لنگه دیگر ترشی بوده است...
قاضی از هوش پسرک خوش آمد و گفت: درست است که تو بی گناهی، ولی زبانت باعث دردسرت شد، پس از این به بعد شتر دیدی ندیدی...
و آن پسر کسی نبود جز سعدی علیه الرحمه
👇
💖 @eightparadise
🍃🌷
#چراغ_راه
🌹 #انفاق با دست خود!
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
🍃 یکی از سرمایهداران مدینه وصیت کرد که انبار خرمای او را پیامبر اسلام صلیالله علیه و آله به بینوایان انفاق کند.
🍃 پس از مرگ او، رسول خدا تمام خرماها را به فقرا داد، آنگاه یک عدد خرمای خشکیده و کممغز برداشت و به مسلمانان فرمود:
✨ سوگند به خدا که اگر خود این مرد، این یک دانه خرما را به بدبخت و گرسنهای میداد، پاداش آن نزد پروردگار بیش از همه این انبار خرما بود که من به دست خود که پیامبر خدا هستم، به فقرا و بینوایان دادم ✨
✨ لذا در یک حدیث دیگری پیغمبر اکرم (ص) میفرماید: اگر مرد در زمان حیات خود یک درهم صدقه بدهد، بهتر از یکصد درهم صدقه در موقع مردنش است.
📚 نمونه معارف اسلامی، ص ۴۱۹
👇
💖 @eightparadise
🍃🌷
#دردانه_ی_شعر
ﻭﻩ ﮐﻪ ﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﺎﺯﺑﻴﻨﻢ ﺭﻭﯼ ﻳﺎﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ
ﺗﺎ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺷﮑﺮ ﮔﻮﻳﻢ ﮐﺮﺩﮔﺎﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ
🌾
ﻳﺎﺭ ﺑﺎﺭﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﺑﮕﺬﺍﺷﺘﻨﺪ
ﺑﯽ ﻭﻓﺎ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﮐﻪ ﺑﺮﺑﺴﺘﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ
🌾
ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻴﮕﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺧﻠﻖ
ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎ ﺑﻴﺎﺯﺭﺩﻧﺪ ﻳﺎﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ
🌾
ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺍﻣﻴﺪ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﺍﻍ ﻫﺠﺮ
ﻣﺮﻫﻤﯽ ﺑﺮ ﺩﻝ ﻧﻬﺪ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ
🌾
ﺭأی ﺭأی ﺗﻮﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺟﻨﮓ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺁﺷﺘﯽ
ﻣﺎ ﻗﻠﻢ ﺩﺭ ﺳﺮ ﮐﺸﻴﺪﻳﻢ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ
🌾
ﻫﺮ ﮐﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﺎﮎ ﻏﺮﺑﺖ ﭘﺎﯼ ﺩﺭ ﮔﻞ ﻣﺎﻧﺪ ﻣﺎﻧﺪ
ﮔﻮ ﺩﮔﺮ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺧﻮﺵ ﺑﻴﻨﯽ ﺩﻳﺎﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ
🌾
ﻋﺎﻓﻴﺖ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻧﻈﺮ ﺩﺭ ﻣﻨﻈﺮ ﺧﻮﺑﺎﻥ ﻣﮑﻦ
ﻭﺭ ﮐﻨﯽ ﺑﺪﺭﻭﺩ ﮐﻦ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ
🌾
ﮔﺒﺮ ﻭ ﺗﺮﺳﺎ ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺩﻳﻦ ﺧﻮﻳﺶ
ﻗﺒﻠﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺯﻳﺒﺎ ﻧﮕﺎﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ
🌾
ﺧﺎﮎ ﭘﺎﻳﺶ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺷﺪ ﺑﺎﺯﮔﻔﺘﻢ ﺯﻳﻨﻬﺎﺭ
ﻣﻦ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺩﺍﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻏﺒﺎﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ
🌾
ﺩﻭﺵ ﺣﻮﺭﺍﺯﺍﺩﻩ ﺍﯼ ﺩﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﺭﻗﻴﺐ
ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻳﺎﻭﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﻳﺎﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ
🌾
ﮔﺮ ﻣﺮﺍﺩ ﺧﻮﻳﺶ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺗﺮﮎ ﻭﺻﻞ ﻣﺎ ﺑﮕﻮﯼ
