eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌱• این نیم‌ساعت را فقط بوسیدمش بهش می‌گفتم: بے‌بے‌زینب(س) هم بدنِ امام را وقتی از میانِ نیزه‌ها پیدا کرد در اولین لحظه بوسیدش..سلام منو به ارباب برسون! به شانه‌هایش دست کشیدم شانه‌هایِ همیشه گرمش سردِ سرد شده بود.. 🕊 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
👸 دخترانه‌های‌آرام ❁•° 👈🏻 اجـازه بـده 💜 برای رسیدن به تو سختی بکشند 👈🏻 چرا که انسانها ذاتا برای کسی یا چیزی که به زحمت به دست آورده اند قائلند کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
🌱🌼 | وَ اَنتَ المَفزَعُ فی المُلِمّات🍃| و تو پناهے در هر پیشامد بد☺️♥️ صحیفہ‌سجادیہ دعاے هفتم🔖 🌟 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
به‌قول‌شیخ‌رجبعلی‌خیاط: 🌿|یه‌چهارچوب 🌱| برای دلاتون‌ 🌿|بسازین‌ونذارین 🌱| هربی سروپا بیاد‌ داخلش ♥️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
مهرهرکسی به‌دل‌بیفتد دل‌مال‌اوست ... مواظب‌امام‌حسیــن‌تـودلت‌باش...!(: ✨💛- کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
••• ازهرچیزتعریف‌ڪردند، بگو:ڪارخداست،مال‌خداست.♥️✨ نڪندخدارابپوشانۍوآنرابه‌خودت یا‌غیرخودت‌نسبت‌دهۍ، ڪه‌ظلمۍبزرگ‌تــرازاین‌نیستـــ! . کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
•° این هم از قوانین بی‌نظیر شهر عشق دل اگر لایق شد، سر را می‌ستانند… کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
محمدرضا به دو چیز خیلی حساس بود موهاش🧔🏻 موتورش🏍 قبل از رفتن به سوریه هم موهاش رو تراشید🙄 هم موتورش رو داد به رفیقش😅 بدون هیچ وابستگی رفت..♥️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت80 بهم بگو رتبه مو لطفا انگار مظلومیت صدام اثر گذ
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 راضیه با رفتن احسان از اتاق صداشو ازاد کرد و بلند بلند گریه کرد کنارش روی دو زانو نشستم دستاشو از روی صورتش برداشتم چشماش خیس اشک بود و دماغش قرمز شده بود راضیه؟ الهه من احسانو دوست دارم اونم منو دوست داره برای الان هم نیست چندین ساله که از همدیگه خبر داریم ولی خدا شاهده قسم میخورم به جون بابام فقط در همین حد بوده و بیشتر نبوده میدونستم احسان مذهبیه اهل رعایته ولی وقتی فهمیدم دوسش دارم خودم رفتم بهش گفتم نگفتم دوسش دارم ولی گفتم و اون هم اقایی کرد و رسوام نکرد خوردم نکرد اونم دوستم داشت یا بهم علاقه مند شد نمیدونم ولی دوستم داشت امسال قبل از کنکور بهم گفت اگه جایی جز تهران قبول شم بهم اجازه نمیده برم تمام تلاشمو کردم ولی نشد رتبم چهار رقمی شده بدرد تهران نمیخورم منم دوست دارم پرستار شم شهرهای دیگه قبول میشم ولی احسان اجازه نمیده میگه یا من یا دانشگاه یکیشو انتخاب کنم چیکار کنم الهه؟؟ خودشو پرت کرد تو بغلم و دوباره گریه شو از سر گرفت نوازشش کرد و ترجیح دادم سکوت کنم در واقع شوکه شده بودم از این روحیه ی سخت و شکست ناپذیر احسان که دختری که دوسش داره رو به این حال و روز انداخته احسان بدون اینکه در بزنه وارد اتاق شد؛ راضیه فورا شالشو مرتب کرد و جمع و جور شد پاشو بیا کارت دارم راضیه با قهر جواب داد من با تو کاری ندارم میگم باهات حرف دارم منم میگم حرفی ندارم احسان صداشو بلند تر کرد راضیه میگم بلند شو اشکای راضیه دوباره جاری نمیخوام بیام باهات زورگو احسان اومد کنار من جلوی راضیه نشست د آخه من چی گفتم که زور گفته باشم کله پوک من تورو میشناسم روحیه ات عین بچهای ده ساله میمونه بری شهر دیگه و من حواسم بهت نباشه گند میزنی به هرچی بوده و نبوده اخه راضیه انگشت اشارشو آوورد بالا سمت سینه ی احسان تو به من اعتماد نداری اگه داشتی اینجوری نمیگفتی وقتی اعتماد نداری یعنی هیچی بین ما نیست عصبی تر از قبل احسان جواب داد حرف اخرته دیگه؟ حرف اول و اخرمه رابطه ای که توش اعتماد نباشه ده شاهی نمی ارزه اقا احسان دستاشو بهمدیگه کوبید و جواب داد خیلی خوب راضیه خانوم خودت خواستی بین من و دانشگاه یکیو انتخاب کردی که اونم دانشگاه بود حرفی نمیمونه دستشو برد تو جیبش و با شونه هایی افتاده از اتاق رفت بیرون سقوط راضیه رو با چشمهای خودم دیدم 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 ساکت شدم خاموش شدم لال شدم و شکسته شدن داداشمو دیدم خورد شدن دل راضیه رو دیدم شونه های افتاده ی احسانو دیدم و مروارید های غلطان چشمهای دختر خالمو رفیق روزای بچگیمو خواهرمو دیدم و نتونستم حرفی بزنم دلداری بدم درستش کنم خراب شد به همین سادگی یه عشق چندین و چندساله خراب شد و نه من و نه مهدی نتونستیم کاری کنیم و گره ای بزنیم به این رشته پاره ی شده خواستیم ولی نشد تلاش کردیم ولی نشد راضیه از اعتماد نداشته ی احسان گفت و احسان از زیر پا گذاشته شدن حرفش و خواسته ای که نادیده گرفته شده بود احسان رفت تا ادامه ی دوره ی وظیفشو بگذرونه و راضیه وانمو میکرد داره انتخاب رشته میکنه بهش زنگ میزدم جواب سر بالا میداد و حوصلمو نداشت با مهدی رفتیم دیدنش و استقبالی نکرد دو روزه که از احسان بی خبریم گوشیش روشنه ولی جواب نمیده و رد میده تا بگه زنده هستم ولی حوصله ی حرف زدن ندارم مامانی پرس چی شد ما مهری میپرسه چی شد بابابزرگ میپرسه چی شد این وسط مو مهدی ساکت تر از همیشه خاموش تر از همیشه و حتی بیچاره تر از همیشه فقط نگاه می کنیم نگاه می کنیم از درون میسوزیم برای عشقی که به همین راحتی و با عجله پرپر شد همیشه از خودم میپرسم اگه یه موقع ایی راضیه آنقدر خوش شانس باشه که تهران قبول بشه ولی با این دعوایی که کردمن و حرمت که زیر پا گذاشته شد دیگه هیچ وقت حاضر نیستن به همدیگه برگردن و عشقشون رو دوباره شروع کنن و چقدر بد شد این عجله کردن و چقدر بد شد که من نفهمیدم احسان داداشم برادرم پاره تنم چرا انقدر عصبانی بود باید همه چیو بسپریم دست زمان تاخودش درستش کنه نشسته بودم روی تابه وسط حیاط که حالا دیگه بدون ترس از محمد مهدی راحت ازش استفاده میکردم و ساعت ها روش میشستم تاب میخوردم درباره اتفاقاتی که افتاده بود فکر می‌کردم این که از کجا به کجا رسیده بودم من یه دختر کنکوری ۱۸ ساله که سرگرم خوندن و نوشتن و تست زدن و فکر کردن به آرزوهای چند سالش بود یه شب پدرم را از دست دادم خونمونو فروختن تک و تنها