ﻭﺭ ﻣﺮﺍ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ
🌾
ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﭘﻮﺷﻴﺪﻩ ﻣﺎﻧﯽ ﺗﺎ ﺟﮕﺮ ﭘﺮﺧﻮﻥ ﺷﻮﺩ
ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ ﻧﻤﺎﻳﯽ ﺣﺎﻝ ﺯﺍﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ
🌾
ﮔﺮ ﻫﺰﺍﺭﺕ ﻏﻢ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﮐﺲ ﻧﮕﻮﻳﯽ ﺯﻳﻨﻬﺎﺭ
ﺍﯼ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺗﺎ ﻧﺒﻴﻨﯽ ﻏﻤﮕﺴﺎﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ
🌾
ﺍﯼ ﺳﻬﯽ ﺳﺮﻭ ﺭﻭﺍﻥ ﺁﺧﺮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﻋﺮﺿﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﻓﺘﻘﺎﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ
🌾
ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﺳﻌﺪﯼ ﺩﻝ ﭼﺮﺍ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ
ﺗﺎ ﻣﻴﺎﻥ ﺧﻠﻖ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﯼ ﻭﻗﺎﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ
🌾
ﻣﺎ ﺻﻼﺡ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﺩﺭ ﺑﯽ ﻧﻮﺍﻳﯽ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﻳﻢ
ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﮔﻮ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺑﻴﻨﻨﺪ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ
🌾
🔸سعدی
👇
💖 @eightparadise
🍃🌷
#حکایات_شیرین
📜 #بهلول و شیخ #جنید_بغدادی
آوردهاند كه شيخ جنيد بغداد به عزم سير از شهر بغداد بيرون رفت و مريدان از عقب او شيخ احوال بهلول را پرسيد. گفتند او مردي ديوانه است. گفت او را طلب كنيد كه مرا با او كار است. پس تفحص كردند و او را در صحرايي يافتند. شيخ پيش او رفت و در مقام حيرت مانده سلام كرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسيد چه كسي (هستي)؟ عرض كرد منم شيخ جنيد بغدادي. فرمود تويي شيخ بغداد كه مردم را ارشاد ميكني؟ عرض كرد آري. بهلول فرمود طعام چگونه ميخوري؟ عرض كرد اول «بسمالله» ميگويم و از پيش خود ميخورم و لقمه كوچك برميدارم، به طرف راست دهان ميگذارم و آهسته ميجوم و به ديگران نظر نميكنم و در موقع خوردن از ياد حق غافل نميشوم و هر لقمه كه ميخورم «بسمالله» ميگويم و در اول و آخر دست ميشويم.
بهلول برخاست و دامن بر شيخ فشاند و فرمود تو ميخواهي كه مرشد خلق باشي در صورتي كه هنوز طعام خوردن خود را نميداني و به راه خود رفت. مريدان شيخ را گفتند: يا شيخ اين مرد ديوانه است. خنديد و گفت سخن راست از ديوانه بايد شنيد و از عقب او روان شد تا به او رسيد. بهلول پرسيد چه كسي؟ جواب داد شيخ بغدادي كه طعام خوردن خود را نميداند. بهلول فرمود آيا سخن گفتن خود را ميداني؟ عرض كرد آري. بهلول پرسيد چگونه سخن ميگويي؟ عرض كرد سخن به قدر ميگويم و بيحساب نميگويم و به قدر فهم مستمعان ميگويم و خلق را به خدا و رسول دعوت ميكنم و چندان سخن نميگويم كه مردم از من ملول شوند و دقايق علوم ظاهر و باطن را رعايت ميكنم. پس هر چه تعلق به آداب كلام داشت بيان كرد.
بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نميداني.. پس برخاست و دامن بر شيخ افشاند و برفت. مريدان گفتند يا شيخ ديدي اين مرد ديوانه است؟ تو از ديوانه چه توقع داري؟ جنيد گفت مرا با او كار است، شما نميدانيد. باز به دنبال او رفت تا به او رسيد. بهلول گفت از من چه ميخواهي؟ تو كه آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نميداني، آيا آداب خوابيدن خود را ميداني؟ عرض كرد آري. بهلول فرمود چگونه ميخوابي؟ عرض كرد چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب ميشوم، پس آنچه آداب خوابيدن كه از حضرت رسول (عليهالسلام) رسيده بود بيان كرد.
بهلول گفت فهميدم كه آداب خوابيدن را هم نميداني. خواست برخيزد جنيد دامنش را بگرفت و گفت اي بهلول من هيچ نميدانم، تو قربهاليالله مرا بياموز.
بهلول گفت چون به ناداني خود معترف شدي تو را بياموزم.
بدانكه اينها كه تو گفتي همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است كه #لقمه_ی_حلال بايد و اگر حرام را صد از اينگونه آداب به جا بياوري فايده ندارد و سبب تاريكي دل شود. جنيد گفت جزاك الله خيراً! و در سخن گفتن بايد دل پاك باشد و نيت درست باشد و آن گفتن براي رضاي خداي باشد و اگر براي غرضي يا مطلب دنيا باشد يا بيهوده و هرزه بود.. هر عبارت كه بگويي آن وبال تو باشد. پس سكوت و خاموشي بهتر و نيكوتر باشد. و در خواب كردن اينها كه گفتي همه فرع است؛ اصل اين است كه در وقت خوابيدن در دل تو بغض و كينه و حسد بشري نباشد.
چگونه #غذا_خوردن
چگونه #خفتن
چگونه #صحبت_کردن
👇
💖 @eightparadise
🍃🌷
#مناجات
بسمالله الرحمن الرحیم
🍃يَا مَنْ فِي السَّمَاءِ عَظَمَتُهُ
🍃يَا مَنْ فِي الْأَرْضِ آيَاتُهُ
🍃يَا مَنْ فِي كُلِّ شَيْءٍ دَلائِلُهُ
🍃يَا مَنْ فِي الْبِحَارِ عَجَائِبُهُ
🍃يَا مَنْ فِي الْجِبَالِ خَزَائِنُهُ
🍃يَا مَنْ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ
🍃يَا مَنْ إِلَيْهِ يَرْجِعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ
🍃يَا مَنْ أَظْهَرَ فِي كُلِّ شَيْءٍ لُطْفَهُ
🍃يَا مَنْ أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ
🍃يَا مَنْ تَصَرَّفَ فِي الْخَلائِقِ قُدْرَتُهُ
سبحانک یا لااله الا انت الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب8⃣5⃣
اى که در آسمان آثار عظمتش هویدا است
اى که در زمین نشانه هایش آشکار است
اى که در هر چیز برهانهاى او موجود
اى که در دریا آثار شگفت انگیز دارد
اى که در کوهها است گنجینه هایش
اى که خلق را پدید آورد سپس بازگرداند
اى که به سویش همه امورات بازگردد
اى که در هر چیز لطف و مهرش را آشکار ساخته
اى که خلقت هر چیز را نیکو ساخته
اى که تصرف کرده در همه خلایق قدرت او
#جوشن_کبیر
👇
💖 @eightparadise
🍃🌷
#کلام_ناب
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :
ﺍﺯ ﻫﺮ کسی،
ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻮﻗﻊ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ...!! ﺍﺯ ﻋﻘﺮﺏ ﺗﻮﻗﻊ ﻣﺎﭺ ﻭ ﺑﻮﺳﻪ ﻭ ﺑﻐﻞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ
ﺑﺎﺵ...
ﺍﻻﻍ ﮐﺎﺭﺵ ﺟﻔﺘﮏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺍﺳﺖ...
ﺳﮓ ﻫﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﮔﺎﺯ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ، ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻣﯽ ﺗﮑﺎﻥ
ﻣﯽ ﺩﻫﺪ...
ﮔﺮﺑﻪ ﻫﻢ ﺗﮑﻠﯿﻔﺶ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ...! ﺣﺎﻻ تو هی ﺑﯿﺎ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﻣﭻ ﺑﮑﻦ ﺗﻮﯼ
ﮐﻮﺯﻩ ﻋﺴﻞ،
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﻫﻦ ﺁﺩﻡ ﻧﺎﻧﺠﯿﺐ...!! ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ!!
ﺗﻮﻗﻌﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﮐﻢ ﮐﻨﯽ،
ﻏﺼﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﻫﻢ ﮐﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ...