با مادر جوان ۳۷ ساله اومدیم خونه پدربزرگم همسایه دیوار به دیوار پسر دایی که همیشه ازش متنفر بودم و فکر می‌کردم مسخره تر و بی بند و بار تر از اون توی دنیا وجود نداره یه شب پسری که از بچگی حمایتم کرده بود وابسته حمایت‌ هایش شده بودم را از دست دادم یه شب از طرف پدر بزرگ پدری فرمان آمد که یا الهه رو بدین یا مادرشو میبرم به کلفتی باغستون روستا تصمیم مصلحت بر این شد که من بشم صیغه اون همسایه دیوار به دیوارم و الان حلقه نامزدی اون‌پسر توی انگشت دست چپ جا خوش کنه و یه شبه دیدم که برادرم شکست راهی دیار غربت شد مادرم هر روز از روز قبل شکسته تورو موهای سفید بین موهای رنگ شده زرد رنگش بیشتر از قبل خودنمایی میکرد با قرار گرفتن دستی پشت سرم از فکر و خیال اومدم بیرون و لبخند لاجونی نثار نگرانی های پسر دایی تازه کشف شدم کردم به چی فکر میکنی الهه خانوم؟ 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 نفس عمیقی کشیدم و دستامو محکم تر به طناب گرفتم به اهالی خونه؟ شیطون پرسید کدوم یکی از اهالی؟ شونه ای بالا انداختم و لبامو کج کردم تقریبا به همه به کی از همه بیشتر؟ لبخند زدم خودم سرشو کج کرد و یه وری نگاهم کرد خودت و کی؟ پشت چشم نازک کردم و جوابشو دادم و هیچکی "بعد هم زیر لب ادامه دادم" خودشیفته اومد رو به روم ایستاد و تاب رو نگهداشت خب خب الان میگم به کی بیشتر از همه فکر کردی یه اقا پسر خوشتیپ خوش هیکل قد ۱۸۷ وزن حدودا ۸۰ صورت گرد و با پوست تقریبا برنز شاااااید هم سبزه اوممم الان تیشرت مشکی پوشیده و با شلوار لی آبی بعد هم عین پیرزنا زد تو صورتش و گفت ای وای دیدی یادم رفت بگم رنگ چشماش هم آبیه دقیقا همون رنگی که همه رو اسیر خودش کرده داشتی به من فکر میکردی نه؟؟ با خنده جواب دادم بله به شما هم فکر میکردم متفکر جواب داد جالب شد خب چه فکری میکردی بانو دوباره برگشت پشت سرم و آروم آروم تاب رو هل داد سمت جلو فکر میکردم به اینکه چجوری یه شبه شدم همسر موقت پسردایی که همیشه ازش متنفر بودم جدی پرسید چرا ازم متنفر بودی الهه؟ چون هیچوقت ازم خوشت نیومده و همیشه بهم گفتی بچه جون هیچوقت اسم منو نمیگفتی جوابی نداد تو هم ازم متنفری محمد مهدی؟ برای گریز از جواب دادن به سوالم؛ گفت انتخاب رشته نمیکنی حاج خانوم؟ لبخندی زدم و ترجیح دادم اذیتش نکنم تا به زبون بیاره که ازم متنفر بوده و هست و داره آقایی میکنه و تحملم میکنه دستم به انتخاب نمیره تابو نگهداشت چرا دستت نره؟؟ قضیه ی احسان و راضیه خیلی بهمم ریخته الهه خانم اینو هیچوقت یادت نره که دو نفر اگه همدیگه رو دوست داشته باشن هیچ دلیلی هیچ اتفاقی هیچ پیشامدی نمیتونه اونارو از هم جدا مگه اینکه یکی؛ اونیکیو کمتر دوست داشته باشه تا دلیل سومی بتونه بینشون راه باز کنه و از هم دورشون کنه پس اجازه بده عشقشونو بهمدیگه ثابت کنن نگاهش کردم تیله های آبی چشماش آرومتر از همیشه بود خب حاج خانوم تا مارو تموم نکردی پاشو بریم خودم برات انتخاب رشته کنم خجالت کشیده بلند شدم و کنارش قرار گرفتم فهمید سرم پایین صدای قهقهه اش بلند شد 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