ﺭﺍﺣﺘﺘﺮ ﻫﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯽ...!!
من زندگی خودم را میکنم و برایم مهم نیست چگونه قضاوت میشوم
چاقم,لاغرم,قد بلندم,کوتاه قدم,سفیدم,سبزه ام
همه به خودم مربوط است
مهم بودن یا نبودن رو فراموش کن
روزنامه ی روز شنبه زباله ی روز یکشنبه است
زندگی کن به شیوه خودت با قوانین خودت با باورها و ایمان قلبی خودت
مردم دلشان می خواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند
برایشان فرقی نمی کند چگونه هستی
هر جور که باشی حرفی برای گفتن دارند
شاد باش و از زندگی لذت ببر
چه انتظاری از مردم داری ؟؟؟
آنها حتی پشت سر خدا هم حرف می زنند❗️
👤احمد #شاملو
👇
💖 @eightparadise
🍃🌷
#کوله_پشتی_شهدا
پدرش حساسیت زیادی داشت به رزق حلال. دوستی عجیبی با پدر داشت. ولی این دوستی زیاد ادامه نداشت چون ابراهیم یتیم شد.
زندگی را با تحصیل و ورزش و کار ادامه داد باستانیکار، کشتیگیر و والیبالیست و حتی پینگپنگیست. همه را حرفهای بلد بود. در باستانی میاندار گود بود و در کشتی حرف برای گفتن داشت. در والیبال در یک طرف زمین به تنهایی میایستاد و در طرف دیگر تیمی را حریف بود. در پینگپنگ دو راکت به دست میگرفت. یکبار برادرانش صبح زود جمعه تعقیبش کردند. به سالن ورزشی معروف شهر رسیدند.
ابراهیم برادرانش را ندید تا لحظهای که صدایی از بلندگوی ورزشگاه پخش شده بود: #ابراهیم_هادی جهت فینال مسابقات به تشک شماره... ابراهیم با تشویق زیاد برادرانش متوجه حضور آنها شد. از تشویق آنها خوشحال نشده بود که هیچ، ناراحت هم شده بود قهرمان شد، در مسیر برگشتن به خانه برادران از ناراحتیاش پرسیده بودند: «حالا چرا ناراحت شدی؟»
گفته بود: «ورزش برای قوی شدن خوب است نه برای قهرمانی...» یکی از برادرها گفت:«مگر قهرمانی و شهرت و این که همه ما را بشناسند بد است؟» مکث کرده و جواب داد: «هر کسی ظرفیت شهرت را ندارد و از مشهور شدن مهمتر، آدم شدن است.»
فینال مسابقات کشوری بود. از سکوی تماشاگران ابراهیم را میدیدم. همه بر این باور بودیم که ابراهیم هادی با یک ضربه فنی حریف را شکست خواهد داد. ولی ابراهیم باخت. حین بازی انگار نه انگار، داد و بیداد مربیاش را میشنود. با عصبانیت خودم را به ابراهیم رساندم و هر چه نقنق کردم با آرامی گوش میداد و دست آخر هم گفت: «غصه نخور!»
با مشت و لگد عقدههایم را بر در و دیوار ورزشگاه خالی کردم، نیمساعتی نشستم تا آرام شدم و بعد از ورزشگاه زدم بیرون. بیرون ورزشگاه محمود. ک حریف ابراهیم را دیدم که تعدادی از آشنایان و مادرش نیز دورهاش کرده بودند. حریف ابراهیم با دیدن من صدایم کرد: «ببخشید شما رفیق آقاابراهیم هستید؟» با عصبانیت گفتم: «فرمایش!»
گفت: «آقا عجب رفیق بامرامی دارید، من قبل از مسابقه عرض کردم من شکی ندارم از شما میخورم ولی هوای ما را داشته باش. مادر و برادرم آن بالا نشستهاند. ما را جلوی مادرمان خیلی ضایع نکن.» حریف ابراهیم زد زیر گریه:«من تازه ازدواج کردم و به جایزه نقدی این مسابقه خیلی نیاز داشتم.»
سرم را پایین انداختم و رفتم. یاد تمرینهای سختی که ابراهیم در این مدت انجام داده بود افتادم و به یاد لبخند آن پیرزن و آن جوان، خلاصه گریهام گرفت.
👇
💖 @eightparadise